جملات و شعر هاي زيبا

در اين بخش مي‌توانيد در مورد کليه موضوعات فرهنگي و ادبي به بحث و تبادل نظر بپردازيد

مدیر انجمن: شوراي نظارت

Major II
Major II
نمایه کاربر
پست: 441
تاریخ عضویت: شنبه ۱۸ آذر ۱۳۸۵, ۳:۴۸ ق.ظ
محل اقامت: essi8689@yahoo.com
سپاس‌های ارسالی: 28 بار
سپاس‌های دریافتی: 188 بار
تماس:

پست توسط essi10 »

شنيدن استعدادي عظيم است.
همگان از استعداد شنيدن برخوردار نيستند.
معدودي از افراد واجد اين موهبتند. سخن گفت آسان است، اما شنيدن بسيار دشوار.

كساني كه گوش مي‌سپارند، بدون آنكه قضاوت كنند، بدون آنكه ارزيابي داشته باشند، بدون آن كه كسي را محكوم كنند، اين گونه شنيدن معجزه است.

چنين افرادي سكوتي مقتدر، روحي شگرفت، و زيبايي‌هاي دروني بسيار لطيفي دارند.

به قول بزرگي خداوند به انسان دو گوش عطا كرده و يك دهان كه دو بشنود يك بيش نگويد.

چرا كه سخن را اگر رهايش كنيم لجام گسيخته ميشود و به هر جا كه بخواهد مي‌تازد و هر آنچه كه باعث كدورت، نحوست، و حتي جدالهايي بس بزرگ ميشود از سخن بر مي‌خيزد. تمرين شنديدن انسان را به سوي فرهيختگي سوق مي‌دهد
رحم کن تا شب بی جنبش بی حوصلگی پشت این پنجره خالی قابم نکنه
دارم از فکر رسیدن به تو آباد میشم ،تو بیا که باد ولگرد خرابم نکنه
Captain I
Captain I
پست: 602
تاریخ عضویت: جمعه ۱۹ اسفند ۱۳۸۴, ۱۱:۳۹ ب.ظ
سپاس‌های دریافتی: 75 بار

پست توسط susan »

دیدی ای غمگین تر از من بعد از آن دیر آشنایی آمدی خواندی برایم قصه ی تلخ جدایی مانده ام سر در گریبان بی تو در شب های غمگین بی تو باشد همدم من یاد پیمان های دیرین آن گل سرخی که دادی در سکوت خانه پژمرد آتش عشق و محبت در خزان سینه افسرد کنون نشسته در نگاهم تصویر پر غرور چشمت یک دم نمی رود از یادم چشمه های پر نور چشمت آن گل سرخی که دادی در سکوت خانه پژمرد
susan :razz:
چه مهمانان بي دردسري هستند مُردگان! نه به دستي ظرفي را چرک مي کنند نه به حرفي دلي را آلوده تنها به شمعي قانعند و اندکي سکوت
Captain I
Captain I
پست: 602
تاریخ عضویت: جمعه ۱۹ اسفند ۱۳۸۴, ۱۱:۳۹ ب.ظ
سپاس‌های دریافتی: 75 بار

پست توسط susan »

من ازمردن نمی ترسم،هراس از زندگی دارم
که هر روزش مثه دیروز،از این تکرار بیزارم
من از مردن نمی ترسم،که هر چی باشه یکباره
هراس از زندگی دارم،که دردش پر ز تکراره


اگه زندگی همینه،آره من عاشق مرگم
می خوام از شاخه بیفته،دونه آخر برگم
زندگی مثه یه داسه،آدما مثل درختن
ظریفاشون زود میمیرن،دیرتراونا که سختن


این دیگه دست آدم نیست،زورکی میاد به دنیا
به خودش میاد می بینه،افتاده تو قعر دریا
کسی از ما نمی پرسه،دنیا اومدن به زوره
یکی سالمه ،یکی نه،یکی افلیج، یکی کوره
به خودش میاد یه وقت که،واسه برگشت خیلی دیره
می کنه جون روزی صد بار،روزی صد دفعه می میره

susan :razz:
چه مهمانان بي دردسري هستند مُردگان! نه به دستي ظرفي را چرک مي کنند نه به حرفي دلي را آلوده تنها به شمعي قانعند و اندکي سکوت
Captain II
Captain II
نمایه کاربر
پست: 412
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۲۲ فروردین ۱۳۸۵, ۱۰:۴۶ ق.ظ
سپاس‌های دریافتی: 64 بار
تماس:

پست توسط njmh »

باید گذشت ازاین شهرِ پرازپوچی

باید گذشت از این نگاه های تهی لبخند های بی رنگ

اینجا پر از فصل ِپوچی است

و ترانه تنها ترانه ای پوچ است

نه بیشتر

ما مترسک گونه های این دشت بی فریادیم

که حتی کلاغها نیز ما را به سخره می گیرند



نمی دانم من تاوان کدامبن گناه زمانه ام

که در این هیچستان، بی هیچ رها شده ام

نه اینکه آفتاب مرا می آزارد ویا سوز سرمایی

که وجودم را نیستی به یغما برده

من خاکستری پوش تمام رویاهای خویشتنم



اینجا تمام آینه ها را می شکنند

اینجا همه صداقت را در قمار زندگیشان باخته اند

و عشق را دیگر حتی در کتابها نیز نمی توان یافت



باید گذشت

دیاری دیگر شاید...
مرا دوست بدار،اندكي ولي طولاني!
Major II
Major II
نمایه کاربر
پست: 441
تاریخ عضویت: شنبه ۱۸ آذر ۱۳۸۵, ۳:۴۸ ق.ظ
محل اقامت: essi8689@yahoo.com
سپاس‌های ارسالی: 28 بار
سپاس‌های دریافتی: 188 بار
تماس:

پست توسط essi10 »

وقتی نباشی

وقتی نباشی گم میشه آفتاب
خاکستر میشه حریر مهتاب
از رفتنت من پر میشم از شب
شب دلهره شب اضطراب
وقتی نباشی دنیا شب میشه
شب از دل من شب تا همیشه
بی تو هر نفس تکرار ترسه
لحظه لحظه نیست نبض تشویشه

هیشکی عاشقت اینجور که منم
نبود و نشد لاف نمی زنم
من از تویی که بد کردی با من
گله می کنم دل نمی کنم

بی تو نه صدا مونده نه آواز
نه اشک غزل نه ناله ساز
باری اگه هست از جنس کوهه
از رنگ خاک و حسرت پرواز
رحم کن تا شب بی جنبش بی حوصلگی پشت این پنجره خالی قابم نکنه
دارم از فکر رسیدن به تو آباد میشم ،تو بیا که باد ولگرد خرابم نکنه
Captain I
Captain I
پست: 602
تاریخ عضویت: جمعه ۱۹ اسفند ۱۳۸۴, ۱۱:۳۹ ب.ظ
سپاس‌های دریافتی: 75 بار

پست توسط susan »

تصویر
چه مهمانان بي دردسري هستند مُردگان! نه به دستي ظرفي را چرک مي کنند نه به حرفي دلي را آلوده تنها به شمعي قانعند و اندکي سکوت
Captain I
Captain I
پست: 602
تاریخ عضویت: جمعه ۱۹ اسفند ۱۳۸۴, ۱۱:۳۹ ب.ظ
سپاس‌های دریافتی: 75 بار

پست توسط susan »

تصویر
چه مهمانان بي دردسري هستند مُردگان! نه به دستي ظرفي را چرک مي کنند نه به حرفي دلي را آلوده تنها به شمعي قانعند و اندکي سکوت
Captain I
Captain I
پست: 602
تاریخ عضویت: جمعه ۱۹ اسفند ۱۳۸۴, ۱۱:۳۹ ب.ظ
سپاس‌های دریافتی: 75 بار

پست توسط susan »

تصویر


بيا تا برايت بگويم..

چقدر تنهايي من بزرگ است.

..

مي خواهم بگويم

از هرچه دارم

از تمام دلتنگي هايم...

.

.

اي سبدهاتان پر خواب

سيب آوردم

سيب

.

.

سهراب سپهری

susan :razz:
چه مهمانان بي دردسري هستند مُردگان! نه به دستي ظرفي را چرک مي کنند نه به حرفي دلي را آلوده تنها به شمعي قانعند و اندکي سکوت
Old Moderator
Old Moderator
نمایه کاربر
پست: 1468
تاریخ عضویت: شنبه ۶ اسفند ۱۳۸۴, ۹:۳۰ ب.ظ
محل اقامت: تهران. شهرک اکباتان
سپاس‌های ارسالی: 4 بار
سپاس‌های دریافتی: 186 بار

پست توسط ARMIN »

هر کس که گفت بهر تو مردم دروغ گفت

من راست گفتم که براي تو زنده ام
Don't play games with the ones who love you
Captain I
Captain I
پست: 602
تاریخ عضویت: جمعه ۱۹ اسفند ۱۳۸۴, ۱۱:۳۹ ب.ظ
سپاس‌های دریافتی: 75 بار

پست توسط susan »

در اين برهوت عاطفه، هر كه را تتمه دلي براي مهر ورزيدن هست گرامي بدار و سرش را به سنگ جفا آشنا مكن.
خدايا! كاري كن كه دل قرار گيرد.
خدايا! عاشقان را بساز و خستگان را بنواز و ديگران را از چشم دوستدارانت بينداز. دلهاي سنگ آسا را بشكن تا مگر در شكستگي‌ها نشاني از تو بيابند.
خدايا! توفيق ده تا جز به مقام تو نينديشم و جز به جاه تو دل نبندم و جز به منصب رضاي تو را آرزو نكنيم.
خداوندا! به ما آنچنان فراستي عطا كن كه عشق را از هوس باز شناسيم و نور رحمان را از تار شيطان تميز دهيم و ميان حقيقت و باطل حقيقت اندود، فرق بگذاريم

susan :razz:
چه مهمانان بي دردسري هستند مُردگان! نه به دستي ظرفي را چرک مي کنند نه به حرفي دلي را آلوده تنها به شمعي قانعند و اندکي سکوت
Captain I
Captain I
پست: 602
تاریخ عضویت: جمعه ۱۹ اسفند ۱۳۸۴, ۱۱:۳۹ ب.ظ
سپاس‌های دریافتی: 75 بار

پست توسط susan »

گفتمش دل می خری ! پرسید چند گفتمش دل مال تو تنها بخند خنده کرد دو دل زدستانم ربود تا به خود باز آمدم او رفته بود دل زه دستش روی خاک افتاده بود جای پایش روی دل جا مانده بود

susan :razz:
چه مهمانان بي دردسري هستند مُردگان! نه به دستي ظرفي را چرک مي کنند نه به حرفي دلي را آلوده تنها به شمعي قانعند و اندکي سکوت
Moderator
Moderator
نمایه کاربر
پست: 1045
تاریخ عضویت: شنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۵, ۱۲:۰۵ ب.ظ
محل اقامت: بزقوش?؟قافلانکوه
سپاس‌های ارسالی: 2945 بار
سپاس‌های دریافتی: 2310 بار

پست توسط achachi98 »

هيچكس ويرانيم را حس نكرد وسعت تنهايي ام را حس نكرد در ميان خنده هاي تلخ من ديده ي با رانيم را حس نكرد از ميان آشنا يان هيچكس غربت پنها نيم را حس نكرد آنكه با آغاز من مانوس بود لحظه ي پا يا نيم را حس نكرد
[External Link Removed for Guests]

Atlantis اگر اومدی به من pm بده منتظرتمتصویر
ارسال پست

بازگشت به “شعر و ادبيات”