-گربه بي دمه امروز اومده بود دنبالم تابا هم بريم اونورشهر.ميگفت امروز قراره اونجا شله بدند.منم رفتم به تمام دوستهام خبردادم و نزديك به ۲۰تا گربه باهم حركت كرديم.توراه يك سگه دنبالمون كرد بماند،وقتي رسيديم ديديم يك مدرسه بزرگيه هيچكيم توش نيست.تا داخل شديم يك عده بچه دبستاني ريختند سرمون.ناكسها از چند كوچه بالاتر يواشكي دنبالمون راه افتاده بودند. شانس آورديم كه فقط سنگ ولنگه كفش خورديم.با اينكه يكي از دوستهام همچين سنگ خورد تو سرش كه نزديك بود بميره.
-امروز يك دختره راديدم به اسم نازيلا.ميگند تمام گربه هاي خانگي دنبالشند چه برسه به ما.يك دوسه تا خونه اي دنبالش رفتم تا رسيديم به زيرزمين حسن كله پز.ديدم يك عالم آشغال گوشت زيرزمينش افتاده.حمله كردم به طرف گوشتها كه انگار به خانوم برخورد ورفت.اين گربه خانگي ها هم خيلي خودشونو گرفتند.فكركرده چون هرروز گوشت ميخوره ديگه بايد مارو گربه حساب نياره.
چندروز بود يك پسره خيلي نگاهم ميكرد.آخرديروز منو صدا كرد و يك ماهي قرمز ازاين ماهيهاي شب عيد به من نشون داد.تندي رفتم كنارش و خودمو لوس كردم تا ماهي رو بهم داد.اما تا كردم تو دهنم مجبور شدم بندازمش بيرون .آخه پدرسگ ماهي رو پر فلفل كرده بود.
-امروز رفته بوديم تعزيه باباي گربه زرده.آخه سال باباشه.باباي اون بدبختم يزديها خوردند.تو مجلس گربه .......حسابي يزديها رو نفرين كرد وگفت:الهي نسلشون ازرو زمين بربيفته. يكي از تو جمع يكهو گفت:با دعاي گربه سياه بارون نمياد كه همه خنديدند.آخه گربه ...... سياهه.
-بالاخره امروز يك گربه رو پيدا كردم تا جفتگیری کنیم.اسمش پشمكه. ميگه خونگي بوده اما يكروز حواسش نبوده روي كله صاحبخونه شاشيده.صاحبخونه هم انداختش بيرون.فكركنم داره خالي ميبنده.اما ازهيچي بهتربود.ازقيافه اش معلوم بود يك چنددفعه اي زاييده.سرش با ۲ تا گربه دعوا كردم تا تونستم ........آخرشم تازه شانس آوردم چون ميگفت ديرش شده و جاييكه زندگي ميكنه اگرديربره صاحبش مياد وميفهمه وديگه نميتونه اونجا بره.
-هفته پيش داشتم ميرفتم كه يكهو ديدم يك گوشت بزرگ تو زيرزمين خونه حسن كفتربازه است.تا رفتم كه برش دارم يكهو ديدم در زيرزمين بسته شد تا ۱ هفته اون تو بودم ديگه از شدت گرسنگي داشتم ميمردم.حسابي هم ضعيف شده بودم تااينكه ديدم حسن كفترباز اومد ومنو برداشت.ديگه حال فراركردن نداشتم.برداز دم آويزونم كرد تو باغچه وتا تونست منو باچوب كتك زد.موقع كتك زدنم هي ميگفت:كفترهاي منو ميدزدي.ها!بخور.من بيچاره هم نميتونستم بگم باباكارمن نبوده.كار گربه چاقه است.خلاصه انقدر كتك خوردم كه نگو.آخرشم دمم را قيچي كرد.حالا شدم بي دم.اي كاش حداقل يك كاري كرده بودم تاالكي كتك نميخوردم.
-چندروز پيش بايكي از بچه ها بحثي شددرباره گربه هاي خانگي.واقعا صرف با خونگي بودنه.وگرنه الآن اصلا نميشه زندگي كرد.زندگيها سخت شده هيچكي به ما گربه ها غذا نميده.يكي از بچه ها ديروز ميگفت بايد بريم يك كشور اروپايي.ميگفت اونورآب كشورهايي هستند كه مثل اين ايرانيها ساديسم گربه كشي ندارند.هرچي فكر ميكنم ميبينم نميشه.آخه چندسال توراهي تا به اونجا برسي.تازه وقتي هم كه رسيدي معلوم نيست كسي رو گيربياري تا بهت برسه.ازهمه مهمتر توراه از گشنگي تلف ميشي.
-امروز با چندتااز بچه ها قرارگذاشتيم بريم گربه لاته روبزنيم.آخه ديروزيكي از گربه هاي محله مارو تنها گيرآورده وحسابي زده.نزديكيهاي شب بود كه پيداش كرديم اماتا خواستيم بزنيمش. ۲تا آدم كلاس بالا با كيف سامسونيت ماروديدند وكفشهاشون رو درآوردند وبه طرف ما پرت كردند.ازشانس بدمن يكي از كفشهاشون شترق خورد تو سرمن.آي درد گرفت.اونهام زدند زير خنده.گربه لاته هم رفته بودبالاي پشت بوم همينجور به ما ميخنديد ومسخره مون ميكرد.
-گورباباي اين شانس.ديروز پشمك اومد پيشم وگفت:حامله است.نميدونم تو۳ روز ازكجا فهميده كه حامله شده.منكه ميدونم قبلا جايي رفته بوده ---- بوده حالا ميخواد غذاي بچه هاشو بندازه گردن من.هرچي گفتم به من چه.اينها بچه هاي من نيستند قبول نكرد.حتي گفت ميره به گربه كلانتره شكايت ميكنه.منم مجبور شدم قبول كنم كه بگم بچه ها مال منند.ازهمين الآن غصه ام گرفته.غذاي خودمو نميتونم جوركنم حالااين ج ----- ه با بچه هاش هم افتادند گردن من

