بي سلامتي ميهمانان خارجي

در اين بخش ميتوانيد درباره موضوعاتي كه در انجمن براي آنها بخشي وجود ندارد به بحث و گفتگو بپردازيد

مدیران انجمن: رونین, Shahbaz, MASTER, MOHAMMAD_ASEMOONI, شوراي نظارت

ارسال پست
Captain I
Captain I
نمایه کاربر
پست: 1930
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۲۴ فروردین ۱۳۸۹, ۹:۰۱ ب.ظ
محل اقامت: IRAN
سپاس‌های ارسالی: 2144 بار
سپاس‌های دریافتی: 7633 بار
تماس:

بي سلامتي ميهمانان خارجي

پست توسط HORLIKAN »

يه شوخي با ميهمانان خارجي (همسايه شرقي)



يک بار يک وردکی طی يك عمليات تروريستي میخواهه کاخ ریاست جمهوری افغانستان را انفجار بته (بدهد) بالاخره موفق میشه و خوده انتحار میکنه فردای ان روز امار میگیره می بینه که دست کم صد نفر کشته شده - ۹۹ نفر از خنده و یک نفر هم خود وردکی
[HR]
قندهاری بالاي يك ساختمان پنجاه طبقه كار مي‌كرده. ناگهان يكي از پايين صدا ميزنه: اهای جلندر خان خانهء تان آتيش گرفته،‌ زن و بچه ات همه سوختن،‌ مردن! قندهاری با خود ميگه: ديگه اين زندگي براي من معني نداره. خودش را از بالا(از سری ساختمان) میندازه پائین. همینطور که پائین می افتاده،‌ ناگهان با خود میگه : اااه.. مه خو بچه ندارم! کمی پائین تر میایه ميگه: اااه.. من خو زن ندارم! نزدیک های زمین که میرسه،‌ميگه: اااه..! من خو جلندر خان نيستم!


[HR]
وقتی قندهار برویم سری دروازه ان نوشته است خوش امدید و وقتی از قندهار خارج شویم روی دورازه اش کلان نوشته است ، خوشت آمد؟ حالا هم نمی فاموم خوش شما امد یا نی؟
[HR]
وردکی با یک موتر تصادف میکنه پولیس میایه میگه : کدام تان مقصر بودید؟؟؟ وردکی میگه والله نمیدانم من خو خواب بودم از این اقا بپرس !
[HR]
میگویند شخصی سوار خرخود شده به طرف وردک میرفت در نزدیکی میدان شهر خرش ذله شد و ضعف کرد. مرد هرچه کوشش کرد که دوباره براهش بیاندازد فایده نکرد خر را یک چند لگد محکم زد خواست برود که از پوسته (پاتک ) مجاهدین که در سر راه واقع بود یک مجاهد اورا به داخل پاتک برد و خوب لتش کرد و گفت که نباید خر را اینطور به لگد بزند. مرد خون آلود به طرف خر آمد و گفت ای پدر نالت (لعنت) اگه میفامیدم که تمام برادرانت در سر راه پاتک دارند از راه دشت ها میبردمت.
[HR]
در قندهار امریکایی ها طالبان اسیر را امتحان میکردند یک توپ سنگی را برایشان مانده و گفته بود که توپ را وزن کنید بعدا شوت کنید. هر کدامشان میامدند وزن میکردند و شوت میکردند مگر یک طالب دیگر دورتر ایستاده بود و شوت نمیکرد. موظف اسیران با خود فکر کرد که این طالب شاید کمی هوشیار است ازش پرسید تو چرا توپ را شوت نمیکنی. طالب گفت من اینجا ایستاده ام مخواهم توپ شوت شده را کله کنم
[HR]

مردی به خواستگاری رفته بود، وقتيكه دختر او را از اطاق سيل كرد به مادر خود گفت : مادر جان برو تيز جوابش بته
مادرش رفت و به مرد گفت كه دخترش نميخواهد با او عروسی كند
مرد پرسيد : چرا
مادر: دخترم يك خانه شخصی ميخواهد
مرد : خير باشد، برش ٢ تا خانه ميخرم
مادر: دخترم ٢ دانه موتر بنز ميخواهد
مرد: خير باشد، برش ٤ تا ميخرم
مادر ديد كه دگر چاره نيست گفت : دخترم مردی ميخواهد كه ٣ متر ... داشته باشد
مرد : خير باشد ، ١ مترش را قطع ميكنم

[HR]

روزی دختر هم سايه خانه همسايه خود رفت و گفت که قيچی تان را بدهيد .
هم سايه : ايا شما قيچی نداريد ؟
دخترک: داريم ولی مادر با ان سر قطی روغن را باز نمی کند چرا که خراب ميشود.

[HR]
ودر اخر اين قسمت:




بنی آدم اعدای يکديگرند
که در آفرينش زبد بدترند
چو عضوی بدرد آورد روزگار
ديگر عضوها را به ان چه کار
تو کز محنت ديگران بيغمی
بزن بر سری رهگذر شلغمی

تو کز محنت دیگران بی غمی

در حقیقت بهترین ادمی










بزرگ ترين گناه ترس است .

امام علي (عليه السلام)

________________________



 
 
ارسال پست

بازگشت به “ساير گفتگوها”