جملات و شعر هاي زيبا
مدیر انجمن: شوراي نظارت
- پست: 319
- تاریخ عضویت: سهشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۵, ۴:۴۷ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 12 بار
- سپاسهای دریافتی: 50 بار
- تماس:
گل گلدون من شکسته در باد تو بیا تا دلم نکرده فریاد
گل شب بو دیگه شب بو نمیده کی گل شب بو رو از شاخه چیده
گوشه آسمون گل رنگین کمون من مثل تاریکی تو مثل مهتاب
گل گلدون من ماه ایوون من از تو تنها شدن چو ماهی از آب
گل هر آرزو رفته از رنگ وبو من شدم رودخونه دلم یه مرداب
گل شب بو دیگه شب بو نمیده کی گل شب بو رو از شاخه چیده
گوشه آسمون گل رنگین کمون من مثل تاریکی تو مثل مهتاب
گل گلدون من ماه ایوون من از تو تنها شدن چو ماهی از آب
گل هر آرزو رفته از رنگ وبو من شدم رودخونه دلم یه مرداب
تمام ناتمام من
برای تو پروانه ای به دست می آورم که در مهتاب مهتابی رنگ و در آفتاب مثال آفتاب باشد !
برای تو پروانه ای به دست می آورم که در مهتاب مهتابی رنگ و در آفتاب مثال آفتاب باشد !
- پست: 682
- تاریخ عضویت: شنبه ۲۳ دی ۱۳۸۵, ۱۲:۴۷ ق.ظ
- محل اقامت: زير آسمون ابري
- سپاسهای ارسالی: 6 بار
- سپاسهای دریافتی: 164 بار
- تماس:
غنچه از خواب پريد و گلی تازه به دنيا آمد
خار خنديد و به گل گفت « سلام » . . .
و جوابی نشنيد .
خار رنجيد ولی هيچ نگفت
ساعتی چند گذشت . . .
گل چه زيبا شده بود .
دست بی رحمی آمد نزديک ،
گل سراسيمه ز وحشت افسرد ؛
ليک آن خار در آن دست خليد . . .
و گل از مرگ رهيد .
صبح فردا که رسيد
خار با شبنمی از خواب پريد
گل صميمانه به او گفت : « سلام »
خار خنديد و به گل گفت « سلام » . . .
و جوابی نشنيد .
خار رنجيد ولی هيچ نگفت
ساعتی چند گذشت . . .
گل چه زيبا شده بود .
دست بی رحمی آمد نزديک ،
گل سراسيمه ز وحشت افسرد ؛
ليک آن خار در آن دست خليد . . .
و گل از مرگ رهيد .
صبح فردا که رسيد
خار با شبنمی از خواب پريد
گل صميمانه به او گفت : « سلام »


.................... دنياي ديگري هم هست كه ميتوان در آن آواز خواند ...................
-
- پست: 99
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۵, ۸:۰۶ ق.ظ
- سپاسهای ارسالی: 3 بار
- سپاسهای دریافتی: 84 بار
چراغی را که ایزد برفروزد---------------------هرانکس پف کند ریشش بسوزد
==========================================
ندهد هوشمند روشن رای-------------------به فرومایه کارهای خطیر
بورباف اگر چه بافنده است------------------نبرندش به کارگاه حریر
==========================================
از مکافات عمل غافل مشو------------------گندم از گندم بروید جو ز جو
==========================================
ان کس که بداند و بداند که بداند------------------اسب شرف از گنبد گردون بجهاند
ان کس که بداند و نداند که بداند-------------------بیدارش نمایید که بس خفته نماند
ان کس که نداند و بداند که نداند------------------هم خویشتن از ننگ جهالت برهاند
ان کس که نداند و نداند که نداند------------------در جهل مرکّب ابدالدهر بماند
==========================================
نمیدانم چه کار افتاد ما را-------------------که ان دلدار ما را زار بگذاشت
در این ویرانه این پیر حزین را----------------غریب و عاجز و بی یار بگذاشت
==========================================
ذره ای بود به خورشید رسید----------------قطره ای بود به دریا پیوست
==========================================
عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده-----------------حیران شد و بگرفت به دهان سر انگشت
گفت ای کشته که را کشتی؟تا کشته شدی زار--------------------تا بار دگر کشته شود انکه تو را کشت
انگشت نکن رنجه به در کوفتن کس--------------------تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت
==========================================
هر که را اسرار حق اموختند------------------قفل کردند و دهانش دوختند
==========================================
ای دل از پست و بلند روزگار اندیشه کن----------------در برومندی ز رعد و برق و باد اندیشه کن
از نسیمی دفتر ایام برهم می خورد-----------------از ورق گردانی لیل و نهار اندیشه کن
==========================================
هر بد که می کنی مپندار زان بدی------------------ایزد فرو گزارد و گردون رها کند
قرض است فعل های بدت نزد روزگار----------------تا هر زمان که خواسته باشد ادا کند
==========================================
مبر حاجت به نزدیک ترشروی--------------------که از خوی بدش فرسوده گردی
اگر حاجت بری نزد کسی بر---------------------که از رویش به نقد اسوده گردی
==========================================
***********************************************************
پند حکیم عین صواب است و محض خیر
فرخنده بخت انکه به سمع رضا شنید
***********************************************************
==========================================
ندهد هوشمند روشن رای-------------------به فرومایه کارهای خطیر
بورباف اگر چه بافنده است------------------نبرندش به کارگاه حریر
==========================================
از مکافات عمل غافل مشو------------------گندم از گندم بروید جو ز جو
==========================================
ان کس که بداند و بداند که بداند------------------اسب شرف از گنبد گردون بجهاند
ان کس که بداند و نداند که بداند-------------------بیدارش نمایید که بس خفته نماند
ان کس که نداند و بداند که نداند------------------هم خویشتن از ننگ جهالت برهاند
ان کس که نداند و نداند که نداند------------------در جهل مرکّب ابدالدهر بماند
==========================================
نمیدانم چه کار افتاد ما را-------------------که ان دلدار ما را زار بگذاشت
در این ویرانه این پیر حزین را----------------غریب و عاجز و بی یار بگذاشت
==========================================
ذره ای بود به خورشید رسید----------------قطره ای بود به دریا پیوست
==========================================
عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده-----------------حیران شد و بگرفت به دهان سر انگشت
گفت ای کشته که را کشتی؟تا کشته شدی زار--------------------تا بار دگر کشته شود انکه تو را کشت
انگشت نکن رنجه به در کوفتن کس--------------------تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت
==========================================
هر که را اسرار حق اموختند------------------قفل کردند و دهانش دوختند
==========================================
ای دل از پست و بلند روزگار اندیشه کن----------------در برومندی ز رعد و برق و باد اندیشه کن
از نسیمی دفتر ایام برهم می خورد-----------------از ورق گردانی لیل و نهار اندیشه کن
==========================================
هر بد که می کنی مپندار زان بدی------------------ایزد فرو گزارد و گردون رها کند
قرض است فعل های بدت نزد روزگار----------------تا هر زمان که خواسته باشد ادا کند
==========================================
مبر حاجت به نزدیک ترشروی--------------------که از خوی بدش فرسوده گردی
اگر حاجت بری نزد کسی بر---------------------که از رویش به نقد اسوده گردی
==========================================
***********************************************************

پند حکیم عین صواب است و محض خیر
فرخنده بخت انکه به سمع رضا شنید

***********************************************************
- پست: 1487
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲ آذر ۱۳۸۵, ۷:۲۶ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 16 بار
- سپاسهای دریافتی: 209 بار
من اينبار از هر بار ديگري به تو دقيق تر نگريستم
.
من اينبار ديدم تو را كه در قلب من آواز دوستي و محبت را سر داده بودي
.
من تو را در فراسوي قلب خود ديدم
.
من يكباره خود را ديدم كه فقط تو را به آغوش كشيده بودم.
.
من يكباره ديگر تو را حس كردم
.
و اينبار از صميم قلب خواستمت
.
من تو را براي نثار كردن احساساتم خواستم
.
من براي به آغوش كشيدنت لحظه ها را خواهم كشت
.
اي مهربان من
.
اولين ديدار
.
من اينبار ديدم تو را كه در قلب من آواز دوستي و محبت را سر داده بودي
.
من تو را در فراسوي قلب خود ديدم
.
من يكباره خود را ديدم كه فقط تو را به آغوش كشيده بودم.
.
من يكباره ديگر تو را حس كردم
.
و اينبار از صميم قلب خواستمت
.
من تو را براي نثار كردن احساساتم خواستم
.
من براي به آغوش كشيدنت لحظه ها را خواهم كشت
.
اي مهربان من
.
اولين ديدار
هيچ كس لياقت اشكهاي تو را ندارد و كسي كه اين لياقت را داشته باشد هيچ گاه تو را به گريه نمي اندازد...
- پست: 1487
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲ آذر ۱۳۸۵, ۷:۲۶ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 16 بار
- سپاسهای دریافتی: 209 بار
- پست: 1487
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲ آذر ۱۳۸۵, ۷:۲۶ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 16 بار
- سپاسهای دریافتی: 209 بار
تو نيمه راه يك سفر مثل يه خوابه بي خبر
نشستي در خيال من دنيا برام شد يك نفر
دست من و تو كه نبود دست خدا هم كه نبود
مهمون ناخونده اومد اين عشقه كه خودش اومد
يه وقت ديدم كه واسه من عادت تويي خدا تويي
هرجا مي رم همسفر و همراه باوفا تويي
.
نشستي در خيال من دنيا برام شد يك نفر
دست من و تو كه نبود دست خدا هم كه نبود
مهمون ناخونده اومد اين عشقه كه خودش اومد
يه وقت ديدم كه واسه من عادت تويي خدا تويي
هرجا مي رم همسفر و همراه باوفا تويي

هيچ كس لياقت اشكهاي تو را ندارد و كسي كه اين لياقت را داشته باشد هيچ گاه تو را به گريه نمي اندازد...
- پست: 1487
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲ آذر ۱۳۸۵, ۷:۲۶ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 16 بار
- سپاسهای دریافتی: 209 بار
آغاز ویرانیست حرفش را نزن
ابتدای یک پریشانی است حرفش را نزن
آرزو داریکه دیگر بر نگردم پیش تو
راهمان با این که طولانیست حرفش را نزن
دوست داری بشکنی قلب پریشان مرا
دل شکستن کار آسانیست حرفش را نزن
خورده ای سوگند روزی عهد مارا بشکنی
این شکستن نا مسلمانیست حرفش را نرن
حرف رفتن می زنی وقتی که محتاج تو ام
رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را
ابتدای یک پریشانی است حرفش را نزن
آرزو داریکه دیگر بر نگردم پیش تو
راهمان با این که طولانیست حرفش را نزن
دوست داری بشکنی قلب پریشان مرا
دل شکستن کار آسانیست حرفش را نزن
خورده ای سوگند روزی عهد مارا بشکنی
این شکستن نا مسلمانیست حرفش را نرن
حرف رفتن می زنی وقتی که محتاج تو ام
رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را

هيچ كس لياقت اشكهاي تو را ندارد و كسي كه اين لياقت را داشته باشد هيچ گاه تو را به گريه نمي اندازد...
- پست: 682
- تاریخ عضویت: شنبه ۲۳ دی ۱۳۸۵, ۱۲:۴۷ ق.ظ
- محل اقامت: زير آسمون ابري
- سپاسهای ارسالی: 6 بار
- سپاسهای دریافتی: 164 بار
- تماس:
- پست: 1487
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲ آذر ۱۳۸۵, ۷:۲۶ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 16 بار
- سپاسهای دریافتی: 209 بار
نامه اي به معشوق
زيباي من سلام
من از ديار عشق به تو نامه مي نويسم! اينجا همه پروانه ها در شعله شمع عاشقانه سوخته اند٬ بلبلان در كنار گل پژمرده شان آرام خوابيده اند٬ ماه تمام شب را به دنبال خورشيد مي گردد....
عمري مي خواستم كه عشق را با مداد رنگي هايم نقاشي كنم٬ غافل از اينكه عشق يعني يكرنگي! اين حرف را روزي كه مرا با كلام خويش مسحور كرده بودي از نگاهت خواندم. چه روز با شكوهي بود! آن روز آسمان را بين خودمان تقسيم كرديم: باران براي من٬خورشيد براي تو٬برف براي من٬ستاره ها براي تو....
ولي از آن روز مدتها گذشته است. باراني كه سهم من بود از چشمان من باريد. به موهاي سپيدم نگاه كن!همه مي گويند خيلي زود پير شده ام٬ ولي تو كه مي داني همان برف هايي كه مال من بود بر سرم نشسته است. ناراحت نباش! به لبخند خورشيد و چشمك ستاره مي ارزيد....
من بازي عشق را به تو باختم. از باختن پشيمان نيستم٬ ولي اي كاش مي توانستم يك بار ديگر دلم را به تو ببازم. حيف كه ديگر نمي توانم٬ كمي شكسته شده ام. براي اين همه زيبايي نفس كم مي آورم...
اين نامه را با قاصدك برايت مي فرستم. تا يكي دو روز ديگر به دستت مي رسد. تا آن موقع من به اميد وصالت براي هميشه خوابيده ام . شك ندارم كه در زير خاك هم خواب تو را مي بينم. از اين كه بيش ازاين طاقت نياوردم و اين قدر زود رفتني شده ام متاسفم! مرا ببخش٬ مجنون خوبي برايت نبودم...
به اميد ديدار ليلاي من
زيباي من سلام
من از ديار عشق به تو نامه مي نويسم! اينجا همه پروانه ها در شعله شمع عاشقانه سوخته اند٬ بلبلان در كنار گل پژمرده شان آرام خوابيده اند٬ ماه تمام شب را به دنبال خورشيد مي گردد....
عمري مي خواستم كه عشق را با مداد رنگي هايم نقاشي كنم٬ غافل از اينكه عشق يعني يكرنگي! اين حرف را روزي كه مرا با كلام خويش مسحور كرده بودي از نگاهت خواندم. چه روز با شكوهي بود! آن روز آسمان را بين خودمان تقسيم كرديم: باران براي من٬خورشيد براي تو٬برف براي من٬ستاره ها براي تو....
ولي از آن روز مدتها گذشته است. باراني كه سهم من بود از چشمان من باريد. به موهاي سپيدم نگاه كن!همه مي گويند خيلي زود پير شده ام٬ ولي تو كه مي داني همان برف هايي كه مال من بود بر سرم نشسته است. ناراحت نباش! به لبخند خورشيد و چشمك ستاره مي ارزيد....
من بازي عشق را به تو باختم. از باختن پشيمان نيستم٬ ولي اي كاش مي توانستم يك بار ديگر دلم را به تو ببازم. حيف كه ديگر نمي توانم٬ كمي شكسته شده ام. براي اين همه زيبايي نفس كم مي آورم...
اين نامه را با قاصدك برايت مي فرستم. تا يكي دو روز ديگر به دستت مي رسد. تا آن موقع من به اميد وصالت براي هميشه خوابيده ام . شك ندارم كه در زير خاك هم خواب تو را مي بينم. از اين كه بيش ازاين طاقت نياوردم و اين قدر زود رفتني شده ام متاسفم! مرا ببخش٬ مجنون خوبي برايت نبودم...
به اميد ديدار ليلاي من
هيچ كس لياقت اشكهاي تو را ندارد و كسي كه اين لياقت را داشته باشد هيچ گاه تو را به گريه نمي اندازد...
- پست: 682
- تاریخ عضویت: شنبه ۲۳ دی ۱۳۸۵, ۱۲:۴۷ ق.ظ
- محل اقامت: زير آسمون ابري
- سپاسهای ارسالی: 6 بار
- سپاسهای دریافتی: 164 بار
- تماس:
- پست: 1487
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲ آذر ۱۳۸۵, ۷:۲۶ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 16 بار
- سپاسهای دریافتی: 209 بار
دلم گرفت اي هم نفس پرم شكست تو اين قفس
تو اين غبار تو اين سكوت چه بي صدا نفس نفس
از اين نامهربوني ها دارم از غصه مي ميرم
رفيق روز تنهايي يه روز دستاتو مي گيرم
كاش در خلوت انديشه تو بودم
چقدر دوست مي دارم در خلوت تفكر تو بودم در تنهاييت در معراجت تا آنجا كه مي روي و تنهايي و هيچ احدي را اجازه همراهي نيست چه خوب بود من در اين سفر همراهيت مي كردم دلم مي خواست بدانم تا كجا مي روي در آن سرزمين خيال كه هيچ رنگي آلوده اش نساخته از كدامين رنگ ايده آل هايت را مي سازي با چه تركيبي او را ملكه موعودت را بتت را مدينه فاضله ات را مي سازي؟
به كدامين صفت او را مي آرايي؟ به كدامين نام او را مي خواني؟
تا كجاي برهوت عظيم بودنت روحت خيالت تنهائيت او را با خود مي بري.
به او كدامين واژه ها را مي آموزي چگونه تربيتش مي كني از او مي خواهي كه باشد چگونه باشد.
تو اين غبار تو اين سكوت چه بي صدا نفس نفس
از اين نامهربوني ها دارم از غصه مي ميرم
رفيق روز تنهايي يه روز دستاتو مي گيرم
كاش در خلوت انديشه تو بودم
چقدر دوست مي دارم در خلوت تفكر تو بودم در تنهاييت در معراجت تا آنجا كه مي روي و تنهايي و هيچ احدي را اجازه همراهي نيست چه خوب بود من در اين سفر همراهيت مي كردم دلم مي خواست بدانم تا كجا مي روي در آن سرزمين خيال كه هيچ رنگي آلوده اش نساخته از كدامين رنگ ايده آل هايت را مي سازي با چه تركيبي او را ملكه موعودت را بتت را مدينه فاضله ات را مي سازي؟
به كدامين صفت او را مي آرايي؟ به كدامين نام او را مي خواني؟
تا كجاي برهوت عظيم بودنت روحت خيالت تنهائيت او را با خود مي بري.
به او كدامين واژه ها را مي آموزي چگونه تربيتش مي كني از او مي خواهي كه باشد چگونه باشد.
هيچ كس لياقت اشكهاي تو را ندارد و كسي كه اين لياقت را داشته باشد هيچ گاه تو را به گريه نمي اندازد...