[FONT=Arial Narrow]سلام.
از امروز میخوام اشعار طنز استاد عزیزم حسن انصاری معروف به امرو هیچستانی رو تو سایت بذارم.در وبلاگ شخصیش خودش رواینطور معرفی کرده:
من حسن انصاری ،دبیر دبیرستان ها و مراکزپیش دانشگاهی شهر برازجان هستم . گاهی هم برای نشریه های محلی ، طنز می سرایم. طنزهایم تاکنون در نشریه های محلی استان بوشهر (آیینه ی جنوب، پیغام، عسلویه و اتحادجنوب)با نام مستعار" امرو هیچستانی" چاپ شده است .
نخستین مجموعه ی شعرهای طنز من ، با عنوان"مطبوعاتی های نامطبوع من " با شمارگان 2000 نسخه ، تابستان 1386 منتشرشده است .
............................................................................................................................
و آقای مصیب صدیقی در یاداشتی که بر کتاب او نوشته اینگونه می گوید:
محل تولد انصاری شهرستان جم می باشد. ازعجایب زندگی او این است که نخستین واژه ای که برزبان کودکانه اش جاری شده، واژه [COLOR=#NaNNaNNaN] بوده به جای آب!!! آیا می توان او را نخستین کسی دانست که به وفور این نعمت عظیم در جم گواهی داده؟ و از این بابت سودی هم عاید اوشده؟!!! و یا هنگام کوچ کردن از جم به بوشهر از پشت الاغ به زمین افتد اما چون درپتو پیچیده شده آسیبی به او نمی رسد به گفته خود او دوراز احتمال نیست که همان جای افتادن من بزرگترین منبع گاز جهان باشد، این هم دومین سودی که عاید او شد!!!
به بوشهر که می رسد بوشهر آن روزی را اینگونه توصیف می کند« مانند امروز راه آهن نداشت موش های سیستم فاضلابش کمتر بود وبرقش از نیروگاه اتمی تأمین نمی شد». دوره نوجوانی و جوانی او در خورموج سپری شد.همان شهری که « راه آهن عظیم بندرعباس به بوشهر و خطوط انتقال گاز به بوشهر وتنگستان، گناوه، دشتستان و ... از غرب این شهر می گذرد»!!!
در پایان شرح حال خود دعا می کند که آیندهها بر سر او دعوا نشود چراکه « دعوا بر سر من بسی گسترده تر از فایز خواهد بود.زیرا من زاده جم، بزرگ شده دشتی، استخدام دیر، ساکن دشتستان هستم.» خداوند هرگز مرامعروف نکند که مایه جنگ خانگی در استان خواهم شد. البته اگر زن گرفته خوزستان رابه آن اضافه کنیم آن گاه جنگ برون استانی نیز بر سر کنگره بزرگداشت بنده دامن گیرآیندگان استان بوشهر خواهد شد».
............................................................................................................................
[External Link Removed for Guests]
بیا جان من تا دمی چت کنیم
به یاهو مسنجر عزیمت کنیم
به کافی نتی نیمه شب پا نهیم
دل خویشتن را صفایی دهیم
من بی کَس و کاره ی پاپتی
چه دارم به جز یار اینترنتی
ز ول گردی اکنون شدم من رها
به وب گردی ای دوست بنهاده پا
به فیلتر شکن سایت ها بشکنم
تصاویر نو نو تماشا کنم
چه مانده برای من نکبتی
جهان مجازی اینترنتی
ولیکن ز وبلاگ ها برحذر
و گرنه درآرند از من پدر
بیا پیشه ی ما تو هم پیش گیر
سر ما نداری سر خویش گیر
من کیستم
منم سالخورده جوانی دژم
کشیده غم و غصه ها بیش و کم
چو نامم بپرسی همان بیژنم
به تعبیر یاران خود بی زنم
مرا مادرم نام، بیژن نهاد
ولیکن کسی بنده را زن نداد
چو بی زن بماندم کسی بیژنم
نخواند بخواند همی بی زنم
امان از نداری و ازبی کسی
بسی رنج بردم در این سال سی
پی کار گشتم همی دربه در
درآورد بیکاری از من پدر
یکی گفت تو مدرکت دیپلم است
کم از مدرک سایر مردم است
به ناچار رفتم مهندس شدم
پی کار گشتم سپس دم به دم
بگفتند اهل مهارت نهای
یکی گفت رو جان من بچه ای
همی گشته ام در غم وغصه گم
امیدم فقط انتخاب دَهُم
کنون داستان من در به در
بخوان جان من در شماره دگر ...
طنز تلخند_امرو هیچستانی
مدیر انجمن: شوراي نظارت
- پست: 177
- تاریخ عضویت: سهشنبه ۸ تیر ۱۳۸۹, ۵:۲۶ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1621 بار
- سپاسهای دریافتی: 558 بار
طنز تلخند_امرو هیچستانی
[FONT=Tahoma, Tahoma, Tahoma, Tahoma, Tahoma] که خاطره هایتان از امیدهایتان قوی تر شدند ، روزگار افولتان در راه است . . .
- پست: 177
- تاریخ عضویت: سهشنبه ۸ تیر ۱۳۸۹, ۵:۲۶ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1621 بار
- سپاسهای دریافتی: 558 بار
Re: طنز تلخند_امرو هیچستانی
بیژن نامه (2) و (3)----------------------امرو هیچستانی
شبی بیژن خسته از روزگار
تحمل نموده فراوان فشار
نموده بغل هر دو زانوی غم
وجودش خرابه تر از شهر بم
بدو گفت مادر که ای پور من
به غم می کنی عاقبت گور من
من از نو تو را خواستگاری برم
سرانجام بهرت عروس آورم
بدو گفت: ای مام خوب عزیز
شراب غم اندر دل من مریز
نمودی مرا هر شبی دختری
ولی رانده گشتم من از هر دری
مبر آبروی مرا بیش از این
مخوان بهر من از چنان و چنین
دگر دوره ی خواستگاری گذشت
به چت کردن ای مام باید نشست
بیابم به چت من یکی دلبری
که دارد هزاران چو من مشتری
سپس بیژن خسته ی بیقرار
مهندس ولی در غم کار و بار
همی اتفاقی کمی چت نمود
به گل دختری او محبت نمود
سرانجام این بیژن پاپتی
چتی کرد با یار اینترنتی
نخستین فرستاده بر هم درود
به غیر از سلام و علیکی نبود
نمودند از نام هم پرس و جو
و پایان پذیرفت آن گفت و گو
از این سو یکی گفت: من بیژنم
و آن گفت: جانا منیژه منم
دوم شب قد و وزن هم یافتند
بسی خالی از بهر هم بافتند
بگفتند از مدرک و رنگ و رو
از آرایش چهره و رنگ مو
بدو گفت بیژن: مهندس منم
مهندس ز دانشگه لندنم
منیژ بدو گفت: من دکترم
تو و لندنت یک شبه می خرم
ادامه ی چت کردن بیژن و منیژه
سوم روز رفتند در بهر هم
و پرسش نمودند از شهر هم
منیژه به او گفت: تهرانیم
یکی دخت زیبای ایرانیم
بدو گفت بیژن که: بوشهریم
تو تهرانی ای پس چه دانی کیم؟
شب بعد تصویر آمد میان
بدیدند یکدیگر آن دو جوان
پسند آمدند آن دو در چشم هم
چه چاره چو باشد خریدار کم؟
علی رغم بی مویی بیژنک
به چشم منیژه بود با نمک
شب پنجمین چون که مه شد عیان
ز شغل پدر پرسش آمد میان
بدو گفت بیژن: پدر مرده ام
و نان از کف مادرم خورده ام
منیژه بدو گفت بابای من
شنو تا بگویم برایت سخن
مهندس بود ناظر نفت و گاز
بسی کارگر می برندش نماز
بود در عسلویه کارش همی
برای خودش هست یک آدمی
دم صبح در ساعت هشت و هفت
به پرواز گیرد ره شهر نفت
و هر روز چون ساعت سه شود
به پرواز دیگر به تهران رود
بدو گفت بیژن چگونه چنین
کند رفت و آمد به ما چین و چین
منیژه بدو گفت: بابای من
خوشش آید از این چنین زیستن
چو طیاره باشد خط واحدش
از این رفت و آمد نیاید بدش
بدو گفت بیژن: بود افتخار
که دارد در استان ما کار و بار
منیژه بدو گفت: ای بیسواد
که جغرافیا را به تو یاد داد؟
به من گفته همواره باری پدر
نباشد ز بوشهر آن بوم و بر
بود آن حوالی همه ملک فارس
از این روی نامیده گشته است پارس
برافروخت بیژن به فریاد گفت
چرا می زنی این چنین حرف مفت؟
چو خواهی که بیژن شود همسرت
بخواه از چنین گفته ات معذرت
........
شبی بیژن خسته از روزگار
تحمل نموده فراوان فشار
نموده بغل هر دو زانوی غم
وجودش خرابه تر از شهر بم
بدو گفت مادر که ای پور من
به غم می کنی عاقبت گور من
من از نو تو را خواستگاری برم
سرانجام بهرت عروس آورم
بدو گفت: ای مام خوب عزیز
شراب غم اندر دل من مریز
نمودی مرا هر شبی دختری
ولی رانده گشتم من از هر دری
مبر آبروی مرا بیش از این
مخوان بهر من از چنان و چنین
دگر دوره ی خواستگاری گذشت
به چت کردن ای مام باید نشست
بیابم به چت من یکی دلبری
که دارد هزاران چو من مشتری
سپس بیژن خسته ی بیقرار
مهندس ولی در غم کار و بار
همی اتفاقی کمی چت نمود
به گل دختری او محبت نمود
سرانجام این بیژن پاپتی
چتی کرد با یار اینترنتی
نخستین فرستاده بر هم درود
به غیر از سلام و علیکی نبود
نمودند از نام هم پرس و جو
و پایان پذیرفت آن گفت و گو
از این سو یکی گفت: من بیژنم
و آن گفت: جانا منیژه منم
دوم شب قد و وزن هم یافتند
بسی خالی از بهر هم بافتند
بگفتند از مدرک و رنگ و رو
از آرایش چهره و رنگ مو
بدو گفت بیژن: مهندس منم
مهندس ز دانشگه لندنم
منیژ بدو گفت: من دکترم
تو و لندنت یک شبه می خرم
ادامه ی چت کردن بیژن و منیژه
سوم روز رفتند در بهر هم
و پرسش نمودند از شهر هم
منیژه به او گفت: تهرانیم
یکی دخت زیبای ایرانیم
بدو گفت بیژن که: بوشهریم
تو تهرانی ای پس چه دانی کیم؟
شب بعد تصویر آمد میان
بدیدند یکدیگر آن دو جوان
پسند آمدند آن دو در چشم هم
چه چاره چو باشد خریدار کم؟
علی رغم بی مویی بیژنک
به چشم منیژه بود با نمک
شب پنجمین چون که مه شد عیان
ز شغل پدر پرسش آمد میان
بدو گفت بیژن: پدر مرده ام
و نان از کف مادرم خورده ام
منیژه بدو گفت بابای من
شنو تا بگویم برایت سخن
مهندس بود ناظر نفت و گاز
بسی کارگر می برندش نماز
بود در عسلویه کارش همی
برای خودش هست یک آدمی
دم صبح در ساعت هشت و هفت
به پرواز گیرد ره شهر نفت
و هر روز چون ساعت سه شود
به پرواز دیگر به تهران رود
بدو گفت بیژن چگونه چنین
کند رفت و آمد به ما چین و چین
منیژه بدو گفت: بابای من
خوشش آید از این چنین زیستن
چو طیاره باشد خط واحدش
از این رفت و آمد نیاید بدش
بدو گفت بیژن: بود افتخار
که دارد در استان ما کار و بار
منیژه بدو گفت: ای بیسواد
که جغرافیا را به تو یاد داد؟
به من گفته همواره باری پدر
نباشد ز بوشهر آن بوم و بر
بود آن حوالی همه ملک فارس
از این روی نامیده گشته است پارس
برافروخت بیژن به فریاد گفت
چرا می زنی این چنین حرف مفت؟
چو خواهی که بیژن شود همسرت
بخواه از چنین گفته ات معذرت
........
[FONT=Tahoma, Tahoma, Tahoma, Tahoma, Tahoma] که خاطره هایتان از امیدهایتان قوی تر شدند ، روزگار افولتان در راه است . . .
- پست: 177
- تاریخ عضویت: سهشنبه ۸ تیر ۱۳۸۹, ۵:۲۶ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1621 بار
- سپاسهای دریافتی: 558 بار
Re: طنز تلخند_امرو هیچستانی
[External Link Removed for Guests]
روزی استاد از من(امرو) خواستند که تحقیق های دانشجویان را در غیاب ایشان ، جمع آوری کرده نزد خود نگه دارم . من نظرم در باره ی تحقــیق ها را با این رباعی ( پیامکی ) به استــــاد، اعلام کردم:
گشته است ادب ز بی سوادی ها مات هــیهات ز مــا ادب مدانان هــیهات
اســـتاد اجـازه ده بـــه آتــش بکــــشم پــرونــده ی رونویسی الــتحـقـیقات
و استاد در پاسخ من ، طی پیامکی این رباعی را فرستادند:
هر کار که می کنی همان است درست بفکن به زباله دان و یا آتش ، چست
از بین هـــمه اگر که تحـــقیقی هســـت لطفی کن و بفرست همان را با پست
این هم یک مکاتبه ی دیگر از همان دست:
استاد:
یـادی تو زما نمی کنی انصاری بفــرست مرا اگــر که طنـــزی داری
از این همه جد ملول گشتم باری حالم خوش نیست حال خوش کن داری؟
من:
من هم شده ام مریض استاد عزیز محروم ز شادمانی و عــیش لــذیـذ
بهتر که نمی شود جـــناب اســـتاد قـافیه ی یک شاعر رنجور مریض
روزی استاد از من(امرو) خواستند که تحقیق های دانشجویان را در غیاب ایشان ، جمع آوری کرده نزد خود نگه دارم . من نظرم در باره ی تحقــیق ها را با این رباعی ( پیامکی ) به استــــاد، اعلام کردم:
گشته است ادب ز بی سوادی ها مات هــیهات ز مــا ادب مدانان هــیهات
اســـتاد اجـازه ده بـــه آتــش بکــــشم پــرونــده ی رونویسی الــتحـقـیقات
و استاد در پاسخ من ، طی پیامکی این رباعی را فرستادند:
هر کار که می کنی همان است درست بفکن به زباله دان و یا آتش ، چست
از بین هـــمه اگر که تحـــقیقی هســـت لطفی کن و بفرست همان را با پست
این هم یک مکاتبه ی دیگر از همان دست:
استاد:
یـادی تو زما نمی کنی انصاری بفــرست مرا اگــر که طنـــزی داری
از این همه جد ملول گشتم باری حالم خوش نیست حال خوش کن داری؟
من:
من هم شده ام مریض استاد عزیز محروم ز شادمانی و عــیش لــذیـذ
بهتر که نمی شود جـــناب اســـتاد قـافیه ی یک شاعر رنجور مریض
[FONT=Tahoma, Tahoma, Tahoma, Tahoma, Tahoma] که خاطره هایتان از امیدهایتان قوی تر شدند ، روزگار افولتان در راه است . . .