»»» مناسبتهاي مذهبي «««
مدیران انجمن: MOHAMMAD_ASEMOONI, MASTER, شوراي نظارت
- پست: 1045
- تاریخ عضویت: شنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۵, ۱۲:۰۵ ب.ظ
- محل اقامت: بزقوش?؟قافلانکوه
- سپاسهای ارسالی: 2945 بار
- سپاسهای دریافتی: 2310 بار
از تراوش عشق تو که ترجمان وصال سرخ است،کلک را سرگردان بر سپیدی کاغذ می نهم تا لابه لای خیمه های اقلیم دلم خیمه ی رفاقت را بیابم و در کنارت زانوی ادب بر زمین گذارم و در کوی عشق ،زیر لوایت ماوا بگیرم. و حال گویاست،اگر تیغ زبان گویا نیست که ما پای بسته و بال شکسته ،در قفس جان کاه گناه دست و پنجه نرم می کنیم و سرگردانیم در حیرانی مسیر.
عجب جاذبه ای و بارقه ی شوقی به دلم میهمان کردی که ملک محبت مرا از همه ی علایق رسته است. تمام وجودم موج التماس می شود و شاید همه چیز را از نگاهم می خوانی که سالیان دراز،گناهان بی شمار و عشق خاکی،مصلوب مان کردی و عشق افلاکی سرسپردگان تو را در دیده های مان کم رنگ کرده است. اما بدان!که هر سال محرم،عشق تو سیاه پوش مان می کند.
می دانم که بودن با تو در بیابان بلاخیر کربلا ،عبور از هفت شهرعشق را طلب می کرد و عبور از دیر و خانقاه را،که تو سرسپردگان رسن عشق می خواستی و جانب داران با وفا که سنگینی گناه،کمر شکن مان کرده بود و یارای لبیک به ندای آسمانی ات نبود
.................................................یاحسین..............................................
عجب جاذبه ای و بارقه ی شوقی به دلم میهمان کردی که ملک محبت مرا از همه ی علایق رسته است. تمام وجودم موج التماس می شود و شاید همه چیز را از نگاهم می خوانی که سالیان دراز،گناهان بی شمار و عشق خاکی،مصلوب مان کردی و عشق افلاکی سرسپردگان تو را در دیده های مان کم رنگ کرده است. اما بدان!که هر سال محرم،عشق تو سیاه پوش مان می کند.
می دانم که بودن با تو در بیابان بلاخیر کربلا ،عبور از هفت شهرعشق را طلب می کرد و عبور از دیر و خانقاه را،که تو سرسپردگان رسن عشق می خواستی و جانب داران با وفا که سنگینی گناه،کمر شکن مان کرده بود و یارای لبیک به ندای آسمانی ات نبود
.................................................یاحسین..............................................
[External Link Removed for Guests]
Atlantis اگر اومدی به من pm بده منتظرتم
Atlantis اگر اومدی به من pm بده منتظرتم
-
- پست: 3324
- تاریخ عضویت: چهارشنبه ۳ اسفند ۱۳۸۴, ۲:۱۵ ق.ظ
- سپاسهای ارسالی: 941 بار
- سپاسهای دریافتی: 1474 بار
- تماس:
فرا رسيدن ايام محرم و سوگواري آقا سيدالشهداء و همراهانشان عليهم السلام بر تمام شيعيان تسليت باد
[flash width=460 height=460][External Link Removed for Guests][/flash]
مختصري از زندگينامه امام حسين ( عليه السلام )
نام : حسين (سومين امام كه به امر خداوند تعيين شده است )
كنيه :ابو عبد اللّه
لقب : خامس آل عبا، سبط، شهيد، وفى ، زكى
پدر : حضرت على بن ابى طالب (ع )
مادر: حضرت فاطمه (س )
تاريخ ولادت : شنبه سوم شعبان ، سال چهارم هجرى
مكان ولادت : مدينه
مدت عمر : 57 سال
علت شهادت : پس از روى كار آمدن يزيد، امام كه او را نالايق ميدانست تن به ذلت بيعت و سازش با او را نداد و براى افشاى او به فرمان خدا از مدينه به مكه و سپس به طرف كوفه و كربلا حركت كردند و همراه با ياران خود با لب تشنه توسط دشمنان اسلام شهيد شدند.
قاتل : صالح بن وهب مزنى ، سنان بن انس و شمر بن ذى الجوشن ، (لعنت خدا بر آنها)
زمان شهادت : جمعه دهم محرم ، سال 61 هجرى
مكان شهادت و دفن : كربلا
خداوند در تربت ايشان شفا، و در داخل حرم امام حسين (عليه السلام ) استجابت دعا را قرار داده است .
پيامبر (صلي الله عليه و اله و سلم ) در حقش فرمود: احب اللّه مَن احب حسينا يعنى : خداوند دوست ميدارد كسى را كه حسين را دوست بدارد.
پيامبر(صلي الله عليه و اله و سلم ) در حق او و برادر گرامى اش امام حسن (عليه السلام ) فرمود: دو فرزند من حسن و حسين پيشوايان امت مى باشند خواه زمام امور به دست بگيرند و يا نگيرند.
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
**التماس دعا**
منيع : تيبان
آخرین ويرايش توسط 2 on Mohsen1001, ويرايش شده در 0.
- پست: 15899
- تاریخ عضویت: جمعه ۷ بهمن ۱۳۸۴, ۷:۵۱ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 72684 بار
- سپاسهای دریافتی: 31680 بار
- تماس:
من هم ورود به ماه درد و رنج اقا امام حسين (ع) و ياران با وفاي ايشان و همينطور شهادت 72 تن از برترين انسانهاي کرهي خاکي رو خدمت تمامي دوستداران آن حضرت و راه آن حضرت تسليت عرض مي کنم و سالروز زنده شدن اسلام رو به همهي دوستان تبريک مي گم
زندگي صحنه يکتاي هنرمندي ماست هرکسي نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پيوسته به جاست خرم آن نغمه که مردم بسپارند به ياد
[External Link Removed for Guests] | [External Link Removed for Guests] | مجله الکترونيکي سنترال کلابز
[External Link Removed for Guests] | [External Link Removed for Guests] | [External Link Removed for Guests]
صحنه پيوسته به جاست خرم آن نغمه که مردم بسپارند به ياد
[External Link Removed for Guests] | [External Link Removed for Guests] | مجله الکترونيکي سنترال کلابز
[External Link Removed for Guests] | [External Link Removed for Guests] | [External Link Removed for Guests]
لطفا سوالات فني را فقط در خود انجمن مطرح بفرماييد، به اين سوالات در PM پاسخ داده نخواهد شد
-
- پست: 3324
- تاریخ عضویت: چهارشنبه ۳ اسفند ۱۳۸۴, ۲:۱۵ ق.ظ
- سپاسهای ارسالی: 941 بار
- سپاسهای دریافتی: 1474 بار
- تماس:
علمدار سپاه
شجاعت حضرت عباس عليه السلام در ميان اصحاب امام حسين عليه السلام بينظير بود، چگونگي شهادت او، و رجزهاي او، و جهاد او با دست بريده، همه بيانگر اوج صلابت و شهامت او است، او تنها به سوي آب فرات رفت، و در برابر چهار هزار نفر تيرانداز قرار گرفت، صف آنها را با کشتن هشتاد نفر از آنها، در هم شکست و خود را به آب فرات رسانيد.
روايت شده: هنگامي که وسائل غارت شده از شهداي کربلا را به شام نزد يزيد بردند، در ميان آنها پرچم بزرگي بود،
يزيد و حاضران ديدند همه پرچم سوراخ و صدمه ديده ولي دستگيره آن سالم است، پرسيد: اين پرچم را چه کسي حمل ميکرد؟ گفته شد:
عباس بن علي عليه السلام آن را حمل ميکرد. يزيد از روي تعجب و تجليل از آن پرچم، دو يا سه بار برخاست و نشست و گفت:
«به اين پرچم بنگريد، که بر اثر صدمات و ضربات، هيچ جاي آن سالم نمانده جز دستگيره آن که پرچمدار آن را با دست حمل ميکرده است.
(يعني سالم ماندن دستگيره نشان ميدهد که پرچمدار، تيرها و ضرباتي را که بر دستش وارد ميشود تحمل ميکرد و پرچم را رها نميساخته است.) »
سپس يزيد گفت:ابيت اللعن يا عباس، هکذا يکون وفاء الاخ لاخيه؛
«لعن و ناسزا از تو دور باد (و ناسزا براي تو زيبنده نيست) اي عباس، اين است معناي وفاداري برادر نسبت به برادرش.»
مادرش امالبنين عليهاالسلام در شهر خطاب به او ميگويد:
لو کان سيفک في يديک لما دني منه احد؛ «اگر شمشيرت در دستهايت بود، کسي را جرئت نزديک شدن به شمشيرت نبود.»
عباس سه برادر پدر و مادري داشت که مادرشان امالبنين عليهاالسلام بود، يکي از آنها عبدالله بود که 25 سال داشت، ديگري عثمان بود که 21 سال داشت و سومي جعفر بود که 19 سال داشت.
حضرت عباس که از آنها بزرگتر بود و 34 سال داشت، به برادران رو کرد و گفت: «اي پسران مادرم به پيش بتازيد تا خلوص و خيرخواهي شما را در راه خدا و رسول خدا بنگرم.»
آنها يکي بعد از ديگري روانه ميدان شدند و جنگيدند تا به شهادت رسيدند.
وقتي که همه ياران حسين عليه السلام کشته شدند، و حضرت عباس خود را تنها يافت به حضور برادر آمد و عرض کرد: به من اجازه رفتن به ميدان بده، امام سخت گريه کرد، عباس عليه السلام عرض کرد: سينهام تنگ شده و از زندگي دلتنگ گشته و به تنگ آمدهام، ميخواهم انتقام خون شهيدان را از دشمن بگيرم.
امام حسين عليه السلام فرمود: برو براي اين کودکان تشنه لب، اندکي آب بياور.
حضرت عباس عليه السلام روز عاشورا سوار بر اسب اطراف خيام ميگشت و نگهباني ميکرد و مراقب بود تا دشمن جلو نيايد.
در اين هنگام زهير بن قين (يکي از ياران با وفاي امام حسين) نزد عباس عليه السلام آمد و عرض کرد: در اين وقت آمدهام تا تو را به ياد سخن پدرت علي عليه السلام بيندازم، عباس عليه السلام که ميديد خيام اهلبيت در خطر تهديد دشمن است، از اسب پياده نشد و فرمود: «مجال سخن نيست ولي چون نام پدرم را بردي، نميتوانم از گفتارش بگذرم، بگو که من سواره ميشنوم.»
زهير گفت: پدرت هنگامي که خواست با مادرت امالبنين عليهاالسلام ازدواج کند، به برادرش عقيل فرموده بود زن شجاعي از خاندان شجاع برايم پيدا کن، زيرا ميخواهم فرزند شجاعي از او به دنيا بيايد و حامي و ايثارگر فداکار براي برادرش حسين عليه السلام باشد. بنابراين اي عباس، پدرت تو را براي چنين روزي (عاشورا) خواسته است مبادا کوتاهي کني.
غيرت عباس با شنيدن اين سخن به جوش آمد و چنان پا در رکاب زد که تا تسمه رکاب قطع گرديد و فرمود: اي زهير! آيا با اين گفتار ميخواهي به من جرئت بدهي، سوگند به خدا هرگز دست از برادرم بر نميدارم و در حمايت از حريم او کوتاهي نخواهم نمود.
«والله لاريتک شيئا ما رايته قط»؛ «به خدا قسم فداکاري خود را به گونهاي ابراز کنم و به تو نشان دهم که هرگز نظيرش را نديده باشي.»
آنگاه عباس عليه السلام به سوي دشمن حمله کرد، آن گونه که گوئي شمشيرش، آتشي است که در نيزار افتاده است، تا اين که صد نفر از قهرمانان دشمن را کشت.
از جمله با «مارد بن صديف تغلبي» قهرمان بيبديل دشمن جنگ تن به تن کرد، نيزه بلند مارد را از دست او درآورد و نيزه را تکان سختي داد و فرياد زد: «اي مارد، از درگاه خدا اميدوارم که با نيزه خودت، تو را به جهنم واصل کنم.»
آنگاه آن نيزه را در کمر اسب مارد فرو برد، اسب مضطرب شد و مارد خود را به زمين انداخت، با اين که جمعي از دشمن به کمک مارد آمدند، عباس عليه السلام همان دم نيزه را به گلوي مارد فرود آورد که مارد به زمين افتاد و گوش تا گوش او بريده شد و به هلاکت رسيد، و در اين درگيري شديد جمعي ديگر نيز به دست عباس عليه السلام کشته شدند.
حضرت عباس عليه السلام به سوي دشمن شتافت، آنها را موعظه کرد، و از عاقبت بد ترسانيد، ولي نصايح آن حضرت در آن کوردلان اثر نکرد، عباس نزد برادرش حسين عليه السلام بازگشت، شنيد صداي العطش کودکان بلند است.
در روايتي آمده: خيمهاي مخصوص مشکهاي آب بود، حضرت ابوالفضل داخل آن خيمه شد، ديد اطفال آن مشکهاي خالي را برداشته و شکمهاي خود را بر مشکهاي نمدار ميگذاشتند بلکه از عطش آنها کاسته شود، به آنها فرمود: «نور ديدگانم صبر کنيد اکنون ميروم و براي شما آب ميآورم.» در همين هنگام سوار بر اسب شد و نيزه و مشک خود را برداشت و به سوي فرات رهسپار گرديد.
آري عباس عليه السلام مشک را پر از آب کرد، ولي از آب نياشاميد و به خود خطاب کرد و گفت:
يا نفس من بعد الحسين هوني و بعده لا کنت ان تکوني هذا الحسين وارد المنون و تشربين بارد المعين تالله ما هذا فعال ديني؛ «اي نفس! بعد از حسين، زندگي تو ارزش ندارد، و نبايد بعد از او باقي بماني، اين حسين است که لب تشنه و در خطر مرگ قرار دارد ميخواهي آب گوارا و خنک بياشامي، سوگند به خدا دين من اجازه چنين کاري را نميدهد.»
و به نقل بعضي، فرمود: به خدا قسم لب به آب نميزنم در حالي که آقايم حسين عليه السلام تشنه باشد.
«والله لا اذوق الماء و سيدي الحسين عطشانا.»
عقل ميگويد: آب بياشام تا نيرو بگيري و بتواني خوب بجنگي، ولي عشق و وفا و صفا ميگويد: برادرت و نور ديدگان برادرت تشنهاند، چگونه تو آب بنوشي و آنها تشنه باشند؟
بعضي نقل کردهاند حضرت علي عليه السلام در شب 21 رمضان (شب شهادتش) عباس را به آغوش گرفت و به سينهاش چسبانيد و فرمود: پسرم، به زودي در روز قيامت به وسيله تو چشمم روشن ميگردد.
«ولدي اذا کان يوم عاشورا، و دخلت المشرعه، اياک ان تشرب الماء و اخوک الحسين عطشان؛ «پسرم هنگامي که روز عاشورا فرا رسيد و بر شريعه آب وارد شدي، مبادا آب بياشامي با اين که برادرت تشنه است!»
آن حضرت با همان يک دست، حمله بر دشمن کرد، بسياري از شجاعان دشمن را بر خاک هلاکت افکند. در اين بحران، حکيم بن طفيل از کمين نخلهاي بيرون جهيد و ضربهاي بر دست چپ آن حضرت وارد ساخت، و دستش را از بند (مچ) قطع کرد (فقطع يده من الزند).
آن حضرت مشک را به دندان گرفت و همت ميکرد تا مشک را به خيمهها برساند که ناگاه تيري بر مشک آب آمد و آب آن ريخت، و تير ديگري بر سينهاش رسيد و از اسب بر زمين افتاد. (1)
ابي مخنف مينويسد: وقتي که دستهاي عباس عليه السلام جدا شد، در حالي که از دو طرف دستش قطرات خون ميريخت به دشمن حمله کرد تا اين که ظالمي با گرز آهنين بر سر مبارکش زد و آن را شکافت، آن هنگام آن مظلوم به زمين افتاد و در خون خود غوطهور گرديد و صدا زد:
«يا اخي يا حسين عليک مني السلام»؛ «اي برادرم حسين خداحافظ.» (2)
و طبق روايت مشهور، صدا زد:
«يا اخاه ادرک اخاک»؛ «اي برادر، برادرت را درياب.»
امام حسين عليه السلام مانند شهاب ثاقب به بالين عباس شتافت او را غرق در خون ديد که پيکرش پر از تير شده و دستهايش از بدن جدا گشته و چشمهايش تير خوردهاند.
«فوقف عليه منحنيا و جلس عند راسه يبکي حتي فاضت نفسه»؛ «با کمر خميده به عباس نگريست و سپس در بالين او نشست و گريه کرد تا عباس به شهادت رسيد.»
نيز نقل شده: با صداي بلند گريه کرد و فرمود:
«الان انکسر ظهري و قلت حيلتي و شمت بي عدوي»؛ «اکنون پشتم شکست، و رشته تدبير و چارهام از هم پاشيد، و دشمن بر من چيره شد و شماتت کرد.» (3)
پينوشتها:
============
1- منتهي الآمال، ج 1 / ص 279/ اعيان الشعيه، ج 1، ص 608/ معالي السبطن، ج 1 / ص 446.
2- ترجمه مقتل ابي مخنف، ص 99/ تذکرة الشهداء، ص 269.
3- فرسان الهيجاء، ج 1 / ص 203/ معالي السبطين، ج 1 / ص 446.
منبع:
=====
tebyan.net
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
**التماس دعا**
شجاعت حضرت عباس عليه السلام در ميان اصحاب امام حسين عليه السلام بينظير بود، چگونگي شهادت او، و رجزهاي او، و جهاد او با دست بريده، همه بيانگر اوج صلابت و شهامت او است، او تنها به سوي آب فرات رفت، و در برابر چهار هزار نفر تيرانداز قرار گرفت، صف آنها را با کشتن هشتاد نفر از آنها، در هم شکست و خود را به آب فرات رسانيد.
روايت شده: هنگامي که وسائل غارت شده از شهداي کربلا را به شام نزد يزيد بردند، در ميان آنها پرچم بزرگي بود،
يزيد و حاضران ديدند همه پرچم سوراخ و صدمه ديده ولي دستگيره آن سالم است، پرسيد: اين پرچم را چه کسي حمل ميکرد؟ گفته شد:
عباس بن علي عليه السلام آن را حمل ميکرد. يزيد از روي تعجب و تجليل از آن پرچم، دو يا سه بار برخاست و نشست و گفت:
«به اين پرچم بنگريد، که بر اثر صدمات و ضربات، هيچ جاي آن سالم نمانده جز دستگيره آن که پرچمدار آن را با دست حمل ميکرده است.
(يعني سالم ماندن دستگيره نشان ميدهد که پرچمدار، تيرها و ضرباتي را که بر دستش وارد ميشود تحمل ميکرد و پرچم را رها نميساخته است.) »
سپس يزيد گفت:ابيت اللعن يا عباس، هکذا يکون وفاء الاخ لاخيه؛
«لعن و ناسزا از تو دور باد (و ناسزا براي تو زيبنده نيست) اي عباس، اين است معناي وفاداري برادر نسبت به برادرش.»
مادرش امالبنين عليهاالسلام در شهر خطاب به او ميگويد:
لو کان سيفک في يديک لما دني منه احد؛ «اگر شمشيرت در دستهايت بود، کسي را جرئت نزديک شدن به شمشيرت نبود.»
عباس سه برادر پدر و مادري داشت که مادرشان امالبنين عليهاالسلام بود، يکي از آنها عبدالله بود که 25 سال داشت، ديگري عثمان بود که 21 سال داشت و سومي جعفر بود که 19 سال داشت.
حضرت عباس که از آنها بزرگتر بود و 34 سال داشت، به برادران رو کرد و گفت: «اي پسران مادرم به پيش بتازيد تا خلوص و خيرخواهي شما را در راه خدا و رسول خدا بنگرم.»
آنها يکي بعد از ديگري روانه ميدان شدند و جنگيدند تا به شهادت رسيدند.
وقتي که همه ياران حسين عليه السلام کشته شدند، و حضرت عباس خود را تنها يافت به حضور برادر آمد و عرض کرد: به من اجازه رفتن به ميدان بده، امام سخت گريه کرد، عباس عليه السلام عرض کرد: سينهام تنگ شده و از زندگي دلتنگ گشته و به تنگ آمدهام، ميخواهم انتقام خون شهيدان را از دشمن بگيرم.
امام حسين عليه السلام فرمود: برو براي اين کودکان تشنه لب، اندکي آب بياور.
حضرت عباس عليه السلام روز عاشورا سوار بر اسب اطراف خيام ميگشت و نگهباني ميکرد و مراقب بود تا دشمن جلو نيايد.
در اين هنگام زهير بن قين (يکي از ياران با وفاي امام حسين) نزد عباس عليه السلام آمد و عرض کرد: در اين وقت آمدهام تا تو را به ياد سخن پدرت علي عليه السلام بيندازم، عباس عليه السلام که ميديد خيام اهلبيت در خطر تهديد دشمن است، از اسب پياده نشد و فرمود: «مجال سخن نيست ولي چون نام پدرم را بردي، نميتوانم از گفتارش بگذرم، بگو که من سواره ميشنوم.»
زهير گفت: پدرت هنگامي که خواست با مادرت امالبنين عليهاالسلام ازدواج کند، به برادرش عقيل فرموده بود زن شجاعي از خاندان شجاع برايم پيدا کن، زيرا ميخواهم فرزند شجاعي از او به دنيا بيايد و حامي و ايثارگر فداکار براي برادرش حسين عليه السلام باشد. بنابراين اي عباس، پدرت تو را براي چنين روزي (عاشورا) خواسته است مبادا کوتاهي کني.
غيرت عباس با شنيدن اين سخن به جوش آمد و چنان پا در رکاب زد که تا تسمه رکاب قطع گرديد و فرمود: اي زهير! آيا با اين گفتار ميخواهي به من جرئت بدهي، سوگند به خدا هرگز دست از برادرم بر نميدارم و در حمايت از حريم او کوتاهي نخواهم نمود.
«والله لاريتک شيئا ما رايته قط»؛ «به خدا قسم فداکاري خود را به گونهاي ابراز کنم و به تو نشان دهم که هرگز نظيرش را نديده باشي.»
آنگاه عباس عليه السلام به سوي دشمن حمله کرد، آن گونه که گوئي شمشيرش، آتشي است که در نيزار افتاده است، تا اين که صد نفر از قهرمانان دشمن را کشت.
از جمله با «مارد بن صديف تغلبي» قهرمان بيبديل دشمن جنگ تن به تن کرد، نيزه بلند مارد را از دست او درآورد و نيزه را تکان سختي داد و فرياد زد: «اي مارد، از درگاه خدا اميدوارم که با نيزه خودت، تو را به جهنم واصل کنم.»
آنگاه آن نيزه را در کمر اسب مارد فرو برد، اسب مضطرب شد و مارد خود را به زمين انداخت، با اين که جمعي از دشمن به کمک مارد آمدند، عباس عليه السلام همان دم نيزه را به گلوي مارد فرود آورد که مارد به زمين افتاد و گوش تا گوش او بريده شد و به هلاکت رسيد، و در اين درگيري شديد جمعي ديگر نيز به دست عباس عليه السلام کشته شدند.
حضرت عباس عليه السلام به سوي دشمن شتافت، آنها را موعظه کرد، و از عاقبت بد ترسانيد، ولي نصايح آن حضرت در آن کوردلان اثر نکرد، عباس نزد برادرش حسين عليه السلام بازگشت، شنيد صداي العطش کودکان بلند است.
در روايتي آمده: خيمهاي مخصوص مشکهاي آب بود، حضرت ابوالفضل داخل آن خيمه شد، ديد اطفال آن مشکهاي خالي را برداشته و شکمهاي خود را بر مشکهاي نمدار ميگذاشتند بلکه از عطش آنها کاسته شود، به آنها فرمود: «نور ديدگانم صبر کنيد اکنون ميروم و براي شما آب ميآورم.» در همين هنگام سوار بر اسب شد و نيزه و مشک خود را برداشت و به سوي فرات رهسپار گرديد.
آري عباس عليه السلام مشک را پر از آب کرد، ولي از آب نياشاميد و به خود خطاب کرد و گفت:
يا نفس من بعد الحسين هوني و بعده لا کنت ان تکوني هذا الحسين وارد المنون و تشربين بارد المعين تالله ما هذا فعال ديني؛ «اي نفس! بعد از حسين، زندگي تو ارزش ندارد، و نبايد بعد از او باقي بماني، اين حسين است که لب تشنه و در خطر مرگ قرار دارد ميخواهي آب گوارا و خنک بياشامي، سوگند به خدا دين من اجازه چنين کاري را نميدهد.»
و به نقل بعضي، فرمود: به خدا قسم لب به آب نميزنم در حالي که آقايم حسين عليه السلام تشنه باشد.
«والله لا اذوق الماء و سيدي الحسين عطشانا.»
عقل ميگويد: آب بياشام تا نيرو بگيري و بتواني خوب بجنگي، ولي عشق و وفا و صفا ميگويد: برادرت و نور ديدگان برادرت تشنهاند، چگونه تو آب بنوشي و آنها تشنه باشند؟
بعضي نقل کردهاند حضرت علي عليه السلام در شب 21 رمضان (شب شهادتش) عباس را به آغوش گرفت و به سينهاش چسبانيد و فرمود: پسرم، به زودي در روز قيامت به وسيله تو چشمم روشن ميگردد.
«ولدي اذا کان يوم عاشورا، و دخلت المشرعه، اياک ان تشرب الماء و اخوک الحسين عطشان؛ «پسرم هنگامي که روز عاشورا فرا رسيد و بر شريعه آب وارد شدي، مبادا آب بياشامي با اين که برادرت تشنه است!»
آن حضرت با همان يک دست، حمله بر دشمن کرد، بسياري از شجاعان دشمن را بر خاک هلاکت افکند. در اين بحران، حکيم بن طفيل از کمين نخلهاي بيرون جهيد و ضربهاي بر دست چپ آن حضرت وارد ساخت، و دستش را از بند (مچ) قطع کرد (فقطع يده من الزند).
آن حضرت مشک را به دندان گرفت و همت ميکرد تا مشک را به خيمهها برساند که ناگاه تيري بر مشک آب آمد و آب آن ريخت، و تير ديگري بر سينهاش رسيد و از اسب بر زمين افتاد. (1)
ابي مخنف مينويسد: وقتي که دستهاي عباس عليه السلام جدا شد، در حالي که از دو طرف دستش قطرات خون ميريخت به دشمن حمله کرد تا اين که ظالمي با گرز آهنين بر سر مبارکش زد و آن را شکافت، آن هنگام آن مظلوم به زمين افتاد و در خون خود غوطهور گرديد و صدا زد:
«يا اخي يا حسين عليک مني السلام»؛ «اي برادرم حسين خداحافظ.» (2)
و طبق روايت مشهور، صدا زد:
«يا اخاه ادرک اخاک»؛ «اي برادر، برادرت را درياب.»
امام حسين عليه السلام مانند شهاب ثاقب به بالين عباس شتافت او را غرق در خون ديد که پيکرش پر از تير شده و دستهايش از بدن جدا گشته و چشمهايش تير خوردهاند.
«فوقف عليه منحنيا و جلس عند راسه يبکي حتي فاضت نفسه»؛ «با کمر خميده به عباس نگريست و سپس در بالين او نشست و گريه کرد تا عباس به شهادت رسيد.»
نيز نقل شده: با صداي بلند گريه کرد و فرمود:
«الان انکسر ظهري و قلت حيلتي و شمت بي عدوي»؛ «اکنون پشتم شکست، و رشته تدبير و چارهام از هم پاشيد، و دشمن بر من چيره شد و شماتت کرد.» (3)
پينوشتها:
============
1- منتهي الآمال، ج 1 / ص 279/ اعيان الشعيه، ج 1، ص 608/ معالي السبطن، ج 1 / ص 446.
2- ترجمه مقتل ابي مخنف، ص 99/ تذکرة الشهداء، ص 269.
3- فرسان الهيجاء، ج 1 / ص 203/ معالي السبطين، ج 1 / ص 446.
منبع:
=====
tebyan.net
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
**التماس دعا**
- پست: 1045
- تاریخ عضویت: شنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۵, ۱۲:۰۵ ب.ظ
- محل اقامت: بزقوش?؟قافلانکوه
- سپاسهای ارسالی: 2945 بار
- سپاسهای دریافتی: 2310 بار
تقدیم به عاشقان عاشورا
هر دم به گوشم می رسد،آوای زنگ قافله ،تا کربلا این قافله دیگر ندارد فاصله ،یک زن میان محملی ،اندر غم و تاب و تب است. این صدایش آشناست ، ای وای من این زینب است.
حسین سلطان عشق است
عباس ساقی عشق است
زینب شاهد عشق است
سجاد راوی عشق است
کاروان عشق می آید، عاشقان تسلیت باد.
هر دم به گوشم می رسد،آوای زنگ قافله ،تا کربلا این قافله دیگر ندارد فاصله ،یک زن میان محملی ،اندر غم و تاب و تب است. این صدایش آشناست ، ای وای من این زینب است.
حسین سلطان عشق است
عباس ساقی عشق است
زینب شاهد عشق است
سجاد راوی عشق است
کاروان عشق می آید، عاشقان تسلیت باد.
[External Link Removed for Guests]
Atlantis اگر اومدی به من pm بده منتظرتم
Atlantis اگر اومدی به من pm بده منتظرتم
-
- پست: 3324
- تاریخ عضویت: چهارشنبه ۳ اسفند ۱۳۸۴, ۲:۱۵ ق.ظ
- سپاسهای ارسالی: 941 بار
- سپاسهای دریافتی: 1474 بار
- تماس:
سالروز شهادت حضرت رسول الله «صلی الله علیه و آله و سلم» و سبط اکبرشان حضرت امام حسن «علیه السلام» بر تمام شیعیان تسلیت باد
[flash width=460 height=320][External Link Removed for Guests][/flash]
سر پيامبر در دامان علي عليهماالسلام
پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله) در تاريخ 28 صفر سال 10 هجرى در مدينه منوره چشم از جهان فرو بستند و به لقاء الله پيوستند، و اين در حالى بود كه سر در سينه برادر خويش على بن ابى طالب (عليه السلام) داشتند: (و لقد قبض رسول الله...): و رسول خدا در حالى قبض روح شد كه سر بر سينه من نهاده بود و جانش در ميان دستانم گرفته شد و من دستم را بر چهره ايشان كشيدم و من متولى غسل آن حضرت شدم و ملائكه مرا كمك مىكردند، تا آن كه او را در ضريحش به خاک سپرديم ... (1)
و در غم رحلت پيامبر (صلى الله عليه و آله) در حالى كه حضرت را غسل مىداد و كفن مىكرد، چنين فرمود: (بأبى أنت و أمى يا رسول الله لقد انقطع بموتك...): پدر و مادرم فداى تو اى رسول خدا! همانا با مرگ تو از نعمتى محروم شديم كه با مرگ ديگران از آن محروم نمىشديم و آن، نعمت نبوت و اخبار آسمانى بود. مصيبت تو آنقدر بزرگ است كه ما را به خاطر تمام مصيبتهاى ديگر تسليت مىدهد و از اين جهت، تو منحصر به فرد هستى و همه مردم در سوگ تو ماتمزده هستند و از اين جهت عموميت دارى و اگر نبود كه تو ما را به صبر امر فرمودى و از جزع و ناله نهى نمودى، سرچشمههاى اشك را خشك مىكرديم و درد و غم ما همواره باقى مىبود و اندوه ما زدوده نمىشد و اينها نيز براى تو اندك است، ولى مرگ را نمىتوان برطرف كرد، پدر و مادرم فداى تو باد! ما را نزد پروردگارت ياد كن و در خاطر خود نگهدار! (2)
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) لحظاتى پيش از رحلت فرمود: (براى من كاغذ و دواتى بياوريد تا مكتوبى بنويسم كه پس از من گمراه نشويد!) در اين لحظه، عمر بن الخطاب گفت: "اين مرد هذيان مىگويد و بيمارى بر او غلبه كرده است! ما را كتاب خدا بست است!" و شعار "حسبنا كتاب الله" را سر داد كه نقض كننده فرمايش نبى اكرم (صلى الله عليه و آله) إنى تارك فيكم الثقلين... از همان مجلس ريشه گرفت.
پس از آن، در حالى كه على (عليه السلام) هنوز در حال غسل و تدفين پيامبر بود، گروهى در محلى به نام (سقيفه) جمع شدند و در امر خلافت نزاع آغاز كردند و سرانجام ابوبكر را به عنوان خليفه برگزيده، با او بيعت كردند و اين، آغاز مسيرى بود كه به نوبه خود نتايجى به همراه داشت.
پينوشتها:
=========
1- نهج البلاغه، فيض الاسلام: خطبه 88 .
2- نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 226.
راز انكار رحلت پيامبر(صلي الله عليه و آله)
رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) در آخرين سفرحج (در عرفه)؛ در مكه؛ در غديرخم؛ در مدينه قبل از بيمارى و بعد از آن در جمع ياران يا در ضمن سخنرانى عمومى، با صراحت و بدون هيچ ابهام، از رحلت خود خبر داد. چنانكه قرآن، رهروان رسول خدا(ص) را آگاه ساخته بود كه پيامبر هم در نياز به خوراك و پوشاك و ازدواج و وقوع بيمارى و پيرى مانند ديگر افراد بشر است و همانند آنان خواهد مُرد.
در حجة الوداع در هنگام رمى جمرات فرمود: مناسك خود را از من فراگيريد، شايد بعد از امسال ديگر به حج نيايم. هرگز مرا ديگر در اين جايگاه نخواهيد ديد.
هنگام بازگشت نيز در اجتماع بزرگ حاجيان فرمود: نزديك است فراخوانده شوم و دعوت حق را اجابت نمايم.
عبدالله بن مسعود گويد:
پيامبر اكرم(ص) يك ماه قبل از رحلت، ما را از وفات خود آگاه نمود... عرض كرديم: اى رسول خدا! رحلت شما در چه موقع خواهد بود؟ فرمود: فراق نزديك شده و بازگشت به سوى خداوند است.
زمانى نيز فرمود: نزديك است فراخوانده شوم و دعوت حق را اجابت نمايم و من دو چيز گران در ميان شما مىگذارم و مىروم: كتاب خدا و عترتم؛ اهلبيتم... و خداوند لطيف و آگاه به من خبر داد كه اين دو هرگز از يكديگر جدا نشوند تا كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. پس خوب بينديشيد چگونه با آن دو رفتار خواهيد نمود.
روزى به آن حضرت خبر دادند كه مردم از وقوع مرگ شما اندوهگين و نگرانند. پيامبر در حالى كه به فضل بن عباس و على بنابىطالب(عليه السلام) تكيه داده بود به سوى مسجد رهسپار گرديد و پس از درود و سپاس پروردگار، فرمود: به من خبر دادهاند شما از مرگ پيامبر خود در هراس هستيد. آيا پيش از من، پيامبرى بوده است كه جاودان باشد؟! آگاه باشيد، من به رحمت پروردگار خود خواهم پيوست و شما نيز به رحمت پروردگار خود ملحق خواهيد شد... .
در فرصتى ديگر مردم را به رعايت حقوق انصار سفارش و در خطاب به انصار فرمود: اى گروه انصار، زمان فراق و هجران نزديك است، من دعوت شده و دعوت را پذيرفتهام... بدانيد دو چيز است كه از نظر من بين آن دو هيچ تفاوتى نيست. اگر بين آن دو مقايسه شود به اندازه تار مويى بين آن دو فرقى نمىگذارم. هر كس يكى را ترك كند مثل اين است كه آن ديگرى را هم ترك كرده است... آن دو كتاب آسمانى و اهلبيت رسالت هستند... سفارش مرا در مورد اهلبيت من رعايت كنيد و ...
(نيز فرمود:) آيا شما را به چيزى راهنمايى نكنم كه اگر بدان چنگ زنيد، پس از آن هرگز به ضلالت نيفتيد؟ گفتند: بلى، اى رسول خدا. فرمود: آن(چيز) على است. با دوستى من دوستش بداريد و به احترام و بزرگداشت من، او را محترم و بزرگ بداريد. آنچه گفتم جبرئيل از طرف خداوند به من دستور داده بود.
ابن حجر هيثمى گويد: پيامبر اكرم(ص)در بيمارى خود كه به رحلتش انجاميد، فرمود:
مرگ من به همين زودى فرا مىرسد و من سخن خود را به شما رساندم و راه بهانه و عذر را بر شما بستم. آگاه باشيد، من كتاب پروردگارم و اهلبيت خود را در ميان شما مىگذارم و مىروم. (سپس دست على را گرفت و بالا برد و فرمود:) اين شخص على بن ابى طالب است كه همراه با قرآن است و قرآن با على است و از يكديگر جدا نشوند تا روز قيامت كه با من ملاقات نمايند.
در روز دوشنبه آخرين روز از زندگى رسول اكرم(ص)آن بزرگوار در مسجد پس از انجام نماز صبح فرمود: اى مردم! آتش فتنهها شعلهور گرديده و فتنهها همچون پارههاى امواج تاريك شب، روى آورده است.
رسول خدا(ص)در حالى جان سپرد كه سر در دامن على بنابىطالب(ع) داشت. على(ع) شيونكنان، رحلت پيامبر(ص) را به اطرافيان خبر داد. در اين زمان ابوبكر به محل سكونت خود در «سنح» رفته بود و عايشه به دنبال وى فرستاد تا بىدرنگ به شهر آيد.
انكار رحلت رسول خدا(ص)
چون خبر وفات پيامبر(ص) زمزمه شد، عمر به نهيب فرياد برآورد: هرگز چنين نيست. اين بعضى از منافقانند كه مىپندارند پيامبر مرده است! مردم بدانيد، به خدا سوگند، رسول خدا نمرده است بلكه به سوى پروردگار خود رفته، به همان گونه كه موسى به سوى پروردگار خود رفت، او چهل روز از پيروان خود غايب بود و پس از اين كه گفته شد او مرده است به نزد ايشان بازگشت. به خدا سوگند، رسول خدا باز مىگردد و دست و پاى كسانى را كه گمان بردهاند او مرده است، قطع خواهد كرد.
او بى وقفه مردم را بيم مىداد و در هراس و ترديد مىگذارد و آن كلمات را به قدرى تكرار كرد كه دهانش كف نمود. مىگفت: هر كس بگويد او مرده است با اين شمشير سرش را از تن جدا خواهم كرد. خداوند تا وعدههايش را به دست او عملى نسازد، وى را نزد خود نمىبرد.
در آن هنگامه از خانواده حضرت كسى ترديد در رحلت رسول گرامى(ص) نداشت و از همين رو جز عباس، شنيده نشد كه كسى با عمر سخن گفته و به او توجهى كرده باشد. جز اين كه برخى چون آشوب آفرينى عمر را ديدند، گفتند: او چه مىگويد!! از وى بپرسيد مگر رسول خدا(ص) در اين باره به تو چيزى فرموده كه اين گونه سراسيمه و آشفته سخن مىگويى! و او در پاسخ گفت: نه، اصلا.
موضوع رحلت براى خاندان پيامبر و مردم چنان قطعى و بديهى بود كه ابن ام مكتومِ نابينا نيز كه جسد مطهر رسول خدا(ص)را نمىديد همانند عباس در اعتراض به عمر گفت: تو از خود چه مىگويى؟! مگر قرآن نيست كه مىفرمايد: "و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئا و سيجزى الله الشاكرين".
محمد جز فرستادهاى كه پيش از او هم پيامبرانى(آمده و) گذشتند، نيست. آيا اگر او بميرد يا كشته شود از عقيده خود، (به شيوه جاهليت) بر مىگرديد! هر كس از عقيده خود بازگردد هرگز هيچ زيانى به خدا نمىرساند و به زودى خداوند سپاسگزاران را پاداش مىدهد.
عباس مىافزود: ترديد نيست كه رسول خدا(ص) مرده است. بياييد او را دفن كنيم. (با فرض قطعى كه وى مرده است.) آيا خداوند شما را يك بار طعم مرگ مىچشاند و رسولش را دو بار؟! او بزرگوارتر از آن است كه دو بار بميرد. بياييد او را دفن كنيم. اگر راست باشد كه او نمرده بر خداوند دشوار نيست كه خاك را از روى او به يك سو زند و ... .
با اين حال، عمر بدون كمترين توجه به اعتراض آنان، بر نظر خود پافشارى مىكرد تا آن كه چند ساعتى بعد ابوبكر از محل سكونت خود در سنح رسيد. و چون چشم به جسد مطهر پيامبر(ص) دوخت، همان آيه را كه پيشتر ديگران خوانده بودند خواند و عمر را به سكوت فراخواند و او نيز ساكت بر زمين نشست و گفت: گويا اين آيه را پيش از اين نشنيده بودم. آيا اين از قرآن است؟!
انگيزه انكار رحلت
محققان و مورخان اهل تسنن بر پايه اعتراف عمر انگيزه او را زمينه سازى براى رسيدن ابوبكر به مدينه ياد كردهاند.
ابن ابىالحديد مىنويسد: عمر با اين اقدام مىخواست فرصتى براى رسيدن ابوبكر به محل فراهم آورده باشد؛ زيرا او در فرداى «سقيفه» قبل از سخنرانى ابوبكر در مسجد، ضمن عذرخواهى از اظهارات روز گذشته در انكار وفات پيامبر(ص)، گفت: وقتى فهميدم رسول خدا(ص) از دنيا رفته است، ترسيدم بر سر زمامدارى، جنجال و آشوب به پا شود و انصار و ديگران، زمامدارى را به دست گيرند يا از اسلام برگردند. در حقيقت اظهارات عمر، به منظور حفاظت از دين و دولت بود.(!) تا ابوبكر برسد ... چنين دروغ مصلحت آميز در هر آيينى مشروع مىباشد.
او مردم را در مورد مرگ حضرت تا حدى به شك انداخت و آنها را از فكر در مورد اوضاع بعد از پيغمبر(ص) و حوادثى كه انتظار وقوع آن مىرود، غافل نمود.
عمر هر چند براى انديشيدن و چارهجويى به منظور توفيق در تصميم خود فرصت نداشت، طرح وى جوانب فراوانى را در برداشت:
1- طرح او براى مردم دوستدار پيامبر اميدوار كننده بود. آنها آرزو مىكردند اين سخن راست در آيد و رهبر خود را بدين زودى از دست ندهند.
2- آن طرح با خود شاهدى از قرآن داشت و نويد مىداد كه محمد خاتم(ص) نيز چون موسى به ملاقات خدا شتافته و به زودى باز مىگردد.
3- بر پايه آن ادعا چون پيامبر زنده است نيازى به كوشش براى تعيين جانشين او نيست.
4- فرد معتقد به مرگ پيامبر، منافق است و اقدام به بيعت با جانشين او علامت نفاق و تلاش براى ايجاد اختلاف ميان مسلمانان است.
5- با آن كه به مرگ پيامبر اعتقاد يابد و با كسى به عنوان جانشين پيامبر بيعت كند بايد دست و پايش را قطع كرد.
6- اين كه عمر تا پيش از ورود ابوبكر به سخن هيچ كس توجه نكرد و چون ابوبكر رسيد و جملهاى مىگويد و عمر آرام مىگيرد؛ زيركانه نقش ابوبكر را بزرگ مىنماياند. اين واقعه حتى اگر صحنه سازى از پيش طراحى شده نبود، تا همين جا مىتوانست مردم را به نقش ابوبكر در رهبرى جامعه مسلمانان و آرام ساختن اوضاع متوجه سازد.
بسى جاى تعجب و تاسف است كه برخى نويسندگان غير شيعه، گاه در دفاع و توجيه واكنش عمر مىنويسند: اين رفتار عمر از شدت علاقهاش به پيامبر و به موجب دهشت زدگى او از رحلت حضرت بود! حال آنكه عمر خود در فرداى آن روز در حضور مردم در مسجد پيرامون رفتار ديروزش مطالبى گفته است كه هيچ اين توجيه و جانبدارى را تاييد نمىكند.
ابن ابىالحديد عذرخواهى عمر را چنين نقل كرده است: وقتىفهميدم رسول خدا(ص) از دنيا رفته است، ترسيدم بر سر زمامدارى، جنجال و آشوبى به پا شود و انصار و ديگران، زمامدارى را به دست گيرند يا از اسلام بازگردند.
افزون بر اين، بايد پرسيد:
1- اگر رفتار او از دهشت وى از مرگ پيامبر(ص)بود، مىبايست پس از اعلام قطعى ابوبكر، بر دهشت وى افزوده مىشد نه اين كه آرام گيرد و بر زمين نشيند!
2- پس از اطلاع چرا در مراسم عزادارى و تغسيل و تشييع پيامبر شركت نجست و بىدرنگ به سقيفه شتافت؟
3- چرا جز او كسي چنين هراسان و دهشت زده نشد؟ آيا اندوه وى از دختر گرامى پيامبر بيشتر بود؟
4- آيا آن رفتار نيز از علاقه به پيامبر بود كه در حال حيات حضرت به وى نسبت هذيان و بيهودهگويى داد و به ديگران نيز نهيب زد كه گوش به حرف او ندهيد، درك و حواس درستى ندارد كه چه مىگويد؟!
5- چرا شبهه وفات نكردن پيامبر تنها براى عمربن خطاب پيش آمد؟ او از كجا و به كدام آيه و روايت چنين حدس زد كه رسول خدا(ص) نمرده است و چون موسى به ميقات رفته و به زودى باز مىگردد و دست و پا قطع مىكند؟!
6- هنگامى كه اسامه براى تاخير در حركت سپاه خود عذر مىآورد كه نخواستم از مسافران حال تو را جويا شوم، خوب بود عمر مىگفت: اين بيتابى چرا؟! خداوند بر شما منت نهاده است كه تا وعدههايش محقق نشود، پيامبر(ص) از دنيا نخواهد رفت. اين كه عمر خود عذر مىآورد كه در اين روزهاى حساس نبايد پيامبر را بدين حال تنها گذاشت دليل آن است كه آنها همه مىدانستند كه به زودى رسول خدا(ص) رحلت خواهد كرد.
7- چرا او پيش از تحقيق و اطمينان، اين گونه جنجال برانگيخت؟
8- چه حكمتي داشت كه تنها با تاييد ابوبكر آرام گرفت نه با سخن ديگران؟ «آياتى كه ابوبكر خواند، نبايد سبب شود كه او تغيير عقيده دهد، زيرا مفاد آيات جز اين نيست كه پيامبر(ص) نيز بسان مردم مىميرد، در صورتى كه خليفه منكر امكان مرگ او نبود بلكه مىگفت: هنوز وقت مرگ وى فرا نرسيده است، زيرا هنوز كارهايى ناتمام مانده و رسالتهايى انجام نگرفته است.»
به اعتراف ابنابىالحديد آن جنجال همه بهانه اتلاف وقت براى رسيدن ابوبكر بود و جز اين، علتى نداشت.
يوسف بوشهرى
ماهنامه كوثر شماره39
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
منبع : تبیان
[flash width=460 height=320][External Link Removed for Guests][/flash]
سر پيامبر در دامان علي عليهماالسلام
پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله) در تاريخ 28 صفر سال 10 هجرى در مدينه منوره چشم از جهان فرو بستند و به لقاء الله پيوستند، و اين در حالى بود كه سر در سينه برادر خويش على بن ابى طالب (عليه السلام) داشتند: (و لقد قبض رسول الله...): و رسول خدا در حالى قبض روح شد كه سر بر سينه من نهاده بود و جانش در ميان دستانم گرفته شد و من دستم را بر چهره ايشان كشيدم و من متولى غسل آن حضرت شدم و ملائكه مرا كمك مىكردند، تا آن كه او را در ضريحش به خاک سپرديم ... (1)
و در غم رحلت پيامبر (صلى الله عليه و آله) در حالى كه حضرت را غسل مىداد و كفن مىكرد، چنين فرمود: (بأبى أنت و أمى يا رسول الله لقد انقطع بموتك...): پدر و مادرم فداى تو اى رسول خدا! همانا با مرگ تو از نعمتى محروم شديم كه با مرگ ديگران از آن محروم نمىشديم و آن، نعمت نبوت و اخبار آسمانى بود. مصيبت تو آنقدر بزرگ است كه ما را به خاطر تمام مصيبتهاى ديگر تسليت مىدهد و از اين جهت، تو منحصر به فرد هستى و همه مردم در سوگ تو ماتمزده هستند و از اين جهت عموميت دارى و اگر نبود كه تو ما را به صبر امر فرمودى و از جزع و ناله نهى نمودى، سرچشمههاى اشك را خشك مىكرديم و درد و غم ما همواره باقى مىبود و اندوه ما زدوده نمىشد و اينها نيز براى تو اندك است، ولى مرگ را نمىتوان برطرف كرد، پدر و مادرم فداى تو باد! ما را نزد پروردگارت ياد كن و در خاطر خود نگهدار! (2)
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) لحظاتى پيش از رحلت فرمود: (براى من كاغذ و دواتى بياوريد تا مكتوبى بنويسم كه پس از من گمراه نشويد!) در اين لحظه، عمر بن الخطاب گفت: "اين مرد هذيان مىگويد و بيمارى بر او غلبه كرده است! ما را كتاب خدا بست است!" و شعار "حسبنا كتاب الله" را سر داد كه نقض كننده فرمايش نبى اكرم (صلى الله عليه و آله) إنى تارك فيكم الثقلين... از همان مجلس ريشه گرفت.
پس از آن، در حالى كه على (عليه السلام) هنوز در حال غسل و تدفين پيامبر بود، گروهى در محلى به نام (سقيفه) جمع شدند و در امر خلافت نزاع آغاز كردند و سرانجام ابوبكر را به عنوان خليفه برگزيده، با او بيعت كردند و اين، آغاز مسيرى بود كه به نوبه خود نتايجى به همراه داشت.
پينوشتها:
=========
1- نهج البلاغه، فيض الاسلام: خطبه 88 .
2- نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 226.
راز انكار رحلت پيامبر(صلي الله عليه و آله)
رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) در آخرين سفرحج (در عرفه)؛ در مكه؛ در غديرخم؛ در مدينه قبل از بيمارى و بعد از آن در جمع ياران يا در ضمن سخنرانى عمومى، با صراحت و بدون هيچ ابهام، از رحلت خود خبر داد. چنانكه قرآن، رهروان رسول خدا(ص) را آگاه ساخته بود كه پيامبر هم در نياز به خوراك و پوشاك و ازدواج و وقوع بيمارى و پيرى مانند ديگر افراد بشر است و همانند آنان خواهد مُرد.
در حجة الوداع در هنگام رمى جمرات فرمود: مناسك خود را از من فراگيريد، شايد بعد از امسال ديگر به حج نيايم. هرگز مرا ديگر در اين جايگاه نخواهيد ديد.
هنگام بازگشت نيز در اجتماع بزرگ حاجيان فرمود: نزديك است فراخوانده شوم و دعوت حق را اجابت نمايم.
عبدالله بن مسعود گويد:
پيامبر اكرم(ص) يك ماه قبل از رحلت، ما را از وفات خود آگاه نمود... عرض كرديم: اى رسول خدا! رحلت شما در چه موقع خواهد بود؟ فرمود: فراق نزديك شده و بازگشت به سوى خداوند است.
زمانى نيز فرمود: نزديك است فراخوانده شوم و دعوت حق را اجابت نمايم و من دو چيز گران در ميان شما مىگذارم و مىروم: كتاب خدا و عترتم؛ اهلبيتم... و خداوند لطيف و آگاه به من خبر داد كه اين دو هرگز از يكديگر جدا نشوند تا كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. پس خوب بينديشيد چگونه با آن دو رفتار خواهيد نمود.
روزى به آن حضرت خبر دادند كه مردم از وقوع مرگ شما اندوهگين و نگرانند. پيامبر در حالى كه به فضل بن عباس و على بنابىطالب(عليه السلام) تكيه داده بود به سوى مسجد رهسپار گرديد و پس از درود و سپاس پروردگار، فرمود: به من خبر دادهاند شما از مرگ پيامبر خود در هراس هستيد. آيا پيش از من، پيامبرى بوده است كه جاودان باشد؟! آگاه باشيد، من به رحمت پروردگار خود خواهم پيوست و شما نيز به رحمت پروردگار خود ملحق خواهيد شد... .
در فرصتى ديگر مردم را به رعايت حقوق انصار سفارش و در خطاب به انصار فرمود: اى گروه انصار، زمان فراق و هجران نزديك است، من دعوت شده و دعوت را پذيرفتهام... بدانيد دو چيز است كه از نظر من بين آن دو هيچ تفاوتى نيست. اگر بين آن دو مقايسه شود به اندازه تار مويى بين آن دو فرقى نمىگذارم. هر كس يكى را ترك كند مثل اين است كه آن ديگرى را هم ترك كرده است... آن دو كتاب آسمانى و اهلبيت رسالت هستند... سفارش مرا در مورد اهلبيت من رعايت كنيد و ...
(نيز فرمود:) آيا شما را به چيزى راهنمايى نكنم كه اگر بدان چنگ زنيد، پس از آن هرگز به ضلالت نيفتيد؟ گفتند: بلى، اى رسول خدا. فرمود: آن(چيز) على است. با دوستى من دوستش بداريد و به احترام و بزرگداشت من، او را محترم و بزرگ بداريد. آنچه گفتم جبرئيل از طرف خداوند به من دستور داده بود.
ابن حجر هيثمى گويد: پيامبر اكرم(ص)در بيمارى خود كه به رحلتش انجاميد، فرمود:
مرگ من به همين زودى فرا مىرسد و من سخن خود را به شما رساندم و راه بهانه و عذر را بر شما بستم. آگاه باشيد، من كتاب پروردگارم و اهلبيت خود را در ميان شما مىگذارم و مىروم. (سپس دست على را گرفت و بالا برد و فرمود:) اين شخص على بن ابى طالب است كه همراه با قرآن است و قرآن با على است و از يكديگر جدا نشوند تا روز قيامت كه با من ملاقات نمايند.
در روز دوشنبه آخرين روز از زندگى رسول اكرم(ص)آن بزرگوار در مسجد پس از انجام نماز صبح فرمود: اى مردم! آتش فتنهها شعلهور گرديده و فتنهها همچون پارههاى امواج تاريك شب، روى آورده است.
رسول خدا(ص)در حالى جان سپرد كه سر در دامن على بنابىطالب(ع) داشت. على(ع) شيونكنان، رحلت پيامبر(ص) را به اطرافيان خبر داد. در اين زمان ابوبكر به محل سكونت خود در «سنح» رفته بود و عايشه به دنبال وى فرستاد تا بىدرنگ به شهر آيد.
انكار رحلت رسول خدا(ص)
چون خبر وفات پيامبر(ص) زمزمه شد، عمر به نهيب فرياد برآورد: هرگز چنين نيست. اين بعضى از منافقانند كه مىپندارند پيامبر مرده است! مردم بدانيد، به خدا سوگند، رسول خدا نمرده است بلكه به سوى پروردگار خود رفته، به همان گونه كه موسى به سوى پروردگار خود رفت، او چهل روز از پيروان خود غايب بود و پس از اين كه گفته شد او مرده است به نزد ايشان بازگشت. به خدا سوگند، رسول خدا باز مىگردد و دست و پاى كسانى را كه گمان بردهاند او مرده است، قطع خواهد كرد.
او بى وقفه مردم را بيم مىداد و در هراس و ترديد مىگذارد و آن كلمات را به قدرى تكرار كرد كه دهانش كف نمود. مىگفت: هر كس بگويد او مرده است با اين شمشير سرش را از تن جدا خواهم كرد. خداوند تا وعدههايش را به دست او عملى نسازد، وى را نزد خود نمىبرد.
در آن هنگامه از خانواده حضرت كسى ترديد در رحلت رسول گرامى(ص) نداشت و از همين رو جز عباس، شنيده نشد كه كسى با عمر سخن گفته و به او توجهى كرده باشد. جز اين كه برخى چون آشوب آفرينى عمر را ديدند، گفتند: او چه مىگويد!! از وى بپرسيد مگر رسول خدا(ص) در اين باره به تو چيزى فرموده كه اين گونه سراسيمه و آشفته سخن مىگويى! و او در پاسخ گفت: نه، اصلا.
موضوع رحلت براى خاندان پيامبر و مردم چنان قطعى و بديهى بود كه ابن ام مكتومِ نابينا نيز كه جسد مطهر رسول خدا(ص)را نمىديد همانند عباس در اعتراض به عمر گفت: تو از خود چه مىگويى؟! مگر قرآن نيست كه مىفرمايد: "و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئا و سيجزى الله الشاكرين".
محمد جز فرستادهاى كه پيش از او هم پيامبرانى(آمده و) گذشتند، نيست. آيا اگر او بميرد يا كشته شود از عقيده خود، (به شيوه جاهليت) بر مىگرديد! هر كس از عقيده خود بازگردد هرگز هيچ زيانى به خدا نمىرساند و به زودى خداوند سپاسگزاران را پاداش مىدهد.
عباس مىافزود: ترديد نيست كه رسول خدا(ص) مرده است. بياييد او را دفن كنيم. (با فرض قطعى كه وى مرده است.) آيا خداوند شما را يك بار طعم مرگ مىچشاند و رسولش را دو بار؟! او بزرگوارتر از آن است كه دو بار بميرد. بياييد او را دفن كنيم. اگر راست باشد كه او نمرده بر خداوند دشوار نيست كه خاك را از روى او به يك سو زند و ... .
با اين حال، عمر بدون كمترين توجه به اعتراض آنان، بر نظر خود پافشارى مىكرد تا آن كه چند ساعتى بعد ابوبكر از محل سكونت خود در سنح رسيد. و چون چشم به جسد مطهر پيامبر(ص) دوخت، همان آيه را كه پيشتر ديگران خوانده بودند خواند و عمر را به سكوت فراخواند و او نيز ساكت بر زمين نشست و گفت: گويا اين آيه را پيش از اين نشنيده بودم. آيا اين از قرآن است؟!
انگيزه انكار رحلت
محققان و مورخان اهل تسنن بر پايه اعتراف عمر انگيزه او را زمينه سازى براى رسيدن ابوبكر به مدينه ياد كردهاند.
ابن ابىالحديد مىنويسد: عمر با اين اقدام مىخواست فرصتى براى رسيدن ابوبكر به محل فراهم آورده باشد؛ زيرا او در فرداى «سقيفه» قبل از سخنرانى ابوبكر در مسجد، ضمن عذرخواهى از اظهارات روز گذشته در انكار وفات پيامبر(ص)، گفت: وقتى فهميدم رسول خدا(ص) از دنيا رفته است، ترسيدم بر سر زمامدارى، جنجال و آشوب به پا شود و انصار و ديگران، زمامدارى را به دست گيرند يا از اسلام برگردند. در حقيقت اظهارات عمر، به منظور حفاظت از دين و دولت بود.(!) تا ابوبكر برسد ... چنين دروغ مصلحت آميز در هر آيينى مشروع مىباشد.
او مردم را در مورد مرگ حضرت تا حدى به شك انداخت و آنها را از فكر در مورد اوضاع بعد از پيغمبر(ص) و حوادثى كه انتظار وقوع آن مىرود، غافل نمود.
عمر هر چند براى انديشيدن و چارهجويى به منظور توفيق در تصميم خود فرصت نداشت، طرح وى جوانب فراوانى را در برداشت:
1- طرح او براى مردم دوستدار پيامبر اميدوار كننده بود. آنها آرزو مىكردند اين سخن راست در آيد و رهبر خود را بدين زودى از دست ندهند.
2- آن طرح با خود شاهدى از قرآن داشت و نويد مىداد كه محمد خاتم(ص) نيز چون موسى به ملاقات خدا شتافته و به زودى باز مىگردد.
3- بر پايه آن ادعا چون پيامبر زنده است نيازى به كوشش براى تعيين جانشين او نيست.
4- فرد معتقد به مرگ پيامبر، منافق است و اقدام به بيعت با جانشين او علامت نفاق و تلاش براى ايجاد اختلاف ميان مسلمانان است.
5- با آن كه به مرگ پيامبر اعتقاد يابد و با كسى به عنوان جانشين پيامبر بيعت كند بايد دست و پايش را قطع كرد.
6- اين كه عمر تا پيش از ورود ابوبكر به سخن هيچ كس توجه نكرد و چون ابوبكر رسيد و جملهاى مىگويد و عمر آرام مىگيرد؛ زيركانه نقش ابوبكر را بزرگ مىنماياند. اين واقعه حتى اگر صحنه سازى از پيش طراحى شده نبود، تا همين جا مىتوانست مردم را به نقش ابوبكر در رهبرى جامعه مسلمانان و آرام ساختن اوضاع متوجه سازد.
بسى جاى تعجب و تاسف است كه برخى نويسندگان غير شيعه، گاه در دفاع و توجيه واكنش عمر مىنويسند: اين رفتار عمر از شدت علاقهاش به پيامبر و به موجب دهشت زدگى او از رحلت حضرت بود! حال آنكه عمر خود در فرداى آن روز در حضور مردم در مسجد پيرامون رفتار ديروزش مطالبى گفته است كه هيچ اين توجيه و جانبدارى را تاييد نمىكند.
ابن ابىالحديد عذرخواهى عمر را چنين نقل كرده است: وقتىفهميدم رسول خدا(ص) از دنيا رفته است، ترسيدم بر سر زمامدارى، جنجال و آشوبى به پا شود و انصار و ديگران، زمامدارى را به دست گيرند يا از اسلام بازگردند.
افزون بر اين، بايد پرسيد:
1- اگر رفتار او از دهشت وى از مرگ پيامبر(ص)بود، مىبايست پس از اعلام قطعى ابوبكر، بر دهشت وى افزوده مىشد نه اين كه آرام گيرد و بر زمين نشيند!
2- پس از اطلاع چرا در مراسم عزادارى و تغسيل و تشييع پيامبر شركت نجست و بىدرنگ به سقيفه شتافت؟
3- چرا جز او كسي چنين هراسان و دهشت زده نشد؟ آيا اندوه وى از دختر گرامى پيامبر بيشتر بود؟
4- آيا آن رفتار نيز از علاقه به پيامبر بود كه در حال حيات حضرت به وى نسبت هذيان و بيهودهگويى داد و به ديگران نيز نهيب زد كه گوش به حرف او ندهيد، درك و حواس درستى ندارد كه چه مىگويد؟!
5- چرا شبهه وفات نكردن پيامبر تنها براى عمربن خطاب پيش آمد؟ او از كجا و به كدام آيه و روايت چنين حدس زد كه رسول خدا(ص) نمرده است و چون موسى به ميقات رفته و به زودى باز مىگردد و دست و پا قطع مىكند؟!
6- هنگامى كه اسامه براى تاخير در حركت سپاه خود عذر مىآورد كه نخواستم از مسافران حال تو را جويا شوم، خوب بود عمر مىگفت: اين بيتابى چرا؟! خداوند بر شما منت نهاده است كه تا وعدههايش محقق نشود، پيامبر(ص) از دنيا نخواهد رفت. اين كه عمر خود عذر مىآورد كه در اين روزهاى حساس نبايد پيامبر را بدين حال تنها گذاشت دليل آن است كه آنها همه مىدانستند كه به زودى رسول خدا(ص) رحلت خواهد كرد.
7- چرا او پيش از تحقيق و اطمينان، اين گونه جنجال برانگيخت؟
8- چه حكمتي داشت كه تنها با تاييد ابوبكر آرام گرفت نه با سخن ديگران؟ «آياتى كه ابوبكر خواند، نبايد سبب شود كه او تغيير عقيده دهد، زيرا مفاد آيات جز اين نيست كه پيامبر(ص) نيز بسان مردم مىميرد، در صورتى كه خليفه منكر امكان مرگ او نبود بلكه مىگفت: هنوز وقت مرگ وى فرا نرسيده است، زيرا هنوز كارهايى ناتمام مانده و رسالتهايى انجام نگرفته است.»
به اعتراف ابنابىالحديد آن جنجال همه بهانه اتلاف وقت براى رسيدن ابوبكر بود و جز اين، علتى نداشت.
يوسف بوشهرى
ماهنامه كوثر شماره39
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
منبع : تبیان
-
- پست: 3324
- تاریخ عضویت: چهارشنبه ۳ اسفند ۱۳۸۴, ۲:۱۵ ق.ظ
- سپاسهای ارسالی: 941 بار
- سپاسهای دریافتی: 1474 بار
- تماس:
گذري بر حيات امام مجتبي عليه السلام
·گفتار امام پيرامون انگيزه هاى صلح
پيشواى دوم جهان تشيع كه نخستين ميوه پيوند فرخنده على(ع) با دختر گرامى پيامبر اسلام (ص) بود، در نيمه ماه رمضان سال سوم هجرت در شهرمدينه ديده به جهان گشود.(1)
حسن بن على(ع)از دوران جد بزرگوارش چند سال بيشتر درك نكرد زيرا او تقريباً هفت سال بيش نداشت كه پيامبر اسلام بدرود زندگى گفت.
پس از درگذشت پيامبر (ص) تقريبا سى سال در كنار پدرش امير مومنان (ع) قرار داشت و پس از شهادت على (ع) (در سال 40 هجرى) به مدت 10 سال امامت امت را به عهده داشت و در سال 50 هجرى با توطئه معاويه بر اثر مسموميت در سن 48 سالگى به درجه شهادت رسيد.
شناخت مختصرى از زندگانى امام حسن(ع)
فريادرس محرومان
در آيين اسلام، ثروتمندان، مسئوليت سنگينى در برابر مستمندان و تهيدستان اجتماع به عهده دارند و به حكم پيوندهاى عميق معنوى و رشته هاى برادرى دينى كه در ميان مسلمانان بر قرار است، بايد همواره در تأمين نيازمنديهاى محرومان اجتماع كوشا باشند. پيامبر اسلام(ص) و پيشوايان دينى ما(ع)، نه تنها سفارشهاى مؤكدى در اين زمينه نمودهاند، بلكه هر كدام در عصر خود، نمونه برجستهاى از انساندوستى و ضعيف نوازى به شمار ميرفتند.
پيشواى دوم، نه تنها از نظر علم، تقوى، زهد و عبادت، مقامى برگزيده و ممتاز داشت، بلكه از لحاظ بذل و بخشش و دستگيرى از بيچارگان و درماندگان نيز در عصر خود زبانزد خاص و عام بود. وجود گرامى آن حضرت آرام بخش دلهاى دردمند، پناهگاه مستمندان و تهيدستان، و نقطه اميد درماندگان بود. هيچ فقيرى از در خانه آن حضرت دست خالى برنمىگشت. هيچ آزرده دلى شرح پريشانى خود را نزد آن بزرگوار بازگو نميكرد، جز آنكه مرهمى بر دل آزرده او نهاده ميشد. گاه پيش از آنكه مستمندى اظهار احتياج كند و عرق شرم بريزد، احتياج او را برطرف ميساخت و اجازه نميداد رنج و مذلت سؤال را بر خود هموار سازد!
"سيوطى" در تاريخ خود مينويسد:"حسن بن على" داراى امتيازات اخلاقى و فضائل انسانى فراوان بود، او شخصيتى بزرگوار، بردبار، باوقار، متين، سخى و بخشنده، و مورد ستايش مردم بود.
نكته آموزنده
امام مجتبى(ع) گاهى مبالغ قابل توجهى پول را، يكجا به مستمندان ميبخشيد، به طورى كه مايه شگفت واقع ميشد. نكته يك چنين بخشش چشمگير اين است كه حضرت مجتبى(ع) با اين كار براى هميشه شخص فقير را بىنياز ميساخت و او ميتوانست با اين مبلغ، تمام احتياجات خود را برطرف نموده و زندگى آبرومندانهاى تشكيل بدهد و احياناً سرمايهاى براى خود تهيه نمايد. امام روا نميديد مبلغ ناچيزى كه خرج يك روز فقير را به سختى تأمين ميكند، به وى داده شود و در نتيجه او ناگزير گردد براى تامين روزى بخور و نميرى، هر روز دست احتياج به سوى اين و آن دراز كند.(2)
خاندان علم و فضيلت
روزى عثمان در كنار مسجد نشسته بود. مرد فقيرى از او كمك مالى خواست. عثمان پنج درهم به وى داد. مرد فقير گفت: مرا نزد كسى راهنمايى كن كه كمك بيشترى به من بكند. عثمان به طرف حضرت مجتبى(ع) و حسين بن على(ع) و عبدالله جعفر، كه در گوشهاى از مسجد نشسته بودند، اشاره كرد و گفت: نزد اين چند نفر جوان كه در آنجا نشستهاند برو و از آنها كمك بخواه.
وى پيش آنها رفت و اظهار مطلب كرد.حضرت مجتبى(ع) فرمود: از ديگران كمك مالى خواستن، تنها در سه مورد رواست: ديهاى (خونبها) به گردن انسان باشد و از پرداخت آن به كلى عاجز گردد، يا بدهى كمرشكن داشته باشد و از عهده پرداخت آن برنيايد، و يا فقير و درمانده گردد و دستش به جايى نرسد. آيا كدام يك از اينها براى تو پيش آمده است؟(3)
گفت: اتفاقاً گرفتارى من يكى از همين سه چيز است. حضرت مجتبى(ع) پنجاه دينار به وى داد. به پيروى از آن حضرت، حسين بن على(ع) چهل و نه دينار و عبدالله بن جعفر چهل و هشت دينار به وى دادند.
فقير موقع بازگشت، از كنار عثمان گذشت. عثمان گفت: چه كردى؟ جواب داد: از تو پول خواستم تو هم دادى، ولى هيچ نپرسيدى پول را براى چه منظورى ميخواهم؟ اما وقتى پيش آن سه نفر رفتم يكى از آنها (حسن بن على) در مورد مصرف پول از من سوال كرد و من جواب دادم و آنگاه هر كدام اين مقدار به من عطا كردند.
عثمان گفت: اين خاندان، كانون علم و حكمت و سرچشمه نيكى و فضيلتند، نظير آنها را كى توان يافت؟(4)
بخشش بي نظير
حسن بن على (ع) تمامى توان خويش را در راه انجام امور نيك و خداپسندانه، به كار ميگرفت و اموال فراوانى در راه خدا ميبخشيد. مورخان و دانشمندان در شرح زندگانى پر افتخار آن حضرت، بخشش بىسابقه و انفاق بسيار بزرگ و بىنظير ثبت كردهاند كه در تاريخچه زندگانى هيچ كدام از بزرگان به چشم نميخورد و نشانه ديگرى از عظمت نفس وبياعتنايى آن حضرت به مظاهر فريبنده دنيا است. نوشتهاند:
"حضرت مجتبى (ع) در طول عمر خود دو بار تمام اموال و دارايى خود را در راه خدا خرج كرد و سه بار ثروت خود را به دو نيم تقسيم كرده و نصف آن را براى خود نگه داشت و نصف ديگر را در راه خدا بخشيد."(5)
مبارزات حسن بن على (ع) پيش از دوران امامت
امام حسن (ع)، به شهادت تاريخ، فردى سخت شجاع و با شهامت بود و هرگز ترس و بيم در وجود او راه نداشت. او در راه پيشرفت اسلام از هيچ گونه جانبازى دريغ نمىورزيد و همواره آماده مجاهدت در راه خدا بود.
در جنگ جمل
امام مجتبى (ع) در جنگ جمل، در ركاب پدر خود امير مومنان (ع) در خط مقدم جبهه ميجنگيد و از ياران دلاور و شجاع على(ع) سبقت ميگرفت و بر قلب سپاه دشمن حملات سختى ميكرد.(6)
در جنگ صفين
آن بزرگوار جنگ صفين نيز، در بسيج عمومى نيروها و گسيل داشتن ارتش اميرمومنان (ع) براى جنگ با سپاه معاويه، نقش مهمى به عهده داشت.(7)
مناظرات كوبنده امام مجتبى (ع) با بنى اميه
امام حسن مجتبى(ع) هرگز در بيان حق و دفاع از حريم اسلام نرمشنشاننميداد. او علناً از اعمال ضد اسلامى معاويه انتقاد ميكرد و سوابق زشت و ننگين معاويه و دودمان بنى اميه را بى پروا فاش ميساخت.
مناظرات و احتجاجهاى مهيج و كوبنده حضرت مجتبى(ع) با معاويه و مزدوران و طرفداران او نظير: عمرو عاص، عتبه بن ابى سفيان، وليد بن عقبه، مغيره بن شعبه، و مروان حكم، شاهد اين معنا است.(8)
حضرت مجتبى (ع) حتى پس از انعقاد پيمان صلح كه قدرت معاويه افزايش يافت و موقعيتش بيش از پيش تثبيت شد، بعد از ورود معاويه، به كوفه، برفراز منبر نشست و انگيزههاى صلح خود و امتيازات خاندان على را بيان نمود و آنگاه در حضور هر دو گروه با اشاره به نقاط ضعف معاويه با شدت و صراحت از روش او انتقاد كرد.(9)
قانون صلح در اسلام
بايد توجه داشت كه در آيين اسلام قانون واحدى بنام جنگ و جهاد وجود ندارد، بلكه همانطور كه اسلام در شرائط خاصى دستور ميدهد مسلمانان با دشمن بجنگند، همچنين دستور داده است كه اگر نبرد براى پيشبرد هدف مؤثر نباشد، از در صلح وارد شوند. ما در تاريخ حيات پيامبر اسلام (ص) اين هر دو صحنه را مشاهده ميكنيم: پيامبر اسلام كه در بدر، احد، احزاب، و حنين دست به نبرد زد، در شرائط ديگرى كه پيروزى را غير ممكن ميديد، ناگزير با دشمنان اسلام قرار داد صلح بست و موقتاً از دست زدن به جنگ و اقدام حاد خوددارى نمود تا در پرتو آن پيشرفت اسلام تضمين گردد.
بنابراين، همانگونه كه پيامبر اسلام (ص) بر اساس مصالح عاليترى كه احيانا آن روز براى عدهاى قابل درك نبود، موقتاً با دشمن كنار آمد، حضرت مجتبى (ع)نيز، كه از جانب رهبر و پيشواى دينى بود و به تمام جهات و جوانب قضيه بهتر از هر كس ديگر آگاهى داشت، با دور انديشى خاصى صلاح جامعه اسلامى را در عدم ادامه جنگ تشخيص داد.
اجمالاً بايد گفت: حضرت مجتبى (ع) در واقع صلح نكرد، بلكه صلح بر او تحميل شد. يعنى، اوضاع و شرائط نامساعد و عوامل مختلف دست به دست هم داده وضعى به وجود آورد كه صلح به عنوان يك مسئله ضرورى بر امام تحميل گرديد و حضرت جز پذيرفتن صلح چارهاى نديد، به گونهاى كه هر كس ديگر به جاى حضرت بود و در شرائط او قرار ميگرفت، چارهاى جز قبول صلح نميداشت؛ زيرا هم اوضاع و شرائط خارجى كشور اسلامى، و هم وضع داخلى عراق و اردوى حضرت، هيچ كدام مقتضى ادامه جنگ نبود. ذيلاً اين موضوعات را جداگانه مورد بررسى قرار ميدهيم:
از نظر سياست خارجى
از نظر سياست خارجى آن روز، جنگ داخلى مسلمانان به سود جهان اسلام نبود؛ زيرا امپراتورى روم شرقى كه ضربتهاى سختى از اسلام خورده بود، همواره مترصد فرصت مناسبى بود تا ضربت موثر و تلافى جويانهاى بر پيكر اسلام وارد كند و خود را از نفوذ اسلام آسوده سازد.
وقتى كه گزارش صف آرايى سپاه امام حسن (ع) و معاويه در برابر يكديگر، به سران روم شرقى رسيد، زمامداران روم فكر كردند كه بهترين فرصت ممكن براى تحقق بخشيدن به هدفهاى خود را به دست آوردهاند، لذا با سپاهى عظيم عازم حمله به كشور اسلامى شدند تا انتقام خود را از مسلمانان بگيرند. آيا در چنين شرائطى، شخصى مثل امام حسن (ع) كه رسالت حفظ اساس اسلامى را به عهده داشت، جز اين راهى داشت كه با قبول صلح، اين خطر بزرگ را از جهان اسلام دفع كند، ولو آنكه به قيمت فشار روحى و سرزنشهاى دوستان كوته بين تمام شود؟
امام باقر (ع) به شخصى كه بر صلح امام حسن(ع) خرده ميگرفت، فرمود: اگر امام حسن (ع) اين كار را نميكرد خطر بزرگى به دنبال داشت.(10)
از نظر سياست داخلى
شك نيست كه هر زمامدار و فرماندهى اگر بخواهد در ميدان جنگ بر دشمن پيروز گردد، بايد از جبهه داخلى نيرومند و متشكل و هماهنگى برخوردار باشد و بدون داشتن چنين نيرويى، شركت در جنگ مسلحانه نتيجهاى جز شكست ذلتبار نخواهد داشت.
در بررسى علل صلح امام مجتبى (ع)از نظر سياست داخلى، مهمترين موضوعى كه به چشم ميخورد، فقدان جبهه نيرومند و متشكل داخلى است، زيرا مردم عراق و مخصوصاً مردم كوفه، در عصر حضرت مجتبى (ع) نه آمادگى روحى براى نبرد داشتند و نه تشكيل و هماهنگى و اتحاد.
سندى گويا
شايد هيچ سندى در ترسيم دور نماى جامعه متشتت و پراكنده آن روز عراق و نشان دادن سستى عراقيان در كار جنگ، گوياتر و رساتر از گفتار خود آن حضرت نباشد. حضرت مجتبى (ع) در «مدائن» يعنى آخرين نقطهاى كه سپاه امام تا آنجا پيشروى كرد، سخنرانى جامع و مهيجى ايراد نمود و طى آن چنين فرمود:
هيچ شك و ترديدى ما را از مقابله با اهل شام باز نميدارد. ما در گذشته به نيروى استقامت و تفاهم داخلى شما، با اهل شام ميجنگيديم، ولى امروز بر اثر كينهها اتحاد و تفاهم از ميان شما رخت بر بسته، استقامت خود را از دست داده و زبان به شكوه گشودهايد.
وقتى كه به جنگ صفين روانه ميشديد دين خود را بر منافع دنيا مقدم ميداشتيد، ولى امروز منافع خود را بر دين خود مقدم ميداريد. ما همان گونه هستيم كه در گذشته بوديم، ولى شما نسبت به ما آن گونه كه بوديد وفادار نيستيد.
عدهاى از شما، كسان و بستگان خود را در جنگ صفين، و عدهاى ديگر كسان خود را در نهروان از دست دادهاند. گروه اول، بر كشتگان خود اشك ميريزند؛ و گروه دوم، خونبهاى كشتگان خود را ميخواهند؛ و بقيه نيز از پيروى ما سرپيچى ميكنند!
معاويه پيشنهادى به ما كرده است كه دور از انصاف، و بر خلاف هدف بلند و عزت ما است. اينكاگر آماده كشته شدن در راه خدا هستيد، بگوييد تا با او در مبارزه برخيزم و با شمشير پاسخ او را بدهيم و اگر طالب زندگى و عافيت هستيد، اعلام كنيد تا پيشنهاد او را بپذيرم و رضايت شما را تأمين كنيم.
سخن امام كه به اينجا رسيد، مردم از هر طرف فرياد زدند: «البقية، البقية»: ما زندگى ميخواهيم، ما ميخواهيم زنده بمانيم! (11)
آيا با اتكا به چنين سپاه فاقد روحيه رزمندگى، چگونه ممكن بود امام(ع) با دشمن نيرومندى مثل معاويه وارد جنگ شود؟ آيا با چنين سپاهى، كه از عناصر متضادى تشكيل شده بود و با كوچكترين غفلت احتمال ميرفت خود خطرزا باشد، هرگز اميد پيروزى ميرفت؟
بنابراين، كار امام حسن (ع) با «قيام» و اعلان جنگ و تهيه لشكر آغاز شد و سپس با درك عميق اوضاع و شرائط جامعه اسلامى و رعايت مصالح روز، منجر به صلح مشروط گرديد.
گفتار امام پيرامون انگيزهاي صلح
امام مجتبى(ع) در پاسخ شخصى كه به صلح آن حضرت اعتراض كرد، انگشت روى اين حقايق تلخ گذاشته و عوامل و موجبات اقدام خود را چنين بيان نمود:
من به اين علت حكومت و زمامدارى را به معاويه واگذار كردم كه اعوان و يارانى براى جنگ با وى نداشتم. اگر يارانى داشتم شبانه روز با او ميجنگيدم تا كار يكسره شود. من كوفيان را خوب ميشناسم و بارها آنها را امتحان كردهام. آنها مردمان فاسدى هستند كه اصلاح نخواهند شد، نه وفا دارند، نه به تعهدات و پيمانهاى خود پايبندند و نه دو نفر با هم موافقند. بر حسب ظاهر به ما اظهار اطاعت و علاقه ميكنند، ولى عملاً با دشمنان ما همراهند.(12)
آنگاه امام افزود:
اگر يارانى داشتم كه در جنگ با دشمنان خدا با من همكارى ميكردند، هرگز خلافت را به معاويه واگذار نميكردم، زيرا خلافت بر بنى اميه حرام است... .(13)
پس از تقبّل ظاهري تمام مفاد قرارداد از سوي معاويه و انعقاد پيمان صلح، طرفين همراه قواى خود وارد كوفه شدند و در مسجد بزرگ اين شهر گرد آمدند. مردم انتظار داشتند مواد پيمان طى سخنرانيهايى از ناحيه رهبران دو طرف، در حضور مردم، تأييد شود تا جاى هيچ گونه شك و ترديدى در اجراى آن باقى نماند.
اين انتظار بيجا نبود، ايراد سخنرانى جز در برنامه صلح بود، لذا معاويه بر فراز منبر نشست و خطبهاى خواند؛ ولى نه تنها در مورد پايبندى به شرائط صلح تاكيدى نكرد، بلكه با طعنه و همراه با تحقير چنين گفت:
«من به خاطر اين با شما نجنگيدم كه نماز و حج به جا آوريد و زكات بپردازيد! چون ميدانم كه اينها راانجام ميدهيد، بلكه براى اين با شما جنگيدم كه شما را مطيع خود ساخته و بر شما حكومت كنم».
آنگاه گفت: «آگاه باشيد كه هر شرط و پيمانى كه با حسن بن على بستهام زير پاهاى من است، و هيچ گونه ارزشى ندارد.»
بدين ترتيب، معاويه تمام تعهدات خود را زير پا گذاشت و پيمان صلح را آشكارا نقض كرد.
معاويه به دنبال اعلام اين سياست، نه تنها تعديلى در روش خود به عمل نياورد بلكه بيش از پيش بر شدت عمل و جنايت خود افزود.
او بدعت اهانت به ساحت مقّدس اميرمؤمنان (ع) را بيش از گذشته رواج داد، عرصه زندگى را بر شيعيان و ياران بزرگ و وفادار حضرت على (ع) فوق العاده تنگ ساخت، شخصيت بزرگى همچون «حجر بن عدى» و عدهاى ديگر از رجال بزرگ اسلام را به قتل رسانيد، و كشتار و شكنجه و فشار در مورد پيروان على(ع) افزايش يافت به طورى كه نوعاً شيعيان يا زندانى و يا متوارى شدند و يا دور از خانه و كاشانه خود در محيط فشار و خفقان به سر ميبردند.
علاوه بر اين، معاويه برنامه ضد انسانى دامنهدارى را كه بايد اسم آن را برنامه تهديد و گرسنگى گذاشت، بر ضد عراقيان به مورد اجرا گذاشت و آنها را از هستى ساقط كرد. معاويه از يك طرف مردم عراق را در معرض همه گونه فشار و تهديد قرار داد و از طرف ديگر حقوق و مزاياى آنها را قطع كرد.
«ابن ابى الحديد»، دانشمند مشهور جهان تسنّن، مينويسد: شيعيان در هر جا كه بودند به قتل رسيدند. بنى اميه دستها و پاهاى اشخاص را به احتمال اين كه از شيعيان هستند، بريدند. هر كس كه معروف به دوستدارى ودلبستگى به خاندان پيامبر(ص) بود، زندانى شد، يا مالش به غارت رفت، و يا خانهاش را ويران كردند.
شدت فشار و تضييقات نسبت به شيعيان به حدى رسيد كه اتهام به دوستى على(ع) از اتهام به كفر و بيدينى بدتر شمرده ميشد! و عواقب سختترى به دنبال داشت!
در اجراى اين سياست خشونت آميز، وضع اهل كوفه از همه بدتر بود زيرا كوفه مركز شيعيان امير مؤمنان (ع)شمرده ميشد. معاويه طى بخشنامهاى به عمال و فرمانداران خو در سراسر كشور نوشت كه شهادت هيچ يك از شيعيان و خاندان على (ع) را نپذيرند! وى طى بخشنامه ديگرى چنين نوشت: «اگر دو نفر شهادت دادند كه شخصى، از دوستداران على(ع)و خاندان او است، اسمش را از دفتر بيت المال حذف كنيد و حقوق و مقررى او را قطع نماييد»!
اين حوادث وحشتناك، مردم عراق را سخت تكان داد و آنها را از رخوت و سستى به در آورد و ماهيت اصلىحكومت اموى را تا حدى آشكار نمود.
شهادت آن بزرگوار هنگاميروي داد که جنبش منظّمى بر ضد حكومت اموى شكل ميگرفتو مبلغين و عوامل موثر آن، همان پيروان اندك و صميمى امام حسن(ع) بودند كه حضرت با تدبير هوشمندانه خويش جان آنان را از گزند قشون معاويه حفظ كرده بود. هدف اين گروه اين بود كه باافشاي جناياتى كه در سراسر دوران حكومت معاويه موج ميزد، روح قيام را در دلهاى مردم برانگيزند تا روز موعود فرا رسد! لذادوران صلح امام حسن(ع) دوران آمادگى و تمرين تدريجى امت براى جنگ با حكومت فاسد اموى به شمار ميرفت تا روز موعود؛ روزى كه جامعهاسلامى آمادگى قيام داشته باشدو اين موج را به قيام سالار و سيّد شهداي عالم حسين بن علي (ع) رساند.
امام حسن (ع ) در تمام مدت امامت خود كه ده سال طول كشيد، در نهايت شدت و اختناق زندگى كرد و هيچگونه امنيتى نداشت، حتى در خانه نيز در آرامش نبود.
سرانجام در سال پنجاهم هجرى به تحريك معاويه به دست همسر خود(جعده)مسموم و شهيد و درقبرستان بقيع واقع در مدينه منورهبه خاک سپرده شد.
امامحسن(ع)از بذل جان خود دريغ نداشت، و امامحسين(ع)در راه خدا جانبازتر از حسن نبود. چيزى كه هست، حسن، جان خود رادر يك جهاد خاموش و آرام فدا كرد و چون وقت شكستن سكوت رسيد، شهادت كربلا واقع شد؛ شهادتى كه پيش از آن كه حسينى باشد. حسنى بود.
پينوشتها
1- ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، تصحيح و تليعق: حاج سيد هاشم رسولى محلاتى، قم، موسسه انتشارات علامه، ج 4، ص 28 - شيخ مفيد، الارشاد، قم، منشورات مكتبه بصيرتى، ص 187 - اسد الغابه فى معرفه الصحابه، تهران، المكتبةالاسلامية، ج 2، ص 10، - ابن حجر العسقلانى، الاصابه فى تمييز الصحابه، بيروت، داراحيأ التراث العربى، 1328 ه".ق، ج 1، ص 328.
2- كان الحسن رضى الله عنه له مناقب كثيره: سيدا، حليما، ذاسكينة و وقار وحشمة، جوادا، ممدوحا...(تاريخ الخلفا، ط 3، بغداد، مكتبه المثنى، 1383 ه".ق، ص 189/)
3- ان المسالة لا تحل الا فى احدى ثلاث: دم مفجع، او دين مقرع، او فقر مدقع ففى ايها تسئل؟
4- مجلسى، بحارالانوار، تهران، المطبعة الاسلامية، 1393 ه".ق، ج 43، ص 333.
5- سيوطى، تاريخ الخلفا، ط3، بغداد، مكتبه المثنى، 1383 ه".ق، ص 190 - ابن واضح، تاريخ يعقوبى، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1384 ه".ق، ج 2، ص 215 - سبط ابن جوزى، تذكره الخواص، نجف، منشورات المطبعه الحيدريه، 1383 ه".ق، ص 196 - الشيخ محمد الصبان، اسعاف الراغبين (در حاشيه نور الابصار) قاهره، مكتبه المشهد الحسينى، ص 179.
6- ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 21.
7- نصر بن مزاحم، وقعه صفين، ط 2، قم، منشورات مكتبه بصيرتى، 1382 ه".ق، ص 113.
8- طبرسى، احتجاج، نجف، المطبعه المرتضويه، ص 144-150.
9- طبرسى، همان كتاب، ص 156.
10- مجلسى، بحارالانوار، تهران، المطبعه الاسلاميه، 1383 ه.ق، ج 44، ص 1.
11- ابن اثير، اسد الغابه فى معرفة الصحابة، تهران، المكتبه الاسلاميه، ج 2، ص 13 و 14- ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 3، ص 406- مجلسى، بحارالانوار، تهران، مكتبه الاسلاميه، 1393 ه.ق،
ج 44، ص 21 - سبط ابن الجوزى، تذكره الخواص، نجف، منشورات المطبعه الحيدريه، 1383 ه.ق، ص 199.
12- مجلسى، بحارالانوار، تهران، المكتبة الاسلامية، 1393 ه".ق، ج 44، ص 147 - طبرسى، احتجاج، نجف ،المطبعة المرتضوية، ص 157.
13 - شبر، سيد عبدالله، جلأالعيون، قم، مكتبة بصيرتى، ج 1، ص 345-346.
·گفتار امام پيرامون انگيزه هاى صلح
پيشواى دوم جهان تشيع كه نخستين ميوه پيوند فرخنده على(ع) با دختر گرامى پيامبر اسلام (ص) بود، در نيمه ماه رمضان سال سوم هجرت در شهرمدينه ديده به جهان گشود.(1)
حسن بن على(ع)از دوران جد بزرگوارش چند سال بيشتر درك نكرد زيرا او تقريباً هفت سال بيش نداشت كه پيامبر اسلام بدرود زندگى گفت.
پس از درگذشت پيامبر (ص) تقريبا سى سال در كنار پدرش امير مومنان (ع) قرار داشت و پس از شهادت على (ع) (در سال 40 هجرى) به مدت 10 سال امامت امت را به عهده داشت و در سال 50 هجرى با توطئه معاويه بر اثر مسموميت در سن 48 سالگى به درجه شهادت رسيد.
شناخت مختصرى از زندگانى امام حسن(ع)
فريادرس محرومان
در آيين اسلام، ثروتمندان، مسئوليت سنگينى در برابر مستمندان و تهيدستان اجتماع به عهده دارند و به حكم پيوندهاى عميق معنوى و رشته هاى برادرى دينى كه در ميان مسلمانان بر قرار است، بايد همواره در تأمين نيازمنديهاى محرومان اجتماع كوشا باشند. پيامبر اسلام(ص) و پيشوايان دينى ما(ع)، نه تنها سفارشهاى مؤكدى در اين زمينه نمودهاند، بلكه هر كدام در عصر خود، نمونه برجستهاى از انساندوستى و ضعيف نوازى به شمار ميرفتند.
پيشواى دوم، نه تنها از نظر علم، تقوى، زهد و عبادت، مقامى برگزيده و ممتاز داشت، بلكه از لحاظ بذل و بخشش و دستگيرى از بيچارگان و درماندگان نيز در عصر خود زبانزد خاص و عام بود. وجود گرامى آن حضرت آرام بخش دلهاى دردمند، پناهگاه مستمندان و تهيدستان، و نقطه اميد درماندگان بود. هيچ فقيرى از در خانه آن حضرت دست خالى برنمىگشت. هيچ آزرده دلى شرح پريشانى خود را نزد آن بزرگوار بازگو نميكرد، جز آنكه مرهمى بر دل آزرده او نهاده ميشد. گاه پيش از آنكه مستمندى اظهار احتياج كند و عرق شرم بريزد، احتياج او را برطرف ميساخت و اجازه نميداد رنج و مذلت سؤال را بر خود هموار سازد!
"سيوطى" در تاريخ خود مينويسد:"حسن بن على" داراى امتيازات اخلاقى و فضائل انسانى فراوان بود، او شخصيتى بزرگوار، بردبار، باوقار، متين، سخى و بخشنده، و مورد ستايش مردم بود.
نكته آموزنده
امام مجتبى(ع) گاهى مبالغ قابل توجهى پول را، يكجا به مستمندان ميبخشيد، به طورى كه مايه شگفت واقع ميشد. نكته يك چنين بخشش چشمگير اين است كه حضرت مجتبى(ع) با اين كار براى هميشه شخص فقير را بىنياز ميساخت و او ميتوانست با اين مبلغ، تمام احتياجات خود را برطرف نموده و زندگى آبرومندانهاى تشكيل بدهد و احياناً سرمايهاى براى خود تهيه نمايد. امام روا نميديد مبلغ ناچيزى كه خرج يك روز فقير را به سختى تأمين ميكند، به وى داده شود و در نتيجه او ناگزير گردد براى تامين روزى بخور و نميرى، هر روز دست احتياج به سوى اين و آن دراز كند.(2)
خاندان علم و فضيلت
روزى عثمان در كنار مسجد نشسته بود. مرد فقيرى از او كمك مالى خواست. عثمان پنج درهم به وى داد. مرد فقير گفت: مرا نزد كسى راهنمايى كن كه كمك بيشترى به من بكند. عثمان به طرف حضرت مجتبى(ع) و حسين بن على(ع) و عبدالله جعفر، كه در گوشهاى از مسجد نشسته بودند، اشاره كرد و گفت: نزد اين چند نفر جوان كه در آنجا نشستهاند برو و از آنها كمك بخواه.
وى پيش آنها رفت و اظهار مطلب كرد.حضرت مجتبى(ع) فرمود: از ديگران كمك مالى خواستن، تنها در سه مورد رواست: ديهاى (خونبها) به گردن انسان باشد و از پرداخت آن به كلى عاجز گردد، يا بدهى كمرشكن داشته باشد و از عهده پرداخت آن برنيايد، و يا فقير و درمانده گردد و دستش به جايى نرسد. آيا كدام يك از اينها براى تو پيش آمده است؟(3)
گفت: اتفاقاً گرفتارى من يكى از همين سه چيز است. حضرت مجتبى(ع) پنجاه دينار به وى داد. به پيروى از آن حضرت، حسين بن على(ع) چهل و نه دينار و عبدالله بن جعفر چهل و هشت دينار به وى دادند.
فقير موقع بازگشت، از كنار عثمان گذشت. عثمان گفت: چه كردى؟ جواب داد: از تو پول خواستم تو هم دادى، ولى هيچ نپرسيدى پول را براى چه منظورى ميخواهم؟ اما وقتى پيش آن سه نفر رفتم يكى از آنها (حسن بن على) در مورد مصرف پول از من سوال كرد و من جواب دادم و آنگاه هر كدام اين مقدار به من عطا كردند.
عثمان گفت: اين خاندان، كانون علم و حكمت و سرچشمه نيكى و فضيلتند، نظير آنها را كى توان يافت؟(4)
بخشش بي نظير
حسن بن على (ع) تمامى توان خويش را در راه انجام امور نيك و خداپسندانه، به كار ميگرفت و اموال فراوانى در راه خدا ميبخشيد. مورخان و دانشمندان در شرح زندگانى پر افتخار آن حضرت، بخشش بىسابقه و انفاق بسيار بزرگ و بىنظير ثبت كردهاند كه در تاريخچه زندگانى هيچ كدام از بزرگان به چشم نميخورد و نشانه ديگرى از عظمت نفس وبياعتنايى آن حضرت به مظاهر فريبنده دنيا است. نوشتهاند:
"حضرت مجتبى (ع) در طول عمر خود دو بار تمام اموال و دارايى خود را در راه خدا خرج كرد و سه بار ثروت خود را به دو نيم تقسيم كرده و نصف آن را براى خود نگه داشت و نصف ديگر را در راه خدا بخشيد."(5)
مبارزات حسن بن على (ع) پيش از دوران امامت
امام حسن (ع)، به شهادت تاريخ، فردى سخت شجاع و با شهامت بود و هرگز ترس و بيم در وجود او راه نداشت. او در راه پيشرفت اسلام از هيچ گونه جانبازى دريغ نمىورزيد و همواره آماده مجاهدت در راه خدا بود.
در جنگ جمل
امام مجتبى (ع) در جنگ جمل، در ركاب پدر خود امير مومنان (ع) در خط مقدم جبهه ميجنگيد و از ياران دلاور و شجاع على(ع) سبقت ميگرفت و بر قلب سپاه دشمن حملات سختى ميكرد.(6)
در جنگ صفين
آن بزرگوار جنگ صفين نيز، در بسيج عمومى نيروها و گسيل داشتن ارتش اميرمومنان (ع) براى جنگ با سپاه معاويه، نقش مهمى به عهده داشت.(7)
مناظرات كوبنده امام مجتبى (ع) با بنى اميه
امام حسن مجتبى(ع) هرگز در بيان حق و دفاع از حريم اسلام نرمشنشاننميداد. او علناً از اعمال ضد اسلامى معاويه انتقاد ميكرد و سوابق زشت و ننگين معاويه و دودمان بنى اميه را بى پروا فاش ميساخت.
مناظرات و احتجاجهاى مهيج و كوبنده حضرت مجتبى(ع) با معاويه و مزدوران و طرفداران او نظير: عمرو عاص، عتبه بن ابى سفيان، وليد بن عقبه، مغيره بن شعبه، و مروان حكم، شاهد اين معنا است.(8)
حضرت مجتبى (ع) حتى پس از انعقاد پيمان صلح كه قدرت معاويه افزايش يافت و موقعيتش بيش از پيش تثبيت شد، بعد از ورود معاويه، به كوفه، برفراز منبر نشست و انگيزههاى صلح خود و امتيازات خاندان على را بيان نمود و آنگاه در حضور هر دو گروه با اشاره به نقاط ضعف معاويه با شدت و صراحت از روش او انتقاد كرد.(9)
قانون صلح در اسلام
بايد توجه داشت كه در آيين اسلام قانون واحدى بنام جنگ و جهاد وجود ندارد، بلكه همانطور كه اسلام در شرائط خاصى دستور ميدهد مسلمانان با دشمن بجنگند، همچنين دستور داده است كه اگر نبرد براى پيشبرد هدف مؤثر نباشد، از در صلح وارد شوند. ما در تاريخ حيات پيامبر اسلام (ص) اين هر دو صحنه را مشاهده ميكنيم: پيامبر اسلام كه در بدر، احد، احزاب، و حنين دست به نبرد زد، در شرائط ديگرى كه پيروزى را غير ممكن ميديد، ناگزير با دشمنان اسلام قرار داد صلح بست و موقتاً از دست زدن به جنگ و اقدام حاد خوددارى نمود تا در پرتو آن پيشرفت اسلام تضمين گردد.
بنابراين، همانگونه كه پيامبر اسلام (ص) بر اساس مصالح عاليترى كه احيانا آن روز براى عدهاى قابل درك نبود، موقتاً با دشمن كنار آمد، حضرت مجتبى (ع)نيز، كه از جانب رهبر و پيشواى دينى بود و به تمام جهات و جوانب قضيه بهتر از هر كس ديگر آگاهى داشت، با دور انديشى خاصى صلاح جامعه اسلامى را در عدم ادامه جنگ تشخيص داد.
اجمالاً بايد گفت: حضرت مجتبى (ع) در واقع صلح نكرد، بلكه صلح بر او تحميل شد. يعنى، اوضاع و شرائط نامساعد و عوامل مختلف دست به دست هم داده وضعى به وجود آورد كه صلح به عنوان يك مسئله ضرورى بر امام تحميل گرديد و حضرت جز پذيرفتن صلح چارهاى نديد، به گونهاى كه هر كس ديگر به جاى حضرت بود و در شرائط او قرار ميگرفت، چارهاى جز قبول صلح نميداشت؛ زيرا هم اوضاع و شرائط خارجى كشور اسلامى، و هم وضع داخلى عراق و اردوى حضرت، هيچ كدام مقتضى ادامه جنگ نبود. ذيلاً اين موضوعات را جداگانه مورد بررسى قرار ميدهيم:
از نظر سياست خارجى
از نظر سياست خارجى آن روز، جنگ داخلى مسلمانان به سود جهان اسلام نبود؛ زيرا امپراتورى روم شرقى كه ضربتهاى سختى از اسلام خورده بود، همواره مترصد فرصت مناسبى بود تا ضربت موثر و تلافى جويانهاى بر پيكر اسلام وارد كند و خود را از نفوذ اسلام آسوده سازد.
وقتى كه گزارش صف آرايى سپاه امام حسن (ع) و معاويه در برابر يكديگر، به سران روم شرقى رسيد، زمامداران روم فكر كردند كه بهترين فرصت ممكن براى تحقق بخشيدن به هدفهاى خود را به دست آوردهاند، لذا با سپاهى عظيم عازم حمله به كشور اسلامى شدند تا انتقام خود را از مسلمانان بگيرند. آيا در چنين شرائطى، شخصى مثل امام حسن (ع) كه رسالت حفظ اساس اسلامى را به عهده داشت، جز اين راهى داشت كه با قبول صلح، اين خطر بزرگ را از جهان اسلام دفع كند، ولو آنكه به قيمت فشار روحى و سرزنشهاى دوستان كوته بين تمام شود؟
امام باقر (ع) به شخصى كه بر صلح امام حسن(ع) خرده ميگرفت، فرمود: اگر امام حسن (ع) اين كار را نميكرد خطر بزرگى به دنبال داشت.(10)
از نظر سياست داخلى
شك نيست كه هر زمامدار و فرماندهى اگر بخواهد در ميدان جنگ بر دشمن پيروز گردد، بايد از جبهه داخلى نيرومند و متشكل و هماهنگى برخوردار باشد و بدون داشتن چنين نيرويى، شركت در جنگ مسلحانه نتيجهاى جز شكست ذلتبار نخواهد داشت.
در بررسى علل صلح امام مجتبى (ع)از نظر سياست داخلى، مهمترين موضوعى كه به چشم ميخورد، فقدان جبهه نيرومند و متشكل داخلى است، زيرا مردم عراق و مخصوصاً مردم كوفه، در عصر حضرت مجتبى (ع) نه آمادگى روحى براى نبرد داشتند و نه تشكيل و هماهنگى و اتحاد.
سندى گويا
شايد هيچ سندى در ترسيم دور نماى جامعه متشتت و پراكنده آن روز عراق و نشان دادن سستى عراقيان در كار جنگ، گوياتر و رساتر از گفتار خود آن حضرت نباشد. حضرت مجتبى (ع) در «مدائن» يعنى آخرين نقطهاى كه سپاه امام تا آنجا پيشروى كرد، سخنرانى جامع و مهيجى ايراد نمود و طى آن چنين فرمود:
هيچ شك و ترديدى ما را از مقابله با اهل شام باز نميدارد. ما در گذشته به نيروى استقامت و تفاهم داخلى شما، با اهل شام ميجنگيديم، ولى امروز بر اثر كينهها اتحاد و تفاهم از ميان شما رخت بر بسته، استقامت خود را از دست داده و زبان به شكوه گشودهايد.
وقتى كه به جنگ صفين روانه ميشديد دين خود را بر منافع دنيا مقدم ميداشتيد، ولى امروز منافع خود را بر دين خود مقدم ميداريد. ما همان گونه هستيم كه در گذشته بوديم، ولى شما نسبت به ما آن گونه كه بوديد وفادار نيستيد.
عدهاى از شما، كسان و بستگان خود را در جنگ صفين، و عدهاى ديگر كسان خود را در نهروان از دست دادهاند. گروه اول، بر كشتگان خود اشك ميريزند؛ و گروه دوم، خونبهاى كشتگان خود را ميخواهند؛ و بقيه نيز از پيروى ما سرپيچى ميكنند!
معاويه پيشنهادى به ما كرده است كه دور از انصاف، و بر خلاف هدف بلند و عزت ما است. اينكاگر آماده كشته شدن در راه خدا هستيد، بگوييد تا با او در مبارزه برخيزم و با شمشير پاسخ او را بدهيم و اگر طالب زندگى و عافيت هستيد، اعلام كنيد تا پيشنهاد او را بپذيرم و رضايت شما را تأمين كنيم.
سخن امام كه به اينجا رسيد، مردم از هر طرف فرياد زدند: «البقية، البقية»: ما زندگى ميخواهيم، ما ميخواهيم زنده بمانيم! (11)
آيا با اتكا به چنين سپاه فاقد روحيه رزمندگى، چگونه ممكن بود امام(ع) با دشمن نيرومندى مثل معاويه وارد جنگ شود؟ آيا با چنين سپاهى، كه از عناصر متضادى تشكيل شده بود و با كوچكترين غفلت احتمال ميرفت خود خطرزا باشد، هرگز اميد پيروزى ميرفت؟
بنابراين، كار امام حسن (ع) با «قيام» و اعلان جنگ و تهيه لشكر آغاز شد و سپس با درك عميق اوضاع و شرائط جامعه اسلامى و رعايت مصالح روز، منجر به صلح مشروط گرديد.
گفتار امام پيرامون انگيزهاي صلح
امام مجتبى(ع) در پاسخ شخصى كه به صلح آن حضرت اعتراض كرد، انگشت روى اين حقايق تلخ گذاشته و عوامل و موجبات اقدام خود را چنين بيان نمود:
من به اين علت حكومت و زمامدارى را به معاويه واگذار كردم كه اعوان و يارانى براى جنگ با وى نداشتم. اگر يارانى داشتم شبانه روز با او ميجنگيدم تا كار يكسره شود. من كوفيان را خوب ميشناسم و بارها آنها را امتحان كردهام. آنها مردمان فاسدى هستند كه اصلاح نخواهند شد، نه وفا دارند، نه به تعهدات و پيمانهاى خود پايبندند و نه دو نفر با هم موافقند. بر حسب ظاهر به ما اظهار اطاعت و علاقه ميكنند، ولى عملاً با دشمنان ما همراهند.(12)
آنگاه امام افزود:
اگر يارانى داشتم كه در جنگ با دشمنان خدا با من همكارى ميكردند، هرگز خلافت را به معاويه واگذار نميكردم، زيرا خلافت بر بنى اميه حرام است... .(13)
پس از تقبّل ظاهري تمام مفاد قرارداد از سوي معاويه و انعقاد پيمان صلح، طرفين همراه قواى خود وارد كوفه شدند و در مسجد بزرگ اين شهر گرد آمدند. مردم انتظار داشتند مواد پيمان طى سخنرانيهايى از ناحيه رهبران دو طرف، در حضور مردم، تأييد شود تا جاى هيچ گونه شك و ترديدى در اجراى آن باقى نماند.
اين انتظار بيجا نبود، ايراد سخنرانى جز در برنامه صلح بود، لذا معاويه بر فراز منبر نشست و خطبهاى خواند؛ ولى نه تنها در مورد پايبندى به شرائط صلح تاكيدى نكرد، بلكه با طعنه و همراه با تحقير چنين گفت:
«من به خاطر اين با شما نجنگيدم كه نماز و حج به جا آوريد و زكات بپردازيد! چون ميدانم كه اينها راانجام ميدهيد، بلكه براى اين با شما جنگيدم كه شما را مطيع خود ساخته و بر شما حكومت كنم».
آنگاه گفت: «آگاه باشيد كه هر شرط و پيمانى كه با حسن بن على بستهام زير پاهاى من است، و هيچ گونه ارزشى ندارد.»
بدين ترتيب، معاويه تمام تعهدات خود را زير پا گذاشت و پيمان صلح را آشكارا نقض كرد.
معاويه به دنبال اعلام اين سياست، نه تنها تعديلى در روش خود به عمل نياورد بلكه بيش از پيش بر شدت عمل و جنايت خود افزود.
او بدعت اهانت به ساحت مقّدس اميرمؤمنان (ع) را بيش از گذشته رواج داد، عرصه زندگى را بر شيعيان و ياران بزرگ و وفادار حضرت على (ع) فوق العاده تنگ ساخت، شخصيت بزرگى همچون «حجر بن عدى» و عدهاى ديگر از رجال بزرگ اسلام را به قتل رسانيد، و كشتار و شكنجه و فشار در مورد پيروان على(ع) افزايش يافت به طورى كه نوعاً شيعيان يا زندانى و يا متوارى شدند و يا دور از خانه و كاشانه خود در محيط فشار و خفقان به سر ميبردند.
علاوه بر اين، معاويه برنامه ضد انسانى دامنهدارى را كه بايد اسم آن را برنامه تهديد و گرسنگى گذاشت، بر ضد عراقيان به مورد اجرا گذاشت و آنها را از هستى ساقط كرد. معاويه از يك طرف مردم عراق را در معرض همه گونه فشار و تهديد قرار داد و از طرف ديگر حقوق و مزاياى آنها را قطع كرد.
«ابن ابى الحديد»، دانشمند مشهور جهان تسنّن، مينويسد: شيعيان در هر جا كه بودند به قتل رسيدند. بنى اميه دستها و پاهاى اشخاص را به احتمال اين كه از شيعيان هستند، بريدند. هر كس كه معروف به دوستدارى ودلبستگى به خاندان پيامبر(ص) بود، زندانى شد، يا مالش به غارت رفت، و يا خانهاش را ويران كردند.
شدت فشار و تضييقات نسبت به شيعيان به حدى رسيد كه اتهام به دوستى على(ع) از اتهام به كفر و بيدينى بدتر شمرده ميشد! و عواقب سختترى به دنبال داشت!
در اجراى اين سياست خشونت آميز، وضع اهل كوفه از همه بدتر بود زيرا كوفه مركز شيعيان امير مؤمنان (ع)شمرده ميشد. معاويه طى بخشنامهاى به عمال و فرمانداران خو در سراسر كشور نوشت كه شهادت هيچ يك از شيعيان و خاندان على (ع) را نپذيرند! وى طى بخشنامه ديگرى چنين نوشت: «اگر دو نفر شهادت دادند كه شخصى، از دوستداران على(ع)و خاندان او است، اسمش را از دفتر بيت المال حذف كنيد و حقوق و مقررى او را قطع نماييد»!
اين حوادث وحشتناك، مردم عراق را سخت تكان داد و آنها را از رخوت و سستى به در آورد و ماهيت اصلىحكومت اموى را تا حدى آشكار نمود.
شهادت آن بزرگوار هنگاميروي داد که جنبش منظّمى بر ضد حكومت اموى شكل ميگرفتو مبلغين و عوامل موثر آن، همان پيروان اندك و صميمى امام حسن(ع) بودند كه حضرت با تدبير هوشمندانه خويش جان آنان را از گزند قشون معاويه حفظ كرده بود. هدف اين گروه اين بود كه باافشاي جناياتى كه در سراسر دوران حكومت معاويه موج ميزد، روح قيام را در دلهاى مردم برانگيزند تا روز موعود فرا رسد! لذادوران صلح امام حسن(ع) دوران آمادگى و تمرين تدريجى امت براى جنگ با حكومت فاسد اموى به شمار ميرفت تا روز موعود؛ روزى كه جامعهاسلامى آمادگى قيام داشته باشدو اين موج را به قيام سالار و سيّد شهداي عالم حسين بن علي (ع) رساند.
امام حسن (ع ) در تمام مدت امامت خود كه ده سال طول كشيد، در نهايت شدت و اختناق زندگى كرد و هيچگونه امنيتى نداشت، حتى در خانه نيز در آرامش نبود.
سرانجام در سال پنجاهم هجرى به تحريك معاويه به دست همسر خود(جعده)مسموم و شهيد و درقبرستان بقيع واقع در مدينه منورهبه خاک سپرده شد.
امامحسن(ع)از بذل جان خود دريغ نداشت، و امامحسين(ع)در راه خدا جانبازتر از حسن نبود. چيزى كه هست، حسن، جان خود رادر يك جهاد خاموش و آرام فدا كرد و چون وقت شكستن سكوت رسيد، شهادت كربلا واقع شد؛ شهادتى كه پيش از آن كه حسينى باشد. حسنى بود.
پينوشتها
1- ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، تصحيح و تليعق: حاج سيد هاشم رسولى محلاتى، قم، موسسه انتشارات علامه، ج 4، ص 28 - شيخ مفيد، الارشاد، قم، منشورات مكتبه بصيرتى، ص 187 - اسد الغابه فى معرفه الصحابه، تهران، المكتبةالاسلامية، ج 2، ص 10، - ابن حجر العسقلانى، الاصابه فى تمييز الصحابه، بيروت، داراحيأ التراث العربى، 1328 ه".ق، ج 1، ص 328.
2- كان الحسن رضى الله عنه له مناقب كثيره: سيدا، حليما، ذاسكينة و وقار وحشمة، جوادا، ممدوحا...(تاريخ الخلفا، ط 3، بغداد، مكتبه المثنى، 1383 ه".ق، ص 189/)
3- ان المسالة لا تحل الا فى احدى ثلاث: دم مفجع، او دين مقرع، او فقر مدقع ففى ايها تسئل؟
4- مجلسى، بحارالانوار، تهران، المطبعة الاسلامية، 1393 ه".ق، ج 43، ص 333.
5- سيوطى، تاريخ الخلفا، ط3، بغداد، مكتبه المثنى، 1383 ه".ق، ص 190 - ابن واضح، تاريخ يعقوبى، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1384 ه".ق، ج 2، ص 215 - سبط ابن جوزى، تذكره الخواص، نجف، منشورات المطبعه الحيدريه، 1383 ه".ق، ص 196 - الشيخ محمد الصبان، اسعاف الراغبين (در حاشيه نور الابصار) قاهره، مكتبه المشهد الحسينى، ص 179.
6- ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 21.
7- نصر بن مزاحم، وقعه صفين، ط 2، قم، منشورات مكتبه بصيرتى، 1382 ه".ق، ص 113.
8- طبرسى، احتجاج، نجف، المطبعه المرتضويه، ص 144-150.
9- طبرسى، همان كتاب، ص 156.
10- مجلسى، بحارالانوار، تهران، المطبعه الاسلاميه، 1383 ه.ق، ج 44، ص 1.
11- ابن اثير، اسد الغابه فى معرفة الصحابة، تهران، المكتبه الاسلاميه، ج 2، ص 13 و 14- ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 3، ص 406- مجلسى، بحارالانوار، تهران، مكتبه الاسلاميه، 1393 ه.ق،
ج 44، ص 21 - سبط ابن الجوزى، تذكره الخواص، نجف، منشورات المطبعه الحيدريه، 1383 ه.ق، ص 199.
12- مجلسى، بحارالانوار، تهران، المكتبة الاسلامية، 1393 ه".ق، ج 44، ص 147 - طبرسى، احتجاج، نجف ،المطبعة المرتضوية، ص 157.
13 - شبر، سيد عبدالله، جلأالعيون، قم، مكتبة بصيرتى، ج 1، ص 345-346.