سرگذشت درگذشت مولانا

در اين بخش مي‌توانيد در مورد کليه موضوعات فرهنگي و ادبي به بحث و تبادل نظر بپردازيد

مدیر انجمن: شوراي نظارت

ارسال پست
Captain II
Captain II
نمایه کاربر
پست: 246
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۹ فروردین ۱۳۸۸, ۹:۱۱ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 780 بار
سپاس‌های دریافتی: 791 بار
تماس:

سرگذشت درگذشت مولانا

پست توسط arashtabaie »

 
مولاناجلال الدین بلخی، شاعری که در این روزگار نام و اندیشه او مرزهایجغرافیایی را درنوردیده است در 604 ه ق در بلخ متولد شد. 13 سال داشت کهرخت سفر بربست و در طول سفر به نیشابور رسید و با عطار دیداری داشت، اوسفر خود را پی گرفت تا اینکه علاءالدین کیقباد او را به قونیه دعوت کرد.مولانا در قونیه مورد توجه عام و خاص شد. او در آن شهر ماند تا عاقبت پساز 68سال (قمری) عمر پرتلاطم و تشویش، در ماه جمادی‌الآخر سال ششصد وهفتاد و دوی هجری قمری مولانا در بستر بیماری افتاد و وقت عزیمت آن پیامبرعشق و عرفان از زمین تیره رسید. در همان حال، زلزله نیز بر قونیه در پیچیدو روزهای پیاپی زمین را می‌لرزاند و طعمه می‌طلبید. چون مردم از مولاناچاره جستند، گفت : «زمین گرسنه است، دیری نمی‌پاید كه لقمه چربی به دستخواهد آورد! و آنگاه آرام خواهد گرفت».(1)
بالاخره غروب روز یكشنبهپنجم ماه جمادی‌الآخر آن سال (672) ، مصادف با هفدهم دسامبر 1273 میلادی(2) و بیست و ششم آذر ماه خورشیدی، زمین لقمه چربش را بلعید و مردم قونیهشاهد دو غروب شدند؛ یكی غروب خورشیدی كه میلیونها بار غروب و طلوع كردهبود، و دیگر غروب ستاره درخشان عرفان ایران و اسلام، كه تنها یكبار طلوعكرده و 68 سال بر این خاك تیره نور بخشیده بود. اما وی در آن دم می‌رفت تابرای همیشه به غروب جسمانی تن در دهد، بی‌آنكه زمین را از فیض پرتو شعر وشفقت عارفانه خویش تا ابدیت بی‌بهره گذارد.
گویند همسر مولانا دركنار بستر بیماری او می‌گریست و برایش چهارصد سال عمر می‌طلبید. اما اوپوزخند زنان می‌گفت : «ما به عالم خاك پی اقامت نیامدیم؛ ما در زندان دنیامحبوسیم، امید كه عنقریب به بزم حبیب رسیم. اگر برای مصلحت و ارشادبیچارگان نبودی یكدم در نشیمن خاك اقامت نگزیدمی». آنگاه وصیت كرد یارانشرا «به تقوای نهان و پیدا كمی خواب و خوراك و سخن، دوری از گناه، مواظبتاز روزه و نماز، ترك شهوت علی الدوام و ترك مجالست نادانان و العوام».(3)پس، به سلطان ولد كه شبی چند را نخوابیده ونگران حال پیر و مراد و پدرخویش بود و هر دم بیتابی می‌نمود فرمود : «من خوشم. برو سری بنه و قدریبیاسا». اما حالش خوش نبود و دردی كه گریبان جانش را گرفته بود جز باداروی مرگ مداواپذیر نبود ؛ پس روی به پسر دلبند كرد و آخرین غزل زندگی‌اشرا در آخرین لحظات عمر چنین بر لب راند:
رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها كن
ترك من خراب شبگرد مبتلا كن
ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا كن
از من گریز! تا تو، هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت، ترك ره بلا كن
ماییم و آب دیده، در كنج غم خزیده
بر آب دیده ما صد جای آسیا كن
خیره‌كشی است، ما را، دارد دلی چو خارا
بكشد، كسش نگوید تدبیر خون بها كن
بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد
ای زرد روی عاشق تو صبر كن وفا كن
دردی است، غیر مردن، آن را دوا نباشد
پس‌من چگونه گویم كاین درد را دوا كن؟
درخواب، دوش، پیری در كوی عشق دیدم
با دست اشارتم كرد: كه عزم سوی ما كن
گر اژدهاست بر ره، عشق است چون زمرد
از برق این زمرد، هین دفع اژدها كن
بس كن كه بیخودم من، ور تو هنر فزایی
تاریخ «بوعلی» گو، تنبیه «بوالعلا» كن(4)
آنگاه با فرا رسیدن غروب آفتاب به اشارت دست آن پیر عشق پاسخ داد و رخت ازجهان بر بست، در حالی كه روح پر شورش را در آثار به جا مانده‌اش باقیگذاشت، تا برای قرن ها آتش‌افروز بیشه اندیشه‌ها گردد و آن دعوی‌اش درستآید كه:
نیست عزرائیل را بر عاشقان دست و رهی
عاشقان عشق را هم عشق و سودا می‌كشد! (5)
در تشییع جنازه مولانا نه تنها اكثریت مردم مسلمان قونیه، از خرد و بزرگ،شركت كردند، بلكه عیسویان و یهودیان شهر هم در پی تابوت او مویه می‌كردند.به نوشته سلطان ولد:
مردم شهر از صغیر و كبیر
همه اندر فغان و آه و نفیر
دیهیان هم ز رومی و اتراك
كرده از درد او گریبان چاك
به جنازش شده همه حاضر
از سر مهر و عشق، نز پی بر
اهل هر مذهبی برو صادق
قوم هر ملتی برو عاشق
كرده او را مسیحیان معبود
دیده او را جهود خوب، چو هود
عیسوی گفته اوست عیسی ما
موسی‌ ای گفته اوست موسی ما
مسلمانان را به جای محمد(ص) بود ما را هم به جای عیسی و موسی بود(6). راستگفته بودند، كه انگار او «برای وصل كردن» و صلح امم آمده بود. «وقتی گفتهبود كه من با هفتاد و سه مذهب یكی‌ام. مغرضی وی را گفته بود: تو چنینگفته‌ای؟ گفت گفته‌ام. زبان بگشاد و دشنام و سفاهت آغاز كرد كه: ای فلانمولانا بخندید و گفت: با این نیز كه تو می‌گویی یكی‌ام!»(7) . روز دیگریهم كه گرم سماع و مستغرق دیدار گشته بود، ناگاه مستی ترسا به حلقه سماعپیوسته و خود را بیخود وار به حضرت مولانا می‌زد. یاران او را رنجانیدند.فرمود كه شراب او خورده است شما بد مستی می‌كنید؟ گفتند آخر ترساست (=مسیحی) گفت پس چرا شما ترسا (= اهل ترس از خدا) نیستید؟(8)
در مردمدوستی و فروتنی هم چنان بود كه روزی در اوج حرمت و شوكت به آب گرم رفت.یاران پیش دویدند و مردم را بیرون كردند و سیب سرخ و سپید بر آب انداختند.«همانا كه حضرت مولانا در آمد، دید كه مردم به استعجال تمام جامه می‌پوشندو شرمسارانه می‌شتافتند. مولانا بر افروخت و یاران را گفت: آیا جان هایاین مردم كم ازین سیب است؟ هر یكی از ایشان را سی بهاست، چه جای سیب هاست؟نه كه مجموع عالم و مافیها برای آدمی است و آدمی برای آن دمی است؟ بگوییدتا همگی به آب گرم در آیند تا من نیز به طفیل ایشان توانم در آمدن ولحظه‌ای آسودن».(9)
چنین بود زیستنش، كه در مرگش «جمیع ملل بااصحاب دین و دول حاضر شدند، از یهود و رومی و ترك و تاجیك و عرب. و درپیشاپیش تابوتش قرآن و زبور و تورات و انجیل خوانان» با هم در حركت بودندو كشیشی در توضیح می‌گفت: «مثال مولانا همچون نان است، و همگان را از نانگریزی نیست. و هیچ گرسنه از نان نگریزد. و شما چه می‌دانید كه او كه بود!»(10). خود مولانا هم گفته است:
هفتاد و دو ملت شنوند سر خود از ما
دمساز دو صد كیش به یك پرده چوناییم(11)
از آنجا كه اكثر علما و شیوخ و فقهای قونیه را میل بود كه نمازگزار جنازهمولانا شوند، خود او از پیش تأكید كرده بود كه شیخ صدر‌الدین قونوی شاگردو شارح نظرات ابن عربی، كه دوست مولانا هم بود بر جنازه‌اش نماز كند. چونشیخ درآمد، معرف وی را «شیخ الاسلام» معرفی كرد. صدر‌الدین گفت: «شیخالاسلام در عالم یكی بود او نیز برفت. بعد الیوم رشته جمعیت گسیخته شد وزار بگریست. جماعتی از مشایخ گفتند : پیش از این چرا این معنی رانمی‌گفتی؟ گفت برای آنكه دكانهای شما خراب نشود! و جهان به كلی معطلنگردد».(12) بالاخره با نهادن جسم نحیف مولانا در گور، فریاد و نفیر خلقبرآمد. یارانش را هم وصف حال و ورد زبان این رباعی بود:
كاش آن روز كه در پای تو شد خار اجل
دست گیتی بزدی تیغ هلاكم بر سر
تا درین روز جهان بی تو ندیدی چشمم
این منم بر سر خاك تو كه خاكم بر سر(13)
كمی پس از درگذشت مولانا یكی از بزرگان نكته سنج قونیه «در مجمع اكابرلطیفه‌ای فرمود كه: در جمیع عالم سه چیز عام بوده، چون به حضرت مولانامنسوب شد خاص گشت. اول كتاب مثنوی است، كه تاكنون هر دو مصرع هم قافیه رامثنوی می‌گفتند، و این زمان چون نام مثنوی گویند عقل به بدیهه حكم می‌كندكه مثنوی مولاناست. دوم، همه علما را مولانا می‌گویند، اما درین حال چوننام مولانا می‌گویند فقط حضرت او مفهوم می‌شود. سوم، هر گورخانه را تربهمی‌گفتند، بعد الیوم چون در روم یاد تربه كنند، مرقد مولانا معلوممی‌شود»!. (14)
زهی كه اكنون هم پس از نزدیك به هشتصد سال عموما«مولانا» یعنی جلال‌الدین محمد بلخی، و «مثنوی» یعنی كتاب مثنوی معنوی او.گور مولانا هم كه در شهر قونیه است، از آن زمان تا كنون همچنان آباد و محلزیارت و مثنوی خوانی و رقص صوفیانه و شور و شیدایی است، آكنده از نوایسوزناك نی و پایكوبی و دف ؛ چنان‌كه گویی به پیش‌بینی و یا توصیه خودمولانا عمل شده است، كه می‌گفت: (15)
ز خاك من اگر گندم بر آید
از آن گر نان پزی مستی فزاید
خمیر و نانبا دیوانه گردد
تنورش بیت مستانه سراید!
اگر بر گور من آیی زیارت
ترا خرپشته‌ام رقصان نماید
میا بی‌دف به گور من برادر
كه در بزم خدا غمگین نشاید
ز نخ بر بسته و در گور خفته
دهان افیون و نقل یار خاید
بدری زان كفن بر سینه بندی
خراباتی ز جانت در گشاید
ز هر سو بانگ چنگ و جنگ مستان
ز هر كاری به لابد كار زاید!
مرا حق از می عشق آفریداست
همان عشقم اگر مرگم بساید
منم مستی و اصل من می عشق
بگو از می به جز مستی چه آید؟
به برج روح شمس‌الدین تبریز
بپرد روح من یكدم نپاید
پی نوشت
1 . افلاكی، مناقب العارفین، ج1، ص 584 ؛ ماری شمیل، شكوه شمس، ص 60.
2 . ماری شمیل، شكوه شمس، ص 60.
3. زندگانی مولانا، ص 112.
4. غزل شماره327 گزیده دیوان شمس. برای شأن غزل بنگرید به مناقب العارفین،ص590. منظور از بوعلی و بوالعلا در مقطع غزل، ابوعلی سینای فیلسوف وابوالعلای معری شاعر است.
5 . مناقب، ص 591.
6 . زندگانی مولانا، ص 208.
7 . جامی، نفحات الانس، به نقل از زندگانی مولانا، ص 143.
8 . مناقب، ص 356. نیز ر. به ابن بی بی، ص 522، كه نوشته است : ترسا ترسنده باشد.
9 . افلاكی، مناقب، ص 482.
10 . پیشین، صفحات 3592.
11 . همان.
12 . مناقب، ص 594.
13 . زندگانی مولانا، ص 114.
14 . مناقب العارفین، ص 597.
15 . غزل شماره 118 گزیده دیوان شمس


منبع : [External Link Removed for Guests]

 
Captain II
Captain II
نمایه کاربر
پست: 338
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۸, ۱۱:۰۸ ق.ظ
محل اقامت: شيراز
سپاس‌های ارسالی: 337 بار
سپاس‌های دریافتی: 1377 بار

Re: سرگذشت درگذشت مولانا

پست توسط ستاره شب تار »

 سال جهانی مولانا
مولانا در ایالات متحده آمریکا و دیگر کشورهای غربی طرفداران بسیاری دارد. یادبودی به مناسبت درگذشت یکی از اساتید و هیأت علمی کالج سن آنتونیو مزین به اشعار مولانا شده است.
یونسکو با پیشنهاد ترکیه سال ۲۰۰۷ را سال جهانی مولانا نامیده‌است.
مولانا در نگاه دیگران
علي دشتي نويسندة شيرين قلم معاصر زير عنوان «روح پهناور» درباره‌ مولانا جلال‌الدين بلخي (مولوي) چنين اظهارنظر مي‌كند: «جلال‌الدين محمد شايد بيش از هر شاعري شعر گفته باشد، گفته‌هاي وي رباعي و غزل و مثنوي از هفتاد هزار بيت تجاوز مي‌كند، در صورتي كه بزرگ‌ترين و پرمايه‌ترين كتاب شعري ما شاهنامة فردوسي، كمي بيش از پنجاه‌هزار بيت مي‌شود، با اين تفاوت مهم و اساسي كه قسمت اعظم اين كتاب ارجمند به ذكر نقل افسانه‌هاي تاريخي صرف شده است. به عبارت ديگر بيشتر شاهنامه موضوع خارجي دارد كه عبارت از حواديث تاريخ افسانه‌آميز ايران است و آن‌چه از روح خود فردوسي تراوش كرده و در شاهنامه، حتي طي بيان تاريخ و حوادث ريخته شده است خيلي كمتر. با وجود اين‌ها وجه تمايز مولانا در كثرت اشعار وي نيست بي‌شبه جلال‌الدين محمد يكي از پرمايه‌ترين گويندگان ماست. احاطة وي بر معارف عصر خود، از قبيل: فقه، حديث، تفسير، علوم‌ عربيه و ادبيه. فلسفه و اصول عرفان و تصوف، هم‌چنين اطلاعات دامنه‌داري بر شعر و ادب فارسي و عربي قابل ترديد نيست. ولي بزرگي و تشخص وي حتي در فضل و دانش او نمي‌باشد. وجه تعيين و تشخص وي در گنجايش اين روح تسكين‌ناپذير و پر از تموج، در پهناوري فضاي مشاعر غير ارادي او، در اين دنياي اشباح و احلامي است كه در جان وي زندگي مي‌كنند. در افق پهناور وجود او ابرها به اشكال گوناگون ظاهر مي‌شوند، هر لحظه اين اشكال به اشكال ديگر برمي‌گردند، نور خورشيد با اين ابرها يك بازي مستمر و تمام نشدني دارد. هر دم رنگ بديع ديگري به‌وجود‌ مي‌آورد. چشم از اين همه تنوع شكل و گوناگوني الوان بديع و متحرك خسته نمي‌شود. در اين افق دوردست گاهي اشعة خورشيدي، ابرها را مي‌شكافد و بر كائنات نور مي‌پاشد و گاهي ضربت‌هاي سوزان برق آنها را پاره كرده و باران‌هاي سيلابي زمين و زمان را فرا مي‌گيرد. در فضاي بي‌پايان روح جلال‌الدين اشباح درآمد و شدند، با هم نجوا دارند. اين فضا خالي نمي‌ماند پر از غوغاست پر از ظهور است پر از حركت است.
آن‌چه جذاب و غير عادي و عظيم، آنچه شايستة مطالعه و ستايش مي‌باشد اين است، ور نه تفاوت سبك و شيوة گويندگان و نويسندگان چندان مهم و غامض نيست و رجحان يكي بر ديگري بسته به ذوق و سليقه خوانندگان است. آن‌چه ثابت و جاويدان و باارزش مي‌باشد اين گسترش روح است كه (مولانا جلال‌الدين بلخي) را از سايرين ممتاز مي‌كند.
... پس هر كس قصه‌ روحش درازتر، متنوع‌تر، پيچيده‌تر و حوادث در آن طاغي‌تر، تقديرها كورتر و مستولي‌تر باشد بيان آن مشكل‌تر و براي آن كساني كه در پي مجهول و غامض مي‌گردند و از حل معما و مسائل رياضي بيشتر لذت مي‌برند جاذب‌تر مي‌شود. اين نكته همان چيزي است كه جلال‌الدين محمد را از ساير شعرا متمايز مي‌كند. داستان روح او تمام‌نشدني، همهمة جهان مرموز درون خاموش‌نشدني (طومار دل او بدر ازاي ابد) و «همچو افسانة دل بي‌سر و بي‌پايان‌ست».
* خانم «اِوا دُ ویترای مِیرُویچ» (2001ـ 1909) را باید بزرگ‌ترین مولاناشناس فرانسوی دانست. او بیشتر آثار مولانا را به زبان فرانسوی ترجمه کرده و در کتاب‌های تألیفی خود نیز آثار مولانا را مورد بررسی کارشناسانه قرار داده است. او در مورد چگونگی آشنایی با مولانا می‌گوید: «روزی یک دوست مسلمان، کتابی از اقبال لاهوری پیش‌ رویم نهاد. هنگامی که آن‌را مطالعه کردم، مرا بسیار مجذوب کرد و من با وجود مشغله‌های زیاد تصمیم گرفتم کتاب را از انگلیسی به فرانسه ترجمه کنم. با مطالعۀ آثار و اشعار اقبال لاهوری می‌دیدم که اقبال پیوسته از مولانا به عنوان معلم و مراد خویش یاد می‌کند. کنجکاو شدم، ببینم چرا او تا به این حد نسبت به مولانا ارادت دارد. بدین ترتیب هنگامی که مطالعۀ آثار مولانا را شروع کردم، به زبان فرانسه چیز کمی یافتم و مجبور بودم به آثار ترجمه شده به زبان‌های انگلیسی و آلمانی مراجعه کنم».
مِیرُویچ کم کم مولانا را درک می‌کند و هر قدر که مولانا را بیشتر می‌شناسند، مشتا ق‌تر می‌شود. ویترای مِیرُویچ پانزده سال برای ترجمۀ مثنوی وقت گذاشت و با همکاری یک محقق ایرانی به نام جمشید مرتضوی، این کتاب ارزشمند را به طور کامل ترجمه کرد. ترجمه این کتاب در سال 1990 میلادی در 1705 صفحه به انضمام یک مقدمه 40 صفحه‌ای از سوی انتشارات «رُشه» در فرانسه منتشر گردید. او هم‌چنین فیه‌مافیه، رباعیات، مکاتبات و گزیده‌ای از دیوان شمس را ترجمه کرد. «رباعیات مولوی» مجموعه‌ای از 1000 رباعی است که خانم مِیرُویچ از میان 2000 رباعی منتسب به مولانا انتخاب و ترجمه کرد.
مِیرُویچ هم‌چنین در کتاب‌های گوناگون تألیفی خود، بخشی را به مولانا اختصاص داده است که از میان آنها می‌توان به عرفان و شعر در اسلام، رومی و صوفیسم، آنتولوژی صوفیسم، قونیه و رقص کیهانی، اسلام چهرۀ دیگر، حکایت‌های صوفی و ترانه‌های شمس اشاره کرد. مِیرُویچ ارتباط عمیقی با مولانا برقرار کرده بود. او هر چند نزد خواهران مذهبی پرورش یافته بود، ولی با مطالعۀ آثار مولانا به دین اسلام گروید. او برای مطالعۀ مولانا و فرقۀ مولویه بارها به قونیه سفر کرد و با پیروان مولانا گفت‌وگو و بحث کرد. او مولانا را عارفی جامع و کامل می‌دانست که اندیشۀ همۀ عرفا را در خود دارد. برای مِیرُویچ عرفان مولانا که با شعر تلطیف بیشتری یافته است، می‌تواند تمام افراد را با خاستگاه‌های مختلف دینی و معنوی گردآورد؛ همان‌طور که روز خاکسپاری مولانا، مسیحیان و یهودیان قونیه به اندازۀ مسلمانان متأثر بودند و شیون می‌کردند. مِیرُویچ معتقد بود که گرد زمان بر تفکر بی‌زمان و اندیشه‌های جاویدان مولانا نخواهد نشست و مثنوی کتابی است که همواره می‌تواند روشنگر و سامان بخش اندیشه‌ها و فعالیت‌های انسان امروزی باشد. با این‌که مِیرُویچ با آثار و اندیشه‌های بسیاری از عارفان بزرگ دنیای اسلام از جمله عطار نیشابوری، بایزیدبسطامی، سنایی غزنوی و ابوسعید ابوالخیر آشنا شد، اما این آشنایی‌ها نه تنها از شیفتگی او به مولانا نکاهید، بلکه بر آن افزود. او هم‌چنین عارفان بزرگ اروپایی را می‌شناخت. او در کتاب «اسلام، چهرۀ دیگر» در پاسخ به سؤالی دربارۀ تفاوت میان روش مولانا با عارفان بزرگ غربی هم‌چون ترزداویلا و ژان دولاکروا، می‌گوید: «با مولانا خدا به انسان نزدیک‌تر است»
* «اشعار مولانا در زمان نمى‌گنجد». اين جمله را «بان كى مون»، دبير كل سازمان ملل متحد، در مراسمی كه در محل سازمان ملل برگزار شده بود ايراد كرد. به عقيده او مولانا با وجود گذشت ۸۰۰ سال هم‌چنان زنده است و اين زنده بودن او به واسطه انديشه‌های انسان دوستانه و انسان‌گرايانه اوست. با الهام گرفتن از انديشه‌های مولانا، جنگ، ناشى از عدم ظرفيت تحمل انديشه‌های ديگران است. جهان براى عشق ورزيدن به تمام مخلوقات الهى آفريده شده است.
* يان ريپكا از نظروران در خور اعتماد غرب است‌. او معتقد است: «مثنوي معنوي مهم‌ترين اثر جلال‌الدين‌، دانشنامه يا انجيل تصوف در شش دفتر و 27 هزار بيت‌، از غزل‌ها كم‌شور و شوق‌تر است‌. ولي قطع نظر از اهميت آن براي فلسفه صوفي و اخلاق و ويژه‌هاي هنري و زيبايي‌هاي شعري فراوان دارد.
* به گفتة شبلي نعماني اشعار مولانا از برازندگي در خور توجهي برخوردار است و در اين هنر تا آن‌جا جلو رفته كه سخنوران هم‌روزگارش مجال رسيدن بر آن چكاد را ندارد. اين امتياز را در ويژگي‌هاي مي‌توان مشاهده كرد كه مولانا خود در مثنوي بر آن تأكيد فرموده مي‌گويد:
قافيه انديشم و دلدار من‌ گويدم منديش جز ديدار من‌
هيچ آدابي و ترتيبي مجو هر چه مي‌خواهد دل تنگت بگو
* استاد فروزانفر درباره‌اش مي‌گويد: «مثنوي يكي از بزرگ‌ترين كتب ادبي و عالي‌ترين بيان و نظم عرفاني و خلاصه سير فكري و آخرين نتيجة سلوك عقلاني امم اسلامي است‌» استاد دربارة اين كتاب عزيز جاي ديگري چنين مي‌فرمايد: «مثنوي گذشته از اشتمال بر تبيين حقايق اديان و اصول تصوف و شرح و رموز آيات قرآني و اخبار نبوي‌، نموداري است از مراتب و مقامات مولانا و ياران برگزيدة او. بلكه غرض اصلي مولانا از نظم مثنوي بيان احوال معنوي خود او و آن برگزيدگان در لباس امثال و حكايات و قصة موسي و عيسي و مشايخ طريقت و گفتن سرّ دلبران در حديث ديگران بوده است‌.»
از مكتب مولانا مرداني سر بر آوردند و فرهيختگاني در اين كانون عرفاني پرورده شدند كه نقش‌شان در غنامندي زبان و فرهنگ تركي غيرقابل ترديد است‌. كه مي‌توان از كتاب‌هاي چون «منطق‌الطير» گلشهري (تاريخ تحريري سال 717هـ/ 1317م‌) و غيب‌نامه (تاريخ تحرير 730هـ / 1329م‌.) نام برد. كه مستقيماً در شكل و محتوا از مثنوي تأثير پذيرفته‌اند. علاوه بر آن شاعران و سخنوران امپراطوري عثماني چه در آسيا و چه در اروپا از مثنوي در اشعار خويش سود فراواني بردند. روي‌هم‌رفته امپراطوران عثماني در اناطولي و در بيرون از اناطولي مثل بالكان‌، مكه‌، شام‌، مصر، الجزاير و مجارستان مراكزي تأسيس كردند كه در آنها مثنوي خوانده مي‌شد و از همين نهاد صدها شاعر و عارف مايه گرفتند و به رونق كارمايه‌هاي خود افزودند.
نخستين اروپايي‌اي كه در سفرنامه‌اش از آداب مولويه سخن گفت و شگردهاي آن را در اثرش انعكاس داد، جورجيوس دي هانكريا (1502 ـ 1422) است‌. چون وي به حيث برده يك دوره اسارت را سپري كرد، لذا شناختش بيشتر و آموزشش عميق‌تر بود. مرد ديگري كه پس از آن به اين كار دست يازيد، هانس كرستن آندرسن نويسندة دانماركي بود كه داستان‌هاي عاميانه را گردآوري مي‌كرد. او در سفري به تركيه وارد شهر «پرا» شد و اجراي مراسم درويشان چرخان را در مركز مولوية آن شهر ديد و آن را در سال 1842 م در كتابي به نام بازار شاعر Poets_Bazar به چاپ رسانيد.
جان پورتر براوان شرق‌شناس ديگري است كه منشي سفارت امريكا در امپراطوري عثماني بود. او بعد از مطالعة آثار كلاسيك عرفاني و بازديد از حلقات صوفيان اناطولي‌، كتابي را زير عنوان «كتاب مفيد درويشان يا معنويت‌گرايي شرقي‌» در سال 1868 م به نشر رسانيد. جان پورتر در اثرش از درويشان مولويه به تفصيل سخن مي‌راند و اسرار و رموز اين طريق را تبيين مي‌نمايد.
جان پي دربين از امريكايياني است كه به منظور مطالعة وضع مسيحيت در ارض مقدس به آن ديار سفر كرد و نتايج سفر خود را در دو جلد كتاب تدوين و به سال 1845م. به چاپ رسانيد. مشاهدة درويشان چرخان اسباب شگفتي مؤلف گرديده از آنان در كتاب خود يادآوري كرده و حتي بين درويشان خاموش و نعره‌زن نيز به داوري پرداخته است‌. اين سفرنامه زير عنوان «مشاهدات شرق‌» منتشر شده است‌.
جوليان پاردو، از آن جمله اروپايياني است كه به مطالعة خانقاه درويشان چرخان در استانبول همت گماشته و عصارة ديدارش را در كتابي به نام «شهر سلطان‌» به سال 1837 به نشر رسانيده است‌.
 
با کسی که میتونی زندگی کنی زندگی نکن

با کسی زندگی کن که بدون اون نمیتونی زندگی کنی
ارسال پست

بازگشت به “شعر و ادبيات”