نازی و شکوفه دو همکلاسی دبیرستانی و دوست بودند كه در ماهشهر زندگی میکردند .
نازی به اتفاق خانواده اش بمناسبت انتقال کار پدرش برای همیشه از ماهشهر رفت تهران .
آنها مرتب در تماس تلفنی با هم بود. شکوفه روزی به نازی گفت دلم برای دیدنت خيلی تنگ شده .
شکوفه به مادرش گفت كه نازی از من دعوت کرده بروم پیشش .
مادر شکوفه هم زنگ زد به مادر نازی و گفت که نازی به شکوفه ميگه من تنهایم و از او دعوت کرده که برا دو هفته بیاید خانه شما.
این صحبت را مادر شکوفه به پدرش نیز گفت .
روز جمعه موعود , نازی بهمراه خواهر و مادرش برای استقبال از شکوفه با ماشینشان بسوی فرودگاه حرکت کردند.
آن شب نازی درباره روستا و باغ قشنگ بیرون از شهر برای شکوفه تعریف کرد و شکوفه گفت : پس حالا که دو روز دیگر مانده به برگشت من ، از مادرت خواهش بکن که فردا ظهر را برویم باغ روستا .
همان شب نازی به مادرش گفت . مادر برای فردا نهار آماده کرد و صبح روز بعد مادر با دخترها حرکت کردند بسوی روستا .
نهار را در باغ خوردند و با وسایل بازی که بهمراه آورده بودند کلی تفریح کردند.
عصر همگی به سمت خانه براه افتادند . مادر راننده بود و خواهر بزرگ نازی جلو پیش مادر و دو دوست نیز عقب ماشین کمربند نبسته نشسته بودند .
با رسیدن به نزدیکی پلی که باریک بود و دو طرفش نیز نرده نداشت. ناگهان چرخ طرف شاگرد به یک میله گرد آهنی بیرون زده شده از سیمان روی پل برخورد کرد و لاستیک ترکید و کنترل ماشین از دست مادر خارج شد و ماشین به گودال پايين پل افتاد و واژگون گردید . دست نازی شکست و مادر و خواهر نازی زخمهای سطحی زیادی برداشتند و سر شکوفه زیر بدنه ماشین رفت و درجا ، جان به جان آفرین تسلیم کرد. !! با تماس روستائیان آمبولانسهای اورژانس آمدند و زخمی ها و مرده را به بیمارستان رساندند.
در بیمارستان پدر و مادر شکوفه را خواستند. خانواده نازی درد خودشان را از یاد بردند. و بفکر این بودند که چگونه به خانواده شکوفه مرگ دخترشان را بگویند.
بالاخره پدر نازی زنگ زد و موضوع را به پدر شکوفه گفت.
خانواده سریع خود را رساندند تهران .
در مراسم عزاداری در ماهشهر همه دوستان دبیرستانی شکوفه بودند . دختر نوجوان با گریه های مادر و برادر و اندوه پدر بخاک سپرده شد .
چند ماه بعد با تحریک عمو و دایی و بستگان شکوفه، آنها از مادر نازی شکایت کردند و مادر نازی بازداشت شد. پدر نازی با گذاشتن وثیقه او را آزاد کرد.
مادر نازی همچنان به دادگاه میرفت. و به قاضی میگفت: شكوفه با رضایت خانواده خودش پيش ما آمد و قاضی میگفت :
قاضی کروکی و سوالات و گزارش از اورژانس و دکتر و بيمارستان را خواست .
پدر نازی وقتی دید نمیتواند خانواده شکوفه را قانع کند بناچار وکیل گرفت .
وکیل کلیه مکالمات شکوفه و رضایت شکوفه از خانواده نازی و کروکی و عکس از لاستیک تركيده و نظريه كارشناس و عکس از جاهای تفریحی شکوفه با نازی
مادر نازی به ما میگفت : دیدی سزای نیکی آخر شد بدی