می گویند پلنگ را خوی غریبیست .... (ماه و پلنگ)

در اين بخش مي‌توانيد در مورد کليه موضوعات فرهنگي و ادبي به بحث و تبادل نظر بپردازيد

مدیر انجمن: شوراي نظارت

ارسال پست
Moderator
Moderator
نمایه کاربر
پست: 1649
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۸ مهر ۱۳۸۸, ۱۱:۱۵ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 14934 بار
سپاس‌های دریافتی: 14993 بار

می گویند پلنگ را خوی غریبیست .... (ماه و پلنگ)

پست توسط oweiys »

بسم الله الرحمان الرحیم


تصویر

می گویند پلنگ را خوی غریبیست

که هیچ کس و هیچ چیز را بالاتر از خود نمی تواند دید

در شب های بدر کامل

دیدار ماه بلندتر

پلنگ را به خشم و جنونی می کشاند

که از سنگ ها و صخره ها برجهد و حریف گستاخ را

از افلاک به خاک فرو کشد

فاجعه ی زندگی پلنگ نیز وقتی شکل می گیرد که می پندارد

در جهشی از فراز قله

بر ماه دست خواهد یافت

اما، غرور شکسته ی پلنگ وقتی به باطل بودن خیالش پی می برد

که به خیره چنگ در هوازده

نومید و خسته :

با استخوان های در هم شکسته

از پرواز بی ثمرش بر صخره های تیز فرو افتاده است و

زخم های مهلکش

مهتاب را به خون می آلاید....


تصویر

خیال خـام پلنگ من ، به سوی مــاه جهیدن بود

و مـاه را زِ بلندایش ، به روی خاك كشیـــدن بود

پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد

كه عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دسـت رسیدن بود

گل شكفته ! خداحافظ ، اگرچه لحظــه دیـــدارت

شروع وسوسه‌ای در من ، به نام دیدن و چیدن بود

من و تو آن دو خطیـم آری ، موازیــان به ناچاری

كه هردو باورمان ز آغـاز ، به یكدگــر نرسیدن بود

اگــرچـــه هیچ گل مرده ، دوبــاره زنده نشد امّا

بهـــار در گــل شیپـوری ، مدام گرم دمیدن بود

شراب خواستم و عمرم ، شرنگ ریخت به كام من

فریبكــار دغل‌پیشه ، بهانــه ‌اش نشنیـــدن بود

چه سرنوشـت غم‌انگیزی ، كه كرم كوچك ابریشم

تمام عمر قفــس می‌بافـت [HIGHLIGHT=#e5e0ec]ولی به فكر پریدن بود 


زنده یاد حسین منزوی
__________________________________

السلام عليك يا علي ابن موسي الرضا المرتضي (ع)
ارسال پست

بازگشت به “شعر و ادبيات”