mahsa pishi
چقدر اين ثانيه ها نامردند
گفته بودند که بر مي گردند
بر نگشتندوپس از رفتنشان
بي جهت عقربه ها مي گردند
اه که اين ثانيه ها نامردند
چه بلايي به سرم اوردند
نه به چشمم افقي بخشيدند
نه ز بغضم گره اي وا کردند
جملات و شعر هاي زيبا
مدیر انجمن: شوراي نظارت
- پست: 1487
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲ آذر ۱۳۸۵, ۷:۲۶ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 16 بار
- سپاسهای دریافتی: 209 بار
به کسانی که قلب کوچکشان همیشه دریایی ست
قصه از عشق می خوانم
تو اکنون قصه پرداز منی افسانه ام بشنو
تو اکنون مرحم راز منی افسانه ام بشنو
تو می دانی زمانی کولی دیوانه ای بودم
خوش و سرمست بودم
و فارغ از همه جور جهان بودم
به هر جا خوب رویی بود و دامی داشت
من از دام عشق خوب رویان در هزر بودم
و دایم در سفر بودم
که روزی مرغکی بی جفت بر بام دلم در زد
و با دست محبت بر دلم در زد
نگاهی کرد و آغوش مرا غرق محبت کرد
و من در خواب چشمانش فرو رفتم
در آنجا صد هزار افسانه می دیدم
و هر افسانه را صدها هزار بار می خواندم
قلب من گواهی داد که او تنهاست
که او هم چون تو تنهاست
از این رو قلب پاکم را که تنها هستیم بود
برایش هدیه آوردم و آن را با سرود گریه آوردم
ولی افسوس که تو تنهای تنها نبودی
فکر می کردم تو بودی قصه پرداز دل تنگم
و چون من کولی صحرا نبودی فکر می کردم
از این رو شادمان گشتم برایت شادمانی آرزو کردم
و از سر کوی تو برگشتشم
تو گفتی برو به ماهروی دیگری رو کن
برو به شاهروی دیگری خو کن
ولی افسوس که ای زیبا ندانستی که من با هوریان آسمان هم خو نمی گیرم
دلم تنها غریبان بی کسان آوارگان
را دوست می دارد
و هر شب تا سحر در پای آنان اشک میریزد
تو هم گه روزگاری بی کس و بی آشنا گشتی
شکسته خاطره و افسرده و دل مبتلا گشتم
به سوی دشت ما برگرد
برایت باز می خوانم سرود آشنایی ر
و از دل می برم افسانه ی تلخ
جدایی
قصه از عشق می خوانم
تو اکنون قصه پرداز منی افسانه ام بشنو
تو اکنون مرحم راز منی افسانه ام بشنو
تو می دانی زمانی کولی دیوانه ای بودم
خوش و سرمست بودم
و فارغ از همه جور جهان بودم
به هر جا خوب رویی بود و دامی داشت
من از دام عشق خوب رویان در هزر بودم
و دایم در سفر بودم
که روزی مرغکی بی جفت بر بام دلم در زد
و با دست محبت بر دلم در زد
نگاهی کرد و آغوش مرا غرق محبت کرد
و من در خواب چشمانش فرو رفتم
در آنجا صد هزار افسانه می دیدم
و هر افسانه را صدها هزار بار می خواندم
قلب من گواهی داد که او تنهاست
که او هم چون تو تنهاست
از این رو قلب پاکم را که تنها هستیم بود
برایش هدیه آوردم و آن را با سرود گریه آوردم
ولی افسوس که تو تنهای تنها نبودی
فکر می کردم تو بودی قصه پرداز دل تنگم
و چون من کولی صحرا نبودی فکر می کردم
از این رو شادمان گشتم برایت شادمانی آرزو کردم
و از سر کوی تو برگشتشم
تو گفتی برو به ماهروی دیگری رو کن
برو به شاهروی دیگری خو کن
ولی افسوس که ای زیبا ندانستی که من با هوریان آسمان هم خو نمی گیرم
دلم تنها غریبان بی کسان آوارگان
را دوست می دارد
و هر شب تا سحر در پای آنان اشک میریزد
تو هم گه روزگاری بی کس و بی آشنا گشتی
شکسته خاطره و افسرده و دل مبتلا گشتم
به سوی دشت ما برگرد
برایت باز می خوانم سرود آشنایی ر
و از دل می برم افسانه ی تلخ
جدایی
هيچ كس لياقت اشكهاي تو را ندارد و كسي كه اين لياقت را داشته باشد هيچ گاه تو را به گريه نمي اندازد...
- پست: 423
- تاریخ عضویت: شنبه ۹ دی ۱۳۸۵, ۸:۴۱ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 7 بار
- سپاسهای دریافتی: 264 بار
يك شعر زيبا از جانب خداوند به بندگانش:
دلت را خانه ما كن مصفا كردنش با من
به ما درد دل افشا كن مداوا كردنش با من
اگر عمري گنه كردي مباش نوميد از رحمت
كلام توبه را بنويس امضا كردنش با من
بيا يك لحظه قبل از مرگ روشن كن حسابت را
بياور نيك و بد را جمع و منها كردنش با من
اگر درها برويت بسته شد دل بد مكن بازا
تو دق الباب كن واكردنش با من
به من برگو تو حاجت را اجابت مي كنم آني
طلب كن آنچه مي خواهي مهيا كردنش با من
چو خوردي روزي امروز ما را شكر نعمت كن
غم فردا مخور تامين فردا كردنش با من
به قرآن آيه رحمت فراوان است اي انسان
بخوان اين آيه را تفسير و معنا كردنش با من
دلت را خانه ما كن مصفا كردنش با من
به ما درد دل افشا كن مداوا كردنش با من
اگر عمري گنه كردي مباش نوميد از رحمت
كلام توبه را بنويس امضا كردنش با من
بيا يك لحظه قبل از مرگ روشن كن حسابت را
بياور نيك و بد را جمع و منها كردنش با من
اگر درها برويت بسته شد دل بد مكن بازا
تو دق الباب كن واكردنش با من
به من برگو تو حاجت را اجابت مي كنم آني
طلب كن آنچه مي خواهي مهيا كردنش با من
چو خوردي روزي امروز ما را شكر نعمت كن
غم فردا مخور تامين فردا كردنش با من
به قرآن آيه رحمت فراوان است اي انسان
بخوان اين آيه را تفسير و معنا كردنش با من
[HIGHLIGHT=#f2f2f2][FONT=System]It's nice to be important,But it's important to be nice
-
- پست: 778
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۶ آبان ۱۳۸۵, ۳:۰۴ ب.ظ
- محل اقامت: ..مازندران..
- سپاسهای دریافتی: 75 بار
- پست: 682
- تاریخ عضویت: شنبه ۲۳ دی ۱۳۸۵, ۱۲:۴۷ ق.ظ
- محل اقامت: زير آسمون ابري
- سپاسهای ارسالی: 6 بار
- سپاسهای دریافتی: 164 بار
- تماس:
در حضور خارها هم مي شود يك ياس بود
در هياهوي مترسك ها پر از احساس بود
ميشود حتي براي ديدن پروانه ها
شيشه هاي مات يك متروكه را الماس بود
دست در دست پرنده بال در بال نسيم
ساقه هاي هرز اين بيشه ها را داس بود
كاش مي شد حرفي از "كاش مي شد"هم نبود
هرچه بود احساس بود
در هياهوي مترسك ها پر از احساس بود
ميشود حتي براي ديدن پروانه ها
شيشه هاي مات يك متروكه را الماس بود
دست در دست پرنده بال در بال نسيم
ساقه هاي هرز اين بيشه ها را داس بود
كاش مي شد حرفي از "كاش مي شد"هم نبود
هرچه بود احساس بود
.................... دنياي ديگري هم هست كه ميتوان در آن آواز خواند ...................
- پست: 682
- تاریخ عضویت: شنبه ۲۳ دی ۱۳۸۵, ۱۲:۴۷ ق.ظ
- محل اقامت: زير آسمون ابري
- سپاسهای ارسالی: 6 بار
- سپاسهای دریافتی: 164 بار
- تماس:
تصور كنيد اگر قرار بود هر كس به اندازه ي دانش خود حرف بزند، چه سكوتي بر دنيا حاكم ميشد!!! ... ( ناپلئون)
*******
هر وقت احساس کردی در اوج قدرتي، به حُباب فکر کن....
*******
بهترين مترجم کسي است که سکوت ديگران را ترجمه کند.
*******
هر وقت احساس کردی در اوج قدرتي، به حُباب فکر کن....
*******
بهترين مترجم کسي است که سکوت ديگران را ترجمه کند.
.................... دنياي ديگري هم هست كه ميتوان در آن آواز خواند ...................