یه مدته که همه دست به کار شدن که کار ایران رو یه سره کنند ولی من با قاطعیت میگم که نمیتونند والا موندن چطوری حمله کنند!!!
چرا حمله آمریکا به ایران که روزی سه بار هم تهدید می کند ، بی فایده است!؟؟
چون:
آمریکاییها هیچ وقت موفق به شناسایی نقاط استراتژیک ما نمیشوند!!! چرا که نقاط استراتژیک ما معمولا یک جای دیگر است.
مثلا نیروهای نظامی ما مشغول کارهای فرهنگی هستند!
نیروهای فرهنگی ما مشغول عملیات سیاسی هستند!
نیروهای اطلاعاتی کار خبری می کنند!
دیپلماتهای ما کار هنری میکنند!
هنرمندان ما مبارزه سیاسی می کنند!
دانشگاهیان ما خبرنگاری می کنند!
ناشرین ما خرید و فروش کشتی می کنند!
نیروهای مطبوعاتی ما کارهای اطلاعاتی می کنند!
تاجرها مشغول امور خیریه هستند!
... و همین طور بگیر برو تا پایین !!!!!
آمریکا به این امید به ایران حمله می کند که در صورت حمله به ایران کارها متوقف شود و مردم در فشار قرار گیرند در حالیکه در ایران سالهاست کارها متوقف است و هیچ کس احساس ناراحتی نمی کند!
یک نکته دیگر :
در ایران برای اداره حکومت چهار گروه مطرح هستند :
یک گروه محافظه کاران هستند که با آمریکا دشمن هستند،
یک گروه اصلاح طلبان هستند که با آمریکا مخالفند،
یک گروه نیروهای برانداز هستند که به این دلیل با حکومت دشمن هستند که فکر می کنند حکومت ایران آمریکایی است
و یک گروه ایرانیان طرفدار آمریکا هستند که اکثرا در آمریکا زندگی می کنند و حتی برای حکومت کردن نیز حاضر نیستند به ایران بیایند
بنابراین حکومت ما جایگزین ندارد!
حمله آمریکا به سازمانهای اداری و وزارتخانه های ایران به ما زیان چندانی نمی زند چون در این سازمانهای اداری اتفاق خاصی نمی افتد .
حمله آمریکا به تاسیسات صنعتی ایران در بسیاری از موارد به نفع ماست چون دولت مانده است چطور آنها را تعطیل کند!
پس خیالتون راحت باشه....
[FONT=Times New Roman]هرگز نخواب کوروش ، ای مهر آریایی / بی نام تو وطن نیز ، نام و نشان ندارد
نمونه هایی از تجاوز در مکان هایی که ارباب رجوع دارند*****امان ز لحظه ی غفلت که شاهدم هستی ! چند روز پیش برای خرید شیرینی به یک قنادی رفتم . پس از انتخاب شیرینی ، برای توزین و پرداخت مبلغ آن به صندوق مراجعه کردم. آقای صندوقدار مردی حدوداً ۵۰ ساله به نظر می رسید . با موهای جوگندمی ، ظاهری آراسته ، صورتی تراشیده و به قول دوستان " فاقد نشانه های مذهبی!" القصه… ، هنگام توزین شیرینی ها ، اتفاقی افتاد عجیب غریب ! اتفاقی که سالهاست شاهدش نبودم . حداقل در شهر گناهان کبیره (تهران) مدتها بود که چنین چیزی را ندیده بودم . آقای شیرینی فروش جعبه را روی ترازوی دیجیتال قرار داد ، بعد با استفاده از جدول مقابلش وزن جعبه را از وزن کل کم کرد . یعنی در واقع وزن خالص شیرینی ها(NET WEIGHT) را به دست آورد . سپس وزن خالص را در قیمت شیرینی ضرب کردو خطاب به من گفت: "۲۸۰۰ تومان قیمت شیرینی به اضافه ۵۰ تومان پول جعبه می شودبه عبارت۲۸۵۰ تومان " نمی دانم مطلع هستید یا خیر! ولی سایر شیرینی فروشیهای شهرمان ، جعبه را هم به قیمت شیرینی به خلق الله می فروشند. و اصلاً راستش را اگر بخواهید بیشترشان معتقدند که بیش از نیمی از سودشان از این راه است. اما فروشنده مذکور چنین کاری نکرد. شیرینی را به قیمت شیرینی فروخت و جعبه را به قیمت جعبه. کاری که شاید درذهن شمای خواننده عادی باشد ولی در این صنف و در این شهر به غایت نامعمول و نامعقول ! رودربایستی را کنار گذاشتم و از فروشنده پرسیدم : " چرا این کار را کردید؟!! " ابتدا لبخند زد و بعد که اصرار مرا دید ، اشاره کرد که گوشم را نزدیک کنم . سرش را جلو آورد و با لحن دلنشینی گفت : " اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. ویل للمطففین…" و بعد اضافه کرد : " وای بر کم فروشان! داد از کم فروشی! امان از کم فروشی! " پرسیدم : " یعنی هیچ وقت وسوسه نمی شوید؟!! هیچ وقت هوس نمی کنید این سود بی زحمت را…." حرفم را قطع می کند : "چرا ! خیلی وقتها هوس می کنم. ولی این را که می بینم…" و اشاره می کند به شیشه میز زیر ترازو. چشم می دوزم به نوشته زیر شیشه : " امان ز لحظه غفلت که شاهدم هستی! " چیزی درونم گر می گیرد . ما کجاییم و بندگان مخلص خدا کجا ! حالم از خودم بهم می خورد. هزاربار تصمیم گرفته ام آدمها را از روی ظاهرشان طبقه بندی نکنم. به قول محمد Lableنزنم روی آدمها. ولی باز روز از نو و روزی از نو. راستی ما کم فروشی نمی کنیم؟ کم فروشی کاری ، کم فروشی تحصیلی ، گاهی حتی کم فروشی عاطفی ! کم فروشی مذهبی ، کم فروشی انسانی….روزنامه خواندن در ساعت کاری ، گفت و گوهاي تلفنی ، گشت و گذارهای اینترنتی…..
__._,_.___
[FONT=Times New Roman]هرگز نخواب کوروش ، ای مهر آریایی / بی نام تو وطن نیز ، نام و نشان ندارد
شترگاو پلنگ نوشته شده:نمونه هایی از تجاوز در مکان هایی که ارباب رجوع دارند*****امان ز لحظه ی غفلت که شاهدم هستی ! چند روز پیش برای خرید شیرینی به یک قنادی رفتم . پس از انتخاب شیرینی ، برای توزین و پرداخت مبلغ آن به صندوق مراجعه کردم. آقای صندوقدار مردی حدوداً ۵۰ ساله به نظر می رسید . با موهای جوگندمی ، ظاهری آراسته ، صورتی تراشیده و به قول دوستان " فاقد نشانه های مذهبی!" القصه… ، هنگام توزین شیرینی ها ، اتفاقی افتاد عجیب غریب ! اتفاقی که سالهاست شاهدش نبودم . حداقل در شهر گناهان کبیره (تهران) مدتها بود که چنین چیزی را ندیده بودم . آقای شیرینی فروش جعبه را روی ترازوی دیجیتال قرار داد ، بعد با استفاده از جدول مقابلش وزن جعبه را از وزن کل کم کرد . یعنی در واقع وزن خالص شیرینی ها(NET WEIGHT) را به دست آورد . سپس وزن خالص را در قیمت شیرینی ضرب کردو خطاب به من گفت: "۲۸۰۰ تومان قیمت شیرینی به اضافه ۵۰ تومان پول جعبه می شودبه عبارت۲۸۵۰ تومان " نمی دانم مطلع هستید یا خیر! ولی سایر شیرینی فروشیهای شهرمان ، جعبه را هم به قیمت شیرینی به خلق الله می فروشند. و اصلاً راستش را اگر بخواهید بیشترشان معتقدند که بیش از نیمی از سودشان از این راه است. اما فروشنده مذکور چنین کاری نکرد. شیرینی را به قیمت شیرینی فروخت و جعبه را به قیمت جعبه. کاری که شاید درذهن شمای خواننده عادی باشد ولی در این صنف و در این شهر به غایت نامعمول و نامعقول ! رودربایستی را کنار گذاشتم و از فروشنده پرسیدم : " چرا این کار را کردید؟!! " ابتدا لبخند زد و بعد که اصرار مرا دید ، اشاره کرد که گوشم را نزدیک کنم . سرش را جلو آورد و با لحن دلنشینی گفت : " اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. ویل للمطففین…" و بعد اضافه کرد : " وای بر کم فروشان! داد از کم فروشی! امان از کم فروشی! " پرسیدم : " یعنی هیچ وقت وسوسه نمی شوید؟!! هیچ وقت هوس نمی کنید این سود بی زحمت را…." حرفم را قطع می کند : "چرا ! خیلی وقتها هوس می کنم. ولی این را که می بینم…" و اشاره می کند به شیشه میز زیر ترازو. چشم می دوزم به نوشته زیر شیشه : " امان ز لحظه غفلت که شاهدم هستی! " چیزی درونم گر می گیرد . ما کجاییم و بندگان مخلص خدا کجا ! حالم از خودم بهم می خورد. هزاربار تصمیم گرفته ام آدمها را از روی ظاهرشان طبقه بندی نکنم. به قول محمد Lableنزنم روی آدمها. ولی باز روز از نو و روزی از نو. راستی ما کم فروشی نمی کنیم؟ کم فروشی کاری ، کم فروشی تحصیلی ، گاهی حتی کم فروشی عاطفی ! کم فروشی مذهبی ، کم فروشی انسانی….روزنامه خواندن در ساعت کاری ، گفت و گوهاي تلفنی ، گشت و گذارهای اینترنتی…..
__._,_.___
واقعا جالب بود. هم محتوای نوشته و هم طرز بیان آن. به این قناد درست کار و به شما که مشتریش هستی و این کارش را منعکس کردی تبریک میگم. درست کاری نه به ریش گذاشتنه نه به عربی صحبت کردن ، نه به سیاه پوشیدن در محرم.
حجت الاسلام والمسلمین قرائتی در جلسات درسهایی از قرآن در تلویزیون درباره "حق و باطل و شناخت وظایف" سخن گفته است.
این واعظ مشهور همچنین در ادامه سخنانش درباره "سرچشمه حق، سخن خدا و پیامبران و امامان معصوم(ع)" ، "حقانیت علم و عقل و بطلان ظنّ و گمان " ، "شناخت حق و پیروی از حق " ، "شناخت باطل و دوری از یاری باطل " و ... سخن گفته است. آنچه در ادامه میخوانید گزیدهای از سخنان این استاد حوزه علیمه و دانشگاه است:
به باطل تكیه نكنیم. حق را با لباس باطل نپوشانید. «وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِل» (بقره/42) گاهی حق است با باطل قاطی میكنند. یعنی باطل است، لباس حق به آن میپوشانند. گل رنگ است، به اسم زعفران میفروشد. مغازهاش را یك طوری رنگآمیزی میكند كه مشتری كه میآید آن رنگ روی جنس اثر بگذارد، فكر كند این جنس، جنس درستی است.
حضرت امیر در بازار راه می رفت دید یك كسی یك جنس كنار بازار میفروشد. دستش را زیر جنس كرد، گفت: ببین آمدهای در سایه میفروشی كه بدی جنست پیدا نباشد. برو جنست را در آفتاب بفروش كه مشتریها بفهمند چه چیزی میفروشی. ما آدمهایی داریم كلاس یواشكی میگذارند. حتی ممكن است كلاس تفسیر هم بگذارند. در را میبندند برای دانشجوها یا برای دبیرستانیها تحلیل سیاسی میكنند. ببینیم تو حرفت حق است یا باطل؟ حق است؟ خوب اگر حق است در را باز كن بگذار دیگران هم بیایند گوش بدهند. بگذار نوارش را هم پخش كنیم. نه من راضی نیستم كسی نوار بگیرد. من راضی نیستم كس دیگر بیاید. خوب پیداست میخواهی یك چیزی بگویی كه حق نیست. اگر حق است علنی بگو. چرا یواشكی میگویی؟
یك آخوندی بود منحرف بود الحمدلله اعدام شد. ما زمان شاه با ایشان آشنا شدیم. این جوانها را جمع میكرد یك بیانی میكرد، یك آیاتی از قرآن را به كار میبرد، اما فكرش هم فكر كمونیستها بود. یعنی قاطی میكرد بین حق و باطل. مثل آنهایی كه پرتقال پوسیدهها را زیر میگذارند و پرتقال خوبها را رو. انار كوچكها را زیر میگذارند و انارهای خوب را رو. خوب من ده سال قبل از انقلاب تقریباً برای جوانها جلسه داشتم. به این گفته بودند: تو قرائتی را كشف كن. برو با قرائتی این حرفها را بزن این شهر به شهر برای جوان ها پای تخته سیاه كلاسداری میكند. یك روز من او را دیدم. گفت: آقا من دنبال تو هستم. به من هم گفتند: ایشان یك فكر جدیدی دارد. بالاخره در همان خیابان كه همدیگر را دیدیم یك آشنا پیدا كردیم، در خانهاش رفتیم.
تقریباً دو سه ساعت حرفهایش را به من گفت. من حرفهایش را كه گوش كردم، گفتم: خیلی خوب من حرفهای شما را گرفتم. شب جمعه آقای مطهری، میآید منزل ما مهمان است. اجازه بده همهی حرفهای شما را به مطهری میگویم. اگر او گفت: حرف شما حق است من شهر به شهر سخنرانی میكنم. گفت: مگر تو با مطهری رابطه داری؟ گفتم: من شاگردش نیستم، ولی مریدش هستم و از نظر علمی شاگردش هستم. كتابهایش را خواندم. نوارهایش را گوش میدهم. گفت: تو با مطهری رفیق بودی من این حرفها را زدم؟! خائن! به من گفت: خائن! گفتم: عجب! این معلوم میشود یك چیزی از كمونیستها دارد، یك چیزی از اسلام، یك مكتبی، فرقهی جدیدی میخواهد درست كند، مكتب جدید میخواهد درست كند، میخواهد مطهری نفهمد. من كه سوادم كم است، من را گول بزند، من هم جوانها را گول بزنم اما مطهری نفهمد. ما آنجا فهمیدیم كه این میخواهد فرقه درست كند.
هر جلسهای كه در را بستند پیداست یك چیزی در آن است. امام رضا فرمود: هرچیزی را كه در نماز جمعه نمیتوانید بگویید پیداست كه یك چیزی در آن است. این معامله را بتوانید در نماز جمعه بگویید. بگو: آقا من این خانه را خریدم، به این قیمت. من اگر یك انگشتری دستم است كه نرخش را نگفتم پیداست خیانت است. نرخ انگشتر، آقای قرائتی انگشترت چند است؟ بگویم: مثلاً این مقدار. اگر نترسیدم پیداست درست است. اما اگر قیمت انگشتر من یك قیمتی بود كه گفتم: حالا شما به قیمت این كار نداشته باش. اگر طفره رفتم پیداست این انگشتر قیمتی است و من میخواهم مردم را از قیمت این مطلع...
خانهتان كجاست؟ اگر رویم نشد بگویم خانهام كجاست، پیداست این خانه خیانت است. امیرالمؤمنین فرمود: «دَخَلْتُ بِلَادَكُمْ بِأَشْمَالِی هَذِه» (بحارالانوار/ج40/ص325) من با همین زندگی وارد شدم، اگر بعد از اینكه از حكومت كنار رفتم، زندگی من فرق زیادی داشت، اصلاً اگر فرق داشت، نه فرق زیاد، اگر فرق داشت پیداست از بیتالمال سوء استفاده كردم.
كار خوب این است كه آدم بتواند در تلویزیون بگوید. هرچیزی را كه در تلویزیون رنگ شما میپرد... با یك كسی رابطه پیدا میكنی تلفن میكنی كه اگر آقایت بفهمد فوری گوشی را زمین میگذاری. پیداست این تلفن خیانت است. هر تلفنی كه بابا و ننهات بفهمند گوشی را زمین میگذاری، پیداست خیانت است. و گاهی هم گول میزنند. ممكن است عكس سكس باشد، رویش عكس مداح میچسبانند. پدر میگوید: الحمدلله بچهی من خیلی مذهبی است. شبها تا صبح پای مداحها مینشیند. آخوندی به من گفت. گفت: یك سیدی بود من فكر كردم پسر من حزب اللهی است. از دستش افتاد. من گذاشتم دیدم اوه... اوه... چه عكسهایی است. این برای اینكه پدرش را گول بزند، بنابراین به هیچ چیز اطمینان نكنید. خدا، پیغمبر، امام، مرجع تقلید، عقل، منطق. كلاسهای یواشكی، سیدیهای یواشكی، تلفنهای یواشكی، اینها را همه باید مواظب باشیم.
" خدایا خودت همهی ما را حفظ بفرما. كمتر از آنی ما را به خودمان واگذار مكن " .
[FONT=Times New Roman]هرگز نخواب کوروش ، ای مهر آریایی / بی نام تو وطن نیز ، نام و نشان ندارد