دير گاهي است در اين تنهايي
رنگ خاموشي در طرح لب است
بانگي از دور مرا مي خواند ،
ليك پاهايم در قير شب است
رخنه اي نيست در اين تاريكي
در و ديوار بهم پيوسته
سايه اي لغزد اگر روي زمين
نقش وهمي است ز بندي رسته
نفس آدم ها
سر بسر افسرده است
روزگاري است در اين گوشه پژمرده هوا
هر نشاطي مرده است
دست جادويي شب
در به روي من و غم مي بندد
مي كنم هر چه تلاش ،
او به من مي خندد
نقش هايي كه كشيدم در روز ،
شب ز راه آمد و با دود اندود
طرح هايي كه فكندم در شب ،
روز پيدا شد و با پنبه زدود
دير گاهي است كه چون من همه را
رنگ خاموشي در طرح لب است
جنبشي نيست در اين خاموشي
دست ها ، پاها در قير شب است
" سهراب سپهری "
ادبیات و احساس - دلنوشته های زیبا............
مدیر انجمن: شوراي نظارت
- پست: 159
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۱, ۷:۱۵ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 894 بار
- سپاسهای دریافتی: 718 بار
Re: ادبیات و احساس - دلنوشته های زیبا............
از همه برايت آرزو مىکنم که عاشق شوى،
و اگر هستى، کسى هم به تو عشق بورزد،
و اگر اينگونه نيست، تنهاييت کوتاه باشد،
و پس از تنهاييت، نفرت از کسى نيابى،
آرزومندم که اينگونه پيش نيايد ......
اما اگر پيش آمد، بدانى چگونه به دور از نااميدى زندگى کنى،
برايت همچنان آروز دارم دوستانى داشته باشى،
از جمله دوستان بد و ناپايدار ......
برخى نادوست و برخى دوستدار ......
که دست کم يکى در ميانشان بىترديد مورد اعتمادت باشند.
و چون زندگى بدين گونه است،
برايت آروزمندم که دشمن نيز داشته باشى ......
نه کم و نه زياد ...... درست به اندازه،
تا گاهى باورهايت را مورد پرسش قرار دهند،
که دست کم يکى از آنها اعتراضش به حق باشد ......
تا که زياده به خود غره نشوى.
و نيز آروزمندم مفيد فايده باشى، نه خيلى بيخاصيت ......
تا در لحظات سخت،
وقتى ديگر چيزى باقى نمانده است،
همين مفيد بودن کافى باشد تا تو را سرپا نگاه دارد.
همچنين برايت آروزمندم صبور باشى،
نه با کسانى که اشتباهات کوچک مىکنند ......
چون اين کار سادهاى است،
بلکه با کسانى که اشتباهات بزرگ و جبرانناپذير مىکنند ......
و با کاربرد درست صبوريت براى ديگران نمونه شوى.
و اميدوارم اگر جوان هستى،
خيلى به تعجيل، رسيده نشوى ......
و اگر رسيدهاى، به جوان نمائى اصرار نورزى،
و اگر پيرى، تسليم نااميدى نشوى......
چرا که هر سنى خوشى و ناخوشى خودش را دارد و لازم است
بگذاريم در ما جريان يابد.
اميدوارم سگى را نوازش کنى، به پرندهاى دانه بدهى و به آواز يک
سهره گوش کنى، وقتى که آواى سحرگاهيش را سر مىدهد ......
چرا که به اين طريق، احساس زيبايى خواهى يافت ......
به رايگان ......
اميدوارم که دانهاى هم بر خاک بفشانى ......
هر چند خرد بوده باشد ......
و با روييدنش همراه شوى،
تا دريابى در يک درخت چقدر زندگى وجود دارد.
به علاوه اميدوارم پول داشته باشى، زيرا در عمل به آن نيازمندى ......
و سالى يکبار پولت را جلو رويت بگذار و بگويى:
«اين مال من است»،
فقط براى اينکه روشن کنى کدامتان ارباب ديگرى است!
و در پايان، اگر مرد باشى، آروزمندم زن خوبى داشته باشى ......
و اگر زنى، شوهر خوبى داشته باشى،
که اگر فردا خسته باشيد، يا پس فردا شادمان،
باز هم از عشق حرف برانيد تا از نو بيآغازيد ......
اگر همه اينها که گفتم برايت فراهم شد،
ديگر چيزى ندارم برايت آروز کنم ......
ویکتور هوگو
و اگر هستى، کسى هم به تو عشق بورزد،
و اگر اينگونه نيست، تنهاييت کوتاه باشد،
و پس از تنهاييت، نفرت از کسى نيابى،
آرزومندم که اينگونه پيش نيايد ......
اما اگر پيش آمد، بدانى چگونه به دور از نااميدى زندگى کنى،
برايت همچنان آروز دارم دوستانى داشته باشى،
از جمله دوستان بد و ناپايدار ......
برخى نادوست و برخى دوستدار ......
که دست کم يکى در ميانشان بىترديد مورد اعتمادت باشند.
و چون زندگى بدين گونه است،
برايت آروزمندم که دشمن نيز داشته باشى ......
نه کم و نه زياد ...... درست به اندازه،
تا گاهى باورهايت را مورد پرسش قرار دهند،
که دست کم يکى از آنها اعتراضش به حق باشد ......
تا که زياده به خود غره نشوى.
و نيز آروزمندم مفيد فايده باشى، نه خيلى بيخاصيت ......
تا در لحظات سخت،
وقتى ديگر چيزى باقى نمانده است،
همين مفيد بودن کافى باشد تا تو را سرپا نگاه دارد.
همچنين برايت آروزمندم صبور باشى،
نه با کسانى که اشتباهات کوچک مىکنند ......
چون اين کار سادهاى است،
بلکه با کسانى که اشتباهات بزرگ و جبرانناپذير مىکنند ......
و با کاربرد درست صبوريت براى ديگران نمونه شوى.
و اميدوارم اگر جوان هستى،
خيلى به تعجيل، رسيده نشوى ......
و اگر رسيدهاى، به جوان نمائى اصرار نورزى،
و اگر پيرى، تسليم نااميدى نشوى......
چرا که هر سنى خوشى و ناخوشى خودش را دارد و لازم است
بگذاريم در ما جريان يابد.
اميدوارم سگى را نوازش کنى، به پرندهاى دانه بدهى و به آواز يک
سهره گوش کنى، وقتى که آواى سحرگاهيش را سر مىدهد ......
چرا که به اين طريق، احساس زيبايى خواهى يافت ......
به رايگان ......
اميدوارم که دانهاى هم بر خاک بفشانى ......
هر چند خرد بوده باشد ......
و با روييدنش همراه شوى،
تا دريابى در يک درخت چقدر زندگى وجود دارد.
به علاوه اميدوارم پول داشته باشى، زيرا در عمل به آن نيازمندى ......
و سالى يکبار پولت را جلو رويت بگذار و بگويى:
«اين مال من است»،
فقط براى اينکه روشن کنى کدامتان ارباب ديگرى است!
و در پايان، اگر مرد باشى، آروزمندم زن خوبى داشته باشى ......
و اگر زنى، شوهر خوبى داشته باشى،
که اگر فردا خسته باشيد، يا پس فردا شادمان،
باز هم از عشق حرف برانيد تا از نو بيآغازيد ......
اگر همه اينها که گفتم برايت فراهم شد،
ديگر چيزى ندارم برايت آروز کنم ......
ویکتور هوگو
آخرین ويرايش توسط 1 on crackxy, ويرايش شده در 0.
- پست: 159
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۱, ۷:۱۵ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 894 بار
- سپاسهای دریافتی: 718 بار
Re: ادبیات و احساس - دلنوشته های زیبا............
خواب ناز بودم شبی ... دیدم کسی در می زند ...
در را گشودم روی او ... دیدم غم است در می زند ...
ای دوستان بی وفا ... از غم بیاموزید وفا ...
غم با آن همه بیگانگی ... هر شب به من سر میزند ...
در را گشودم روی او ... دیدم غم است در می زند ...
ای دوستان بی وفا ... از غم بیاموزید وفا ...
غم با آن همه بیگانگی ... هر شب به من سر میزند ...
- پست: 159
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۱, ۷:۱۵ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 894 بار
- سپاسهای دریافتی: 718 بار
Re: ادبیات و احساس - دلنوشته های زیبا............
از آن که درباره ی زندگی ، گذشته و شخصیت من قضاوت کنی ... خودت را جای من بگذار ،
از مسیری که من گذشته ام عبور کن ،
با غصه ها ، تردیدها ، ترس ها ، دردها و خنده هایم زندگی کن ...
یادت باشد
هر کسی سرگذشتی دارد .
هرگاه به جای من زندگی می توانی درباره ی من قضاوت کنی .
از مسیری که من گذشته ام عبور کن ،
با غصه ها ، تردیدها ، ترس ها ، دردها و خنده هایم زندگی کن ...
یادت باشد
هر کسی سرگذشتی دارد .
هرگاه به جای من زندگی می توانی درباره ی من قضاوت کنی .
- پست: 159
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۱, ۷:۱۵ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 894 بار
- سپاسهای دریافتی: 718 بار
Re: ادبیات و احساس - دلنوشته های زیبا............
ولی خستم
بزن به سلامتی حرفهای دلت که به کسی نگفتی....
بزن به سلامتی اینکه کوه درد بودی ولی دم نزدی.....
بزن به سلامتی تنهایی هات ولی تنهایی رو دوست نداشتی...
بزن به سلامتی ارزوهایی که نتونستی لمسشون کنی.....
بزن به سلامتی عشقی که طالعش به اسمت نبود ولی هنوز هم دوسش داری....
بزن به سلامتی شبهایی که تو تنهاییهات گریه کردی ولی نمیدونستی برای چی....
بزن به سلامتی حرفهای دلت که به کسی نگفتی....
بزن به سلامتی اینکه کوه درد بودی ولی دم نزدی.....
بزن به سلامتی تنهایی هات ولی تنهایی رو دوست نداشتی...
بزن به سلامتی ارزوهایی که نتونستی لمسشون کنی.....
بزن به سلامتی عشقی که طالعش به اسمت نبود ولی هنوز هم دوسش داری....
بزن به سلامتی شبهایی که تو تنهاییهات گریه کردی ولی نمیدونستی برای چی....
- پست: 159
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۱, ۷:۱۵ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 894 بار
- سپاسهای دریافتی: 718 بار
Re: ادبیات و احساس - دلنوشته های زیبا............
هوا گرفته بود،
باران می بارید،
کودکی با تصور کودکانه خود رو به آسمان کرد و گفت:
خدایا گریه نکن ما آدما یه روزی بنده ی خوبی میشیم...
باران می بارید،
کودکی با تصور کودکانه خود رو به آسمان کرد و گفت:
خدایا گریه نکن ما آدما یه روزی بنده ی خوبی میشیم...
- پست: 159
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۱, ۷:۱۵ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 894 بار
- سپاسهای دریافتی: 718 بار
Re: ادبیات و احساس - دلنوشته های زیبا............
ار ز داغ گناهی سیه شود, ز داغ مــهر نمــاز از سر ریـــــا. خـدا نبردن از آن به كه زیر لب، فریــب خــلق بگوئی خـدا خـدا. فرخزاد
- پست: 159
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۱, ۷:۱۵ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 894 بار
- سپاسهای دریافتی: 718 بار
Re: ادبیات و احساس - دلنوشته های زیبا............
حاصل عمر گابريل گارسيا ماركز ؛ خالق اثر بزرگ صد سال تنهائی
• در 15 سالگی آموختم كه مادران از همه بهتر می دانند و گاهی اوقات پدران هم.
• در 20 سالگی یاد گرفتم كه كار خلاف فایده ای ندارد، حتی اگر با مهارت انجام شود.
• در 25 سالگی دانستم كه یك نوزاد، مادر را از داشتن یك روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یك شب هشت ساعته، محروم می كند.
• در 30 سالگی پی بردم كه قدرت، جاذبه مرد است و جاذبه ، قدرت زن.
• در 35 سالگی متوجه شدم كه آینده چیزی نیست كه انسان به ارث ببرد ؛ بلكه چیزی است كه خود می سازد.
• در 40 سالگی آموختم كه رمز خوشبخت زیستن ، در آن نیست كه كاری را كه دوست داریم انجام دهیم؛ بلكه در این است كه كاری را كه انجام می دهیم دوست داشته باشیم.
• در 45 سالگی یاد گرفتم كه 10 درصد از زندگی چیزهایی است كه برای انسان اتفاق می افتد و 90 درصد آن است كه چگونه نسبت به آن واكنش نشان می دهند.
• در 50 سالگی پی بردم كه كتاب بهترین دوست انسان و پیروی كوركورانه بدترین دشمن وی است.
• در 55 سالگی پی بردم كه تصمیمات كوچك را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب.
• در 60 سالگی متوجه شدم كه بدون عشق می توان ایثار كرد اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید.
• در 65 سالگی آموختم كه انسان برای لذت بردن از عمری دراز، باید بعد از خوردن آنچه لازم است، آنچه را نیز كه میل دارد بخورد.
• در 70 سالگی یاد گرفتم كه زندگی مساله در اختیار داشتن كارت های خوب نیست؛ بلكه خوب بازی كردن با كارت های بد است.
• در 75 سالگی دانستم كه انسان تا وقتی فكر می كند نارس است، به رشد و كمال خود ادامه می دهد و به محض آنكه گمان كرد رسیده شده است، دچار آفت می شود.
• در 80 سالگی پی بردم كه دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است.
• در 85 سالگی دریافتم كه همانا زندگی زیباست