شنيدن استعدادي عظيم است.
همگان از استعداد شنيدن برخوردار نيستند.
معدودي از افراد واجد اين موهبتند. سخن گفت آسان است، اما شنيدن بسيار دشوار.
كساني كه گوش ميسپارند، بدون آنكه قضاوت كنند، بدون آنكه ارزيابي داشته باشند، بدون آن كه كسي را محكوم كنند، اين گونه شنيدن معجزه است.
چنين افرادي سكوتي مقتدر، روحي شگرفت، و زيباييهاي دروني بسيار لطيفي دارند.
به قول بزرگي خداوند به انسان دو گوش عطا كرده و يك دهان كه دو بشنود يك بيش نگويد.
چرا كه سخن را اگر رهايش كنيم لجام گسيخته ميشود و به هر جا كه بخواهد ميتازد و هر آنچه كه باعث كدورت، نحوست، و حتي جدالهايي بس بزرگ ميشود از سخن بر ميخيزد. تمرين شنديدن انسان را به سوي فرهيختگي سوق ميدهد
جملات و شعر هاي زيبا
مدیر انجمن: شوراي نظارت
- پست: 441
- تاریخ عضویت: شنبه ۱۸ آذر ۱۳۸۵, ۳:۴۸ ق.ظ
- محل اقامت: essi8689@yahoo.com
- سپاسهای ارسالی: 28 بار
- سپاسهای دریافتی: 188 بار
- تماس:
دیدی ای غمگین تر از من بعد از آن دیر آشنایی آمدی خواندی برایم قصه ی تلخ جدایی مانده ام سر در گریبان بی تو در شب های غمگین بی تو باشد همدم من یاد پیمان های دیرین آن گل سرخی که دادی در سکوت خانه پژمرد آتش عشق و محبت در خزان سینه افسرد کنون نشسته در نگاهم تصویر پر غرور چشمت یک دم نمی رود از یادم چشمه های پر نور چشمت آن گل سرخی که دادی در سکوت خانه پژمرد
susan
susan

چه مهمانان بي دردسري هستند مُردگان! نه به دستي ظرفي را چرک مي کنند نه به حرفي دلي را آلوده تنها به شمعي قانعند و اندکي سکوت
من ازمردن نمی ترسم،هراس از زندگی دارم
که هر روزش مثه دیروز،از این تکرار بیزارم
من از مردن نمی ترسم،که هر چی باشه یکباره
هراس از زندگی دارم،که دردش پر ز تکراره
اگه زندگی همینه،آره من عاشق مرگم
می خوام از شاخه بیفته،دونه آخر برگم
زندگی مثه یه داسه،آدما مثل درختن
ظریفاشون زود میمیرن،دیرتراونا که سختن
این دیگه دست آدم نیست،زورکی میاد به دنیا
به خودش میاد می بینه،افتاده تو قعر دریا
کسی از ما نمی پرسه،دنیا اومدن به زوره
یکی سالمه ،یکی نه،یکی افلیج، یکی کوره
به خودش میاد یه وقت که،واسه برگشت خیلی دیره
می کنه جون روزی صد بار،روزی صد دفعه می میره
susan
که هر روزش مثه دیروز،از این تکرار بیزارم
من از مردن نمی ترسم،که هر چی باشه یکباره
هراس از زندگی دارم،که دردش پر ز تکراره
اگه زندگی همینه،آره من عاشق مرگم
می خوام از شاخه بیفته،دونه آخر برگم
زندگی مثه یه داسه،آدما مثل درختن
ظریفاشون زود میمیرن،دیرتراونا که سختن
این دیگه دست آدم نیست،زورکی میاد به دنیا
به خودش میاد می بینه،افتاده تو قعر دریا
کسی از ما نمی پرسه،دنیا اومدن به زوره
یکی سالمه ،یکی نه،یکی افلیج، یکی کوره
به خودش میاد یه وقت که،واسه برگشت خیلی دیره
می کنه جون روزی صد بار،روزی صد دفعه می میره
susan

چه مهمانان بي دردسري هستند مُردگان! نه به دستي ظرفي را چرک مي کنند نه به حرفي دلي را آلوده تنها به شمعي قانعند و اندکي سکوت
- پست: 412
- تاریخ عضویت: سهشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۸۵, ۱۰:۴۶ ق.ظ
- سپاسهای دریافتی: 64 بار
- تماس:
باید گذشت ازاین شهرِ پرازپوچی
باید گذشت از این نگاه های تهی لبخند های بی رنگ
اینجا پر از فصل ِپوچی است
و ترانه تنها ترانه ای پوچ است
نه بیشتر
ما مترسک گونه های این دشت بی فریادیم
که حتی کلاغها نیز ما را به سخره می گیرند
نمی دانم من تاوان کدامبن گناه زمانه ام
که در این هیچستان، بی هیچ رها شده ام
نه اینکه آفتاب مرا می آزارد ویا سوز سرمایی
که وجودم را نیستی به یغما برده
من خاکستری پوش تمام رویاهای خویشتنم
اینجا تمام آینه ها را می شکنند
اینجا همه صداقت را در قمار زندگیشان باخته اند
و عشق را دیگر حتی در کتابها نیز نمی توان یافت
باید گذشت
دیاری دیگر شاید...
باید گذشت از این نگاه های تهی لبخند های بی رنگ
اینجا پر از فصل ِپوچی است
و ترانه تنها ترانه ای پوچ است
نه بیشتر
ما مترسک گونه های این دشت بی فریادیم
که حتی کلاغها نیز ما را به سخره می گیرند
نمی دانم من تاوان کدامبن گناه زمانه ام
که در این هیچستان، بی هیچ رها شده ام
نه اینکه آفتاب مرا می آزارد ویا سوز سرمایی
که وجودم را نیستی به یغما برده
من خاکستری پوش تمام رویاهای خویشتنم
اینجا تمام آینه ها را می شکنند
اینجا همه صداقت را در قمار زندگیشان باخته اند
و عشق را دیگر حتی در کتابها نیز نمی توان یافت
باید گذشت
دیاری دیگر شاید...
مرا دوست بدار،اندكي ولي طولاني!
- پست: 441
- تاریخ عضویت: شنبه ۱۸ آذر ۱۳۸۵, ۳:۴۸ ق.ظ
- محل اقامت: essi8689@yahoo.com
- سپاسهای ارسالی: 28 بار
- سپاسهای دریافتی: 188 بار
- تماس:
وقتی نباشی
وقتی نباشی گم میشه آفتاب
خاکستر میشه حریر مهتاب
از رفتنت من پر میشم از شب
شب دلهره شب اضطراب
وقتی نباشی دنیا شب میشه
شب از دل من شب تا همیشه
بی تو هر نفس تکرار ترسه
لحظه لحظه نیست نبض تشویشه
هیشکی عاشقت اینجور که منم
نبود و نشد لاف نمی زنم
من از تویی که بد کردی با من
گله می کنم دل نمی کنم
بی تو نه صدا مونده نه آواز
نه اشک غزل نه ناله ساز
باری اگه هست از جنس کوهه
از رنگ خاک و حسرت پرواز
وقتی نباشی گم میشه آفتاب
خاکستر میشه حریر مهتاب
از رفتنت من پر میشم از شب
شب دلهره شب اضطراب
وقتی نباشی دنیا شب میشه
شب از دل من شب تا همیشه
بی تو هر نفس تکرار ترسه
لحظه لحظه نیست نبض تشویشه
هیشکی عاشقت اینجور که منم
نبود و نشد لاف نمی زنم
من از تویی که بد کردی با من
گله می کنم دل نمی کنم
بی تو نه صدا مونده نه آواز
نه اشک غزل نه ناله ساز
باری اگه هست از جنس کوهه
از رنگ خاک و حسرت پرواز
رحم کن تا شب بی جنبش بی حوصلگی پشت این پنجره خالی قابم نکنه
دارم از فکر رسیدن به تو آباد میشم ،تو بیا که باد ولگرد خرابم نکنه
دارم از فکر رسیدن به تو آباد میشم ،تو بیا که باد ولگرد خرابم نکنه
در اين برهوت عاطفه، هر كه را تتمه دلي براي مهر ورزيدن هست گرامي بدار و سرش را به سنگ جفا آشنا مكن.
خدايا! كاري كن كه دل قرار گيرد.
خدايا! عاشقان را بساز و خستگان را بنواز و ديگران را از چشم دوستدارانت بينداز. دلهاي سنگ آسا را بشكن تا مگر در شكستگيها نشاني از تو بيابند.
خدايا! توفيق ده تا جز به مقام تو نينديشم و جز به جاه تو دل نبندم و جز به منصب رضاي تو را آرزو نكنيم.
خداوندا! به ما آنچنان فراستي عطا كن كه عشق را از هوس باز شناسيم و نور رحمان را از تار شيطان تميز دهيم و ميان حقيقت و باطل حقيقت اندود، فرق بگذاريم
susan
خدايا! كاري كن كه دل قرار گيرد.
خدايا! عاشقان را بساز و خستگان را بنواز و ديگران را از چشم دوستدارانت بينداز. دلهاي سنگ آسا را بشكن تا مگر در شكستگيها نشاني از تو بيابند.
خدايا! توفيق ده تا جز به مقام تو نينديشم و جز به جاه تو دل نبندم و جز به منصب رضاي تو را آرزو نكنيم.
خداوندا! به ما آنچنان فراستي عطا كن كه عشق را از هوس باز شناسيم و نور رحمان را از تار شيطان تميز دهيم و ميان حقيقت و باطل حقيقت اندود، فرق بگذاريم
susan

چه مهمانان بي دردسري هستند مُردگان! نه به دستي ظرفي را چرک مي کنند نه به حرفي دلي را آلوده تنها به شمعي قانعند و اندکي سکوت
گفتمش دل می خری ! پرسید چند گفتمش دل مال تو تنها بخند خنده کرد دو دل زدستانم ربود تا به خود باز آمدم او رفته بود دل زه دستش روی خاک افتاده بود جای پایش روی دل جا مانده بود
susan
susan

چه مهمانان بي دردسري هستند مُردگان! نه به دستي ظرفي را چرک مي کنند نه به حرفي دلي را آلوده تنها به شمعي قانعند و اندکي سکوت