ARMIN,
چرا به شادی عادت نکنیم ؟ مگه من وتو با بقیه چه فرقی داریم ؟ مگه من وتو هم بنده همین خدا نیستسم ؟ چرا همه خوبی ها مال بقیست بیچارگی ها مال من و تو ؟ مگه من وتو لیاقت خندیدن رو نداریم ؟ مگخ من وتو ارزش دوست داشتن نداریم ؟ مگه من وتو گناهی به درگاه این خدا کردیم ؟
مگه...
مگه...
یکی فقط جواب این سوال منو بده
اخه چرا ؟
ولی با این وجود همیشه گفتم خدایا شکرت و به امید تو
تنها امیدم به اونه اگه همینم نبود میپوسیدم
rasoulrasoul,
جايي خوندم که شانس تابعي از شکر گذاري هست، پس هميشه و در هر شرايط شکر گذار نعمتهاي بينهايت خداوند باشيم
بعضي اوقات لازمه براي تحمل رنج، سختيها و مشکلاتي که داريم نگاهي هر چند ناچيز به کساني که همين الان در حالت مابين مرگ و زندگي هستند فکر کنيم، به اونهايي که غذاي شب هم ندارند و يا بيمارند، بهترين نعمت سلامتي هست، اگر سلامتي باشه همه چيز زيباست و با ارزش اما اگر نباشه تمام دنيا هم براي فرد نميتونه مايه شادي بشه، پس فکر ميکنم اينها به ما اميدواري ميده و خود اميدواري آيندهاي بهتر رو براي ما رقم خواهد زد، خيلي از مشکلات ما به نوع نگاه ما نسيت به حقيقت و پيرامون خودمون برميگرده
زندگي صحنه يکتاي هنرمندي ماست هرکسي نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پيوسته به جاست خرم آن نغمه که مردم بسپارند به ياد
rasoulrasoul,
همه ي ما از وقتي که به دنيا اومديم با يه عالمه "چرا"مواجه شديم که جواب بيشتر شون رو حتي تا آخرين لحظه ي عمرمون هم به دست نمي آريم، پس به نفع مون هست که نپرسيم و ذهنمون رو با چيز هايي مشغول کنيم که تاثيري تو تغيير و بهتر کردن شون داريم، نه چيز هايي که به بن بست مي خوريم .
تو زندگي ما خيلي چيز ها وجود داره که تحت اختيار ما نيست و اين اجبار از لحظه ي به وجود اومدن ما بالاي سرمون بوده کدوم ازما به انتخاب خودمون به دنيا اومديم؟؟؟؟؟؟؟
Mahdi1944,
ممنون از راهنمایی ولی همیشه براورده کردن نیاز های مادی کافی نیست اگه ادم میلیاردر هم باشه ولی غم داشته باشه چه ارزشی داره ؟؟ سلامتی که نشه ازش لذت برد چه ارزشی داره ؟؟ ولی بر عکسش صادقه خیلی ها هستند که به قئل شما به نان شب هم محتاجند ولی از اونی که دارن لذت میبرن چون دلشون شاده
خوش به حال آسمون كه هر وقت دلش بگيره بي بهونه مي باره ... به كسي توجه نمي كنه ... از كسي خجالت نمي كشه ... مي باره و مي باره و ... اينقدر مي باره تا آبي شه ... آفتابي شه ...!!! کاش ... کاش مي شد مثل آسمون بود ... كاش مي شد وقتي دلت گرفت اونقدر بباري تا بالاخره آفتابي شي ... بعدش هم انگار نه انگار كه بارشي بوده
فرقي نمي كنه كه چه مي نويسم و چه مي شنوم فرقي نمي كنه كه اولش چه بود و آخرش چه شد فرقي نمي كند چه كسي اول مي آيد و چه كسي ديگر نمي آيد فرقي نمي كند كه چرا من اين روزها به آرامي دلتنگم به آرامي دلگيرم و به آرامي لبخند ميزنم مهم اين است كه من ميدانم همه آن چيزهايي را كه هيچ كس نميداند مهم اين است كه تنها براي خودم مي نويسم و دلم كه تنها همراهم هست مهم اين است كه خالي شده ام بدون هيچ خاطره اي از گذشته ميخواهم كمكم كني نميخواهم حرفهايت فقط حرف باشد كه ديگر خسته ام از حرفها بگذار هر روز رويايی باشد در دست بگذار هر روز عشقی باشد در دل بگذار هر روز دليلی باشد برای زندگی نميدونم بازم بايد به زور وارد بازي روزگار بشم يا اينكه اين بار همه چيز حقيقته و خيال نيست باور نميشه باور اينكه يه روزي همه ي غم و غصه ها تموم بشن منو به باور برسون
susan
چه مهمانان بي دردسري هستند مُردگان! نه به دستي ظرفي را چرک مي کنند نه به حرفي دلي را آلوده تنها به شمعي قانعند و اندکي سکوت