عشق صداي فاصله هاست...

در اين بخش ميتوانيد درباره موضوعاتي كه در انجمن براي آنها بخشي وجود ندارد به بحث و گفتگو بپردازيد

مدیران انجمن: رونین, Shahbaz, MASTER, MOHAMMAD_ASEMOONI, شوراي نظارت

ارسال پست
Rookie Poster
Rookie Poster
نمایه کاربر
پست: 22
تاریخ عضویت: دوشنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۵, ۸:۲۵ ق.ظ

عشق صداي فاصله هاست...

پست توسط taha »

تقدیم شد به سهراب سپهری

عشق صدای فاصله هاست...

عشق فاصله است... عشق مثل فاصله است...عشق ابهامه... عشق مبهمه...
خدایا اولش چی بود؟!
هرچه به ذهنش فشار می اورد یادش نمی امد با خودش گفت:اه پسر چقدر خنگی!
دختر همین طور به او چشم دوخته بود ولبهایش داشت تکان میخورد ولی پسر چیزی
نمیشنید. انگار کر شده باشد تمام ذهنش را گذاشته بود روی به خاطر اوردن یک شعر.
دختر چشم ها و ابروهاش هم حرکت میکرد معلوم بود دارد از یک چیز هیجان انگیز
حرف میزند.
پسر چشمهایش را ریز کرد و دوباره به ذهنش فشار اورد "عشق کثیفه ولی نقره تمیزه-
عشق کدر- تا وقتی فاصله است عشق نقره است ..."
همه چیز قاطی پاطی شده بود. دوباره نگاهش را به چهره دختر دوخت.
"خیلی هم زیبا نیست هر چند روزی برایم زیباترین دختر دنیا بود ... چقدر حرف میزنه ؟؟
خسته نمیشه؟...یک روز از این دختر برای خودم بتی ساخته بودم.. یک موجود دست نیافتنی
یک پری دریایی.. چه شبها که با یادش سر کردم...!چه عذابهایی کشیدم؟ ان موقع حاضر بودم
تمام هستی ام را بدهم تا فقط یک لبخند به من بزند..."
از این که اینگونه کسی را دوست میداشت از خودش بدش امد . خیلی عمیق به چشمای دختر زل
زد و با خودش گفت"این چه فرقی بادخترهای دیگه داره؟؟ واقعا چه فرقی؟؟!"
دوباره سعی کردان شعر یادش بیاید:عشق هیچه- عشق تصوره-عشق سوء تفاهمه-عشق یک صدای
مبهم کدره-عشق صدای فاصله ها ست-اره,اره اولش همین بود " عشق صدای فاصله هاست"
راستی چرا از این دختر برای خودم چنین موجود ارمانی ساخته بودم؟ شاید اگر خوب میشناختمش
اینطوری نمیشد.چه روزهایی از عمرم را در این ارزوهای کوچک و مسخره حرام کردم.ان موقع
چقدر در مورد این دختر زلال فکر میکردم..."
ادامه شعر داشت یادش میامد:عشق صدای فاصله هاست- صدای فاصله هایی که غرق ابهامند.
نه صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند
من اصلا یک چیز را نمیفهمم ما چرا فکر میکنیم که در زندگی حتما باید کسی را عاشقانه دوست داشته
باشیم و حالا اگر هم باید چرا اشتباه میکنیم و یا ایا اصلا گزینه درستی وجود داره؟؟
میدانست یک خط دیگر از شعر باقی مانده دل چسب ترین قسمتش ولی یادش نمی اید
دختر همین طور که روی نیمکت پارک نشسته بود کمی جا به جا شد ولی بدون اینکه حرف زدنش قطع شود
چشمهایش را گرد کرده بود و با اب وتاب حرف میزد
اب دهن دختر به صورت پسر خورد. پسر احساس بدی پیدا کرد. بوی ادکلن تند دختر هم با این احساس بد قاطی شدوباخودش گفت چه عشق تهوع اوری وپوزخند تمسخر امیزی زد
هنوز قسمت اخر شعر یادش نیامده بود . یکبار دیگر شعر را تا انجا که به یاد اورده بود توی ذهنش مرور کرد
ولی خط اخرش یادش نیامد. اصلا همین اخرش بود که خیلی مهم بودوسه خط قبلی اش را معنا میداد.

احساس خارش مطبوعی روی پوست دستش کرد. متوجه دختر شد . با نگاهی فریبنده به چشمهای پسر زل زده بود و ارام داشت دست پسر رالمس میکرد . حرف زدنش تمام شده بود ولبهایش را غنچه کرده بود وگاهی نگاهش را از چشمهای پسر بر میداشت وبه لبهایش میدوخت.
رنگ رژ لبش خیلی توی چشم میزد .پسر غافلگیر شده بود و رشته افکارش گسسته شده بود. دیگر در ان لحظه
هیچ فکری در ذهنش نمی گذشت.
ناگهان مثل اینکه کسی در درونش فریاد بزند این شعر از ذهنش گذشت
"عشق صدای فاصله هاست
صدای فاصله هایی که غرق ابهامند
نه صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند
وبا شنیدن یک هیچ کدر میشوند
یکدفعه مثل برق گرفته ها دستش را از توی دست دختر بیرون کشید و از جا بلند شد و داد زد
وبا شنیدن یک هیچ کدر میشوند دختر بد جوری جا خورد ورنگش پرید حتی از زیر کرم سفید کننده اش
پریدگی رنگ پوستش قابل تشخیص بود
پسر همین طور که شعر را فریاد می زد وبلند میخواند بدون اینکه توجه ای به دختر بکند ویا حتی نگاهی
به او بیاندازد با قدم هایی تند در حال دور شدن از دختر بود ودختر همین طور مات وبا دهانی نیمه باز پسر را مینگریست تا از نظرش نا پدید شد


................
:razz:
ارسال پست

بازگشت به “ساير گفتگوها”