من احسان.یک بنده گناهکار خدا

در اين بخش ميتوانيد درباره موضوعاتي كه در انجمن براي آنها بخشي وجود ندارد به بحث و گفتگو بپردازيد

مدیران انجمن: MOHAMMAD_ASEMOONI, رونین, Shahbaz, MASTER, شوراي نظارت

Captain I
Captain I
نمایه کاربر
پست: 355
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ فروردین ۱۳۸۹, ۶:۴۵ ب.ظ
محل اقامت: طهرون-شمرون
سپاس‌های ارسالی: 4127 بار
سپاس‌های دریافتی: 2798 بار
تماس:

Re: من احسان.یک بنده گناهکار خدا

پست توسط wild-bear »

   پست صفحه قبل را بدلیل رد شدن صفحه از دست ندهید.(زود به زود آپ میشم) 
بنام خدای هرچی عاشقه
27/6/ 
من احسان امیراعتصام 27 ساله .بزرگ شده بالا شهر هستم .رفیقام میگن رفتار و مرامت به بچه های بالا نمیخوره .پای هر سفره ای هستم الی نامردی.از وزیر گرفته تا یک کارگر ساده افغانی دوست و آشنا دارم .کارم خرید و فروش زمینهای بزرگ و استراتژیک است.در کل کار چاق کن پروژه های پدرم هستم.
از نونهالی رفیق باز و شر بودم.نزدیک به 7-8 بار چاقو خوردم و 2-3 دفعه هم زدم.دیعه دادم ولی تا حالا نگرفتم.ظاهرم بقول خیلیا بچه خوشگل است ولی کل هیکلم وجود و معرفت میباشد.همه اینها بود تا وقتیکه طعم رفاقت و محبت واقعی رو چشیدم.4 گوشه دنیارو بوسیدم و گذاشتم کنار.چسبیدم به رفیق واقعیم و از زندگی برای خودم و یارم به کمک حاکم بزرگ بهشتی ساختم.
تو زندگی بسیار جنگیدم و از وقتی پشت لبم سبزشد بخاطر نیمه زندگیم با همه عزیزانم سرشاخ شدم.وضع مالیم خوب و دست و دلباز هستم .بسیار زخم خوردم ولی تا جاییکه عقلم قد میده دلی نتوستم بشکنم.توی زندگیم همه کاری کردم الی دختر بازی و خیانت ......پشت همه رفیقام تا تونستم ایستادم.تو هرکاری اول نام خدارو آوردم و عاشق امام حسین هستم.به کمک آقام حسین عاشق اولین و آخرین عشقم شدم و تا آخر پاش ایستادم.به همه دوستام راه عاشقی و پاک زیستن را پیشنهاد کردم و تا جایی که توانستم در این راه کمکشان کردم.عاشق دو زوج خوشبخت هستم و همیشه از شنیدن ازدواج دوستام شاد میشدم.
اکنون بدلیل سنگینی و دوری از مکافات دنیا تصمیم گرفتم تا بنویسم شاید کسی خواند و لبخندی زد.
امیدوارم بعد از اتمام خاطراتم کمی سبک شوم.نیازمند دعاهای خیر شما هستم.
من احسان امیر اعتصام کسی که یک منطقه از دست خودش و رفیقاش عاسی بودند الان همانند یک بچه تازه راه افتاده با سر خوردم زمین و روزگارم همانند یک قطار از جلوی چشمانم هر لحظه رد میشود.
یاعلی



.....................................................


  شب کوچه ی دل دیگه مهتاب نمیاد
کوچه شهر دلم
از صدای پای تو خالیه
نقش صد خاطره از روزای دور
عابر این کوچه خیالیه


 
گفتم شاید بخاطر من اومده و تماس گرفتم وای دلم داره میترکه میخوام چشامو باز کنم و ببینم همش یک رویا بوده ولی حیف واقعیتی بود که من یک سر ان بودم و این رویا چه زود کابوسی شد که تمام منو سوزاند............

بقول مهدی عزیز و رامین جان عیار آدما تو سختی تعیین میشه و بعدش رسیدن به مقصود که همانا آرزوی من است.

میگفت وقتی دیدم اومدی سر کوچه مدرسه چون میدونستم اهل دختر و این چیزا نیستی فهمیدم یک کاری داشتی و گفتم یک تماس بگیرم اگر دنبال من بوده که هیچ اگر هم نبوده یک حالی پرسیدم.
کاره هر روزم این بود از شب تا صبح بشینم پای گوشیم و منتظر تماس گرفتن بشم.یکروزی 2-3 بار زنگ میزد یکدفعه چند روز نمیزد .در کل یک پدری داشت که خیلی مراقبش بود و همه جوره زیر نظر بود.
منم از طرفی کیف میکردم میگفتم دم پدره گرم پس دخترش آفتاب مهتاب ندیدس و این بدرد من تعصبی خر غیرتی میخوره.
روزها یکی پس از دیگری گذشت و کم کم آلوده تر میشدم تا اینکه یکروز گفت عمه پدرم داره از امریکا میاد و شب میریم فرودگاه تا اینو گفت گفتم من میام اونجا و تو به یه بهانه ای بپیچون و بیا بیرون تا ببینمت قبول کرد.4 صبح رفتم فرودگاه و تو ترمینال گشتم تا دیدمشون رفتم بغل پدرش وایسادم و نگاهش کردم .غرق نگاه بودم که پدرش بدجوری به من زل زد و گفت کاری دارید گفتم نه و دور شدم .هرچی صبر کردم دیدم نه کاری نمیکنه پدرش چسبیده بود بهش .این لحظه لحظه ای بود که دل من برای اولین بار تو زندگیم بخاطر یک دختر ریخت غزال منو نگاه کرد بهم میگفت برو برو با یک لحنی که همیشه تو ذهنمه و جلوی دیدگانمه همینطور که این کلمه را تکرار میکرد من فقط داشتم نگاهش میکردم و قلبم داشت از تو سینم میزد بیرون بله من عاشق شدم.نمیدونم چجوری بگم ولی حالت گفتنش رعشه به تنم مینداخت و بعد از اینکه عمه خانم اومد .توی فضای اطراف تاکسی سرویس مثل یک مجنون راه میرفتم و سیگار میکشیدم .ماشین گرفتم و رفتم خونه. 
اصلا خوابم نمیومد فقط لحظه برو برو میومد جلوی چشمام و ......................
از اون لحظه تا همین الان همیشه دلم نصف و نیمه خوش بوده و یا همیشه غمگین.نمیدونم تا بحال عاشق شدید (هوس نه عشق واقعی) یا نه ولی سوزنده ترین آتش ..آتش عشق میباشد البته اگر دو طرفه باشد و در راه خدا و پاکی دیگر واویلاست.مکتب عاشقی هیچوقت پایان خوشی ندارد اینرا مطمئن باشید .همیشه میسوزاند و داغ میگذارد تا ابدی شود.متاسفانه رسم عاشقی سوختن است و بس.........بگذریم
مجنون من بودم و شدم درویش .تنها دوستم احسان بود دلم شده بود دریا و همه بدیها توش گم میشد و از طرفی نازک و حساس طاقت ناله یک گربه در شب را هم نداشتم.اشکم در مشکم بود و کافی بود تا یک سوژه گیر بیارم دریایی از غم و اندوه بپا میکردم.کم کم خانه نشین شدم و کمتر به بیرون میرفتم شاید هفته ای یکبار ریشمو میزدم یا شایدم بیشتر از یک هفته.همه فهمیده بودن و به عشق پاکم حسادت میکردند.هر چی هرکی میگفت میگفتم چشم .تماسهای غزال کم شده بود و من همیشه چشم انتظار بودم تا اینکه یکروز شماره خونشونو داد و من خوشحال از این کارش.....
یک هفته ای شد که ازش خبری نداشتم (عجیب پدری گیر داشت) دوباره زدم به کانال خریت و یکروز صبح زنگ زدم خونشون .مادرش تلفنو برداشت حال و احوال کردم و خودمو معرفی کردم .گفتم جسارتا همانطور که یکروز جناب ... از خانوادتون شمارو خواستگاری کرد من هم با اجازتون میخوام از دخترتون خواستگاری کنم.سکوتی سنگین حاکم شد و مادرش گفت جان یادم نمیره گفتم جانتون بی بلا .میخوام برای غزال خانم با خانوادم خدمتتون برسم.گفت چند سالته گفتم 16-17 .بنده خدا مونده بود گفتم مگر سنت خدا و پیغمبرش نیست من هم پیرو سنت هستم و ...........
بهم گفت من روزها میرم پیاده روی و فردا ساعت 8 بیا پارک کوروش تا ببینمت .گفتم چشم و تا فردا ساعت 8 صبح پلک نزدم ...
7:30 تو پارک سر قرار بودم تا 10 وایسادم هیچ خبری نشد.دوباره با منزلشون تماس گرفتم مادرش برداشت بعد از احوالپرسی گفتم من منتظر شما هستم چیزی شده ..گفت نه من با پدرش صحبت کردم و ایشون به هیچ عنوان استقبال نکردن و غیره.....تهدیدهای پدرش و........
بسم الله آقا احسان زره و کلاه خودتو بردار که جنگ باید کنی.دیگر هیچ خبری از غزال نداشتم همان 2-3 روز یکبار هم تماس نمیگرفت و من داغتر و دیوونه تر میشدم تا اینکه رفتم دم مدرسش و دیدم یک ماشین که راننده آن یک جوان تنومند بود آمد دنبالش .غزال منو دید و تا جاییکه تو دیدرس هم بودیم به هم نگاه کردیم.
باز همان ساعت فرداش و فرداهای دیگر میرفتم سر قراری که بصورت دلی گذاشته بودیم.کم کم مسیر رفت و آمدش دستم اومد .ساعت 3 سر دولت وای میستادم و برای 30 ثانیه و اگر چراغ قرمز بود 1-30 دقیقه همدیگرو میدیدیم.تا 3-4 ماه کار من این بود .نه تماسی نه حرفی .واقعا دل به دل راه داشت هر روز ساعت 3


  دعا

در بی خدایی بواسطه یک فرشته خدا را   من عاشقم باش

12/11/   
بنام حاکمی که اگر حکم کند همه محکومند....حکم لازم !!!
....
نویسنده آمریکایی ارنست همینگوی:
«هر انسانی که آزادی را دوست دارد بیش از طول عمرش به ارتش سرخ و شوروی سپاسگزاری بدهکار است.»


تصویر
Captain
Captain
نمایه کاربر
پست: 1780
تاریخ عضویت: شنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۶, ۳:۵۸ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1264 بار
سپاس‌های دریافتی: 10136 بار

Re: من احسان.یک بنده گناهکار خدا

پست توسط typhoon »

سلام
شرمنده اگر این را نمی گفتم دلم می ترکید:بابا اشک ما رو که درآوردی.همشو توی یک پست بده.والا هر بار میام این تاپیک رو بی خیال بشم این دل صاحب مرده نمی زاره،بعد که می خونم تا دو سه ساعت انگار چند نفر دارن رو مغزم پاتیناژ می کنند. :lol: :lol: :lol: :lol: :lol: :lol:
بیا دوباره همون تاپیکهای دریایی رو راه بنداز،تو و چکا و نیما یک طرف ،من هم یک طرف.بزنیم توی سر و کله هم ،هم شاید یک کم از این حال و هوا درآییم.هوس کردم دوباره به آقا خرسه :grin: گیر بدم.
Old soldiers never die.They just fade away
Captain I
Captain I
نمایه کاربر
پست: 355
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ فروردین ۱۳۸۹, ۶:۴۵ ب.ظ
محل اقامت: طهرون-شمرون
سپاس‌های ارسالی: 4127 بار
سپاس‌های دریافتی: 2798 بار
تماس:

Re: من احسان.یک بنده گناهکار خدا

پست توسط wild-bear »

 
رفقا چه زود کم آوردید ....بیخیال
چشم در یک پست
نا تمام خود را تمام میکنم.
دعا یادتون نره


........................................................................ ساعتها و شبها یکی پس از دیگری گذشت ....
لحظه اذان رسید و موذن بانگ سر داد "خدا بزرگ است"
با دلی شکسته در پشت پنجره اتاق خود طلوع خورشید را به تنهایی نظاره میکنم
و به گذشته نه چندان دور فکر...روزی  
و غزال با هم بودند........
حال غزال من با تمام خاطرات مانده در ذهنم رفته و در افقی دور ناپدید شده است..
افسوس چه زود دیر شد و من تنهاترین تنها شدم..اما یک صدا مرا بخود می آورد ....
بچه شیر بیخیال خدا بزرگ است !!! در ثانی شب دراز است و قلندر بیدار!!!  



خیلی مختصر آخرین پست خود را میزنم.اگر ناراحتتان کردم حلالم کنید.  خدای هرچی عاشقه
27/6/ 

من احسان مخلص همه بچه های سنترال هستم.از اینکه نوشته هایم را با صبر خواندید ممنونم.خدا را شکر میگویم که توانستم بنویسم هر چند کوتاه و مختصر .نیتهایی دارم که محتاج دعاهای شما میباشم .با رازهای خود من را به نیازم برسانید و آرزو دارم همیشه شاد و خندان باشید....


هر روز ساعت 3 ..............

ماهها به همین منوال بود تا به فکر نامه نگاری افتادم و اولین نامه را نوشتم و در زیر نوشته هایم میزدم :

عشق من عاشقم باش

نامه را دادم به مینا تا بدست غزال برسونه .رفت جلوی مدرسه غزال اینا و تا زنگشون خورد بعد از مدتی اندک غزال بیرون آمد و مینا نامه را بهش داد..تقریبا یکروز در میون نامه میدادم و میگرفتم.
هر نامه اش را با این نوشته شروع میکرد :

بنام خدای هرچی عاشقه

نامه نگاریها ادامه داشت تا اینکه دوباره زدم به سیم آخر و روز تولدش رفتم به محلشون و زنگ خونشونو زدم خودش برداشت و با دنیایی از تعجب در را باز کرد رفتم بالا کادوهاشو بهش دادم که یکدفعه پدر و مادرش رسیدن و من رو دیدن اتفاقات ناگواری افتاد و من با غروری عاشقانه به خانه برگشتم.به پدرش گفتم دخرتونو میخوام یا بهم میدیش یا میگیرمش و حرفای دیگه.....
جنگیدم تا 19 سالگی و بارها بخاطر عشق پاکم جلوی قشونی از مردها و زنهای دهه 40 و 50 ایستادم در همین حین پدرم تصادف کرد و ضربه مغزی شد .6 ماه التماس به درگاه خدا کردم تا یکروز در اوج نا امیدی از کما آمد بیرون و سایه پرمهرش را دوباره بر سر خود دیدم.در تولد 19 سالگی خودم همه فامیلهای من و غزال جریان عشقمون رو میدونستن و من با نیمی از آشنایان غزال در رفت و آمد بودم.همه فهمیده بودن که من دیر یا زود تنها داماد این طایفه خواهم بود در نتیجه همکاری میکردن و برای وصال ما تلاش میکردن.مادرم مخالف بود بارها با هم جنگ لفظی و ... پیدا کردیم اما همیشه برق نگاهاش با افتخار بود چرا که پسرش مرد شده بود و راه خدارو پیشه کرده بود.
روی حرف خودم تا لحظه بله با اقتدار ایستادم و به همگان ثابت کردم که خواستن توانستن است.برای جلب نظر مادر و پدر تازه راه افتاده ام یک ضرب العجل گذاشتم و پس از پایان ضرب العجل با یک چاقو رگ دست چپ خود را جلوی مادر و پدرم زدم .خوشبختانه زخم عمیق نبود یا خدا نخواست که عمیق باشد و شنیدم که مادرم میگفت ببخشید میرم مادر خواستگاری هر چی تو بگی و..........
روز دوشنبه یکی از روزهای آفتابی سال از اولین و آخرین عشق زندگیم خواستگاری کردم و قرار نامزدی را برای چهارشنبه هفته بعد گذاشتیم.جشنی با شکوه بپا شد و من و غزال محرم هم شدیم.فشارهای خانواده ها بیشتر و بیشتر میشد تا اینکه بنا به حکم پدرزن به سربازی رفتم.پادگان شهید درویش اهواز با غروبهای دل گیرش.دوره اموزشی را که تمام کردم مراسم عقد خود را بر گزار کردیم و رسما من و غزال همسر و شریک هم شدیم.دوباره دخالتها و مخالفتهای خانواده ها باعث شد تا من ترک خدمت کنم و یک اتاق 9 متری اجاره کنم 2 سال با هم به خوشی زندگی کردیم .درامد من ماهی 50 تا 120 تومن بود .به زمین و زمان بدهکار شده بودم ولی ناراحت نبودم .آرزوی یک لباس به دلم بود ولی نزاشتم غزالم کم ببیند.تا پای فروش کلیه هم رفتم جلو که غزال گفت دوباره نماز بخوان و دعا کن خدا بزرگه.از خدا و بزرگیش برای من میگفت و همیشه در حال ذکر خدا و ائمه بود تا اینکه برادرم بعد از سالها به ایران آمد و از طریق یکی از دوستانم به دیدن من آمد.دیدن کلبه حقیرانه من او را شرمسار کرد و اندوهگین.لحظه ورودش گفتم داوای داوای .ببین داداشت چجوری داره زندگی میکنه.یادم نمیره اشک ریخت و منو بغل کرد .قول داد تا آخرش برای من و همسرم برادری کند و کرد.
خدا و امام معصومش را قسم دادم تا به من کمک کند و روز تعیین کردم تا بزرگیش را به من ثابت کند.درگیر یک معامله شده بودم و باید یک ملک بزرگ را جابجا میکردم .
ایام فاطمیه بود گفتم:
خدایا نه فردا میخوام نه امروز .اگر کمکم کردی که کردی اگر نکردی هم نوکرتم .من از تو هرچی خواستم بهم دادی ولی تو رو به بزرگیت نزار شرمنده این دختر بشم .پرچممو نیار پایین .به شرافت و عشقم قسم اگر دادی و من منکر بزرگیت شدم عشقمو از من بگیر و سیاه روزگارم کن.خدایا من بنده جوان و تنهات از تو میخوام تا روز پنج شنبه نهایت شنبه کار منو حل کنی و نگذاری تا نا مردمان منو زمین بزنن.
شنبه 12 ظهر 700 میلیون تومن از محل معامله آن ملک گیر من آمد.(خواه باور کنید یا نه عین حقیقت میباشد)
500 تومنش کاملا برای من بود و 200 تومن دیگر برای واسطه های دیگر.با دلی شاد و راضی از خدای خود با دستی پر به اتاقمان بازگشتم و به غزالم شرح حال دادم....به درگاه خدای بزرگ شکر کردیم و
تا توانستیم ستایشش کردیم.
بعدها فهمیدم خریدار آن ملک پدرم بود و نانی که سر سفرم آمد بعد از خدا بخاطر بزرگی آن مرد بود.من روزی که از خانه با همسرم رفتم گفتم حاجی میرم و روزی برمیگردم که نصف شهر مال من باشد....
خانه ای خریدم و در یکروز نیمی از اقوام را دعوت کردیم و این شد تا دوباره چشمان به روی پدران و مادرانمان باز شد.پس از آن به کار ملک و املاک ادامه دادم .در منطقه مورد فعالیتم یکی از کننده های قهار شدم و هیچوقت آن اتاق و شبهای پر مهرش را فراموش نکردیم.شبهاییکه من گرسنه میخوابیدم تا غزالم سیر باشد .یادش بخیر به خداوندی خدا حاظرم جانم رو هم بدم فقط یکبار ببینمش ولی افسوس این خواستن توانستنی ندارد.......بارها امدم تا براه گذشته ام برم و قید زندگی را بزنم تا ان دختر برود سراغ خوشبختیش ولی هربار با دکر خدا و یاداوری بزرذگیش من را آرام میکرد و هر لحظه به خدایی که نا امید شده بودم ازش... من را امیدوارتر میکرد.
بارها برایم ناد علی میخواند و ذکر میگفت .با اینکه در یک خانواده غیر مذهبی بزرگ شده بود ولی خدا را خوب میشناخت و این شناخت را به من منتقل کرد.کارم گرفته بود ولی به پیشنهادش به خلق خدا کمک میکردم از سوپور محله گرفته تا سرایدار ساختمان و دوست آشنا.همان کسانی که منو و عشقمو آزرده کرده بودند از لحاظ مالی به گرد پایم هم نمیرسیدن.به جایی رسیدم که دوستانم هر وقت مرا میدیدن از زندگی و عشقی که به همسرم داشتم الگو بر میداشتن و باورشان نمیشد احسان کارتن خواب به اینجا رسیده.تا توانستم در راه ایزد منان قدم برداشتم و طاقت تنگدستی مردم را نداشتم و تا جاییکه توانستم تو ازدواج و کار رفیقام کمکشان کردم.
محمد ظفری را ترک دادم.علی اندی را ترک دادم و در ایران خودرو برایشان کار پیدا کردم .به بچه های تهرانپارس سر میزدم و به منزلم دعوتشان میکردم.مست مست بودم ار نعمتهای خداوند و در گیر لبخندها و نگاههای عشقم بودم.
کم کم سراغ درس و علایق پنهان خود رفتم اما نه به صورت آکادمیک. ساعتها مطالعه میکردم و با لذت به اطلاعات خود می افزودم.تا اینکه دیدم شوخی شوخی یک نویسنده و مترجم شده ام.کم کم رفتم سراغ وب نویسی و تسلیحات نظامی .غزال مخالف بود ولی بازم کمکم میکرد ولی بی علاقه.(رزم ناو پطر کبیر خط به خطش بوی عشقم را میدهد.(آقا مجتبی خاجی یادت که هست!!!)
از وب نویسی گرفته تا طراحی سایت و عکاسی من را حامی بود و پا به پای من به کلاسها می آمد(شده بودیم هم کلاسی ).
یادش بخیر روزی از درس و .. فراری بودم اما اکنون دهها مدرک دارم به کمک خدای خودم و عشقم.این عشق من را از خاک به عرش رساندو باعث شد تا برای خودم کسی شوم اما افسوس..........زود گذشت .
هر روز رضایت را در صورت و دیده گان نازش میدیدم.با عزت شده بودم و به خودم و همسرم افتخار میکردم.به بازوی راست پدرم تبدیل شده بودم و وکالت تام الاختیار داشتم نیمی از ثروتش دست من بود و من با انها بازی میکردم .با قدرت میرفتم جلو و هیچوقت قرارم را با خدای خودم فراموش نمی کردم ولی ناگهان در اوج خوشبختی درگیر بزرگترین امتحان زندگیم شدم و لرزشهایش کمرم را خمیده کرد.

غزال معمار این زندگی بود و مهندس آن خدا ..درختی کاشت که موقع چیدن میوه هایش غایب بود.حال این امانت و میراث بزرگ به من رسیده اما میترسم میراث دار خوبی نباشم .به خودم میگویم چرا نباید بهره ببرد ..فکر به گذشته و تقویم سالهای با هم بودن من را میسوزاند .سختیهاش مال اون بود بیخیال یادش بخیر خدا بزرگ است.کمکم کرد تا به آرزوهام برسم و خودش نمیدونم ایا به آرزوهاش رسید ؟؟؟؟
هر چه بود این زندگی من بود.دوست داشتم بطور کامل بنویسم اما دیدم که دوستان اندوهگین شدند و یاد قرارم با خدای خودم و غزال زندگیم افتادم ...که تا میتوانم دل شاد کنم و دردها و رنجهای خودمو با خود به دوش کشم.

امیدی به زندگی و روزهایش ندارم. نیتهایی دارم که برای عمل به آنها محتاج دعا هستم پس برایم دعا کنید.اگر دوست داشتید پستهایم را بخوانید و برای دوستانتان نقل قول کنید.
23 روز گذشت و من سرگذشت 13 سال از زندگی خودم را برای شما گفتم .امیدوارم درسی درش نهفته باشد و کمکی باشد برای تصمیم گیری هایتان چرا که همه این نوشته ها از دل برآمد و امیدوارم به دلتان نشسته باشد.همیشه قدر با هم بودن را بدانید و لذت ببرید.امیدوارم هیچوقت غم نبینید و برای عشقتان ارزش قائل بشید .امیدوارم هیچکس در این دنیا برای حرف زدن با نیمه تمامش به چند دست لباس و عطرهای مانده بر آن تکیه نکند و همیشه عاشق و معشوق کنار هم باشند....

یاحق
احسان  
با رفتنش تازه بهش رسیدم
همین که عاشقم کرد عمری نفس کشیدم
گریه نکردم تا پشیمون نشه
لحظه رفتن موندن آسون نشه
ای خدا کاری بکن اون داره میره
این دفعه رم خدایی کن عشقمون رنگ جدایی رو نگیره
من که هیچکس و ندارم که بخواد جاش و بگیره
داره میره داره میره داره میره...رفت
 
..........................................  زود به نامردی زندگی باختم و اکنون لرزشهای آن میرود که کمرم را بشکند..
نمیدونم چه کردم یا چه خواستم...
اما اینرا میدانم و میگویم :
ای زندگی ..ای داور و حاکم بزرگ
آنروز که تو حکم لازم کردی من کودکی بیش نبودم.حکم تو که همانا تقدیر من بود قامت راستینم را خمیده کرد.
آیا تو نمیبینی؟؟؟
آیا نمیدانی نمیشه این همه غمو درک کرد؟؟؟
حکمی که عشق منو تو قبری زیر خروارها خاک دفن کرد...
.
.
ای حاکم بزرگ خستم.
خسته از هرچی حکم و حاکم......................
ای کاش به حرمت دلی که تو میدونستی پاکه هنگام حکم لازم منو محکوم نمیکردی!!!
ولی چاره ای نیست:
بنام حاکمی که اگر حکم کند همه محکومیم..حکم لازم!!!
و من پس از این حکم لازم چه زود کت شدم و باختم.... 
بنام حاکمی که اگر حکم کند همه محکومند....حکم لازم !!!
....
نویسنده آمریکایی ارنست همینگوی:
«هر انسانی که آزادی را دوست دارد بیش از طول عمرش به ارتش سرخ و شوروی سپاسگزاری بدهکار است.»


تصویر
Captain
Captain
نمایه کاربر
پست: 1780
تاریخ عضویت: شنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۶, ۳:۵۸ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1264 بار
سپاس‌های دریافتی: 10136 بار

Re: من احسان.یک بنده گناهکار خدا

پست توسط typhoon »

رزم ناو پطر کبیر خط به خطش بوی عشقم را میدهد.(آقا مجتبی خاجی یادت که هست!!!) :sad: :K:L :lol:
خدا خفه ات نکنه که دوباره حالا من رو گرفتی.خداوند ایشون رو در آن دنیا با اولیاالله و مادر سادات،خانوم فاطمه زهرا(س)محشور کند انشالله :AA:

خسته ای کولبارتو رو شونهای من بذار راه زیادی اومدی،طاقت بیار،طاقت بیار
نگو شکستی،نگو بریدی،منم مثل تو دلم گرفته باید بمونی طاقت بیاری،تو روزگاری که غم گرفته
طاقت بیار ،طاقت بیار تو این روزهای انتظار طاقت بیار،طاقت بیار تو سردی شبهای تار :AA:
Old soldiers never die.They just fade away
Moderator
Moderator
نمایه کاربر
پست: 1045
تاریخ عضویت: شنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۵, ۱۲:۰۵ ب.ظ
محل اقامت: بزقوش?؟قافلانکوه
سپاس‌های ارسالی: 2945 بار
سپاس‌های دریافتی: 2310 بار

Re: من احسان.یک بنده گناهکار خدا

پست توسط achachi98 »

تو این دو روز خاطراتتون رو خوندم،جاهای زیادی شد که گریه کردم،حرفهم برا گفتن زیاد دارم،اما حیف که هیچ وقت نمیتونم اون چیزی که تو ذهنم و دلم میگذره بگم یا بنویسم

با خوندن آخرین نوشتتون یاد این شعر افتادم
این شعر همیشه آرومم میکنه، تقدیم به همه دوستان

ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل
تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت
(حالا دوستان میتونند "که" رو "چه" هم معنی کنند ::sh )
[External Link Removed for Guests]

Atlantis اگر اومدی به من pm بده منتظرتمتصویر
Captain
Captain
نمایه کاربر
پست: 875
تاریخ عضویت: جمعه ۴ بهمن ۱۳۸۷, ۷:۳۶ ب.ظ
محل اقامت: شهرکرد
سپاس‌های ارسالی: 1385 بار
سپاس‌های دریافتی: 3738 بار
تماس:

Re: من احسان.یک بنده گناهکار خدا

پست توسط sayeh_roshan_1988 »

wild-bear نوشته شده: 

  دخالتها و مخالفتهای خانواده ها باعث شد تا من ترک خدمت کنم ؛




سلام .
یه سوال ؛
سربازیا به کجا رسوندی ؟ تصویر
[External Link Removed for Guests]

[External Link Removed for Guests]

کارت پستال درخواستی اعضای سنترال
Junior Poster
Junior Poster
نمایه کاربر
پست: 114
تاریخ عضویت: جمعه ۱۲ آذر ۱۳۸۹, ۹:۳۲ ب.ظ
محل اقامت: تهران-پیروزی
سپاس‌های ارسالی: 318 بار
سپاس‌های دریافتی: 317 بار

Re: من احسان.یک بنده گناهکار خدا

پست توسط Omicron »

سلام
چی شده ؟ این تاپیک واسه چیه؟ چه بلایی به سرمون اومده؟
خدا به داد برسه ، رفیق WILD-BEAR عزادار شده ؟ بمیرم براش .

تسلیت می گم ، والا خبردار نشدم وگرنه تو مراسم میومدم رفیق
خیلی ناراحتم جوری که بغض کردم و داره گریم میگیره

غم تو غم ماست ................................. ما رو در کنار خودت بدون رفیق
متاسفم
 [FONT=Palatino Linotype]    [FONT=Palatino Linotype]   [FONT=Palatino Linotype]   [FONT=Palatino Linotype]   [FONT=Palatino Linotype]   [FONT=Palatino Linotype]    [FONT=Palatino Linotype]   [FONT=Palatino Linotype]   [FONT=Palatino Linotype]   [FONT=Palatino Linotype]   [FONT=Palatino Linotype]   [FONT=Palatino Linotype]   [FONT=Palatino Linotype]   [FONT=Palatino Linotype]   [FONT=Palatino Linotype]   [FONT=Palatino Linotype]   [HIGHLIGHT=#000000][FONT=Times New Roman]امام محمد باقر (ع) می فرمایند:   
 [FONT=Times New Roman][HIGHLIGHT=#4f6128](* هیچ چیز نزد خداوند محبوب تر از کاری نیست که بر آن مداومت شود هر چند که آن کار کوچک باشد.  [HIGHLIGHT=#4f6128] *)     [FONT=B Compset]   
Major
Major
نمایه کاربر
پست: 227
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۵, ۲:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 11 بار
سپاس‌های دریافتی: 28 بار
تماس:

Re: من احسان.یک بنده گناهکار خدا

پست توسط MeaN5990 »

wild-bear,
اصلا انتظار نداشتم خاطرات این طور تموم بشه. خیلی زیبا و تاثیرگذار نوشتی.
ایشالا که خدا صبرت بده. تصورش هم آزاردهنده است.
Furious Poster
Furious Poster
پست: 364
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۸ آبان ۱۳۸۷, ۵:۴۳ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3003 بار
سپاس‌های دریافتی: 602 بار

Re: من احسان.یک بنده گناهکار خدا

پست توسط chad »

سلام دوست من. منم برای تسکین دل شما فقط میتونم بگم
هر گل که به چمن میدهد صفا گلچین روزگار امانش نمیدهد. امیدوارم اخرین غمت باشه.
Captain I
Captain I
نمایه کاربر
پست: 355
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ فروردین ۱۳۸۹, ۶:۴۵ ب.ظ
محل اقامت: طهرون-شمرون
سپاس‌های ارسالی: 4127 بار
سپاس‌های دریافتی: 2798 بار
تماس:

Re: من احسان.یک بنده گناهکار خدا

پست توسط wild-bear »

سلام
اندی روز گذشت و من دیوانه تر از قبل شدم زدم تو خاکی.بازم اومدم سراغ سنترال

من احسان امیراعتصام مجنون ثروتمند امروز.نویسنده مقاله های جنجالی و شر به پا کن دیروز سایت.من احسان یک بنده به نا حق گناهکار خوانده شده هستم. میخوام زندگیمو به توپ ببندم و راهی باز کنم تا برای جوونهایی که در پیجم در سایت fb هستن (یا اونهایی که میشناسم) کاری بکنم تا بگن او یک مرد بی گناه بود.
هیچکس از راز درونم خبر نداره پس تصمیم نگیرید من نه بچه هستم نه جو گیر شدم .خیلی از شماها منو از نزدیک میشناسید پس گوش کنید و اگر خواستید در مورد من تصمیم بگیرید مرد باشید و کفشهای منو بپوشید و در راهی که من رفتم قدم بردارید.
جنگیدم اره جنگیدم .بد کردم اره کردم ولی پاک شدم هرچه کردم با خودم کردم نه با خلق خدا.مرد میخوام بره تو راهی که من رفتم و برگرده پس نامرد میل نزن و جیگر منو نسوزون.من تا ته این دنیای نامرد رفتم ولی سنگ نشدم.تو که نمیدونی من چی میکشم پس چیزی نگو.
خموش باش منو نسوزون بهت التماس میکنم .منو خدا زد پس تو نزن
بگو گیرت چیه تا حلش کنم .من دیوونه شدم خودم فهمیدم پس تو یک دیوانه را نزن
به پات میفتم دیگه اون حرفارو نزن مرد نزززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززن
دارید میبینید که روزگار با من چه کرد .خل و چلم کرد و رفت پی کارش .کی میدونه گناه من چی بود .میمیفهمید من بد نکردم تا تونستم سرمو پایین گرفتم ندیدید تو پستهام میگفتم مخلصتون هستم واقعا ندیدید.وای کو چشمانتون کووووووووووووووووووووووووووووووو
آره من همونی هستم که پا میکردم تو یک کفش و میگفتم خرس یه دونست واسه نمونست.عمو سامان دمت گرم خیلی دلداریم میدی ولی من ته خط هستم .قرار شد دعام کنید پس کو چرا جوابش این شد.اندی روز گذست و من داغتر از دیروز خود هستم کو به من بگید .من با عشق پا روی لحظه های پر مهر زندگیم گذاشتم تا برای شما پست بزنم کو اون دعاهایی که قولشو دادین کوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو
کجایید ای مردهاییکه از من ایراد میگرفتید آره من یک کمونیست هستم ولی از نوع با خداش کجاست اون دعاهاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
کجاست اون حرفای قشنگ من از زندگیم زدم تا تاپیک بزنم کجاست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من دارم از دل گیریهام میگم کجاست میخوام بدونم .چقدر دروغ چقدر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یعنی نفهمیدید من رو باز هستم واقعا نفهمیدید.اون آدمی که میل میزنه کیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کیه که منو میسوزونه .نامرد من واسه این سایت زحمت کشیدم جون کندم تا فهمیدین من احسان هستم نه ................
نزن که میخوری .نزدم ولی خوردم .فکر کردی من آدم بد این قصه بودم نه داداش من حمال این قصه بودم و تا تونستم سواری دادم پس ندونسته کلام به نوشته نکن.من رازها در دل خود دارم .تو گناه داری خودتو مدیون من نکن.
یک خواهش هرکی دلش از من شکسته بیاد جلو تا من بندش بزنم اگر کسی هم نیست پس تو دعا کردن تعارف نکنید
من احسان کسی که با دل و جون واسه این سایت و شماها زحمت کشید(به ناموسم قسم هیچ منتی نیست) .من خری هستم که روزگار فقط از من سواری میگیره.ای روزگار ننگ به تو که با من اینطور کردی شرمت باد......
آهای مردای سنترال من غلامتون هستم واسم دعا کنید من دارم کم میارم تصویر

اهالی سنترال شکستن منو ببینید و لذت ببرید آره من شکستم دارم له میشم ولی سنگ نمیشم به شرافتم سنگ نخواهم شد
بنام حاکمی که اگر حکم کند همه محکومند....حکم لازم !!!
....
نویسنده آمریکایی ارنست همینگوی:
«هر انسانی که آزادی را دوست دارد بیش از طول عمرش به ارتش سرخ و شوروی سپاسگزاری بدهکار است.»


تصویر
Captain
Captain
نمایه کاربر
پست: 1160
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۸, ۱:۵۱ ب.ظ
محل اقامت: تهران
سپاس‌های ارسالی: 15611 بار
سپاس‌های دریافتی: 6443 بار
تماس:

Re: من احسان.یک بنده گناهکار خدا

پست توسط ASHKAN95 »

احسان داداشی تورو خدا اینجوری نگو.جان من.اون بی شرفی که میل میزنه ادم نیست
اصلا تو ولش کن.بهش توجه نکن.داداش گلم اینجوری نگو بخدا جیگرم اتیش میگیره.
توکل کن.تو این ماه مبارک حتما داغت کمتر میشه.قربونت برم با خودت اینجوری نکن.نامردای رو زمین زیادن.تو مرد باش داداش
Captain II
Captain II
نمایه کاربر
پست: 4390
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۴, ۱:۱۴ ب.ظ
محل اقامت: کرج پلاک 43!
سپاس‌های ارسالی: 6707 بار
سپاس‌های دریافتی: 12099 بار
تماس:

Re: من احسان.یک بنده گناهکار خدا

پست توسط Mohammad 1985 »

بی خیال بابا !!! این بار میل زد روی دکمه اسپم کلیک کن خلاص !
به همه سياستمداران مشکوک باش.
جکسون براون
ارسال پست

بازگشت به “ساير گفتگوها”