یه داستان واقعی از جن

در اين بخش ميتوانيد درباره موضوعاتي كه در انجمن براي آنها بخشي وجود ندارد به بحث و گفتگو بپردازيد

مدیران انجمن: MOHAMMAD_ASEMOONI, رونین, Shahbaz, MASTER, شوراي نظارت

Major
Major
نمایه کاربر
پست: 325
تاریخ عضویت: شنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۹, ۱:۴۰ ب.ظ
محل اقامت: ایران از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب
سپاس‌های ارسالی: 1369 بار
سپاس‌های دریافتی: 1309 بار

Re: یه داستان واقعی از جن

پست توسط امیر جمالی »

خدمت دوستان عزیزم zector ,m249 سلام وخسته نباشید عرض میکنم.
من داستانهای زیادی از دوستان دیگه شنیدم که با توجه به مسئله ای که برای خودم پیش آمده بود همه رو باور کردم هر چند کسانی که تعریف میکردند قابل اعتماد بودند.من مطمئنم که حادثه ای که برای شما هم پیش اومده مثل من بوده و با چشم خود یا حس دیگه تونستین وجود اونا را کنار خودتون درک کنین.
پیرمردی دنیا دیده داستانی رو برام تعریف کرد که خیلی روم تاثیر گذاشت و باعث شد با مسئله راحت کنار بیام.
میگفت: جوان که بودم برای کار وامرار معاش عازم کشور قطر شدم ، چند روز اونجا بودم ولی هیچ کاری پیدا نکردم، خیلی
ناراحت بودم وکاملا" مایوس شده بودم، تصمیم گرفته بودم برگردم ایران، ولی یکروز مردی آمد و به من پیشنهاد یک کار داد
من هم مشتاقانه پذیرفتم ،کار باغبانی بود ، مرا به باغی در حاشیه شهر برد ، باغ خیلی آبادی نبود چند اصله نخل پیر وچند درخت کهور وچند تا درخت دیگه ، ولی مساحت باغ زیاد بود ونیاز به نگهداری داشت.
در ابتدای باغ کلبه کوچکی بود که قرار شد در آنجا زندگی کنم ودر انتهای باغ پوشیده شده بود از درختان سدر وکهور.
شب اول به نیمه رسیده بود که در انتهای باغ صدای جشن و پایکوبی شنیدم وبا توجه به اینکه در اطراف باغ خانه ای نبود
مطمئن شدم که در باغ است ، از کلبه بیرون آمدم تا از اوضاع مطلع شوم ، ناگهان گوسفندی پشمالو که از درب ورودی می آمد و از کنار من میگذشت رو به من کرد وبه من گفت : ( تو نمی آی؟) ، آنقدر ترسیدم که متوجه رد شدن آن گوسفند نشدم . هنوز فکرم منقبض بود که دو نفر دیگه از در وارد شدند و به من اصرار کردند که با آنها بروم ، اصلا" نفهمیدم چی شد و چرا با اونها رفتم اصلا" انگار مرا جادو کردند . به انتهای باغ که رسیدیم متوجه شدم تعدادی خود را پنهان میکنند ، تعدادی روی برگرداندند، ولی چند زن و مرد به استقبال من آمدند و مرا در گوشه ای نشاندند. هر چه تقلا کردم که از آنها بپرسم که شما که هستید و در این باغ چه میکنید ؟ انگار زبانم در دهان بند آمده بود ونتوانستم چیزی بگویم . آنها تا اذان صبح همان جا رقصیدند وآواز سر دادند و من مهو حالات آنها ، اصلا" با ما انسانها سازگاری نداشت
به شکلهای گوناگونی بودند و هر کدام به شکلی صحبت میکرد.
شب دوم هم مسئله به همان روال تکرار شد و من مطمئن شدم که جنیان میباشند ، شب سوم ، چهارم ، پنجم وشبهای بعد همینطور تکرار شد تا من با این مسئله خو گرفتم . هر شب در جشن آنها شرکت میکردم و نمی توانستم جواب نه بدهم.
بالاخره تصمیم به برگشت به وطن را گرفتم ، از اهالی مطلع شهر درباره آن باغ سوال کردم ، آنها درباره رموز کشف نشده آن باغ میگفتند . بعضی میگفتند شبها صدای ناله از آن باغ می آید، بعضی میگفتند صدای طبل ودهل و بعضی میگفتند کسانی را در آنجا دیده اند که شبیه انسانها نبودند.
بهر حال چند سال است که به وطن برگشته ام ولی هنوز هم گاهی به من سر میزنند...
این روایت حقیقت دارد یا نه دلیلی بر رد ادعای این پیرمرد جهان دیده نیست و من هیچ دلیلی ندارم که این حرف را ساخته ذهن او بدانم.
بقول دوستمان تنهایی یکی از علت های اینگونه حوادث است
اللهم عجل لولیک الفرج
Major
Major
نمایه کاربر
پست: 242
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۹, ۵:۲۴ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 2158 بار
سپاس‌های دریافتی: 1253 بار

Re: یه داستان واقعی از جن

پست توسط m-249 »

بله خیلی وقت ها خود من چیز هایی شنیدم که فهمیدم خیال بوده و بعد ها با فعالیت زیاد شب ها خودمو از اون در امان نگه داشتم.بهتره بقیه ی دوستان هم این کارو بکنن
یه دلیل دیگه هم می تونه داشته باش و اونم فلج خواب یا همون بختکه.که من یه دفعه بد جوریش رو دیدم.دیدم یه دفعه نمی تونم حرکت کنم و یه چیزی که سبزه داره با یه صدای عجیبی داره میاد طرفم.منم نمیدونستم چیه و فکر کردم دارن میان ببرنم(خدا کنه واسه شما اتفاق نیفته) و نفسمم احساس نمی کردم . سعی کردم تا دست کسیو که جلوم بود بگیرمو تونستم و اونم که این حالت رو دید ترسید پرید هوا و جیغــــــــــــــــــــ... کشید من تازه اون موقع از یخ در اومدم.
.من بیشتر چیز هایی که دیدم در خانه ی مادر بزرگم بوده که خانه یی قدیمی و تقریبا مال 90 سال باید بیشتر باشه.و قسمتی از اون ریخته. و زیر زمین های مخوفی داره که غیر از پدر بزرگم که فوت شده کس دیگه ای جرات رفتن رو نداشت و نداره.و یه خونه یی مال حدودا همون زمان که خیلی ترسناکه و یک نفر توش خود کشی کرده و کسایی که رفتن توش هم خیلی ترسیدن ویک سگ خیلی گنده که نمیدونم با این که بهش غزا میدن چجوری زندس و حدود 30 سالیش باشه اما قبلاز اون هم که صاحبش خود کشی کنه زنده بوده و مشکوک میزنه.شاید هم بچش باشه.اما فکر نمی کنم.یعنی چیزی در این مورد نشنیدم و غذای اونم از بالا ی همون خونه ی مادر بزرگم میندازن.وتعداد زیادی مرغ هم اونجا هست .من خیلی های دیگه از اون خونه چیز های خیلی زیادی دیدم.مار هم خیلی زیاد داره.ما هرسال با نوه های دیگه که سن های نزدیکی داریم اونجا جمع میشیم و بعضی شب ها تا صبح بیداریم و در این مورد حرف می زنیم.یک شب که با هم رفته بودیم توی حیات برای یه کاری همه با هم رفتیم چون تنایی همچین حالی نمیده(سکته=مرگ)
یک دفعه همه با هم به طرف اون دری که به حیاط اولی که به در وروردی می خوره(سه تا حیاط داره که بعدا براتون شکلش رو میکشم)
نگاه کردیم.یک نفر که سیاه بود و پاهاش معلوم بود چون ابی بود دیدیم که سریع رد شد.البته فقط دو نفرمون دیدیم بقیه تا خواستن ببینن رد شد.
الان وقت ندارم بقیش رو بعدا می نویسم براتون.البته میدونم این و 99 درصد چیز هایی که در اینده(اگه زنده بودم ) مینویسم باور کردنی نیست
دردت چه بود که تمام شب
سر را به سنگ میزدی و می گرسیتی ؟
چه گویم که گفتنش برایم قصه ای کهنه است
سر کوفتن و گریستن از برای مردن است


دست مزن! چشــــم،ببستم دو دست_____راه مرو!چشم،دوپایم شکست
حرف مزن! چشم،قطع نمودم سخن_____نطق مکن!چشم،ببستم دهن
هیچ نفهم! این سخن عنوان مــــکن_____ خواهش نافهمی انسان مکن
لال شوم،کـور شوم،کـــــــــــر شوم_____ لیک محال است که من خر شوم
Major
Major
نمایه کاربر
پست: 242
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۹, ۵:۲۴ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 2158 بار
سپاس‌های دریافتی: 1253 بار

Re: یه داستان واقعی از جن

پست توسط m-249 »

[quote="An225"]هیچکدام از این شبح هایی که در عکسها دیده می شوند، روح انسان نیستند. روح انسان پس از مرگ به برزخ می رود و در این دنیا حضور ندارد. در واقع در تمامی احضار ارواح (که عملی ناپسند و پردردسر است) ارواح خبیثه (=جن و امثال آن) ظاهر می شوند نه روح انسان. اما این موجودات توانمندی خاصی برای تقلید صدای انسان و یا ارائه برخی اطلاعات درست (و غلط) دارند . بدین جهت مدیوم یا احضارکننده روح را سرکار می گذارند. برای همه ی ما اتفاقات و برخوردهایی با این موجودات رخ داده که اگر کمی دقت کنید، می توانید به منشأ حوادث بعضاً عجیب دوران زندگی خود پی ببرید.

یکی از انواع ارواح خبیثه، یتی یا غول یخی است که در تبت و مناطق بسیار سردسیر شمال کانادا به ویژه در ایالت Saskatchewan بارها دیده شده است. نوع دیگری از این ارواح خبیثه که در زمستانها در باغات شهریار نیز صدایش شنیده است، قد بسیار بلند و هیکل تنومندی دارد و بیشتر مردم پس از دیدنش یا توانایی گفتار را از دست می دهند و یا از ترس می میرند. این روح خبیث، صدای بسیار زیر و خاصی دارد که به هیچ حیوانی شبیه نیست که متاسفانه من آن را شنیده ام.


این ها ممکنه فتوشاپ باشه.از کجا اوردیش؟تصویر
این صدایی که گفتی چجوریه؟فکر کنم شنیده باشمتصویر
ارواح انسان ها که معلومه بیکار و علاف نمی مونندتصویر
خب این جن های بد هستند که انسان ها رو ازار میدند.و جن های خوبی هستند که با تعداد معدودی انسان با ایمان ارتباط دارندتصویر
چرا فقط چند تا از دوستان تو این تاپیک پست میدند؟
دردت چه بود که تمام شب
سر را به سنگ میزدی و می گرسیتی ؟
چه گویم که گفتنش برایم قصه ای کهنه است
سر کوفتن و گریستن از برای مردن است


دست مزن! چشــــم،ببستم دو دست_____راه مرو!چشم،دوپایم شکست
حرف مزن! چشم،قطع نمودم سخن_____نطق مکن!چشم،ببستم دهن
هیچ نفهم! این سخن عنوان مــــکن_____ خواهش نافهمی انسان مکن
لال شوم،کـور شوم،کـــــــــــر شوم_____ لیک محال است که من خر شوم
Captain I
Captain I
نمایه کاربر
پست: 1637
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۴ مرداد ۱۳۸۶, ۱۱:۵۳ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 8092 بار
سپاس‌های دریافتی: 3732 بار

Re: یه داستان واقعی از جن

پست توسط KH.I.A.2500 »

اینکه انسان تصور کنه در جهانی به این بزرگی فقط انسان وجود داره و موجودات دیگری نیستند نوعی خودخواهی است .
از طرف دیگه ، در تنهایی گاهی اوقات وهم انسان را میگیرد و مغز شروع به تخیل پردازی میکند .
برخی از این داستانها میتونن حقیقت داشته باشند و برخی خیر .
خود من شبها وقتی میخوابم در اتاق را از تو قفل میکنم . چون بد خواب هستم و اگر موقع خوابیدنم در اتاقم رفت و آمد بشه من خواب از سرم میپره . تا بحال موارد زیادی برام رخ داده اما از میان همه اینها یک مورد هست که کاملا مطمئن صد در صد هستم که کار همینهاست . قبلا مدتی بود که اصرار داشتم این موجودات را ببینم و یا نشانه ای از وجودشان به من نشان بدهند ! یک شب خوابیده بودم و طبق معمول در اتاق قفل بود . طبق معمول هم یک لباس بدون آستن سفید رنگ تنم بود . خلاصه خوابیدم ولی صبح وقتی از خواب بلند شدم دیدم یک تی شرت قرمز تنمه . به قدری گیج شدم که تا چند دقیقه از سر جام بلند نشدم و فقط به این فکر میکردم که آخه این تی شرت که توی کمد بود چطوری اینجوری شد ؟ البته در همان دوران که خیلی علاقه به دیدنشون داشتم چندین اتفاق دیگه هم برام افتاد که قبلا سابقه نداشت و برای اینکه تصور نکنید میخواهم خیال پردازی کنم بی خیال تعریفشون میشم .
من به این چیزها اعتقاد دارم چون یکی از اقوام نزدیکمون تو کار احضار بود . البته نه با نعلبکی و مقوا !!! بلکه به صورت کاملا حرفه ای و با داغ کردن نعل و چله نشینی تنها توی زیر زمین و دعا نویسی و کارهایی که واقعا جگر شیر میخواد ...
  
*  *
*  جز ايران نباشد مرا نام ياد *   * * * *    * * *   *  که يزدان مرا زين سبب کام داد *  * *   
Junior Poster
Junior Poster
پست: 163
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸, ۱۱:۵۴ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 41 بار
سپاس‌های دریافتی: 180 بار

Re: یه داستان واقعی از جن

پست توسط mahshid.M »

والا من منکر نیستم اما اگر این قبیل موجودات بتوانند به انسان اسیب بزنند یا مزاحم بشوند دیگر هیچ کس هیچ کجا امنیت نداره!و به راحتی میتونند در کار مردم اخلال ایجاد کنند یا سراغ شخصیتهای مهم انسان ها بروند و شهر را به هم بزنند و...
یتی هم افسانه هستش هیچ تصویر معتبری ازین موجود در دست نیست و فقط جای پا دیدند و خیال پردازی کردند.ولی با شنیدن داستان های شما واقعا ترسیدم. توصیه میکنم حتما پیش روحانی یا ادم معتبر و مومنی بروید و راهی برای مقابله پیدا کنید.
Major
Major
نمایه کاربر
پست: 242
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۹, ۵:۲۴ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 2158 بار
سپاس‌های دریافتی: 1253 بار

Re: یه داستان واقعی از جن

پست توسط m-249 »

خوبه خونه ی ما جایی برای عروسی و بزن بکوب و پارتیو و ... نداره!!! :::P
KH.I.A.2500 عزیزی منم در اولین پستم توی این تاپیک در مورد خیال پردازی گفتم.اما بعضی چیز ها مثل اونی که برای خودتون اتفاق
افتاده واقعیت دارند. نگران نباشید که کسی باور می کنه یا نه!ما که باور می کنیم! احضار ارواح و و... هم میگن کار حرامی هست.
mahshid.Mجان این ها همه واقعی هستند.منم به این چیزی که شما گفتی فکر کرده بودم اما نتیجه ای نگرفتم.
اون ها فقط می تونن جلوی کسی ظاهر بشن و بترسوننشون نه هر کاری که دلشون بخواد.و همون طور که گفتم هر جنی کار خودش رو می کنه بعضی هاشون دوست دارن بقیه رو ازار بدن بعضی ها دوست دارن کمک کنن. و یادتون هم نره که خدا هم وجود داره و دنیا اون جور که خدا بخود پیش میره
من هم فکر میکنم یتی ها فقط افسانه باشن.
یکی دیگه از اتفاقاتی که توی اون خونه ای که گفتم برام اتفاق افتاد این بود که من با نوه های دیگه ی مادر بزرگم تا ساعت 3 شب اونجا بازی می کردیم.یک دفعه که ساعت 5/2 بود متوجه یک سایه هایی شدیم که هی از این طرف به اون طرف میرن و مشکوک میزنن.البته نمی خوام الکی از خدم چیزی در بیارم.شاید یکی داشته روی پشت بوم همسایه قدم میزده و سایش اونجا افتاده بوده.
ما هم تند بساطمون رو جمع کردیم و رفتیم اما صداش رو در نیو وردیم.
دردت چه بود که تمام شب
سر را به سنگ میزدی و می گرسیتی ؟
چه گویم که گفتنش برایم قصه ای کهنه است
سر کوفتن و گریستن از برای مردن است


دست مزن! چشــــم،ببستم دو دست_____راه مرو!چشم،دوپایم شکست
حرف مزن! چشم،قطع نمودم سخن_____نطق مکن!چشم،ببستم دهن
هیچ نفهم! این سخن عنوان مــــکن_____ خواهش نافهمی انسان مکن
لال شوم،کـور شوم،کـــــــــــر شوم_____ لیک محال است که من خر شوم
Major
Major
نمایه کاربر
پست: 325
تاریخ عضویت: شنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۹, ۱:۴۰ ب.ظ
محل اقامت: ایران از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب
سپاس‌های ارسالی: 1369 بار
سپاس‌های دریافتی: 1309 بار

Re: یه داستان واقعی از جن

پست توسط امیر جمالی »

از همه دوستان عزیزی که ابراز لطف نمودند .
خواهشمند است از کلیه دوستانی که در این زمینه اطلاعاتی دارن ویا حادثه اینجوری را تجربه کردند، ذکر کنند چون واقعا" با توجه به چیزی که دیده ام به این اطلاعات نیازمندم.
اللهم عجل لولیک الفرج
Major II
Major II
پست: 275
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۲۳ دی ۱۳۸۶, ۷:۲۰ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 557 بار
سپاس‌های دریافتی: 645 بار

Re: یه داستان واقعی از جن

پست توسط sohraba »

سلام برای منم ازاین موارد زیاد پیش اومده البته نمیخواستم بنویسم ولی چون علاقه داشتید میگم من حدود 6ماه تقریبا هرروز اذار این جن ها رو دیدم راستش مسئله برمیگرده به زمانی که همه خواب بودن ومن باید برای دانشگاه درس میخوندم شب ساعتهای 3به بعد صدایی که شبیه صدای مادرم بود هی من روصدا میزد(سهراب)دراتاق رو بازمیکردم میدیدم همه خوابن یه مدت همین شکل ادامه پیدا کرد تصمیم گرفتم شب درروبازبزارم چون فکر میکردم مادرم تو خواب من رو صدا میزنه اما بعد چنر شب دیدم خیر این طور نیست اما این وضعیت ادامه داشت وحتی زمانی هم که کسی خونه نبود هرنیم ساعت یا بیشتر یه بار صدا میزدن سهراب دیگه به این مسئله عادت کرده بودم که یه روز بعد ورزش البته دراتاق(دمبل ودرازنشتو ازاین چیزها)خواستم دمبل روبزارم سر جاش دیدم اه یکی از دبملها نیم کیلو ازش کمه درواقع یهی وزنه نیم کیلویی بود فکرکردم کسی از خانواده برداشته البته خانواده کم جمعیتی هستیم کلا من و پدر مادرم هستیم امادرم پرسیدم دست به دمبل های من زدید گفت نه چیکاردمبلهات داریم ازپدرم هم پرسید گفت نه (البته فکرمیکردم جن سراغ فلزات نمیره)خلاصه همینطور گذشت ازیه طرف صدای سهراب امدنها ازطرفی دنبال کشف راز گم شدن وزنه نیم کیلویی خلاصه دیگه شروع کردم سوره ای ازقران که برای رفع شر ازجن وانس خوندم هرشب میخوندم تا این که یه شب بعد این که درسم تموم شد خواستم بخوابم خونه ماهم طبقه دوم یه اپارتمان 4طبقه بود وتیر چراغ برق روبروی اتاق من زمانی که پرده رو میزدی کنار داخل اتاق روشن میشد نه زیاد اما میتونستی اشیائ رو تشخیص بدی اون شب خوابم نمیبرد بلند شدم رفتم اینترنت البته ون موقع بیشتر سایت ایر اسپیس تالک میرفتم بعد نیم ساعت کامپیوتر رو خاموش کردم رفتم رو تخت که بخوابم 5دقیقه بود که دراز کشیده بودم که دوباره صدای قبلی که گفتم اومد(سهراب)اقا عصبانی شدم روم به دیواربود برگشتم که ازتخت بیام برم تکلیفم رو با این صدا روشن کنم (خانواده رو ازخواب بیدارکنم)که همین که برگشتم دیدم یکی ازجنس مونثشون رو صندلیم نشسته اقا من نفسم بند اومد بدنم شل شد یه دفعه برگشت گفت نترس منکه بد نیستم همینو که گفت من خواستم مادرم رو صداکنم که چطوری شد نمیدونم اما هی میگفتم یازهرا (همین الانشم یه جوری میشم) همین موقع احساس کردم صدای مردی امد واین جن مونث را صدا کرد خلاصه من چند روز تو شک بودم مریض نشدم تب نکردم ولی با کسی هم حرف نمیزدم تا اینکه یه روز بعد شام گفتم اینجا جن داره شما چیزی میدونید مادرم رنگش پرید گفت مگه دیدی ماجرا رو تعریف کردم گفت اره من خودم ندیدم ولی یکی از همسایه ها تعریف میکرد که خیلی وقت ها بعد اینکه به بچه ها وهمسرش صبحانه میده واونارو راهی مدرسه و کار میکنه میاد سفره صبحانه رو که جمع کنه بعد بردن ظروف میاد میبینه سفره نیست میگرده میبینه سفره پاک شده سر جاش درحالی که اون توخونه تنهاست وخودش هم سفره رو جمع نکرده
البته این چیزها روتا کسی به یه نوعی سرش نیاد شاید باور نکنه خلاصه ماجرا اینکه منهم نه تونستم وزنه نیم کیلویم روپیدا کنم والبته بد جوری هم شکنجه روحی میشدم چون چرا شو نمیدونم اما تواون چند ماه تمام اتفاقات بدی که قراربود چندماه بعد بیافته تو خواب میدیدم از اینکه قرار برادرم فوت کنه تا چیزهای دیگه البته شاید براتون جالب باشه که روحانی شبکه یک اومده بود برنامه ای که شب ها پخش میشد نمیدونم اسمش چیه ولی توش ماه هم بود اون روحانی نه تنها به صورت مستدل درمورد جن حرف میزد مجری یه سوال جالب پرسید که ایا سرویسهای اطلاعاتی ما نمیتونن برای کشف شر ونقشه های شوم امریکا واسرایل از جن استفاده کنن که جواب جالبی داد گفت چند سال پیش از اطلاعات ازما سوالی دراین زمینه امد که ما مخالفت کردیم وگفتیم این موجودات برای دادن اطلاعات شخص رو برده خودشون میکنن وبعد مدتی که خبر راست اوردن دیگه شروع میکنن درکنارش کلی خبر دروغ اوردن واین برای امنیت ملی خوب نیست وحتی ممکنه اطلاعات مهم شما رو دراختیار دشمن قراربدن البته من اون برنامه رو ضبط کردم فکر کنم اسمش شب ومهتاب بود ولی یه سی دی پر وامکانش روندارم که دراختیار شما بزارم البته بیشتر برای مدرک البته ایشون هم به یه نکته خوبی اشاره کردن گفتن حضرت علی میفرمایند بدترین چیز برای انسان تنهایی وتنهایی عامل اصلی خیلی ازمشکلات
Major
Major
پست: 422
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۳۰ مهر ۱۳۸۵, ۱۲:۰۹ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 50 بار
سپاس‌های دریافتی: 181 بار

Re: یه داستان واقعی از جن

پست توسط zector »

دوستان، یتی یا غول بی شاخ دم وجود داره!
آن زمانی که دانشجو بودم، یکی از دوستانم که اصلتا" ساکن یک از استان های شمال کشور، موضوعی را برای من تعریف کرد که خیلی تعجب آور بود. ایشان می گفتند وقتی کلاس اول یا دوم دبستان بودند (ماجرا به سال 67 یا 68 برمیگرده) همیشه فاصله مدرسه تا خانه را از کنار یک رودخانه می گذشتند. یک روز کا با چندتا زا بچه ها صبح قرار بوده به مدرسه بروند، در کنار رودخانه، چند جای پای بسیار بزرگ شبیه انسان می بینند و حتی با دستشان آن را اندازه می گیرند و با کفششان داخل آن می روند که حداقل 3 یا 4 برابر حد معمول بوده است! آنها این مساله را با پدر و مادر و حتی معلم مدرسه درمیان می گذارند اما هیچکسی حرف آنها را باور نمیکنه! می گفت تا چند روز این جاپاهای شبه انسانی در گل و لای کنار رودخانه کاملا" معلوم بوده است و سپس آب رودخانه بالا میاد و یک روز صبح کخ می رند دوباره آنرا ببینند کاملا" در آب محو شده بوده است. آن دوستم می گفت سالیان سال هست که از این ماجرا می گذره و هنوز ذهن من را مشغول کرده است. من گفتم که شاید یتی (غول بیابانی) بوده است که چندسال پیش، مطالبی از آن را در یکی از مجلات خوانده بودم. به هرحال یتی یا هرچیز دیگری بوده فقط خدا میدونه که چی بوده.
Captain II
Captain II
نمایه کاربر
پست: 1118
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۳ آبان ۱۳۸۶, ۳:۵۶ ب.ظ
محل اقامت: ايران....از خزر تا خليج هميشه فارس
سپاس‌های ارسالی: 1224 بار
سپاس‌های دریافتی: 1160 بار
تماس:

Re: یه داستان واقعی از جن

پست توسط big-man »

دوستان منم از این اتفاق واسم افتاده اما هنوزم نمی دونم ساخته ی ذهنمه یا واقعین......

مثلا پرتاب کردن ریزه سنگ به پنجره.........

یا خاموش و روشن کردن چراغها. مثلا یه روز که با مربیمون داشتیم درب باشگاه رو می بستیم یه دفعه چراغها روشن شدند...... یکم ترسیدیم اما با چند دلیل مسخره خودمون رو گول زدیم
مربیمون میگفت این باشگاه یه جن داره به اسم غزال اما ما باور نمیکردیم....


یه بارم صدای خنده ای وحشتانک شنیدم از پشت کمد منزلمون.....


یه بارهم که از همه وحشتناک تر بودم:

ساعت 12 یا 1 شب بود که داشتم با ماشین به خونه برمیگشتم....خیابان خلوت بود یه دفعه صدای یه جیغ بلند شنیدم از سمت چب خیابان.....فکر کردم یه تصادفی ، دعوایی یه چیزیه
اما وقتی رومو برگردوندم دیدم یک زنه سفید پوشه که وایستاده بود وسط خیابون که وقتی من نگاش کردم....مستقیما رفت بالا به طرف آسمون و توی تاریکی شب ناپدید شد.......

اون شب خیلی ترسیدم ...هی بسم ا.. بسم ا... میکرم .فکر میکردم اون زن میخاست یه چیزی به من بگه یا به من هشدار بده از اتفاقی تصادفی یا چیزی ولی آخرش هیچی نشدوووو



در ضمن آقای   , فکر کنم شما Multi Ghost هستید :grin:
خدایا ...!

نیازی به زمین لرزه نیست ...!

کاخِ آرزوهای این مردم به تلنگری هم فرو میریخت ...!!!
Junior Poster
Junior Poster
پست: 163
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸, ۱۱:۵۴ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 41 بار
سپاس‌های دریافتی: 180 بار

Re: یه داستان واقعی از جن

پست توسط mahshid.M »

واقعا ترسناکه!! خدا وکیلی این ها را راست می گید یا تخیلیه؟!
اقا سهراب شما که جن مونث را دیدی بگو چه شکلی بود؟؟
Captain I
Captain I
پست: 820
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۶, ۱۱:۵۸ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 4147 بار
سپاس‌های دریافتی: 2180 بار

Re: یه داستان واقعی از جن

پست توسط حسن2568 »

کلی مطلب از تجربه شخصی خودم و... نوشتم اما زمان ارسال پست اول ازم آی دی و پسورد خواست و بعد هم پاسخ داد هیچ حالتی برای پست تعیین نشده و همه نوشته ها پرید .بعدا با حوصله دوباره مینویسم
اما برای اون دسته از دوستان که زیاد جن میبینند و یا گذرشان به محلی مثل خرابه ها که زیاد جن دارد افتاده عرض کنم در این وضعیت میتوانید دست خود را روی سرتان گذاشته و 5 بار آیه 82 سوره آل عمران(7 کلمه است)و یا 5 بار آیه سخره که آیه54 سوره اعراف است بلند بخوانید .البته نه اینکه فریاد بزنید بلکه با همین حالت صدای صحبت کردن عادی . با خواندن هر یک از این آیات جنیان به سرعت از محل دور میشوند و هیچ آسیبی هم به انسان نمیزنند.
باآزمايش hla وثبت نام در پايگاه پيوند مغز استخوان كشور در بيمارستان شريعتي شانس زندگي را در بيماران سرطان خون و... افزايش دهيد [External Link Removed for Guests]

[External Link Removed for Guests]
ارسال پست

بازگشت به “ساير گفتگوها”