چر اين نام کاربري را انتخاب کرديد؟

در اين بخش ميتوانيد درباره موضوعاتي كه در انجمن براي آنها بخشي وجود ندارد به بحث و گفتگو بپردازيد

مدیران انجمن: رونین, Shahbaz, MASTER, MOHAMMAD_ASEMOONI, شوراي نظارت

Major
Major
نمایه کاربر
پست: 243
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۶, ۲:۰۳ ب.ظ
محل اقامت: تهران- پلاک637
سپاس‌های ارسالی: 99 بار
سپاس‌های دریافتی: 399 بار

پست توسط haditomcat14 »

نام کاربري من که معلومه چيه
haditomcat14
hadi اسم کوچيک خودمه! :m:a :m:a
tomcat : اون هم جنگنده موردعلاقه خودمه؟ :) :) :)
14 هم از f-14 tomcat مياد
آینده در دست شما کاربران گرامی می باشد موفق باشی
Major I
Major I
پست: 430
تاریخ عضویت: جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۶, ۱۰:۳۰ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1 بار
سپاس‌های دریافتی: 17 بار

پست توسط machkol »

machkol در گویش گرگانی به معنی مارمولک هست.من این لقب(مارمولک)رو زمان جاهلیت(!)که در سایت rap98 می نوشتم به عنوان نیک نیمم انتخاب کرده بودم!
غیر ممکن است که در نهایت آنچیزی نشویم که مردم فکر می کنند هستیم.
ژولیوس سزار
Captain II
Captain II
پست: 512
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۱۵ مهر ۱۳۸۶, ۷:۱۷ ب.ظ
محل اقامت: يه جايي خيلي دور شايد هم خيلي نزديک
سپاس‌های ارسالی: 159 بار
سپاس‌های دریافتی: 377 بار
تماس:

پست توسط ta.abad »

سلام
منم همینطور چون حال نداشتم فکر کنم Ta.abad رو انتخاب کردم :grin: :grin:
 



 
Junior Poster
Junior Poster
نمایه کاربر
پست: 175
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۱ آذر ۱۳۸۵, ۴:۳۷ ب.ظ
سپاس‌های دریافتی: 28 بار

پست توسط jupiter_2xl »

من چون علاقه زيادي به سياره مشتري دارم اينو انتخاب کردم :P
منم «كـورش»، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه بابل، شاه سومر و اَكَّـد، شاه چهار گوشه‌ي جهان(بخشي از فرمان كورش بزرگ)
Captain I
Captain I
نمایه کاربر
پست: 1637
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۴ مرداد ۱۳۸۶, ۱۱:۵۳ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 8092 بار
سپاس‌های دریافتی: 3732 بار

پست توسط KH.I.A.2500 »

KH.I.A.2500 به معناي :

KH = به معناي < خ > حرف اول کلمه خدا .

I = به معناي < ي > حرف اول کلمه ايران .

A = به معناي < ارسلان > حرف اول اسم خودم .

2500 = به معناي تمدن 2500 ساله . ( که البته در شرف 2600 شدنه )
  
*  *
*  جز ايران نباشد مرا نام ياد *   * * * *    * * *   *  که يزدان مرا زين سبب کام داد *  * *   
Captain I
Captain I
پست: 623
تاریخ عضویت: جمعه ۱۱ اسفند ۱۳۸۵, ۱۲:۳۵ ب.ظ
سپاس‌های دریافتی: 54 بار

پست توسط Palang mah gerefteh »

  ماه  

[align=justify]در آسمانی پر ستاره ماه بالا و بالاتر می رفت...نگاهش می کنم. هلال ماه کامل است. فوق العاده نورانی ست، به تمام داستانهایی فکر می کنم که ماه در آنها بهمین شکل سروده شده است، و من که قصۀ خودم را زمزمه می کردم، بدون هیچ پیش در آمدی پرسیدم : چی میشه اگه یه نفر از اون بالا بیوفته پائین ؟ فرض کنیم...حالا فرض کنیم که من همانی هستم که از آن بالا بلندیهای ماه منظر به پائین پرتاب می شود. مکث می کنم. می ایستم. فکر می کنم یا تصور می کنم یا خواب می بینم یا متوقف می شوم یا بند کفشم را محکمتر می بندم و یا بدنبال اسطوره و تولد قهرمان تمام کتابهایم را زیرو می کنم که پیدایش نمی کنم... ولی انگار راستی راستی، یک نفر افتاده روی زمین،...از کجا ؟ معلوم نیست...چنین حادثه ای ممکن نیست. ولی اینطور که از شواهد حادثه بر می آید، مسافر فضایی ما بد جوری سقوط کرده، مثل یک ستارۀ دنباله دار راه گم کرده... براحتی می شود حدس زد که از ارتفاع خیلی بلندی پرتاب شده ... مطمئنا از این پس هیچ اتفاق دیگری نمیتواند برای او روی دهد...و رسیدم به آنجایی که یک نفر سقوط آزاد کرده بود. افتاده بود روی زمین. از آنجایی که ماه منظر از آسمان پر ستاره بالا می رفت، و اگر درست نگاه می کردید کاملا پیدا بود که از آن بالا افتاده است و درست افتاده است روی سایه اش. و حتی سایه اش هم خورد خاکشی شده بود. و گفتیم که این من هستم که درست افتاده ام روی سایه ام. و برای اولین بار هم نیست چنین اتفاقی می افتد، تاریخ انباشته است از سایه ها و آدمهای بدون سایه.از خودم می پرسم، چگونه و از کجا به اینجا پرتاب شدم. چرا اینطوری روی زمین پهن شده ام؟ آیا پایان جهان همین جاست؟ زمانی که تمام جهان کاملا در تاریکی فرو می رود و در تمام آسمانها چیزی جز ستارگان مرده و حفره های سیاه بر جا نمی ماند...؟ نه.نگاهش می کنم پس هستم.
شاید هم که من نیز یکی از همان قهرمانان نیمه خدای ناکامی هستم که جهانی تازه را در سقوط اساطیری و از تکه های جسمانی اش و از کلمات بریده بریده بریده بریده شده اش نوید می دهد. و یا فرشته ای آسمانی که بالهایش دچار حریق شده است. و این سرنوشت آنانی ست که می خواستند بیشتر بدانند، بیشتر ببینند و در سرزمین زیباترینهای آسمان سیر و سلوک کنند. در سرزمینهایی که او با بالهایش در هم نوردیده ، خوشبختی هرگز از امور پر اهمیتی بشمار نیامده اند مگر از روی تسامح و بی احتیاطی، و یا اتفاقی غیر قابل پیشبینی، ولی همیشه زود گذر. حالا فقط باید روی پایش راه برود. از خودم می پرسم، آیا این هذیانی نیست که از افسردگی مزمن در طول چند نیمه قرن تنهایی خدایگونه در ذهنم جاری می شود؟ عارضه ای که از پیش اخطار می کند...افسردگی مزمن و سپس سقوط آزاد از آسمانی پر ستاره به زمین سخت. قصه ای مزمن و سرشار از زمزه های دیوانگی...شاید هم که حالا در قبری نمناک دراز کشیده ام؟ و یا اینکه آنقدر با اهل قبور آمیخته ام که به سنگ قبر تبدیل شده ام : سنگی تماشایی برای دیدگان عابری گمنام که برای تصفیه حساب با آینده ای مشکوک و باور نکردنی به اینجا آمده است. او الزاما گمنام است، چونکه من دیگر مرده ام و طبیعتا هر عابری برای من گمنام خواهد بود. ساکت می شوم. تا زمانی که بمن نگاه می کند سکوت می کنم، چونکه اگر مثلا عطسه کنم و یا چیزی بگویم از ترس فرار خواهند کرد و احتمالا وقتی نفس نفس زنان بخانۀ اش می رسد و زمانی که از خستگی از پا افتاد و اجبارا بخواب فرو می رود، حتما کابوسهای وحشتناک خواهد دید. حتما حتما مطمئن هستم. خاطرۀ اهل قبور که به جهان زندگان باز می گردند... شاید هم ماجراجوترینشان اینجور کابوسها را دوست داشته باشند، مثل کودکانی که از رعد و برق می ترسند ولی با اینحال کنجکاوانه و بی صبرانه منتظر غرش دوبارۀ آسمان باقی می مانند تا دوباره با خنده و ترسی بازیگوشانه به دامن مادرشان بیاویزند.
فکر می کنم که باید باز هم کمی بیشتر دور این نقطۀ سقوط و در اطراف این چیزی که روی زمین افتاده است پرسه بزنم و مثل شاعر تنبلی که در رؤیاهایی موهوم شناور شوم . می پرسم :
اینجا چکار می کنم؟ چرا نمی توانم حرکت کنم؟ نفسم می گیرد. خیس عرق می شوم. مزۀ چیزی اکسیده را در دهانم مزه مزه می کنم. شاید که آنسوی جهان با جذب چنین طعمی آغاز می شود. بعد کم کم بدنم اکسیده می شود، تمام وجودم از هم می گسلد و سرانجام روزی از روزها کاملا از هم می پوکم. ولی حالا فعلا بی حرکت باقی می مانم، در هر صورت فعلا نه تنها نمی توانم حرکت کنم بلکه تمام احساساتم از کار افتاده است ولی هنوز می توانم ببینم. انگار که تنها چشمهایم جان سالم بدر برده اند و می توانم نگاه کنم. نگاه می کنم، مستقیم بجلو به بالا بسوی آسمان. خواب می بینم و یا بخاک می افتم.

در سواحل امپراتوری آسمان پرستاره و زیبا، نبردی بی امان در گرفته بود. و این آخرین نبرد برای پیروزی انسان بود. آزادی. فریاد آزادی، فریاد زندگی، زندگی در حالت بی وزنی...خواب و رؤیا یا واقعیت، هذیان خدایان شکست خورده...در هر صورت در این ساعت هیچ اهمیتی ندارد، در درون بدن کرخت شده ام که گویی یک میلیارد و نیم قرن است که بی حرکت مانده است، صدایی منعکس می شود که معلوم نیست از کجا می آید و می گوید : ای آزادی برخیز، تو را می بینم همانطور که خواب کیمیایی سنجاقکها را می توانم تعبیر می کنم. ای طفل دیوانه و محکوم برخیز. و تو ! ترا می گویم برخیز.

در هر صورت آنچه که به ماه مربوط می شود، و من که تا این اندازه درمانده از آسمان بزمین فرود افتاده ام... روی نقطۀ اجتناب ناپذیر پایان...نه، تصاحب این ماه ناممکن است، در هر صورت برای امشب ناممکن است. نه، نه برای امشب. نه برای امشب.

افسانه ای قدیمی حکایت می کند که پلنگهای خیالاتی گاهی اوقات به مرگ شاعرانه ای می میرند. شبانه، روی ارتفاعات بلند کوه یا روی ارتفاعات درختان جنگلی. بسوی نقطۀ نورانی در بلندیهای آسمان خیز بر می دارند. و به این ترتیب است که گاهی اوقات بروی سخره ها و یا شاخه ای تیز پرتاب می شوند. مثل سرنوشت پروانه هایی که خیلی به شعلۀ آتش نزدیک می شوند. پلنگهای خیالاتی می توانند درجا بمیرند و یا اینکه با جراحتی عمیق اندک اندک به ابدیت بپیوندند. ولی بر اساس اعتقادی بسیار قدیمی، پس از مرگ، روح آنها بسوی ماه بپرواز در می آید.
چرا پلنگهای خیالاتی می خواهند به ماه پنجه بیاندازند؟ نمی دانم. از طرف دیگر تمام این داستان و اعتقادات مربوط به آن را هم کاملا نمی دانم. ولی مطمئنا بقصد شکار نیست که به چنین بازی مرگ آسایی تن می دهند. از نظر پلنگهای خیالاتی احتمالا ماه موجود بیگانه ای نباید باشد...بیشتر شبیه بازی ست تا چیز دیگری. ولی این داستانی را که تو تعریف می کنی واقعیت دارد؟ من هم آنرا از یک نفر دیگر شنیدم...ولی چه اهمیتی دارد که واقعیت داشته باشد و یا نداشته باشد؟

شب هنگام، وقتی که در قعر تنهاییم فرو رفته بودم، به مردمان زمزمه رسیدم. در مرزهای امپراتوری عظیم تنهایی و افسردگی. سعی می کنم نقشۀ جغرافیایی سرزمینهایش را بیاد بیاورم و بزبان مردمان زمزمه حرف بزنم. همیشه راهها را گم می کنم. اگر چه در چنین سرزمینی همۀ راهها شبیه بهم هستند.

و باز هم شب شده است، همان شب، و این من هستم که بروی نقطۀ خستگی فرود می آیم. آرام پنجره را باز می کنم، بادی ملایم صورتم را نوازش می کند. باد را حس می کنم پس هستم. من هنوز هستم.
 
Novice Poster
Novice Poster
نمایه کاربر
پست: 52
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۵, ۱۲:۴۳ ب.ظ
سپاس‌های دریافتی: 2 بار

پست توسط anti_israel »

موجودیت خبیثی که .........به نظرم منشا مشکلات مردم دنیاست
BLOOD RIVER
Moderator
Moderator
نمایه کاربر
پست: 935
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۶ تیر ۱۳۸۶, ۲:۰۱ ق.ظ
محل اقامت: I.R.Iran
سپاس‌های ارسالی: 4472 بار
سپاس‌های دریافتی: 2734 بار
تماس:

نظرسنجی::: چرا نام کاربری خودتان را این انتخاب کرده اید؟؟؟

پست توسط CentralWeb »

سلام به تمامی کاربران CentralClubs

من از زمانی که با CentralClubs آشنا شدم دیدم آقا مهدی اسم قشنگی رو برای سایت خودش برگزیده
تا قبل از اون من بیشتر جاها با این نام کاربری معرفی می شدم: MHM11
اما با دیدن نام CC که نام جالب بود تصمیم گرفتم یه نام قشنگ برای خودم هم با توجه به نام CC برای خودم انتخاب کنم

با تشکر :smile:
------------------------
شما هم نظر بدید... :) :smile:
Captain I
Captain I
نمایه کاربر
پست: 674
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۶, ۹:۳۳ ق.ظ
محل اقامت: جايگاهم آسمان است...
سپاس‌های ارسالی: 6 بار
سپاس‌های دریافتی: 104 بار
تماس:

پست توسط atropak »

AtroPak از کلمه ي آتروپاتکان گرفته شده ، آتروپاتکان نام قبلي آذربايجان است ، البته من آذربايجاني نيستم ولي به هر حال براي سايتم يک نام اصيل ايراني انتخاب کردم ، اسم سايتم Atropak هست به همين خاطر من با اين نام توي سايت ها عضو مي شوم.
 [External Link Removed for Guests] 
Major II
Major II
نمایه کاربر
پست: 234
تاریخ عضویت: دوشنبه ۵ آذر ۱۳۸۶, ۱۱:۲۱ ب.ظ
محل اقامت: ايران
سپاس‌های ارسالی: 13 بار
سپاس‌های دریافتی: 40 بار
تماس:

پست توسط Damavand »

با سلام خدمت دوستان
من يک برای دليل انتخاب اسم خودم دارم که ؛ دماوند نماد ايران و نماد قدرت و پايداري و استقامت مردان ايران زمين هست :)
(هميشه برقرار و پاينده باشي ، اي ايران)
وبلاگ فني و تخصصي کامپيوتر
[External Link Removed for Guests]
Captain II
Captain II
نمایه کاربر
پست: 1194
تاریخ عضویت: جمعه ۱۷ آذر ۱۳۸۵, ۱۲:۲۶ ب.ظ
محل اقامت: يه گوشه كنار شيراز
سپاس‌های ارسالی: 1817 بار
سپاس‌های دریافتی: 2632 بار
تماس:

پست توسط esijoon »

با سلام.چه پست جالبي زديد.منم ميخوام دليلم رو بگم.چون اسم من احسان هست عبارت esi رو انتخاب کردم.joon هم دليل خواستي نداره و فقط براي جلوه دادن به عبارت اولي هست.
تصویر
ما از الست طایفه ای سینه خسته ایم...........ما بچه های مادر پهلو شکسته ایم
امروز اگر که سینه و زنجیر می زنیم..............فردا به عشق مهدیه فاطمه شمشیر می زنیم
از ما بترس،طایفه ای پر اراده ایم...................ما مثل کوه پشت علی ایستاده ایم
از ما بترس، شیعه ی سرسخت حیدریم..........جان برکفان جبهه ی فتوای رهبریم
Novice Poster
Novice Poster
پست: 97
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲۱ آبان ۱۳۸۶, ۴:۳۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 10 بار
سپاس‌های دریافتی: 9 بار
تماس:

پست توسط bbk_agp »

:( Bbk_Agp اختصار اسم و فاميلي منه. همه جاي نت با اين آي دي عضو ميشم :) :)
تصویر
ارسال پست

بازگشت به “ساير گفتگوها”