نـُه درس برای زندگی!

در اين بخش مي‌توانيد در مورد تمامي مسائل مرتبط با آموزش و يادگيري به بحث بپردازيد

مدیران انجمن: رونین, شوراي نظارت

ارسال پست
Major I
Major I
پست: 5234
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵, ۲:۴۷ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1747 بار
سپاس‌های دریافتی: 4179 بار
تماس:

نـُه درس برای زندگی!

پست توسط ganjineh »

[FONT=times new roman]درس یکم: 
[FONT=times new roman]------------------ 

[FONT=times new roman]يه روز مسوول فروش ، منشی دفتر ، و مدير شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند…
 
[FONT=times new roman]يهو يه چراغ جادو روی زمين پيدا مي کنن و روی اون رو مالش ميدن و جن چراغ ظاهر ميشه…
 
[FONT=times new roman]جن ميگه: من برای هر کدوم از شما يک آرزو برآورده میکنم…
 
[FONT=times new roman]منشی می پره جلو و ميگه: اول من ، اول من!
من می خوام که توی باهاماس باشم ، سوار يه قايق بادبانی شيک باشم و هيچ نگرانی و غمی از دنيا نداشته باشم !
پوووف! منشی ناپديد ميشه .......
 
[FONT=times new roman] بعد مسوول فروش می پره جلو و ميگه: حالا من ، حالا من
من می خوام توی هاوايی کنار ساحل لم بدم ، يه ماساژور شخصی و يه منبع بی انتهای نوشيدنی ! داشته باشم و تمام عمرم حال کنم ...
پوووف! مسوول فروش هم ناپديد ميشه…
 
[FONT=times new roman]بعد جن به مدير ميگه: حالا نوبت توئه…
مدير ميگه: من مي خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن !!!
 
[FONT=times new roman]نتيجۀ اخلاقی اينکه: هميشه اجازه بده که رئيست اول صحبت کنه ! 
مرکز انجمنهای تخصصی گنجینه دانش
[External Link Removed for Guests]
مرکز انجمنهای اعتقادی گنجینه الهی
[External Link Removed for Guests]
Major I
Major I
پست: 5234
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵, ۲:۴۷ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1747 بار
سپاس‌های دریافتی: 4179 بار
تماس:

Re: نـُه درس برای زندگی!

پست توسط ganjineh »

[FONT=times new roman]درس دوم 
[FONT=times new roman]--------------------------- 

[FONT=times new roman]يه روز يه کشيش به يه راهبه پيشنهاد مي کنه که با ماشين برسوندش به مقصدش…
 
[FONT=times new roman]راهبه سوار ميشه و راه ميفتن…
 
[FONT=times new roman]چند دقيقه بعد راهبه پاهاش رو روی هم ميندازه و کشيش زير چشمی يه نگاهي به پای راهبه ميندازه…
 
[FONT=times new roman]راهبه ميگه: پدر روحانی ، روايت مقدس ۱۲۹ رو به خاطر بيار… !
 
[FONT=times new roman]کشيش قرمز ميشه و به جاده خيره ميشه...
 
[FONT=times new roman]چند دقيقه بعد بازم شيطون وارد عمل ميشه و کشيش موقع عوض کردن دنده ، بازوش رو با پای راهبه تماس ميده…!
 
[FONT=times new roman]راهبه باز ميگه: پدر روحانی! روايت مقدس ۱۲۹ رو به خاطر بيار!!!
 
[FONT=times new roman]کشيش زير لب يه فحش ميده و بيخيال ميشه و راهبه رو به مقصدش می رسونه…
 
[FONT=times new roman]بعد از اينکه کشيش به کليسابر مي گرده سريع ميدوه و از توی کتاب روايت مقدس ۱۲۹ رو پيدا می کنه و میبينه که نوشته: به پيش برو و عمل خود را پيگيری کن… کار خود را ادامه بدهو بدان که به جلال و شادمانی که می خواهی ميرسی !!!
 
[FONT=times new roman]نتيجه اخلاقی اينکه: اگه توی شغلت از اطلاعات شغلی خودت کاملا آگاه نباشی، فرصتهای بزرگی رو از دست ميدی!!! 
مرکز انجمنهای تخصصی گنجینه دانش
[External Link Removed for Guests]
مرکز انجمنهای اعتقادی گنجینه الهی
[External Link Removed for Guests]
Major I
Major I
پست: 5234
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵, ۲:۴۷ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1747 بار
سپاس‌های دریافتی: 4179 بار
تماس:

Re: نـُه درس برای زندگی!

پست توسط ganjineh »

[FONT=times new roman]درس سوم: 
[FONT=times new roman]--------------------------- 

[FONT=times new roman]بلافاصله بعد از اينکه زن پيتر از زير دوش حمام بيرون اومد پيتر وارد حمام شد.
 
[FONT=times new roman]همون موقع زنگ در خونه به صدا در اومد.
 
[FONT=times new roman]زن پيتر يه حوله دور خودش پيچيد و رفت تا در رو باز کنه…
همسايه شون -رابرت- پشت در ايستاده بود
 
[FONT=times new roman]تا رابرت زن پيتر رو ديد گفت: همين الان ۱۰۰۰ دلار بهت ميدم اگه اون حوله رو بندازی زمين!
 
[FONT=times new roman]بعد از چند لحظه ، زن پيتر حوله رو ميندازه و رابرت چند ثانيه تماشا می کنه و ۱۰۰۰ دلار به زن پيتر ميده و ميره…!
 
[FONT=times new roman]زن دوباره حوله رو دور خودش پيچيد و برگشت
 
[FONT=times new roman]پيتر پرسيد: کی بود زنگ زد؟ زن جواب داد: رابرت همسايه مون بود…
 
[FONT=times new roman]پيتر گفت: خوبه… چيزی در مورد ۱۰۰۰ دلاری که به من بدهکار بود گفت؟!!
 
[FONT=times new roman]نتيجهاخلاقی: اگه شما اطلاعات حساس مشترک با کسی داريد که به اعتبار و آبرومربوط ميشه ، هميشه بايد در وضعيتی باشيد که بتوانيد از اتفاقات قابلاجتناب جلوگيری کنيد !!! 
مرکز انجمنهای تخصصی گنجینه دانش
[External Link Removed for Guests]
مرکز انجمنهای اعتقادی گنجینه الهی
[External Link Removed for Guests]
Major I
Major I
پست: 5234
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵, ۲:۴۷ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1747 بار
سپاس‌های دریافتی: 4179 بار
تماس:

Re: نـُه درس برای زندگی!

پست توسط ganjineh »

[FONT=times new roman]درس چهارم : 
[FONT=times new roman]------------------------------------
 [FONT=times new roman]من خيلی خوشحال بودم !
 
[FONT=times new roman]من و نامزدم قرار ازدواجمونرو گذاشته بوديم والدينم خيلی کمکم کردند دوستانم خيلی تشويقم کردند ونامزدم هم دختر فوق العاده ای بود…
 
[FONT=times new roman]فقط يه چيز من رو يه کم نگران می کرد و اون هم خواهر نامزدم بود…!
 
[FONT=times new roman]اون دختر باحال ، زيبا و جذابي بود که گاهی اوقات بي پروا با من شوخی های ناجوری می کرد و باعث می شد که من احساس راحتی نداشته باشم…
 
[FONT=times new roman]يه روز خواهر نامزدم با من تماس گرفت و از من خواست که برم خونه شون برای انتخاب مدعوين عروسی !
 
[FONT=times new roman]سوار ماشينم شدم و وقتی رفتم اونجا اون تنها بود و بلافاصله رک و راست به من گفت :
 
[FONT=times new roman]اگه همين الان ۵۰۰ دلار به من بدی بعدش حاضرم با تو …………!
 
[FONT=times new roman]من شوکه شده بودم و نمی تونستم حرف بزنم…
 
[FONT=times new roman]اون گفت: من ميرم توی اتاق خواب و اگه تو مايل به اين کار هستی بيا پيشم…
 
[FONT=times new roman]وقتی که داشت از پله ها بالامی رفت من بهش خيره شده بودم و بعد از رفتنش چند دقيقه ايستادم و بعد بهطرف در ساختمون برگشتم و از خونه خارج شدم…!
 
[FONT=times new roman]يهو با چهره نامزدم و چشمهای اشک آلود پدر نامزدم مواجه شدم!!!
 
[FONT=times new roman]پدر نامزدم من رو در آغوش گرفت و گفت: تو از امتحان ما موفق بيرون اومدی…!
 
[FONT=times new roman]ما خيلی خوشحاليم که چنين دامادی داريم و هيچکس بهتر از تو نمی تونستيم برای دخترمون پيدا کنيم به خانوادۀ ما خوش اومدی !!!
 
[FONT=times new roman]نتيجۀ اخلاقی: هميشه کيف پولتون رو توی داشبورد ماشينتون بگذاريد !!! 
مرکز انجمنهای تخصصی گنجینه دانش
[External Link Removed for Guests]
مرکز انجمنهای اعتقادی گنجینه الهی
[External Link Removed for Guests]
Major I
Major I
پست: 5234
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵, ۲:۴۷ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1747 بار
سپاس‌های دریافتی: 4179 بار
تماس:

Re: نـُه درس برای زندگی!

پست توسط ganjineh »

[FONT=times new roman]درس پنجم: 
[FONT=times new roman]-------------------------------- 
[FONT=times new roman]يه شب خانم خونه به خونه بر نمیاد و تا صبح پيداش نميشه!

 [FONT=times new roman]صبح بر ميگرده خونه و به شوهرش ميگه كه ديشب مجبور شده خونه يكی از دوستهای صميميش (مونث) بمونه.....
 
[FONT=times new roman]شوهر بر ميداره به ۲۰ تا از صميمی ترين دوستهای زنش زنگ ميزنه ولی هيچكدومشون حرف خانم خونه رو تاييد نميكنن!
 
[FONT=times new roman]يه شب آقای خونه تا صبح برنميگرده خونه. 

[FONT=times new roman] صبح وقتی مياد به زنش ميگه كه ديشب مجبور شده خونه يكی از دوستهای صميميش (مذكر) بمونه...
 
[FONT=times new roman]خانم خونه بر ميداره به ۲۰تا از صميمی ترين دوستهای شوهرش زنگ ميزنه : ۱۵ تاشون تاييد ميكنن كه آقاتمام شب رو خونۀ اونا مونده! ۵ تای ديگه حتی ميگن كه آقا هنوزم خونه اوناپيش اوناست !!!
 
[FONT=times new roman]نتيجه اخلاقی: يادتون باشه كه مردها دوستهای بهتری هستند ! 
مرکز انجمنهای تخصصی گنجینه دانش
[External Link Removed for Guests]
مرکز انجمنهای اعتقادی گنجینه الهی
[External Link Removed for Guests]
Major I
Major I
پست: 5234
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵, ۲:۴۷ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1747 بار
سپاس‌های دریافتی: 4179 بار
تماس:

Re: نـُه درس برای زندگی!

پست توسط ganjineh »

[FONT=times new roman]درس ششم : 
[FONT=times new roman]-------------------------------- 
[FONT=times new roman]
چهار تا دوست كه ۳۰ سال بود همديگه رو نديده بودند توی يهمهمونی همديگه رو می بينن و شروع می كنن در مورد زندگی هاشون برای همديگهتعريف كنن....

بعد از مدتی يكی از اونا بلند ميشه ميره دستشويی. سه تای ديگه صحبت رو می كشونن به تعريف از فرزندانشون :

اولی: پسر من باعث افتخار و خوشحالی منه. اون توی يه كار عالی وارد شد و خيلی سريع پيشرفت كرد.
پسرم درس اقتصاد خوند و توی يه شركت بزرگ استخدام شد و پله های ترقی روسريع بالا رفت و حالا شده معاون رئيس و اونقدر پولدار شده كه حتی برایتولد بهترين دوستش يه مرسدس بنز بهش هديه داد !

دومی: جالبه. پسر من هم مايه افتخار و سرفرازی منه. توی يه شركت هواپيمايیمشغول به كار شد و بعد دوره خلبانی گذروند و سهامدار شركت شد و الان اكثرسهام اون شركت رو تصاحب كرده... پسرم اونقدر پولدار شد كه برای تولد صميمیترين دوستش يه هواپيمای خصوصی بهش هديه داد !!!
سومی: خيلی خوبه. پسر من هم باعث افتخار من شده ...
اون توی بهترين دانشگاههای جهان درس خوند و يه مهندس فوق العاده شد. الانيه شركت ساختمانی بزرگ برای خودش تاسيس كرده و ميليونر شده.. پسرم اونقدروضعش خوبه كه برای تولد بهترين دوستش يه ويلای ۳۰۰۰ متری بهش هديه داد!

هر سه تا دوست داشتند به همديگه تبريك مي گفتند كه دوست چهارم برگشت سر ميز و پرسيد اين تبريكات به خاطر چيه؟!

سه تای ديگه گفتند: ما در مورد پسرهامون كه باعث غرور و سربلندی ما شدند صحبت كرديم راستی تو در مورد فرزندت چی داری تعريف كني؟!

چهارمی گفت: دختر من رقاص کاباره شده و شبها با دوستاش توی يه كلوپ مخصوص كار ميكنه!

سه تای ديگه گفتند: اوه مايه خجالته چه افتضاحی !!!

دوست چهارم گفت: نه! من ازش ناراضی نيستم. اون دختر منه و من دوستش دارم.... در ضمن زندگی بدی هم نداره.
اتفاقا همين دو هفته پيش به مناسبت تولدش از سه تا از صميمی ترين دوستپسراش يه مرسدس بنز و يه هواپيمای خصوصی و يه ويلای ۳۰۰۰ متری هديه گرفت!!!

نتيجۀ اخلاقی: هيچوقت به چيزی كه كاملا در موردش مطمئن نيستی افتخار نكن !!!
 
مرکز انجمنهای تخصصی گنجینه دانش
[External Link Removed for Guests]
مرکز انجمنهای اعتقادی گنجینه الهی
[External Link Removed for Guests]
Major I
Major I
پست: 5234
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵, ۲:۴۷ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1747 بار
سپاس‌های دریافتی: 4179 بار
تماس:

Re: نـُه درس برای زندگی!

پست توسط ganjineh »

[FONT=times new roman]درس هفتم : 
[FONT=times new roman]--------------------------------
توی اتاق رختكن كلوپ گلف ، وقتی همه آقايون جمع بودند يهو يه موبايل روی يه نيمكت شروع ميكنه به زنگ زدن.
 
[FONT=times new roman]مردی كه نزديك موبايل نشسته بود دكمه اسپيكر موبايل رو فشار ميده و شروع مي كنه به صحبت.
 
[FONT=times new roman]بقيه آقايون هم مشغول گوش كردن به اين مكالمه ميشن ...
 
[FONT=times new roman]مرد: الو؟
 
[FONT=times new roman]صدای زن اونطرف خط: الو سلام عزيزم. تو هنوز توی كلوپ هستي؟
 
[FONT=times new roman]مرد: آره !
 
[FONT=times new roman]زن: من توی فروشگاه بزرگ هستم!
اينجا يه كت چرمی خوشگل ديدم كه فقط ۱۰۰۰ دلاره! اشكالی نداره اگه بخرمش؟
 
[FONT=times new roman]مرد : نه. اگه اونقدر دوستش داری اشكالی نداره!
 
[FONT=times new roman]زن: من يه سری هم به نمايشگاه مرسدس بنز زدم و مدلهای جديد رو ديدم... يكيشون خيلي قشنگ بود قيمتش ۲۶۰۰۰۰ دلار بود !
 
[FONT=times new roman]مرد: باشه. ولی با اين قيمت سعی كن ماشين رو با تمام امكانات جانبی بخری !
 
[FONT=times new roman]زن: عاليه. اوه يه چيز ديگه اون خونه ای رو كه قبلا ميخواستيم بخريم دوباره توی بنگاه گذاشتن برای فروش. ميگن ۹۵۰۰۰۰ دلاره
 
[FONT=times new roman]مرد: خب… برو تا فروخته نشده پولشو بده. ولی سعی كن ۹۰۰۰۰۰ دلار بيشتر نخری !!!
 
[FONT=times new roman]زن: خيلی خوبه. بعدا مي بينمت عزيزم.. خداحافظ
 
[FONT=times new roman]مرد: خداحافظ
 
[FONT=times new roman]بعدش مرد يه نگاهی به آقايونی كه با حسرت نگاهش ميكردن ميندازه و ميگه: كسی نميدونه كه اين موبايل مال كيه ؟!
 
[FONT=times new roman]نتيجۀ اخلاقی: هيچوقت موبايلتونو جايی جا نذارين !!! 
مرکز انجمنهای تخصصی گنجینه دانش
[External Link Removed for Guests]
مرکز انجمنهای اعتقادی گنجینه الهی
[External Link Removed for Guests]
Major I
Major I
پست: 5234
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵, ۲:۴۷ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1747 بار
سپاس‌های دریافتی: 4179 بار
تماس:

Re: نـُه درس برای زندگی!

پست توسط ganjineh »

[FONT=times new roman]درس هشتم : 
[FONT=times new roman]-------------------------------- 
[FONT=times new roman]
يه زوج ۶۰ ساله به مناسبت سی و پنجمين سالگرد ازدواجشون رفته بودند بيرون كه يه جشن كوچيك دو نفره بگيرن.

وقتی توی پارك زير يه درخت نشسته بودند يهو يه فرشته كوچيك خوشگل جلوشونظاهر شد و گفت: چون شما هميشه يه زوج فوق العاده بودين و تمام مدت بههمديگه وفادار بودين من برای هر كدوم از شما يه دونه آرزو برآورده ميكنم!

زن از خوشحالی پريد بالا و گفت:
چه عالی! من ميخوام همراه شوهرم به يه سفر دور دنيا بريم

فرشته چوب جادوييش رو تكون داد و پوف! دو تا بليط درجه اول برای بهترين تور مسافرتی دور دنيا توی دستهای زن ظاهر شد !

حالا نوبت شوهر بود كه آرزو كنه .

مرد چند لحظه فكر كرد و گفت:
… اين خيلی رمانتيكه ولی چنين بخت و شانسی فقط يه بار توی زندگی آدم پيش مياد
بنابراين خيلی متاسفم عزيزم آرزوی من اينه كه يه همسری داشته باشم كه ۳۰ سال از من كوچيكتر باشه

زن و فرشته جا خوردند و خيلی دلخور شدند. ولی آرزو آرزوست و بايد برآورده بشه.

فرشته چوب جادوييش رو تكون داد و پوف! مرد ۹۰ سالش شد !!!

نتيجه اخلاقی: مردها ممكنه زرنگ و بدجنس باشند ، ولی فرشته ها زن هستند !!!
 
مرکز انجمنهای تخصصی گنجینه دانش
[External Link Removed for Guests]
مرکز انجمنهای اعتقادی گنجینه الهی
[External Link Removed for Guests]
Major I
Major I
پست: 5234
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵, ۲:۴۷ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1747 بار
سپاس‌های دریافتی: 4179 بار
تماس:

Re: نـُه درس برای زندگی!

پست توسط ganjineh »

[FONT=times new roman]درس نهم : 
[FONT=times new roman]-------------------------------- 
[FONT=times new roman]
يه مرد ۸۰ ساله ميره برای چك آپ. دكتر ازش در مورد وضعيت فعليش می پرسه .

پيرمرد با غرور جواب ميده:
هيچوقت به اين خوبی نبودم. تازگيا با يه دختر ۲۵ ساله ازدواج كردم و حالا باردار شده و كم كم داره موقع زايمانش ميرسه
نظرت چيه دكتر؟!

دكتر چند لحظه فكر ميكنه و ميگه: خب بذار يه داستان برات تعريف كنم. من يه نفر رو مي شناسم كه شكارچی ماهريه.

اون هيچوقت تابستونا رو برای شكار كردن از دست نميده.. يه روز كه میخواسته بره شكار از بس عجله داشته اشتباهی چترش رو به جای تفنگش بر ميدارهو ميره توی جنگل!

همينطور كه ميرفته جلو يهو از پشت درختها يه پلنگ وحشی ظاهر ميشه و ميادبه طرفش شكارچی چتر رو مي گيره به طرف پلنگ و نشونه می گيره و ….. بنگ!پلنگ كشته ميشه و ميفته روی زمين!!!

پيرمرد با حيرت ميگه: اين امكان نداره! حتما يه نفر ديگه پلنگ رو با تير زده!

دكتر يه لبخند ميزنه و ميگه: دقيقا منظور منم همين بود !!!

نتيجۀ اخلاقی: هيچوقت در مورد چيزی كه مطمئن نيستی نتيجۀ كار خودته ادعا نداشته نباش!!!
 
مرکز انجمنهای تخصصی گنجینه دانش
[External Link Removed for Guests]
مرکز انجمنهای اعتقادی گنجینه الهی
[External Link Removed for Guests]
ارسال پست

بازگشت به “انجمن آموزش”