پس از دیدن پسرم در کاشان ، بسوی شیراز حرکت کردیم .ظهر روز عاشورا به اصفهان رسیدیم.
کلیه اغذیه فروشیهای شهر بسته بودند.
افراد زیادی را میدیدیم که از کوچه های فرعی، غذا بدست بیرون می آمدند
من و همسر و دو فرزندم با ماشين در خیابان اصلی در حرکت بودیم،و همگی گرسنه بوديم و از بوی زرشک پلو زعفرانی و خورشت سبزی مست غذا شده بودیم.
رو به همسرم گفتم:کنار حسینه ايی بایست تا ما هم غذای نذری بگیریم
بعد از چند لحظه در مسیرمان هیئت بزرگی را دیدیم،همه غذا بدست از خیمه بیرون میامدند .
من رفتم تو خیمه گفتم : به ما هم غذا نذری بدهید .
من گفتم ؛ ما مهمان شهر شما و امام حسین بودیم و رفتم بسمت ماشین که سوار شوم ،
متوجه شدم که جوانی دوان دوان آمد و گفت :خانم صبر کن .
مقدار غذا زیاد بود و همگی سير شديم ،موقع خوردن غذا موضوع گرفتن غذا را به همسرم گفتم .
همیشه که یادم می افتد به همسرم میگویم بهترین غذا؛ غذای نذری امام حسین است.