شب به یاد ماندنی
شب بيست و نهم مرداد کلید خانه جدیدمان را گرفتیم .
عصر روز قبلش رفتیم بنگاه و گفتیم: اينروزها هوا خيلی گرمه ، لطفا کلید خانه را از صاحب منزل بگيريد و به ما بدهيد، تا قبل از اثاث كشی ، فقط کولرمان را نصب کنیم و فردا شب که با اثاث و بچه ها میرويم ، خانه خنک باشد.
اما طرف به ما کلید را نداد !!
پيام داده بود كه باقيمانده پول منزل را بايد کامل بدهید . آنشب پول نداشتيم و فردا شب پول را دادیم و كليد را گرفتيم.
ساعت هشت شب شوهرم و پسرم و یک کارگر شروع به اثاث كشی كردند .
خانه جديد یک پذیرای و دو اتاق خواب دارد.
جای کولر پذیرایی پایین ، اما جای کولر اتاق خواب خيلی بالا بود ، بناچار بلافاصله اقدام به وصل كردن کولر پنجره ائی پذیرایی كرديم و چون جای پنجره آن تنگ بود با سختی بسيار زياد كولر را جا انداختند و تمام وسایل را در اتاقهای خواب گذاشتیم.
دخترم و پسر دو ساله اش از اول تیرماه بخاطر تعمیرات منزلشان آمده اند پیش ما و قراره تا مهرماه كه خانه شان درست شود پيش ما باشند.
ساعت يازده شام ساندویچ خوردیم . بر اثر گرما و شرجی کلافه شده بودیم و مرتب دوش میگرفتیم و کولر اتاق را خنک نمیکرد.
ساعت دوازده که شد نوه ام خوابش میامد و تو پذيرائی برای همه جا انداختیم كه بخوابیم ،تا دراز کشیديم همسرم گفت : خدا بفريادمون برسه ، كولر خوب خنك نميكنه ، گاز کولر در حال تمام شدنه ، احتمالاً موقع حمل به لوله های مسی فشار آوردن .همگی گفتیم وای حالا چکار کنیم.!!
بر اثر خستگی اثاث كشی ديگه زور پسر و شوهرم نميرسيد كه كولر دوم را تو اتاق خواب اون بالا بالا جا بدن.
نوه ام خوابش برد ،و گاز كولر ساعت دو شب تمام شد و كولر فقط پرتاب باد داشت.
دخترم ملافه خیس کرد و انداخت رو پسرش ،ما دوباره دوش گرفتیم . ده روز بود که صاحبخانه قبلی خانه را خالی کرده بود و دیوارهایش گرم گرم شده بودن.
ساعت سه شب دخترم گفت :بدن پسرم داغ شده .
بچه بر اثر گرما تب کرده بود . بچه را پاشویه کردیم ،بعد از مدت کمی صورت بچه بر اثر گرما جوش زد . این موقع بود که فکر من هزار تا راه رفت و آرامشم تبدیل به نگرانی شديد شد.
همگی عصبی و بی حوصله از شرجی شدید و گرما تا شش صبح به نوبت دوش میگرفتیم ، و هیچ کدام نخوابیدیم.
من و دخترم به شدت نگران بچه بودیم چون اتفاق بد را احساس و لمس میکردیم.
شش صبح پسرم بلند شد رفت شیشه جا كولری اتاق خواب را شكست تا کولر را نصب کند ،اما چهار پایه نداشتیم و غريب بوديم و همسايه ها هم خواب.
یک قابلمه نسبتاً بزرگ داشتم که روی ان پتو و بالشت گذاشتم تا بعنوان چهارپايه بتوانند کولر را نصب کنند ،ناگفته نماند بر اثر گرما و بيخوابی همگی بشدت بی حس و بی توان بودیم . من آن شب فقط دعا میخواندم و نذر ميکردم که خانواده و نوه ام تا فردا سلامت بمانند .
شب خیلی خيلی سختی بود . با كمك همگی با ذکر صلوات ، کولر را بالا فرستادیم ، و بلاخره کولر جا افتاد. كولر را كه روشن كرديم فرق جهنم و بهشت را فهميديم .
اثاثها را به اتاق ديگر منتقل و جای خواب را در اتاق كولردار انداختيم .
همسر و پسرم بلافاصله بعد از راه انداختن كولر ، رفتند هندیجان كه کولر دو تیکه بخرند .
دخترم ساعت هشت صبح پسرش را كه در تب ميسوخت برداشت و برد دکتر .
دکتر گفته بود گلو و گوشش عفونت کرده .
خدا را شکر بعد از سه روز بچه خوب شد .
فردا شب كه كولر دوتكه شروع بكار كرد از خستگی همگی مثل مرده ها تا لنگ روز بعد خوابيديم .
آنشب بياد ماندنی و بسيار گرم را همگی از ياد نخواهيم برد .
اما چون خانه جدید است ، حس خوبی داریم .
التماس دعا
فاطمه امیری کهنوج