یه داستان واقعی از جن

در اين بخش ميتوانيد درباره موضوعاتي كه در انجمن براي آنها بخشي وجود ندارد به بحث و گفتگو بپردازيد

مدیران انجمن: MOHAMMAD_ASEMOONI, رونین, Shahbaz, MASTER, شوراي نظارت

Major
Major
پست: 422
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۳۰ مهر ۱۳۸۵, ۱۲:۰۹ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 50 بار
سپاس‌های دریافتی: 181 بار

Re: یه داستان واقعی از جن

پست توسط zector »

حتما" سعی کنید ایات و دعاها را در منزلتان بر روی دیوار نصب کنید و از نصب کردن تصویر انسان مثل عکس های خانوادگی و حتی تصاویر موجودات زنده بر روی دیوار خودداری کنید. این موجودات می توانند در این تصاویر حلول پیدا کنند یا خودشان را شبیه آنها بکنند و مشکلاتی را ایجاد کنند.
اما یک داستان دیگه از یکی از دوستانم در همان دوران دانشجویی را میخواهم برایتان تعریف کنم. داستانی بسیار وحشتناک است که توصیه می کنم اگر می ترسید، اصلا" آن را نخوانید. این دوستم از ساکنین خوب استان های جنوبی کشور بود. ایشان تعریف می کردند که در زمانیکه دبیرستان درس می خواندند با چند نفر از اعراب خونگرم ساکن آنجا دوست بوده است. یک روزی، می بینه که دوست اش لباس سیاه پوشیده و علت آنرا از ایشان سوال میکنه. سپس دوست اش داستانی را برای آن تعریف میکنه که مو به تن هرکسی سیخ میشه. می گفت که دوستش گفته که ماجرا از این قرار بوده که یکی از فامیلهایشان که ساکن یکی از روستاها بوده است، وقتیکه صبح به روستاهای مجاور برای کاری مراجعت میکنه. قرار میشه که شب از آن روستا پیاده به روستای خودشان برگرده. این دوتا روستا، چندکیلومتر از هم فاصله داشتند. این فرد در بین راه، ناگهان یکی از همسایگان خودشان را می بیند که در فاصله چندمتری از زمین در حال پرواز بوده است!! در حالیکه بطور غیرعادی و وحشتناکی دست ها و پاهایش را تکان می داده است (مثل بال زدن)! البته تا این را می بیند سریع یکجا پناه می برد که تا دیده نشه و آن موجود هم ایشان را نمیبینه و از آنجا دور میشه. ترس و وحشت سرپای اش را فرا گرفته بوده و با سرعت و دوان دوان به سمت روستای خودش می دود. پس از اینکه وارد منزلش می شود، تمام خانواده دورش جمع می شوند و ازش می پرسند چرا اینقدر ترسیدی. چی شده؟ چی شده؟ بنده خدا میگه من فلانی همسایه مان را دیدم خارج از روستا داشته پرواز می کرده. بلافاصله دهانش کف میکنه و سکته می کند و می میره. خانوداه اش بلافاصله می روند پیش همان همسایه و ماجرا را می گویند اما همسایه میگوید که من چند روزی است که از روستا خارج نشدم و امشب هم کنار خانواده ام بودم ! بالاخره این داستان را تعریف میکنه و می گوید به این علت بوده که لباس مشکی پوشیدم چون یکی از فامیلهایمان به این علت در روستا فوت کرده است......
البته من نمی دانم این موجود چی بوده است که نصف شب در بیابان داشته پرواز می کرده؟؟؟
Major
Major
نمایه کاربر
پست: 242
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۹, ۵:۲۴ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 2158 بار
سپاس‌های دریافتی: 1253 بار

Re: یه داستان واقعی از جن

پست توسط m-249 »

من خیلی دوست دارم بدونم چجوری به انسان صدمه میزنند.البته جسمی!اون ها که چیزی به اسم جسم حتی به گوششون هم نخورده و نمیدونن خوردنیه یا پوشیدنی!پس چجوری به اجسام مسلط هستند؟
سهراب جان ممکنه بگی که اون ها چه شکلی بودن؟برای منم جالبه.واگه پست های قبلیمو خوند باشید نوشته بودم جن خوب و بد داره
اما ممکنه اون کسی که شما میگی خیال کرده که سفررو جمع نکرده!شاید هم این کار جن بوده !ولی بیکار که نیستن!شاید هم برای ترسوندن این کارو کرده.شما هم بهتره شب ها درس نخونی چون اگه دقت کرده باشی کسی ت این تاپیک نگفته که جن رو روز دیده! :x
وشب ها هم ادم خیلی خستس و فکرش همه جا هست بجز درس.و اگه به اون چیز های قبلی فکر کرده باشه ممکنه تو ذهنش منتظر اون لحظه باشه.خودتون رو یه لحظه بزارید به جای یه جن!بهتون کیف میده ول بگردین با این که برین مردم ازاری و کلی خندیدن؟خب معلومه!
در مورد عروسی و جشن و پارتیو این جور چیز های جن ها هم زیاد شنیدم مثل اینکه جن ها خیلی شاد هستن.
تو همین خونه ای که گفتم خیلی بزگ و قدیمی هست تا حالا صدای جشن و عروسی هم شنیده شده
چرا نمیرن برای خودشون یه شهرکی چیزی درست کنن تا هم ما راحت شیم و این قدر علاف این ور و اون ور نباشن؟
از دوستان خواهش می کنم اگه داستانی چیزی در این مورد دارن قرار بدن و نگران نباشن که کسی باور می کنه یا نه
big-man جان شما هم احتمالا از کمبود اهن یا کلا ضعف بدنی بوده
حسن جان از شما هم ممنون.
زکتور جان این داستان خیلی عجیب بود(منظور از داشتان غیر واقعی نیست)میشه گفت خیال کرده که اون رو دیده ولی دلیل مرگش معلم نیست و بد جوری مشکوک میزنه
ببخشید که با پر حرفی سرتون رو درد میارم
دردت چه بود که تمام شب
سر را به سنگ میزدی و می گرسیتی ؟
چه گویم که گفتنش برایم قصه ای کهنه است
سر کوفتن و گریستن از برای مردن است


دست مزن! چشــــم،ببستم دو دست_____راه مرو!چشم،دوپایم شکست
حرف مزن! چشم،قطع نمودم سخن_____نطق مکن!چشم،ببستم دهن
هیچ نفهم! این سخن عنوان مــــکن_____ خواهش نافهمی انسان مکن
لال شوم،کـور شوم،کـــــــــــر شوم_____ لیک محال است که من خر شوم
Major II
Major II
پست: 275
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۲۳ دی ۱۳۸۶, ۷:۲۰ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 557 بار
سپاس‌های دریافتی: 645 بار

Re: یه داستان واقعی از جن

پست توسط sohraba »

درمورد شکلش درحدود یه بچه نه یا ده ساله شایدم کمتر با موهای بلند البته ممکنه صداش رو تغیرداده باشه ولی در کل به دلیل صداش گفتم مونث بود اینکه چی پوشیده بود چون لباسش تیره بود وهمون طور که گفتم نور اون طور نبود که بشه کامل ریخت وقیلفش رو دید درمورد اون خانوم چون بارها این کاراتفاق افتاده بود زمانی که خودش سفره رو جمع نکنه ادمی بغیر از خدش هم توخونه نباشه خوب دیگه چه گزینه ای به جز جن باقی میمونه وصد در صد مهمترین ازاری که جن میتونه برسونه به اعتقاد خ.دم وبراساس تجربیات همون ترسوندن افراده اما درمورد خستگی نه من خسته نبودم درواقع از اول راهنمایی به بعد همیشه موقع درس خوندن شب رو انتخاب میکردم چون همه جا ساکت وصدایی نیست وبه بیداری عادت دارم همین الانشم اگه درس نخونم زودتر ازساعت 3-4 خوابم نمیبره و100درصد مطمئن هستم خیالاتی درکارنیستالبته حق میدم شاید بخواهیم موارد دیگه روعامل این مسائل بدونیم شاید دربعضی مواقع هم خستگی یا چیزهای دیگه باعث این کاربشه ولی ازحقیقت وجود این موجودات وبرخوردشون با انسان هم نباید غافل شد چون من بعد اون اتفاق رفتم با یکی ازروحانیون که اشنا هم بود مسئله رو درمیان گذاشتم با توجه به شناختی که ازمن داشت میدونست که بحث خیالات یا خستگی نبوده وتاکید داشت تا بیشترقران بخونم البته ماجراهای دیگه ای هم هست برای مثال پدرم که اهل شمال ایرانه نزدیکه استارا ازبچگیهاش تعریف میکنه که یه روز که همه خانواده رفته بودن ییلاق اونجا نیاز به وسیله هایی پیدا میکنن که درواقع مادرش یادش رفته بود اونهارو ببره فرداش با عموم بر میگردن خونه که باقی وسایل روببرن میبینه تو خونه سر وصدا هست دارن جشن وپایکوبی میکنن میرن جلو میبینن جن ها جشن گرفتن :::P تا بابام وعموم رومیبینن یه خورده هم رو نگاه میکنن جنا یه طرف غیبشون میزنه بابام وعمومم پا به فرار میزارن
Junior Poster
Junior Poster
پست: 163
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸, ۱۱:۵۴ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 41 بار
سپاس‌های دریافتی: 180 بار

Re: یه داستان واقعی از جن

پست توسط mahshid.M »

خیلی جالبه! ولی از همه ترسناکتر اونی بود که رفته بود دانشگاه با استاد صحبت کرده بود خیییییییییییلی ترسناک بود! حالا من الان می نویسم شب که میشه از ترس خوابم نمی بره!
m_24 مثل اینکه خوب نخوندی چرا دیگه جنه روز رفته بوده دانشگاه با استاد صحبت کرده بوده!
من شنیده ام جن ها از جشن و مهمانی خیلی خوششون میاد و معمولا تو جشن ادمها شرکت می کنن!
ان ایات برای در امان ماندن از شر جن را هم لطفا بنویسید.
Captain I
Captain I
پست: 820
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۶, ۱۱:۵۸ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 4147 بار
سپاس‌های دریافتی: 2180 بار

Re: یه داستان واقعی از جن

پست توسط حسن2568 »

mahshid.M قبلا عرض کردم آیه 82 سوره آل عمران و یا آیه 54 سوره اعراف که به آیه سخره معروف است.

یک سوال از بقیه دوستان دارم .
تا حالا چیزی در مورد دعانویسا و طلسم شنیده اید؟
باآزمايش hla وثبت نام در پايگاه پيوند مغز استخوان كشور در بيمارستان شريعتي شانس زندگي را در بيماران سرطان خون و... افزايش دهيد [External Link Removed for Guests]

[External Link Removed for Guests]
Major
Major
نمایه کاربر
پست: 242
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۹, ۵:۲۴ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 2158 بار
سپاس‌های دریافتی: 1253 بار

Re: یه داستان واقعی از جن

پست توسط m-249 »

mahshid.M.شما راست میگی اون رو به خاطر نداشتم.ولی اوناستثنا بود.و به نظر من یکم باور کردنی نبود . اگه این طری بود همون طور که شما گفتی هیچ کس امنیت نداشت!
خوب همه از این جور جک و جونورا میترسن و اون هایی هم که دیدن وقتی مینویسن یه جورایی میشن.مگه نه؟من بعضی وقت ها فکر می کنم این که این هارو این جا بنویسم درسته یا نه؟!
sohraba:هنوز هم میان سراغت؟معمولا چند لحظه بیشتر نمی مونن اما در مورد شما این طور نیست!باید برسی کنین توی خونتون و بین اقوامتون شاید دلیلی داشته باشه!مثل این که جن ها از شما خوششون اومده.صداش غمگین بود یا شاد؟چی میگفت غیر از سهراب؟
حسن2568 :میگن این طلسم ها و... الکی هستند و تعدا خاصی روحانی میدونن که باید چی کار کنن.
بهتره تمام دوستان هر شب این ایه ها و یا یه مقدار قران بخونن هم برکت داره براشون هم از این چیز ها دور نگرشون میداره.البته باید یکی پیداشه ه من بگه .(ولی از شروع مدرسه ها من دیگه تا 2 سعی می کنم بخوابم)
یادمه سال های راهنمایی ددو تا دوست داشتم که دو قلو بودند و داستان های خنده داری درباره ی جن می گفتند و ادعا میکردن واقعی هست.مقلا یکیشون می گفت یه دفعه خودش رو زده بوده به خواب و وقتی جنه داشته از بالای سرش رد میشده یه دفعه گلوی جن رو گرفته و خواسته از اون که حرف بزنه اما اون تونسته بود در بره(حواسش پرت شده بوده).در صورتی که این غیر ممکنه :::P !
دردت چه بود که تمام شب
سر را به سنگ میزدی و می گرسیتی ؟
چه گویم که گفتنش برایم قصه ای کهنه است
سر کوفتن و گریستن از برای مردن است


دست مزن! چشــــم،ببستم دو دست_____راه مرو!چشم،دوپایم شکست
حرف مزن! چشم،قطع نمودم سخن_____نطق مکن!چشم،ببستم دهن
هیچ نفهم! این سخن عنوان مــــکن_____ خواهش نافهمی انسان مکن
لال شوم،کـور شوم،کـــــــــــر شوم_____ لیک محال است که من خر شوم
Junior Poster
Junior Poster
پست: 163
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸, ۱۱:۵۴ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 41 بار
سپاس‌های دریافتی: 180 بار

Re: یه داستان واقعی از جن

پست توسط mahshid.M »

درباره طلسم که خیلی شنیدم فکرکنم راست باشه اما کار هرکس نیست و توانایی خاصی می خواهد خوشبختانه.
بله من هم قبول دارم خیلی از ین داستانها بقدری عجیبند که قابل باور نیستند و بهتره که باور نکنیم مگر از ادم واقعا موثقی بشنویم.
Major
Major
نمایه کاربر
پست: 325
تاریخ عضویت: شنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۹, ۱:۴۰ ب.ظ
محل اقامت: ایران از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب
سپاس‌های ارسالی: 1369 بار
سپاس‌های دریافتی: 1309 بار

Re: یه داستان واقعی از جن

پست توسط امیر جمالی »

دوست من mahshidm سلام
من اصلا" اعتقادی به طلسم وجادو ندارم و نمی تونم دربارش حرف بزنم.ولی آدمای موثقی هستند که خیلی راحت با جنیان ارتباط بر قرار میکنن و همیشه تو کاراشون بهشون کمک میکنند، آنها در این زمینه بسیار تلاش کرده اند ومن یکی دو نفر مطمئن رو میشناسم.ولی این ادعا درباره خیلی ها صدق نمیکنه و میتونه یه دروغ بزرگ باشه. البته به نظر شما خیلی احترام میزارم.
دوست عزیزمm-249 خدمت شما هم سلام عرض میکنم و ازتون ممنونم.
اصلا"دلیلی نداره که اجنه فقط در شب ظاهر بشن ، اونا خیلی راحت دارن در کنار ما زندگی میکنند ولی با ما متفاوتند واصلا" هیچ سنخیتی با ما ندارند، برای همین وقتی پیش ما میان میتونند ما را حسابی بترسونند.
بله اونا به شکل هر کسی میتونند تجلی کنند و ما را غافلگیر.
من خودم چند بار کسی رو دیدم که خیلی عجیب بوده مثل آدم بود ولی آدم نبود .من مطمئن هستم جن هم نبود چون اصلا" از رو نمیرفت وسعی میکرد منو بترسونه ولی اصلا" ترسناک نبود فقط یه خورده بی ادبی میکرد . تا اون شبی که برام اون اتفاق افتاد برام مهم نبود بعد که سئوال کردم ازش ترسیدم و اصلا" دوست ندارم ببینمش.تو یکی از استانهای جنوبی که زادگاه من است به این موجود - با عرض معذرت- «غولک» میگفتند. وعنوان میکردند نوعی از اجنه است زیرا براحتی تغییر قیافه میدهد ومن این را به وضوع دیده ام وعرض کردم اصلا" نترسیدم

حسن 2568 از لطف شما به من در این جا تشکر میکنم .
راهنمایی بسیار خوبی بود

zector عزیزم سلام.
باور کنید در آن خانه ای که عرض کردم تابلوی آیه شریفه «و ان یکاد» بود که رو دیوار نصب شده بود و اینکه معمولا" من در هنگام خواب سوره ناس را چند بار میخوانم ولی باز مرا ترساندند.
اللهم عجل لولیک الفرج
Major II
Major II
پست: 275
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۲۳ دی ۱۳۸۶, ۷:۲۰ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 557 بار
سپاس‌های دریافتی: 645 بار

Re: یه داستان واقعی از جن

پست توسط sohraba »

نه دیگه سراغم نمیاد بعد اینکه به صورت جدی شروع کردم قران خوندن دیگه پیداشون نشد وبغیر از اون چیزهایی که گفتم چیز دیگه ای نمیگفتن فقط سهراب بعدشم که اون اتفاق افتاد رحانی بعدا حدود 6-7 ماه بعد دوتا احتمال مطرح کرد یا واقعا مونث بوده وازمن خوشش اومده بوده حالا به هر دلیلی یا قصد اذیت کردن داشته ومیخواسته به قولی من رو برده خواسته های خودش بکنه البته میگفت اینها معمولا به سراغ دودسته ازادمها بیشتر میان ونوعشم بستگی به شخص ادمی داره یکی از اون دسته ها ادمهای گمراه که به قولی جن میبینه هرسازی بزنه ادمه میرقصه یکی دیگه ادمهای خوب یا به عبارتی بچه مثبت که جن میخواد از راه به درش کنه البته میگفت خیلی وقتها صرفا کار جنها ازار کوتاه مدت وانی هستش اما دقیقا به خاطر طولانی شدن مسئله میگفت برو تو خلوت خودت ببین چی کار کردی احتمال دیگه ای رو هم مطرح کرد که چون شاید هدفش ترسوندنو اذیت تو بوده وتو تواین مدت اعتنای چندانی به کارهای که با توکرده نداشتی مثل صداکردن وبردن وزنه مدت طولانی شده تا اینکه تصمیم گرفته با نشون دادن خودش جبران مافات کرده باشه به قول خودمون یه حال گیری درستی بکنه احتمال اخری بیشتر بود چون بعد اون حال گیری دیگه پیداشون نشد
Major
Major
نمایه کاربر
پست: 242
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۹, ۵:۲۴ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 2158 بار
سپاس‌های دریافتی: 1253 بار

Re: یه داستان واقعی از جن

پست توسط m-249 »

خوب منظورم این نبود که کلا فقط شب ها هستن.خوب معلومه که روز ها هم هستن .
خود ن یک روز که توی خونه ما هیچ کس نبود(خونه ی ما سه طبقس که هممون فامیل هستیم)و من تنها بودم.دیدم خونمون خیلی مشکوک میزنه!یه چیزی از تو اشپز خونه می افاتد. چراغ خاموش رو شن میشد و...(مثل تو فیلما)خوب منم ترسیدم رفتم توی حیات
دیدم برگ های درخت انگور که چند تا از شاخه هاش از باغچه تا دم در راه پله ادامه داشت داره به سمت من کنده میشه میاد جلو
رفتم تو راهپله جلوی پنجره.اتفاقا یه شاخه از همون درخت به میله ی اون پنجره بسته شده بود و منم تو فکر بودم چوب یه صداهایی داشت میومد که اشنا نبود.یه دفعه خیلی محکم این شاخه تکون خورد.منم سکته قلبی مغزی و.. کردم.بلا خره با هزارتا بسم االله و صلوات تا اومدن بقیه تونستم زنده بمونم.(فکر کنم جنه انگور دوست داشته داشته یواشکی انگور میکنده بخوره) :???:
منم شنیدم که بعضی از جن های مونث یا مذکر از انسان های مونث یا مذکر خوششون میاد.واون صدا که اون جن مونث رو صدا زده داداشش بوده غیرتی شده بوده. :::P
من تصمیم گرفتم این دفعه اگر دیدمش ازش این سوالات رو بپرسم(البته اگر قبلش نمرده باشم یا خیالات نباشه و اونم حاضر بشه جواب بده)
الان که این رو مینوشتم یه صدایی مثل شلیک گلوله شنیدم.پشیمون شدم که این هارو نوشتم.مثل این که خوشش نیومد.چون تو این حا و هوا بودم سه متر رفتم هوا
خداکنه امشب نیاد....التماس دعا(که حد اقل تا صبح بکشم)
دردت چه بود که تمام شب
سر را به سنگ میزدی و می گرسیتی ؟
چه گویم که گفتنش برایم قصه ای کهنه است
سر کوفتن و گریستن از برای مردن است


دست مزن! چشــــم،ببستم دو دست_____راه مرو!چشم،دوپایم شکست
حرف مزن! چشم،قطع نمودم سخن_____نطق مکن!چشم،ببستم دهن
هیچ نفهم! این سخن عنوان مــــکن_____ خواهش نافهمی انسان مکن
لال شوم،کـور شوم،کـــــــــــر شوم_____ لیک محال است که من خر شوم
Major
Major
نمایه کاربر
پست: 325
تاریخ عضویت: شنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۹, ۱:۴۰ ب.ظ
محل اقامت: ایران از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب
سپاس‌های ارسالی: 1369 بار
سپاس‌های دریافتی: 1309 بار

Re: یه داستان واقعی از جن

پست توسط امیر جمالی »

انشاءالله که زنده بمونی.
اگه اومدن سراغت اصلا"ازشون هیچ سوالی نکن چون جواب نمیده، من که نتونستم ولی تو سعی کن ازشون نترسی.
من امشب با یکی دوتا از دوستام میخوایم بریم کوه ،باید طوری بریم که اول صبح برسیم ،آخر شب تو کوه با پای پیاده اگه کسی مزاحممون نشه خیلی خوبه....
اللهم عجل لولیک الفرج
Major
Major
نمایه کاربر
پست: 242
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۹, ۵:۲۴ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 2158 بار
سپاس‌های دریافتی: 1253 بار

Re: یه داستان واقعی از جن

پست توسط m-249 »

نه چیزی نشد نمیدونم این صدای چی بود.ولی از ترس کلم خورد به سقف!
اخه یکی که تو اون خونه ی مادر بزرگم پرو بازی در اورده بود و خواسته بود بره تو یکی از اون زیرزمین هاش(اخه تمام ساختمون هاش زیر زمین داره) و تونسته بود تا پله ی سوم بره و رکورد بزنه.البته وقتی کسی اون اطراف نبود.اون می گفت اون تو یه صدایی مثل این تفنگ های قدیمی که خیلی وقته روغن نخورده میومد و همش احساس می کرد دارن دورش رو میگیرن و هی برمیگشته پشت سرش میدیده کسی نیست.خود من که جرات ندارم اگه درش باز شد برم ببندمش! تو اون خونه موریانه زیاد بود و شکل ای عجیب غریبی درست کرده بودن مثلا یه عدد 13 رو تقریبا با طول 20 سانت در ست کرده بودن که خیلی وحشت ناک بود چون اصلا کج نبود و درست نوشته بودن 13.
متاسفانه عکسش رو ندارم و دیگه کسی اونجا زندگی نمی کنه و ممکنه مقدار بیشتری از ساختمون هاش ریخته باشه.یه ساختمون داشت که خراب بود و درش هم بدجوری قفل بود کسی جرات نداشت در رو بازکنه هم به خاطر ترس از جن هم این که بقیهش هم خراب بشه روی سرش.ومن شنیدم اون خونه خیلی مخفیگاه و انبار غذا و... داشته و خیلی مخوف بوده.مثلا توی پله ی یکی از ساختمون ها یه مخفیگاه وجود داشته که بعد ها روش رو پوشوندن.(یعنی پلش یه در داشته).
دردت چه بود که تمام شب
سر را به سنگ میزدی و می گرسیتی ؟
چه گویم که گفتنش برایم قصه ای کهنه است
سر کوفتن و گریستن از برای مردن است


دست مزن! چشــــم،ببستم دو دست_____راه مرو!چشم،دوپایم شکست
حرف مزن! چشم،قطع نمودم سخن_____نطق مکن!چشم،ببستم دهن
هیچ نفهم! این سخن عنوان مــــکن_____ خواهش نافهمی انسان مکن
لال شوم،کـور شوم،کـــــــــــر شوم_____ لیک محال است که من خر شوم
ارسال پست

بازگشت به “ساير گفتگوها”