حرفهای خودمونی
مدیران انجمن: رونین, Shahbaz, MASTER, MOHAMMAD_ASEMOONI, شوراي نظارت
- پست: 159
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۱, ۷:۱۵ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 894 بار
- سپاسهای دریافتی: 718 بار
Re: حرفهای خودمونی
ما نسل فیسبوکیم چه میدانیم love چیست.نهایت احساسمان LIKE است.
اینکه یواشکی دلتنگش باشی ...
خیلی بهتر از اینه که بهش بگی و هیچ جوابی نگیری ...
کی میگه ما مردا احساسات نداریم؟
من خودم بارها و بارها احساس تشنگی کردم
شاید باورتون نشه ولی احساس گشنگی هم می کنم !
اینکه یواشکی دلتنگش باشی ...
خیلی بهتر از اینه که بهش بگی و هیچ جوابی نگیری ...
کی میگه ما مردا احساسات نداریم؟
من خودم بارها و بارها احساس تشنگی کردم
شاید باورتون نشه ولی احساس گشنگی هم می کنم !
- پست: 159
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۱, ۷:۱۵ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 894 بار
- سپاسهای دریافتی: 718 بار
Re: حرفهای خودمونی
مارک اون پرده رو بزن کنار بگو پیغمبری !!! والا
من جای مارک زوکر برگ بودم ادعای پیامبری میکردم !
نادرست نزدیک ششصد ملیون نفر امت داره؛
و انقدری که ملت فیس بوکو میخونن هیچ کتاب آسمانی نخوندن !
منم میخوام بشم امام اولش
{وحید الفییس ایمان}
((البته فقط جنبه شوخی و مزاح داره))
من جای مارک زوکر برگ بودم ادعای پیامبری میکردم !
نادرست نزدیک ششصد ملیون نفر امت داره؛
و انقدری که ملت فیس بوکو میخونن هیچ کتاب آسمانی نخوندن !
منم میخوام بشم امام اولش
{وحید الفییس ایمان}
((البته فقط جنبه شوخی و مزاح داره))
- پست: 159
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۱, ۷:۱۵ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 894 بار
- سپاسهای دریافتی: 718 بار
Re: حرفهای خودمونی
نمـــا مبـــاش و به دل بذر دين بكار دستـــار و طيلسان و قبا دين نمي شود
حسين فولادي
به زاهد گفتم اين زهد و ريا تا كي بود باقي به گفتــــا تا به دنيا مردم نادان شود پيدا
فرات اصفهاني
سبحة تزوير شيخ شهر را كــــردم شمــــار بــــاطن او دام بــود و ظاهر آن دانه بود
حبيب خراساني
برو اي شيخ كه از كبـــر و غرورت مــــا را گشت معلوم كه جز باد در انبان تو نيست
محيط قمي
از زهــد فـــــــروشان بگريزند كه ديـــديم ايـن سلسه را دوستي و مهر و وفا نيست
محيط قمي
زاهد كنون كه پند تو در من اثر نكرد پرهيــــــز كن كه در تو نيفتد شرار من
غبار همداني
با شيخ از شراب حكايت مكن كه شيخ تا خــــون خلق هست ننوشد شراب را
شهريار
مبوس جز لب معشوق و جام ميحافظ كه دست زهدفروشان خطا است بوسيدن
حافظ
به قمارخانه رفتم همه پاكباز ديدم چو به صومعه رسيدم همه زاهد ريائي
عراقي
حاجيان را حرم كعبه خوش آيد ليكن قبله روي تو خوشتر ز حجاز است مرا
صامت بروجردي
اي شيخ برو مسئله عشق بياموز هر چند كه اين مسئله آموختني نيست
شيشه گر
پشّه باشب زنده داري خون مردم ميخورد زينهار از زاهد شب زنده دار انديشه كن
صائب تبریزی
زهد با نيّت پاك است نه با جامه پاك اي بس آلوده كه پاكيزه ردائي دارد
پروين اعتصامي
راه پنهاني ميخانه نداند همه كس جز من و زاهد و شيخ و دو سه رسواي دگر
فرهنگ
نوپیک حرف های خودمونیقرار دلیل اینکه کاملا خودمانی بود
[External Link Removed for Guests]
حسين فولادي
به زاهد گفتم اين زهد و ريا تا كي بود باقي به گفتــــا تا به دنيا مردم نادان شود پيدا
فرات اصفهاني
سبحة تزوير شيخ شهر را كــــردم شمــــار بــــاطن او دام بــود و ظاهر آن دانه بود
حبيب خراساني
برو اي شيخ كه از كبـــر و غرورت مــــا را گشت معلوم كه جز باد در انبان تو نيست
محيط قمي
از زهــد فـــــــروشان بگريزند كه ديـــديم ايـن سلسه را دوستي و مهر و وفا نيست
محيط قمي
زاهد كنون كه پند تو در من اثر نكرد پرهيــــــز كن كه در تو نيفتد شرار من
غبار همداني
با شيخ از شراب حكايت مكن كه شيخ تا خــــون خلق هست ننوشد شراب را
شهريار
مبوس جز لب معشوق و جام ميحافظ كه دست زهدفروشان خطا است بوسيدن
حافظ
به قمارخانه رفتم همه پاكباز ديدم چو به صومعه رسيدم همه زاهد ريائي
عراقي
حاجيان را حرم كعبه خوش آيد ليكن قبله روي تو خوشتر ز حجاز است مرا
صامت بروجردي
اي شيخ برو مسئله عشق بياموز هر چند كه اين مسئله آموختني نيست
شيشه گر
پشّه باشب زنده داري خون مردم ميخورد زينهار از زاهد شب زنده دار انديشه كن
صائب تبریزی
زهد با نيّت پاك است نه با جامه پاك اي بس آلوده كه پاكيزه ردائي دارد
پروين اعتصامي
راه پنهاني ميخانه نداند همه كس جز من و زاهد و شيخ و دو سه رسواي دگر
فرهنگ
نوپیک حرف های خودمونیقرار دلیل اینکه کاملا خودمانی بود
[External Link Removed for Guests]
- پست: 1378
- تاریخ عضویت: سهشنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷, ۱۲:۱۰ ب.ظ
- محل اقامت: شهرکرد
- سپاسهای ارسالی: 4214 بار
- سپاسهای دریافتی: 8330 بار
Re: حرفهای خودمونی
وقتی . . .
1- وقتی نمیتونی یه رابطه رو مثل آدم ادامه بدی بیخود میکنی شروعش می کنی
۲- وقتی متعهد نیستی و تنوع طلبی، داره خفت می کنه ؛ بیخود میکنی همون اول رابطه از آینده حرف میزنی .
۳- وقتی یه آدم بهتر سر راهت قرار گرفته و می خوای زیرابی بری؛ بیخــود میکنی بهانه گیری می کنی رو طرف مقابلت عیب می ذاری .
۴- وقتی وجودش رو نداری و نمی تونی یه رابطه رو تموم کنی بیخود میکنی از جدایی حرف می زنی .
۵- وقتی جدا شدی و گند زدی به زندگی طرفت و طرف خودشو خفه کرد تا فراموشت کنه
دیگه بیخـــــــــــــود میکنی بعد از 1 سال حالش رو می پرسی .. !!!
6-اگه کسی رو دارین که مثل آدم باهاتونه نگهش دارین، بقیه همه رهگذرن...
1- وقتی نمیتونی یه رابطه رو مثل آدم ادامه بدی بیخود میکنی شروعش می کنی
۲- وقتی متعهد نیستی و تنوع طلبی، داره خفت می کنه ؛ بیخود میکنی همون اول رابطه از آینده حرف میزنی .
۳- وقتی یه آدم بهتر سر راهت قرار گرفته و می خوای زیرابی بری؛ بیخــود میکنی بهانه گیری می کنی رو طرف مقابلت عیب می ذاری .
۴- وقتی وجودش رو نداری و نمی تونی یه رابطه رو تموم کنی بیخود میکنی از جدایی حرف می زنی .
۵- وقتی جدا شدی و گند زدی به زندگی طرفت و طرف خودشو خفه کرد تا فراموشت کنه
دیگه بیخـــــــــــــود میکنی بعد از 1 سال حالش رو می پرسی .. !!!
6-اگه کسی رو دارین که مثل آدم باهاتونه نگهش دارین، بقیه همه رهگذرن...
زنده بودن حرکتی افقی است از گهواره تا گور و زندگی کردن حرکتی عمودی است از زمین تا آسمان
[FONT=Tahoma, Tahoma, Tahoma, Tahoma, Tahoma][HIGHLIGHT=#fef8e0]انسان ها دو دسته اند: آن هایی که بیدارند در تاریکی و آن هایی که خوابند در
[FONT=Tahoma, Tahoma, Tahoma, Tahoma, Tahoma][HIGHLIGHT=#fef8e0]انسان ها دو دسته اند: آن هایی که بیدارند در تاریکی و آن هایی که خوابند در
- پست: 1378
- تاریخ عضویت: سهشنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷, ۱۲:۱۰ ب.ظ
- محل اقامت: شهرکرد
- سپاسهای ارسالی: 4214 بار
- سپاسهای دریافتی: 8330 بار
Re: حرفهای خودمونی
فقط برای خنده
اون تبلیغ بستنی میهن بود گوساله میگفت شیر نمی خوام، بستنی هاش خوشمزه تره.
هیچ فکر کردید اون گاو مادر چه ضربه روحی سنگینی خورد از این حرف؟
فکر کن یک عمر با خون دل بچه بزرگ کنی که پیر شدی عصای دستت بشه،
بعد یک روز برگرده بهت بگه شیرت رو نمیخوام، بستنیهاش خوشمزه تره. گوساله الاغ خر .....
اینقدر که ما تو این چند سال از تغییر قیمت کالاها تعجب کردیم؛ فکر نکنم اصحاب کهف بعد اون همه سال که از خواب بیدار شدن و رفتن تو بازار از تغییر قیمت کالاها تعجب کرده باشن.
یکی از فامیلامون (دختر) یک سال مالزی بود، بعد دو سال رفت کانادا. تنهام زندگی میکنه.
واسه تعطیلات برگشته ایران، خواست بره کیش با دوستش، باباش اجازه نداد!
گفت نمی ذارم تنها بری مسافرت!
ریاضی 1...
ریاضی 2..
ریاضی بشقاب پرنده...
ریاضی چرا نمیخنده...
انتگرال یگانه...
انتگرال دوگانه...
انتگرال سه گانه...
حالا دسسسس دسسس
انتگرال دس توابع رقص
حالا برعکس
توابع دس، انتگرال رقص
" وقتی امتحانا فشار میاره
اون تبلیغ بستنی میهن بود گوساله میگفت شیر نمی خوام، بستنی هاش خوشمزه تره.
هیچ فکر کردید اون گاو مادر چه ضربه روحی سنگینی خورد از این حرف؟
فکر کن یک عمر با خون دل بچه بزرگ کنی که پیر شدی عصای دستت بشه،
بعد یک روز برگرده بهت بگه شیرت رو نمیخوام، بستنیهاش خوشمزه تره. گوساله الاغ خر .....
اینقدر که ما تو این چند سال از تغییر قیمت کالاها تعجب کردیم؛ فکر نکنم اصحاب کهف بعد اون همه سال که از خواب بیدار شدن و رفتن تو بازار از تغییر قیمت کالاها تعجب کرده باشن.
یکی از فامیلامون (دختر) یک سال مالزی بود، بعد دو سال رفت کانادا. تنهام زندگی میکنه.
واسه تعطیلات برگشته ایران، خواست بره کیش با دوستش، باباش اجازه نداد!
گفت نمی ذارم تنها بری مسافرت!
ریاضی 1...
ریاضی 2..
ریاضی بشقاب پرنده...
ریاضی چرا نمیخنده...
انتگرال یگانه...
انتگرال دوگانه...
انتگرال سه گانه...
حالا دسسسس دسسس
انتگرال دس توابع رقص
حالا برعکس
توابع دس، انتگرال رقص
" وقتی امتحانا فشار میاره
زنده بودن حرکتی افقی است از گهواره تا گور و زندگی کردن حرکتی عمودی است از زمین تا آسمان
[FONT=Tahoma, Tahoma, Tahoma, Tahoma, Tahoma][HIGHLIGHT=#fef8e0]انسان ها دو دسته اند: آن هایی که بیدارند در تاریکی و آن هایی که خوابند در
[FONT=Tahoma, Tahoma, Tahoma, Tahoma, Tahoma][HIGHLIGHT=#fef8e0]انسان ها دو دسته اند: آن هایی که بیدارند در تاریکی و آن هایی که خوابند در
- پست: 1378
- تاریخ عضویت: سهشنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷, ۱۲:۱۰ ب.ظ
- محل اقامت: شهرکرد
- سپاسهای ارسالی: 4214 بار
- سپاسهای دریافتی: 8330 بار
Re: حرفهای خودمونی
زنـدگی و گـذر عمـر گرانـمایه ...
نمی دانم؛ این عمر تو دانی به چه سانی طی شد؟
پوچ و بس تند چنان باد دمان !
همه تقصیر من است ...
اینکه خود می دانم که نکردم فکری
که تامل ننمودم روزی
ساعتی یا آنکه چه سان می گذرد عمر گران
کودکی رفت به بازی
به فراغت به نشاط
فارغ از نیک وبد و مرگ و حیات
همه گفتند کنون تا بچه است بگذارید بخندد شادان
که پس از این دگرش فرصت خندیدن نیست !
بایدش نالیدن ...
من نپرسیدم هیچ که پس از این ز چه رو نتوان خندیدن
نتوان فارغ و دلرسته زغم همه شادی دیدن
هر زمان بال گشادن سر هر بام که شد خوابیدن
من نپرسیدم هیچ، هیچکس نیز هیچ نگفت
نوجوانی سپری گشت به بازی، به فراغت، به نشاط
فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات
همه گفتند کنون جوان است هنوز
بگذارید جوانی بکند
بهره از عمر برد، کامرانی بکند
بگذارید که خوش باشد و مست
بعد از این باز مرا عمری هست؟
یک نفر بانگ برآورد که او اکنون باید فکر فردا بکند
دیگری آوا داد که چو فردا بشود فکر فردا بکند
سومی گفت همانگونه که دیروزش رفت، بگذرد امروزش همچنین فردایش
بعد از این باز نفهمیدم من، که به چه سان دی بگذشت
آنهمه قدرت و نیروی عظیم به چه ها مصرف گشت
نه تفکر نه تعمق و نه اندیشه دمی عمر بگذشت به بیحاصلی و دمی
چه توانی که ز کف دادم مفت
من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت
مدت عهد شباب می توانست مرا تا به خدا پیش برد
لیک بیهوده تلف گشت جوانی هیهات
آن کسانی که نمی دانستند جوانی یعنی چه راهنمایم بودند
که دائم فکر خوردن باشم
فکر گشتن باشم
فکر تامین معاش، فکر یک زندگی بی جنجال فکر همسر باشم
کس مرا هیچ نگفت زندگی خوردن نیست
زندگی ثروت نیست
زندگی داشتن همسر نیست
زندگی فکر خود بودن و غافل ز جهان نیست
حال فهمیدم هدف زیستن این است رفیق:
من شدم خلق که با عزمی جزم پای بند هواها گسلم
پای در راه حقایق بنهم
با دلی آسوده فارغ از شهوت و آز و حسد و کینه و بخل
مملو از عشق و جوانمردی و زهد در ره کشف حقایق کوشم
شربت جرات و امید و شهامت نوشم
زره جنگ برای بد و ناحق پوشم
شمع راه دیگران گردم و با شعله خویش
ره نمایم به همه گر چه سرا پا سوزم
من شدم خلق که مثمر باشم نه چنین زاید و بی جوش و خروش
عمر بر باد و به حسرت خاموش
ای صد افسوس که چون عمر گذشت معنی اش فهمیدم
که این سه روز از عمر به چه ترتیب گذشت:
کودکی بی حاصل
نوجوانی بــــــاطل
وقت پیری غــــافل
به عبارتی دیگر:
کودکی در غفــلت
نوجوانی شهـــوت
در کهولت حسرت
نمی دانم؛ این عمر تو دانی به چه سانی طی شد؟
پوچ و بس تند چنان باد دمان !
همه تقصیر من است ...
اینکه خود می دانم که نکردم فکری
که تامل ننمودم روزی
ساعتی یا آنکه چه سان می گذرد عمر گران
کودکی رفت به بازی
به فراغت به نشاط
فارغ از نیک وبد و مرگ و حیات
همه گفتند کنون تا بچه است بگذارید بخندد شادان
که پس از این دگرش فرصت خندیدن نیست !
بایدش نالیدن ...
من نپرسیدم هیچ که پس از این ز چه رو نتوان خندیدن
نتوان فارغ و دلرسته زغم همه شادی دیدن
هر زمان بال گشادن سر هر بام که شد خوابیدن
من نپرسیدم هیچ، هیچکس نیز هیچ نگفت
نوجوانی سپری گشت به بازی، به فراغت، به نشاط
فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات
همه گفتند کنون جوان است هنوز
بگذارید جوانی بکند
بهره از عمر برد، کامرانی بکند
بگذارید که خوش باشد و مست
بعد از این باز مرا عمری هست؟
یک نفر بانگ برآورد که او اکنون باید فکر فردا بکند
دیگری آوا داد که چو فردا بشود فکر فردا بکند
سومی گفت همانگونه که دیروزش رفت، بگذرد امروزش همچنین فردایش
بعد از این باز نفهمیدم من، که به چه سان دی بگذشت
آنهمه قدرت و نیروی عظیم به چه ها مصرف گشت
نه تفکر نه تعمق و نه اندیشه دمی عمر بگذشت به بیحاصلی و دمی
چه توانی که ز کف دادم مفت
من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت
مدت عهد شباب می توانست مرا تا به خدا پیش برد
لیک بیهوده تلف گشت جوانی هیهات
آن کسانی که نمی دانستند جوانی یعنی چه راهنمایم بودند
که دائم فکر خوردن باشم
فکر گشتن باشم
فکر تامین معاش، فکر یک زندگی بی جنجال فکر همسر باشم
کس مرا هیچ نگفت زندگی خوردن نیست
زندگی ثروت نیست
زندگی داشتن همسر نیست
زندگی فکر خود بودن و غافل ز جهان نیست
حال فهمیدم هدف زیستن این است رفیق:
من شدم خلق که با عزمی جزم پای بند هواها گسلم
پای در راه حقایق بنهم
با دلی آسوده فارغ از شهوت و آز و حسد و کینه و بخل
مملو از عشق و جوانمردی و زهد در ره کشف حقایق کوشم
شربت جرات و امید و شهامت نوشم
زره جنگ برای بد و ناحق پوشم
شمع راه دیگران گردم و با شعله خویش
ره نمایم به همه گر چه سرا پا سوزم
من شدم خلق که مثمر باشم نه چنین زاید و بی جوش و خروش
عمر بر باد و به حسرت خاموش
ای صد افسوس که چون عمر گذشت معنی اش فهمیدم
که این سه روز از عمر به چه ترتیب گذشت:
کودکی بی حاصل
نوجوانی بــــــاطل
وقت پیری غــــافل
به عبارتی دیگر:
کودکی در غفــلت
نوجوانی شهـــوت
در کهولت حسرت
زنده بودن حرکتی افقی است از گهواره تا گور و زندگی کردن حرکتی عمودی است از زمین تا آسمان
[FONT=Tahoma, Tahoma, Tahoma, Tahoma, Tahoma][HIGHLIGHT=#fef8e0]انسان ها دو دسته اند: آن هایی که بیدارند در تاریکی و آن هایی که خوابند در
[FONT=Tahoma, Tahoma, Tahoma, Tahoma, Tahoma][HIGHLIGHT=#fef8e0]انسان ها دو دسته اند: آن هایی که بیدارند در تاریکی و آن هایی که خوابند در
- پست: 1378
- تاریخ عضویت: سهشنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷, ۱۲:۱۰ ب.ظ
- محل اقامت: شهرکرد
- سپاسهای ارسالی: 4214 بار
- سپاسهای دریافتی: 8330 بار
Re: حرفهای خودمونی
درخواب قدمی بردار
قبل از این که بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی
کفشهای من را بپوش و در راه من قدم بزن.
از خیابانها، کوهها و دشت هایی گذر کن که من کردم
اشکهایی را بریز که من ریختم
دردها و خوشیهای من را تجربه کن
سالهایی را بگذران که من گذراندم
روی سنگهایی بلغز که من لغزیدم
دوباره و دوباره برپاخیز و مجدداً در همان راه سخت قدم بزن
همانطور که من انجام دادم
بعد، آن زمان می توانی در مورد من قضاوت کنی.
قبل از این که بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی
کفشهای من را بپوش و در راه من قدم بزن.
از خیابانها، کوهها و دشت هایی گذر کن که من کردم
اشکهایی را بریز که من ریختم
دردها و خوشیهای من را تجربه کن
سالهایی را بگذران که من گذراندم
روی سنگهایی بلغز که من لغزیدم
دوباره و دوباره برپاخیز و مجدداً در همان راه سخت قدم بزن
همانطور که من انجام دادم
بعد، آن زمان می توانی در مورد من قضاوت کنی.
زنده بودن حرکتی افقی است از گهواره تا گور و زندگی کردن حرکتی عمودی است از زمین تا آسمان
[FONT=Tahoma, Tahoma, Tahoma, Tahoma, Tahoma][HIGHLIGHT=#fef8e0]انسان ها دو دسته اند: آن هایی که بیدارند در تاریکی و آن هایی که خوابند در
[FONT=Tahoma, Tahoma, Tahoma, Tahoma, Tahoma][HIGHLIGHT=#fef8e0]انسان ها دو دسته اند: آن هایی که بیدارند در تاریکی و آن هایی که خوابند در
- پست: 1378
- تاریخ عضویت: سهشنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷, ۱۲:۱۰ ب.ظ
- محل اقامت: شهرکرد
- سپاسهای ارسالی: 4214 بار
- سپاسهای دریافتی: 8330 بار
Re: حرفهای خودمونی
ديشب داداشم تو خواب هذيون ميگفت و جيغ ميكشيد ...
رفتم تو اتاق ميبينم بابام بالا سرشه !!
ميگم خوب بيدارش كن !
ميگه بذار كابوسشو ببينه ، اينهمه پول دي وي دي ميده فيلم ترسناك ميگيره....
بزار سه بعديشم ببينه...
خدایا دست بشکنه , پا بشکنه , سر بشکنه
اما دل نشکنه
الهی دل هیچکس توی این دنیای خاکستری این روزها نشکنه
حراست دانشگاهای کشور تصویب کردند که از سال تحصیلی 91-92 كسايى كه چشم رنگى دارن ، باید لنز مشكى بذارن :|
تو قيامت جبرائیل به مردا ميگه: اونايي كه زن ذليل بودن سمت چپ بقيه سمت راست. همه ميرن سمت چپ فقط يكي نميره . جبرائیل بهش ميگه چرا تو نرفتي اونور؟ ميگه : خانومم گفته وايسا اینجا تکون نخور!!!
خسرو شکیبایی می گفت:
بعضی وقت ها یکی طوری می سوزونتت
که هزار نفر نمیتونن خاموشت کنن،
... بعضی وقت ها یکی طوری خاموشت میکنه
که هزار نفر نمیتونن روشنت کنن.
زمانه ایست که خیلی چیزها آنطوری که بود یا باید باشد نیست.
ميخي افتاد،
بخاطرميخي نعلي افتاد،
بخاطرنعلي اسب افتاد،
بخاطراسبي سواري افتاد،
بخاطرسواري جنگي شكست خورد،
بخاطرشكستي مملكتي نابودشد،
وهمه ي اينهابخاطركسي بودكه ميخ راخوب نكوبيده بود.
.
.
.
اين واقعيت جامعه است
رفتم تو اتاق ميبينم بابام بالا سرشه !!
ميگم خوب بيدارش كن !
ميگه بذار كابوسشو ببينه ، اينهمه پول دي وي دي ميده فيلم ترسناك ميگيره....
بزار سه بعديشم ببينه...
خدایا دست بشکنه , پا بشکنه , سر بشکنه
اما دل نشکنه
الهی دل هیچکس توی این دنیای خاکستری این روزها نشکنه
حراست دانشگاهای کشور تصویب کردند که از سال تحصیلی 91-92 كسايى كه چشم رنگى دارن ، باید لنز مشكى بذارن :|
تو قيامت جبرائیل به مردا ميگه: اونايي كه زن ذليل بودن سمت چپ بقيه سمت راست. همه ميرن سمت چپ فقط يكي نميره . جبرائیل بهش ميگه چرا تو نرفتي اونور؟ ميگه : خانومم گفته وايسا اینجا تکون نخور!!!
خسرو شکیبایی می گفت:
بعضی وقت ها یکی طوری می سوزونتت
که هزار نفر نمیتونن خاموشت کنن،
... بعضی وقت ها یکی طوری خاموشت میکنه
که هزار نفر نمیتونن روشنت کنن.
زمانه ایست که خیلی چیزها آنطوری که بود یا باید باشد نیست.
ميخي افتاد،
بخاطرميخي نعلي افتاد،
بخاطرنعلي اسب افتاد،
بخاطراسبي سواري افتاد،
بخاطرسواري جنگي شكست خورد،
بخاطرشكستي مملكتي نابودشد،
وهمه ي اينهابخاطركسي بودكه ميخ راخوب نكوبيده بود.
.
.
.
اين واقعيت جامعه است
زنده بودن حرکتی افقی است از گهواره تا گور و زندگی کردن حرکتی عمودی است از زمین تا آسمان
[FONT=Tahoma, Tahoma, Tahoma, Tahoma, Tahoma][HIGHLIGHT=#fef8e0]انسان ها دو دسته اند: آن هایی که بیدارند در تاریکی و آن هایی که خوابند در
[FONT=Tahoma, Tahoma, Tahoma, Tahoma, Tahoma][HIGHLIGHT=#fef8e0]انسان ها دو دسته اند: آن هایی که بیدارند در تاریکی و آن هایی که خوابند در