هر چه مي خواهد دل تنگت بگو
مدیر انجمن: شوراي نظارت
- پست: 319
- تاریخ عضویت: سهشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۵, ۴:۴۷ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 12 بار
- سپاسهای دریافتی: 50 بار
- تماس:
من از تو دل نمیبرم اگرچه از تو دلخرم
اگزچه گفته ای تو را به خاطرات بسپرم
هنوز هم خیال کن کنار تو نشسته ام
منی که در جوانی ام به خاطرت شکسته ام
تو در سراب آینه شبانه خنده میکنی
من شکست داده را خودت برنده میکنی
نیامدی و سالها نظر به جاده دوختم
بیا ببین که بی تو من چه عاشقانه سوختم
رفیق روزهای خوب رفیق خوب روزها
همیشه ماندگار من همیشه در هنوز ها
صدا بزن مرا شبی به غربتی که ساختی
به لحطه ای که عشق را بدون من شناختی
من از تو دل نمیبرم اگر چه از تو دلخرم
اگرچه گفته ای تو را به خاطرات بسپرم
هنوز هم خیال کن کنار تو نشسته ام
منی که در جوانی ام به خاطرت شکسته ام
تو در سراب آینه شبانه خنده میکنی
من شکست داده را خودت برنده میکنی
نیامدی و سالها نظر به جاده دوختم
بیا ببین که بی تو من چه عاشقانه سوختم
رفیق روزهای خوب رفیق خوب روزها
همیشه ماندگار من همیشه در هنوز ها
صدا بزن مرا شبی به غربتی که ساختی
به لحطه ای که عشق را بدون من شناختی
(محسن چاوشی)
اگزچه گفته ای تو را به خاطرات بسپرم
هنوز هم خیال کن کنار تو نشسته ام
منی که در جوانی ام به خاطرت شکسته ام
تو در سراب آینه شبانه خنده میکنی
من شکست داده را خودت برنده میکنی
نیامدی و سالها نظر به جاده دوختم
بیا ببین که بی تو من چه عاشقانه سوختم
رفیق روزهای خوب رفیق خوب روزها
همیشه ماندگار من همیشه در هنوز ها
صدا بزن مرا شبی به غربتی که ساختی
به لحطه ای که عشق را بدون من شناختی
من از تو دل نمیبرم اگر چه از تو دلخرم
اگرچه گفته ای تو را به خاطرات بسپرم
هنوز هم خیال کن کنار تو نشسته ام
منی که در جوانی ام به خاطرت شکسته ام
تو در سراب آینه شبانه خنده میکنی
من شکست داده را خودت برنده میکنی
نیامدی و سالها نظر به جاده دوختم
بیا ببین که بی تو من چه عاشقانه سوختم
رفیق روزهای خوب رفیق خوب روزها
همیشه ماندگار من همیشه در هنوز ها
صدا بزن مرا شبی به غربتی که ساختی
به لحطه ای که عشق را بدون من شناختی
(محسن چاوشی)
تمام ناتمام من
برای تو پروانه ای به دست می آورم که در مهتاب مهتابی رنگ و در آفتاب مثال آفتاب باشد !
برای تو پروانه ای به دست می آورم که در مهتاب مهتابی رنگ و در آفتاب مثال آفتاب باشد !
از خیابان گیج لحظه ها تنها همین خط ممتد باقیست . چرا برای من همیشه لبریز هر کوچه ای بن بست بود؟
کجاست دقایق حادثه آوار چرا تنها سنگینیش به جاست کاش میدانستم کدام شبگرد عاشق نفرینم کرد که بی حادثه مرگ اینهمه سبزه و گل و درد و شکستن را تفسیر میکنم.
پاهای بودنم شرم دارند از نفس . پس کی مرگ به ضیافت نفسهای خسته ام می آید . تنها همین آرزو باقیست . خدایا با کدام زبان فریاد زنم فرشته مرگ کجاست؟
susan
کجاست دقایق حادثه آوار چرا تنها سنگینیش به جاست کاش میدانستم کدام شبگرد عاشق نفرینم کرد که بی حادثه مرگ اینهمه سبزه و گل و درد و شکستن را تفسیر میکنم.
پاهای بودنم شرم دارند از نفس . پس کی مرگ به ضیافت نفسهای خسته ام می آید . تنها همین آرزو باقیست . خدایا با کدام زبان فریاد زنم فرشته مرگ کجاست؟
susan

چه مهمانان بي دردسري هستند مُردگان! نه به دستي ظرفي را چرک مي کنند نه به حرفي دلي را آلوده تنها به شمعي قانعند و اندکي سکوت
- پست: 547
- تاریخ عضویت: چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵, ۶:۴۴ ب.ظ
- محل اقامت: نزد خدايگان افسار گسيخته
- سپاسهای دریافتی: 12 بار
- پست: 412
- تاریخ عضویت: سهشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۸۵, ۱۰:۴۶ ق.ظ
- سپاسهای دریافتی: 64 بار
- تماس:
چند تا دوسم داري ؟
هميشه وقتي يکي ازم مي پرسيد چند تا دوسم داري يه عدد بزرگ ميگفتم...
ولي وقتي تو ازم پرسيدي چند تا دوسم داري گفتم : يکي !!!
ميدوني چرا ؟
چون قوي ترين و بزرگترين عدديه که ميشناسم ...
دقت کردي که قشنگترين و عزيز ترين چيزاي دنيا هميشه يکين ؟
ماه يکيه ... خورشيد يکيه ... زمين يکيه ... خدا يکيه ... مادر يکيه ...
پدر يکيه ... تو هم يکي هستي ... وسعت عشق من به تو هم يکيه ...
پس اينو بدون از الان و تا هميشه : يکي دوست دارم...
هميشه وقتي يکي ازم مي پرسيد چند تا دوسم داري يه عدد بزرگ ميگفتم...
ولي وقتي تو ازم پرسيدي چند تا دوسم داري گفتم : يکي !!!
ميدوني چرا ؟
چون قوي ترين و بزرگترين عدديه که ميشناسم ...
دقت کردي که قشنگترين و عزيز ترين چيزاي دنيا هميشه يکين ؟
ماه يکيه ... خورشيد يکيه ... زمين يکيه ... خدا يکيه ... مادر يکيه ...
پدر يکيه ... تو هم يکي هستي ... وسعت عشق من به تو هم يکيه ...
پس اينو بدون از الان و تا هميشه : يکي دوست دارم...
مرا دوست بدار،اندكي ولي طولاني!
- پست: 547
- تاریخ عضویت: چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵, ۶:۴۴ ب.ظ
- محل اقامت: نزد خدايگان افسار گسيخته
- سپاسهای دریافتی: 12 بار
- پست: 1487
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲ آذر ۱۳۸۵, ۷:۲۶ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 16 بار
- سپاسهای دریافتی: 209 بار
نگاهم کن خيلی...
با هر آنچه داشتم برگشتم خسته از همه بی تفاو تی هاخسته از همه لجبا زی های کودکانه
خسته از با خود بودن خسته از با تو نبودن دلتنگی هایم شکل تو شده است خواب هایم بوی
تورا می دهد دستم شبیه دستهایت شده راستی دستهایمان چه شکلی بود.بال بال می زدم
که برگردم پر پر می شدم که ببینی ام همه زندگی خلاصه شده بود در رسیدن
وحالا که برگشتم آیا مرا میبینی؟ آیا مرا نقاشی می کنی؟ آیا برایم باز هم می خوانی؟
برگشتم با هر انچه داشتم .نگو نمیشناسی ام من شبیه دیروز توام و تو حالا شبیه دیروز من
بیا تو د یروزی باش و بگذار من امروزی باشم. نگاهم کن خیلی... نگاهم کن خیلی...
با هر آنچه داشتم برگشتم خسته از همه بی تفاو تی هاخسته از همه لجبا زی های کودکانه
خسته از با خود بودن خسته از با تو نبودن دلتنگی هایم شکل تو شده است خواب هایم بوی
تورا می دهد دستم شبیه دستهایت شده راستی دستهایمان چه شکلی بود.بال بال می زدم
که برگردم پر پر می شدم که ببینی ام همه زندگی خلاصه شده بود در رسیدن
وحالا که برگشتم آیا مرا میبینی؟ آیا مرا نقاشی می کنی؟ آیا برایم باز هم می خوانی؟
برگشتم با هر انچه داشتم .نگو نمیشناسی ام من شبیه دیروز توام و تو حالا شبیه دیروز من
بیا تو د یروزی باش و بگذار من امروزی باشم. نگاهم کن خیلی... نگاهم کن خیلی...
هيچ كس لياقت اشكهاي تو را ندارد و كسي كه اين لياقت را داشته باشد هيچ گاه تو را به گريه نمي اندازد...
- پست: 1487
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲ آذر ۱۳۸۵, ۷:۲۶ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 16 بار
- سپاسهای دریافتی: 209 بار
چقدر خوب می شد
چقدر خوب میشد که تو باشی چقدر خوب می شد که تو باشی و با من باشی چقدر خوب
می شد که تو را اندازه می کردم در دستهای جامانده بر روی پنجره هایی که هیچ وقت
باز نشد ند حتی به روی تو.تو که پنجره ها را بی معنا کردی وقتی همیشه گشوده بودی
به روی اسمانی که منو از چشم تو می دید چقد خوب می شد که همیشه چشمهایم را
می بستم که هیچ اسمانی نتواند تو را از چشم من بگیرد .چقدر خوب میشد که تو باشی
حتی به روی بخار شیشه جای دستهای جامانده بر پنجره هایی که هیچ وقت باز نشدند
خاطرت خاطر خواهی را خاطره کرد خاطره من.
چقدر خوب میشد که تو باشی چقدر خوب می شد که تو باشی و با من باشی چقدر خوب
می شد که تو را اندازه می کردم در دستهای جامانده بر روی پنجره هایی که هیچ وقت
باز نشد ند حتی به روی تو.تو که پنجره ها را بی معنا کردی وقتی همیشه گشوده بودی
به روی اسمانی که منو از چشم تو می دید چقد خوب می شد که همیشه چشمهایم را
می بستم که هیچ اسمانی نتواند تو را از چشم من بگیرد .چقدر خوب میشد که تو باشی
حتی به روی بخار شیشه جای دستهای جامانده بر پنجره هایی که هیچ وقت باز نشدند
خاطرت خاطر خواهی را خاطره کرد خاطره من.
هيچ كس لياقت اشكهاي تو را ندارد و كسي كه اين لياقت را داشته باشد هيچ گاه تو را به گريه نمي اندازد...
بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد .. مثل یک بیت ته قافیه ها خواهم مرد .. تو که رفتی همه ثانیه ها سایه شدند .. سایه در سایه آن ثانیه ها خواهم مرد .. شعله ها بی تو ز بی رنگی دریا گفتند .. موج در موج در این خاطره ها خواهم مرد .. گم شدم در قدم دوری چشمان بهار .. بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد ...
susan
susan

چه مهمانان بي دردسري هستند مُردگان! نه به دستي ظرفي را چرک مي کنند نه به حرفي دلي را آلوده تنها به شمعي قانعند و اندکي سکوت
- پست: 1487
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲ آذر ۱۳۸۵, ۷:۲۶ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 16 بار
- سپاسهای دریافتی: 209 بار
"مترسک تنها"
هميشه عاشق پرواز باد بادک بود
همان که در سر هر مزرعه مترسک بود
سکوت در دل او تا هميشه مي رقصيد
اگر چه کاه نگاهش پر از چکاوک بود
شناسنامه ي او را کسي نمي دانست
ولي براي درختان هميشه کودک بود
چهار فصل براي زمين دعا مي کرد
در اين زمانه که قلب خدا پر از شک بود
براي مزرعه ها چون عروسک کاهي
براي چشم کلاغان شبيه بختک بود
دهان نداشت وليکن نسيم و نخ مي خواست
دلش شبيه قدم هاي بادبادک بود
شبي پريد و از اينجا به آسمان ها رفت
مترسکي که به فکر عروج لک لک ها بود
هميشه عاشق پرواز باد بادک بود
همان که در سر هر مزرعه مترسک بود
سکوت در دل او تا هميشه مي رقصيد
اگر چه کاه نگاهش پر از چکاوک بود
شناسنامه ي او را کسي نمي دانست
ولي براي درختان هميشه کودک بود
چهار فصل براي زمين دعا مي کرد
در اين زمانه که قلب خدا پر از شک بود
براي مزرعه ها چون عروسک کاهي
براي چشم کلاغان شبيه بختک بود
دهان نداشت وليکن نسيم و نخ مي خواست
دلش شبيه قدم هاي بادبادک بود
شبي پريد و از اينجا به آسمان ها رفت
مترسکي که به فکر عروج لک لک ها بود
هيچ كس لياقت اشكهاي تو را ندارد و كسي كه اين لياقت را داشته باشد هيچ گاه تو را به گريه نمي اندازد...
- پست: 319
- تاریخ عضویت: سهشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۵, ۴:۴۷ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 12 بار
- سپاسهای دریافتی: 50 بار
- تماس:
دست روزگار
بازی را شروع کردی
خیلی خوب و بدون اشکال
حوصله من را هم سر جاش آوردی اینقدر حساب شده که هنوز باور نمیکنم تو این بازی افتادم
با هوشی خیلی باهوش می دونی چرا؟
جون زیراکانه و با خرد کامل منو دنبال خودت کشیدی و اینقدر خوب منو دور زدی که هنوز نمیدونم از کجا وارد شدی ومن با میل تمام به بازیت تن دادم . میدونی چرا ؟ چون آدم ساده ای بودم و علاقه مندت شدم
اما صاذق نبودی چون نگفتی چی از من میخواهی ٬ هنوز هم نمیدونم چته
حرفهای تو نگاههای تو جواب دادن ها ٬ جواب ندادن ها و تکراره مکرره هم دلی هات منو اینجا کشوند.
جایی که باور نمیکنی به بن بست رسیدم ...
و تو اینجا با لبخند های پنهانیت به خودت افتخار میکنی و از خودت خوشحالی که با تمام دلت و آرامش کامل منو آوردی تو این بازی شاید این گونه باشد و شاید هم توهم مثل من پشیمانی ...
و اما من متحیر نگاهت میکنم و توی دلم با فریاد می پرسم چرا؟
نخواستی بدونی تو قدر دلم رو
چه اسون شکستی دل قابلم رو
واست گریه من دیگه بی امونه
دل از درد عشقت یه دریایه خونه
خدا شاهدم بود
که دل داده بودم
زیر عشقت من ساده بودم
بازی را شروع کردی
خیلی خوب و بدون اشکال
حوصله من را هم سر جاش آوردی اینقدر حساب شده که هنوز باور نمیکنم تو این بازی افتادم
با هوشی خیلی باهوش می دونی چرا؟
جون زیراکانه و با خرد کامل منو دنبال خودت کشیدی و اینقدر خوب منو دور زدی که هنوز نمیدونم از کجا وارد شدی ومن با میل تمام به بازیت تن دادم . میدونی چرا ؟ چون آدم ساده ای بودم و علاقه مندت شدم
اما صاذق نبودی چون نگفتی چی از من میخواهی ٬ هنوز هم نمیدونم چته
حرفهای تو نگاههای تو جواب دادن ها ٬ جواب ندادن ها و تکراره مکرره هم دلی هات منو اینجا کشوند.
جایی که باور نمیکنی به بن بست رسیدم ...
و تو اینجا با لبخند های پنهانیت به خودت افتخار میکنی و از خودت خوشحالی که با تمام دلت و آرامش کامل منو آوردی تو این بازی شاید این گونه باشد و شاید هم توهم مثل من پشیمانی ...
و اما من متحیر نگاهت میکنم و توی دلم با فریاد می پرسم چرا؟
نخواستی بدونی تو قدر دلم رو
چه اسون شکستی دل قابلم رو
واست گریه من دیگه بی امونه
دل از درد عشقت یه دریایه خونه
خدا شاهدم بود
که دل داده بودم
زیر عشقت من ساده بودم
تمام ناتمام من
برای تو پروانه ای به دست می آورم که در مهتاب مهتابی رنگ و در آفتاب مثال آفتاب باشد !
برای تو پروانه ای به دست می آورم که در مهتاب مهتابی رنگ و در آفتاب مثال آفتاب باشد !
- پست: 1487
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲ آذر ۱۳۸۵, ۷:۲۶ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 16 بار
- سپاسهای دریافتی: 209 بار
"اندوه شاعرانه"
اندوه شاعرانه ی من بی نهایت است
حجم سکوت خانه ی من بی نهایت است
وقتی تمام خاطرام شعر می شود
هر ذره از ترانه ی من بی نهایت است
وقتی بهار رویش دلتنگی من است
کوچکترین ترانه ی من بی نهایت است
امواج درد ،خاطره،اندوه،اظطراب
در شعر بی کرانه ی من بی نهایت است
در این سکوت پر شده از حجم انتظار
اندوه شاعرانه ی من بی نهایت است
اندوه شاعرانه ی من بی نهایت است
حجم سکوت خانه ی من بی نهایت است
وقتی تمام خاطرام شعر می شود
هر ذره از ترانه ی من بی نهایت است
وقتی بهار رویش دلتنگی من است
کوچکترین ترانه ی من بی نهایت است
امواج درد ،خاطره،اندوه،اظطراب
در شعر بی کرانه ی من بی نهایت است
در این سکوت پر شده از حجم انتظار
اندوه شاعرانه ی من بی نهایت است
هيچ كس لياقت اشكهاي تو را ندارد و كسي كه اين لياقت را داشته باشد هيچ گاه تو را به گريه نمي اندازد...