آذربايجان سنگر ايرانيان

در اين بخش مي‌توانيد در مورد اخبار نظامي منتشر شده به بحث بپردازيد

مدیران انجمن: abdolmahdi, Java, Shahbaz, شوراي نظارت, مديران هوافضا

ارسال پست
Captain
Captain
نمایه کاربر
پست: 2132
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۸۵, ۱۲:۵۱ ق.ظ
محل اقامت: تهران
سپاس‌های ارسالی: 1980 بار
سپاس‌های دریافتی: 6841 بار
تماس:

آذربايجان سنگر ايرانيان

پست توسط Mr.Amirhessam »

محمد بهمن قاجار
آذربايجان از بدو تولد ايران در پهنه جهان، بخش مهمى از اين كشور به شمار مى آمده است. مردم اين خطه در تمام يورش ها و هجوم هايى كه به ايران شده، در كنار ديگر ايرانيان از تماميت ارضى و مليت ايرانى خود دفاع كرده اند. به عبارتى سرود آزادگى و سرافرازى ايران بدون آذربايجان صدا و آهنگى نداشته و نخواهد داشت. آذربايجان از ديرباز تاريخ و آنچه از اسطوره ها، داستانها و روايت هاى ملى و دينى و تاريخ باستانى ايران زمين به دست ما رسيده و مكتوب و مضبوط شده، همواره جزو «لايتجزاى» فرهنگى و سياسى ايران بوده است. اين خطه يكى از اولين مناطقى است كه آرياييان در هزاره دوم يا اول پيش از ميلاد در آن مستقر شدند و اين سرزمين رابه صورت مركز مهم دينى و سياسى خود درآوردند و به همين جهت يكى از قديم ترين آثار تمدن و مدنيت نژاد آريايى و مليت ايرانى در آذربايجان شكل گرفت. آثارى كه امروز از آنها به جا مانده به خوبى مى تواند نمونه بارزى از فرهنگ و تمدن ايرانى را بيان كند. در اين شماره سعى داريم، گذشته اين خطه و مردم قهرمان آن را از گاه استقرار آرياييان در خاك ايران مورد بررسى قرار داده و گوشه هايى از مقاومت و سلحشورى آنها را در حفظ ايران عزيز، بازگو كنيم. محمد بهمن قاجار براى نگارش اين تحقيق از هر دو منبع روايات ملى و مذهبى و بررسى هايى كه به وسيله پژوهشگران رشته تاريخ و باستانشناسى ايرانى و خارجى انجام گرفته، استفاده كرده است. در نوشته محققان به حضور ايرانيان در هزاره اول قبل از ميلاد با قاطعيت اشاره و گفته شده كه آنها ابتدا تا حوالى درياچه وان و در جايى كه زاگرس در جبال قفقاز مستهلك مى شود، مستقر شدند. سپس موطن اصلى خود را تا حوالى درياچه وان و آرارات قرار دادند و پس از ۴۰۰ سال كليه اقوام بومى مستقر در مناطق اطراف را در تمدن خود مستهلك كردند.
پس از جنگهاى طولانى و خونين بر دو رقيب خود «اورارتو» كه بومى و آسيايى بودند و آشورى هاى سامى نژاد پيروز شدند و نخستين شاهنشاهى جهان را تأسيس كردند. سرانجام آنان در تمامى ايران بزرگ از مناطق شرقى (رخج) (آراخوزى)، شرق سيستان و پنجاب تا رود فرات در بين النهرين و تا مناطق شمال غربى يعنى سلسله كوههاى قفقاز مستقر شدند، بنابراين حضور ايرانيان در سرزمين آذربايجان و همچنين در ماوراى ارس، مشهود و غيرقابل انكار است. ايرانيان بعدها به ترتيب سلسله هاى بزرگ ماد، هخامنشى (پارس ها) و اشكانيان (پارتها) و ساسانيان (پارس ها) را تشكيل دادند و سيادت فرهنگى، سياسى و اقتصادى خود را بر جهان به ثبوت رساندند و با يكپارچگى كامل و اتحاد با يكديگر، تمدن مقتدرى را پى ريزى كردند كه حتى بعد از حمله اعراب نيز عظمت و يكپارچگى فرهنگى و سنتى آن از بين نرفت و مليت ايرانى همچنان جاويد باقى ماند.
دولت ماد كه در مركز رشته جبال زاگرس و جلگه هاى وسيع و حاصلخيز واقع در مشرق رشته مزبور تأسيس شد، از شش طايفه بزرگ تشكيل شده بود، اين شش طايفه عبارت بودند از: بوس ها، پارتاكنها، ستروخانها، ارى سانت ها، بودى ها و مغها. مادها ابتدا ناحيه اطراف همدان را در تحت انتظام خود درآوردند كه اين مركز به تدريج توسعه يافت. سرزمين ماد بعدها به سه استان بزرگ تقسيم شد: ۱- ماد كبير كه امروز عراق عجم (اراك) ناميده مى شود ۲- ماد آتروپاتن كه اكنون آذربايجان نام دارد ۳- ماد راجيانا كه شهرهاى اطراف تهران امروزى است. مغها و مغان يكى از ۶ طايفه مادها بودند كه مقام روحانيت منحصراً به آنان تعلق داشت و آنگاه كه آيين زردشت بر نواحى غرب و جنوب ايران يعنى ماد و پارس مستولى شد، مغان پيشوايان ديانت جديد شدند. ناگفته نماند فرورتيش اولين پادشاه قوم ماد، قوم ديگر ايرانى، يعنى پارسها را كه در پايان قرن هشتم پيش از ميلاد در ناحيه اطراف پارسوماش به سوى جنوب شرقى درياچه اروميه كشيده شده بودند، قبلاً مطيع خود كرده بود، دراين دوران آذربايجان به عنوان يكى از مراكز مهم حكومت ماد به شمار مى رفت و اين اهميت نظامى و سياسى با تشكيل سلسله هخامنشى، منزلت مذهبى نيز يافت و آتش گشسب (آذرگشسب) يا (آتش جنگجويان) (آتش شاهنشاهى) كه با توجه به روايت دينى اوستايى در آتشكده آذرگشسب برروى كوه اسنوند برپاشده بود اهميت آذربايجان را در زمان هخامنشى از نظر مذهبى بسيار افزايش داد.
حكيم ابوالقاسم فردوسى شاعر نامدار و حماسه سراى بزرگ عليه الرحمه نيز دركتاب وزين شاهنامه به افروختن آذرگشسب به دست كيخسرو در آذربايجان اشاره مى كند و به زبان زيباى شعر روايت دينى (اوستايى) و روايات ملى ديگر را موردتأكيد قرارمى دهد و بنابراين بر اهميت آذربايجان و منزلت مذهبى آن در نزد ايرانيان از عهد باستان تأكيد مى كند. فردوسى يادآور مى شود، كيكاووس شاهنشاه ايران كه از تركتازى اهريمنان در آذربايجان به تنگ آمده بود، تصميم گرفت به آذربايجان لشگر بكشد. پس فرزندان خود را امر به رفتن به آذرآبادگان مى كند:
دو فرزند ما راكنون با دو خيل
ببايد شدن تا در اردبيل
به مرزى كه آنجا دژ بهمن است
همه ساله پرخاش اهرمن است
ناگفته نماند درهمه متون تاريخى و اساطيرى و روايات دينى و ملى (ازجمله شاهنامه) ازخطه آذربايجان دركنارديگر مناطق ايران نام برده شده ولى اهميت كارهاى كيخسرو در آذربايجان اين منطقه را براى همه ايرانيان داراى ارزش سمبوليك كرده است.
همچنين موضوع مهم ديگرى كه درتاريخ اساطيرى ايران در آذربايجان اتفاق افتاده كشته شدن افراسياب تورانى و برادرش گرسيوز به دست كيخسرو و به كين خواهى قتل مظلومانه پدرش سياوش است كه آذربايجان را به عنوان محلى ارزشمند به منظور كين خواهى ايرانيان از دشمنان ديرين خود جلوه گر مى كند.
چنانكه ملاحظه مى شود، آذربايجان علاوه بر ارزش سياسى و نظامى براى ايرانيان داراى قداست دينى بوده است. لازم به ذكر است؛ شيز از معابد عمده شمال ايران بوده كه وجود اين مركز عظيم دينى در آذربايجان معرف حضور ايرانيان حتى قبل از گرويدن به دين زرتشتى دراين منطقه بوده است. مورد ديگر كه موجب اهميت فراوان آذربايجان در بين ايرانيان است، ظهور زرتشت پيامبر از اين خطه ايران زمين است. زردشت كه او را زرتشت، زره تشت، زردهشت، زرتشتر، نيز گويند، از خاندان سپيتمه يا سپنتمان و پدرش يوروشسب و مادرش «دغدو» است و نسبش به فريدون مى رسد. حضرت زرتشت در ششم فروردين ماه و همزمان باپادشاهى شاه گشتاسب در آذربايجان حوالى درياچه (اروميه) (چيچست) نزديك «گزن شهر» يا شيز تولديافت، در بيست سالگى به پناه غارى در بالاى كوه سبلان رفت و مدت ده سال به ستايش خداوند و مطالعه پرداخت و آنگاه كه به اسرار بزرگى آگاه شد، نبوت خود را كه به يكتاپرستى استوار است، به جهانيان اعلام كرد و از آذربايجان به خراسان رفت و در بلخ با گشتاسب ملاقات كرد و پس از جلسات مناظره با دانشمندان آن زمان كه به امر كى گشتاسب تشكيل شد همگان در برابر احكام او تسليم شدند، گشتاسب و همسرش (شهبانو كتايون) نخستين كسانى بودند كه به آيين زردشتى درآمدند، تعاليم و اصول آسمانى كه به زردشت الهام شد، در آذرگشسب نگهدارى مى شد.
زردشت در هنگام حمله تورانيان در ۷۷ سالگى در پرستشگاه بلخ با بيش از هفتاد تن از پيروانش به دست براتور تورانى كشته شد.
نكته مهم ديگرى كه درمورد جنبه تقدس آذربايجان باستانى و درآميختگى و امتزاج هميشگى آن با تمدن و سنن و فرهنگ ايران بيان مى شود، در بيان ايران ويج است. ايران ويج يا همان ائيرين واجه در اوستا يعنى سرزمين آريائيان، اين ناحيه را اول خوارزم «ونديداد، فرگرد اول» و بعدها، ناحيه آذربايجان دانسته اند، اين مورد در بندهشن نسخه هندى، فصل۲۹ بند ۱۲ قيد شده است. «در اوستا از جايگاه پيدايش زرتشت به نام « Airyaana,va Egah » ياد شده كه برگردان آن به زبان پهلوى «Eran Weg» است كه در فارسى به آن ايران ويج مى گويند اما منظور از ايران ويج كدام سرزمين است؟ نوشته هاى پهلوى و به تبع آن منابع بعدى محلى ايران ويج را در آذربايجان مى دانند و پژوهندگان در اين مورد به خوارزم نيز اشاره مى كنند.»
به هر حال حضور واقعى و نمادين ايرانيان حتى در سرزمين قفقاز و استحكاماتى كه ايرانيان در مرزهاى شمالى آذربايجان ساخته اند، همگى نشاندهنده اهميتى است كه در دوره هخامنشى براى حفظ تماميت ارضى ايران و در رأس آنها، آذربايجان قائل بودند. در دوره سلوكى نيز آذربايجان همچنان از هويت ايرانى خود دفاع كرد. بوشه مى نويسد: «آذربايجان يكى از قسمتهاى ايران بود كه خيلى زود از دولت سلوكى جدا شد.» بوشه لكرك مى گويد: «آذربايجان در مقابل هجوم فرهنگ يونانى سنگر فرهنگ ايرانى بوده و سنن و آداب زرتشتى در اينجا پناهگاه يافته بود. آذربايجان پس از سقوط سلوكيان نخستين مكانى بود كه بلافاصله با پارتها در جهت يكپارچگى ايران همراهى كرد و بدين ترتيب در دوران پارتى، آذربايجان همچنان به عنوان يكى از ايالات اصلى ايران محسوب مى شد، در اين دوران نمونه هايى از همبستگى ملى بين ملت ايران را در فداكارى مردم اين منطقه جهت دفاع از تماميت ارضى ايران مشاهده مى كنيم و مردم اين خطه همواره در جنگهاى ايران و روم مورد تهاجم متجاوزان رومى قرار داشتند و در همه اوقات از مليت ايرانى خويش دفاع مى كردند. نمونه بارز آن دفاع جانانه مردم آذربايجان در مقابل قواى متجاوز آنتوونيوس رومى است كه خطه آذربايجان را در شروع جنگ مورد حمله قرار داد، در اين جنگ كه بين آنتوونيوس و فرهاد چهارم شاهنشاه ايران رخ داد، آذربايجانى ها، نقش بزرگى در پيروزى هاى ايران و بيرون راندن روميان از خاك وطنشان ايفا كردند، نكته مهمى كه در شرح وقايع اين جنگ جالب توجه است، ترسيم و مشخص كردن محدوده جغرافياى تاريخى آذربايجان با توجه به وقايع جنگ است كه دقيقاً محدوده تاريخى آذربايجان را در جنوب رود ارس مشخص مى كند. آنتوان مصادف با كشته شدن ارد و روى كار آمدن فرهاد چهارم و تقريباً ۱۶سال پس از شكست روميان از سورنا در كاره (حران) و جهت گرفتن انتقام شكست كاره از ايرانيان، به ايران حمله كرد، لازم به ذكر است «ارد» پس از كشته شدن پاكو، فرزند مورد علاقه خود در سال۳۸ قبل ازميلاد، دچار اختلال حواس شد و در حدود سال۳۷ قبل از ميلاد، تاج و تخت را به يكى از سى پسرش به نام فرهاد كه پسر ارشدش نيز بوده، داد. فرهاد به عنوان فرهاد چهارم به سلطنت رسيد و پدر و همه برادرانش را كشت و در اين ميان شخصى به نام «مونه زس» از بيم جان خود به روم گريخت و با بيان اوضاع به هم ريخته پارت، روميان را تحريك به حمله به ايران كرد. به همين خاطر، آنتوان در بهار سال۳۶ قبل از ميلاد به طرف ايران حمله كرد و اولين و نخستين نقطه اى را كه از خاك ايران مورد تجاوز قرار داد، منطقه آذربايجان بود، شمار لشگريان آنتوونيوس در اين جنگ به حدود ۱۱۳ هزار نفر مى رسيد. آنتوونيوس در اولين مرحله جنگ به آذربايجان حمله كرد و به طرف فراد رهسپار شد تا آن را محاصره كند. فراد در آن هنگام كرسى آذربايجان و به عبارتى مركز ماد آذربايجان بود، شهرى بزرگ كه زنان و اطفال پارت و آذربايجان در آن اقامت داشتند و در همين حال كه مردم آذربايجان در شهر «پارسپه» در مقابل سپاهيان آنتوونيوس رومى مقاومت مى كردند، پارتى ها از بيرون به آنها حمله كردند و در اين زمان مادى هاى محصور شهر فراد بيرون آمده، به قدرى باعث وحشت رومى ها شدند كه آنها رو به فرار گذاشتند، رومى ها به فرماندهى آنتوونيوس پس از فرار از دست سپاهيان ايران به رود ارس رسيدند. همانطور كه گفته شد مركز آذربايجان در زمان اشكانيان شهر فرادسپ يا پراسپه بود كه در واقع همان شيز بوده و آتشكده آذرگشسب نيز در آن قرار داشت. محل اين شهر را با تخت سليمان فعلى كه جزء بلوك انگوران خمسه در ۴۹كيلومترى مشرق مهاباد امروزى است، تطبيق مى دهند. اين منطقه به طور كلى از نظر تاريخ ايران و براى ملت ايران داراى منزلت فراوان است. زيرا همانطور كه قبلاً اشاره شد، آتشكده و مركز دينى شيز كه كيخسرو، آتش گشسب يا آذرگشسب (آتش جنگجويان) يا (آتش شاهنشاهى) را بر بالاى كوه اسنوند در آن قرار داد، در همين منطقه است، در مورد زردشت هم قبلاً اشاره كرديم در حوالى درياچه چيچست نزديك شيز يا گزن شهر تولد يافت. همچنين شيز مركز نگهدارى نسخه هاى ارزشمند اوستا كتاب آسمانى ايرانيان قبل از اسلام بوده و تعاليم و اصول مقدسى را كه به زرتشت الهام و به زبان اوستايى به نظم سروده شده و گاثاها نام دارد بنا به امر شاه گشتاسب با زر بر دوازده هزار پوست گاو نوشتند. نسخه اى از آن را (گنج شايگان) در همين محل آتشكده آذرگشسب (شيز) و نسخه ديگر در «دژنبشته» كوشك شهريارى پارس نگهدارى مى شده است و آن را بيست و يك نسك يعنى ۲۱جلد هم نوشته اند. مركز عظيم دينى شيز، محل اقامت موبدان و مغانى بوده كه ضمن داشتن دين زرتشتى بسيارى عقايد باستانى خود را از زمانهاى خيلى دور حفظ كرده بودند. اين جامعه قديمى از عهدى كه نمى توان آن را مشخص كرد، در آذربايجان سكونت داشت. در زمان اشكانيان نيز پرسپه كه در همين محل واقع بوده مركز آذربايجان به شمار مى رفت، در زمان ساسانى، همچنان بر ارزش سياسى و دينى آذربايجان افزوده شد. در همين شيز عده اى به پاسدارى آثار گذشتگان مى پرداختند و آذرگشسب همچنان در آذربايجان پابرجا بود و مراسم و اعياد ايرانى نيز در دوره ساسانى در آذربايجان باشكوه و تشريفات كامل انجام مى شد كه تا بعد از اسلام نيز دوام پيدا كرد، آثار باقى مانده آذرگشسب (شيز) اكنون در منطقه تخت سليمان قرار دارد. لوئى واندنبرگ دراين مورد مى گويد: «حدود ۲۰۰كيلومترى درياچه، تخت سليمان قرار دارد كه در زمان اشكانيان (فرآ آسپا) ناميده مى شده، در آنجا روى تپه اى ويرانه هاى ساختمان هاى قديمى در اطراف درياچه عميقى ديده مى شود، حصار شهر قديمى كه در اين محل وجود داشته، هنوز پابرجاست و محيط آن ۱۲۰۰متر است. اين ديوارها ۵متر ضخامت و ۱۴متر ارتفاع داشتند و در اطراف آن ۲۷برج كه هر كدام دو دروازه داشته اند، ديده مى شد. در مركز شهر يك آتشگاه و كاخ ها و سربازخانه هايى بوده است كه «مؤسسه آمريكايى براى هنر و باستانشناسى ايران» از اين ويرانه نقشه بسيار دقيقى برداشته ولى جز يك گزارش مقدماتى، چيز ديگرى، هنوز به چاپ نرسانده است.» در كتاب كارنامه اردشير بابكان در مورد آذرگشسب، چنين توضيح داده است: «آذرگشسب يا آذرگشنسب، آتش پادشاهان بود و در گنجگ «شيز» واقع در آذربايجان قرار داشت. اين آتشكده در جايى بود كه اكنون به خرابه هاى تخت سليمان معروف است.»
كلمه شيز در زبان پهلوى گنجك و در لسان نويسندگان قديمى گنزگ است. بدين ترتيب مشخص مى شود تا قرن چهارم آتشكده هاى مهم پابرجا بوده است. در زمان ساسانيان آذربايجان مانند دوره اشكانى همواره مورد تعدى و تجاوز سرداران رومى قرار گرفت و همچنان مردم اين خطه دلاورانه از مرزهاى ايران دفاع كردند. هنگام جنگ اردشير بابكان با الكساندر سور، امپراتور روم مطابق طرحى كه يكى از سرداران رومى ريخته بود، تصميم گرفته شد، قواى روم در سه ستون به ايران حمله كنند، ستون اول مأمور شد از سمت شمال به ارمنستان رفته و از سر حد ارمن به آذربايجان حمله كند، ستون دوم از طريق بابل به پارس تعرض كند و ستون سوم نيز به فرماندهى خود امپراتور بين اين دو ستون حركت كند و ستون مأمور حمله به آذربايجان (ماد كوچك)از سرحد ارمنستان به مدى (آذربايجان) تجاوز كرده و بر قواى ساخلو مدى فائق آمده و در آنجا استقرار يافت. همچنين در جنگ نرسى، هفتمين پادشاه ساسانى با امپراتور ديوكلسين قراردادى بسته شده كه به موجب بند «۲» آن بايد دولت ايران «زينتا» واقع در مدى آتروپاتن (آذربايجان) را به ارمنستان واگذار كند. البته نرسى پس از انعقاد اين قرارداد از فرط اندوه درگذشت ولى پس از آن شاهپور دوم يعنى دهمين شاهنشاه ساسانى به سلطنت رسيد كه مدت ۷۰ سال سلطنت كرد و با ۹ تن از امپراتوران روم معاصر بود، او در اولين پيروزى خود بر امپراتور كنستانس ، مجدداً قلعه زينتا در آذربايجان را به خاك ايران بازگرداند. شاهپور شاهنشاه مقتدر و بزرگ ساسانى ۲۵ سال با رومى ها جنگيد و در نهايت در آخرين جنگ، ژولين امپراتور روم را به سختى شكست داد. در اين جنگ هم ، رومى ها باز تاخت و تازهايى در مدى آذربايجان كردند هنگامى كه گزارش حمله هپتاليان به خراسان، به بهرام پنجم (بهرام گور) رسيد ، او در آن زمان در آذربايجان اقامت داشت. بنابراين از طريق آذربايجان، مازندران ، هيركانيا (گرگان) و نيشاپور به مرو رفت و در حوالى مرو قواى هپتاليان را در هم شكسته و خان يا خاقان آنها را كشت در زمان خسرو پرويز منطقه آذربايجان در جريان جنگهاى ايران و روم دوباره مورد هجوم رومى هاواقع شد. خسروپرويز پس از فوت هرمز چهارم در سنه ۵۹۰ ميلادى به تخت شاهنشاهى ايران نشست . او پس از آنكه در سركوبى بهرام چوبين از موريس امپراتور روم كمك گرفت و امپراتور لشگر رومى را به فرماندهى نارسس به كمك وى فرستاد، با روم در صلح بود و تا زمانى كه موريس زنده بود روابط ايران و روم دوستانه بود و بين دو كشور صلح برقرار بود، ولى پس از آنكه فوكاس به امپراتورى روم رسيد، خسروپرويز به پاس دوستى موريس به كمك پسر او برخاست و فوكاس را كه غاصب تخت امپراتورى بود، به رسميت نشناخت و نامه و هدايايى راكه او فرستاده بود ، پس فرستاد. اين موضوع موجب شروع جنگ ۲۴ ساله بين ايران و روم شد كه گرچه در ابتدا ايران تمامى آسياى صغير را تصرف كرد و مرزهاى خودرا در محدوده دوره هخامنشى قرار داد ولى درنهايت با روم صلح كرد و از لشكركشى هاى خسروپرويز جز پراكنده شدن ارتش ايران و كشته شدن عده زيادى از ايرانيان چيزى عايد ايران نشد. به غير از روميان كه در تمام دوران اشكانيان و ساسانيان همواره به مرزهاى ايران از جمله به خطه آذربايجان حمله و يورش مى كردند، اقوام ديگرى نيز خود و يا به تحريك رومى ها به ايالات ايران در ماوراى ارس و همچنين به آذربايجان در جنوب ارس حمله و به غارت خانه ها و مزارع و تخريب شهرها مى پرداختند. به همين لحاظ شاهنشاهان ساسانى علاوه بر قلاع محكمى كه خود در آذربايجان داشتند، مانند قلعه زينتا در شمال خوى امروزى ، مبادرت به ساختن قلاع و استحكامات محكم نظامى در سرزمين هاى شمالى رود ارس و رود كر در اران، شروان و دربند مى كردند. ساختن اين استحكامات در دوره ساسانى نيز با توجه به يورش اقوام وحشى بسيار وسعت يافت و شاهنشاهان اين دوره با توجه به حساسيتى كه به حفظ حدود آذربايجان داشتند، مبادرت به ساختن اين قبيل استحكامات در معابر ومناطق مهم قفقازيه مى كردند. به طوركلى، شاهنشاهان ساسانى شاهكارهاى مهندسى نظامى فراوان در مناطق اران، شروان و دربند و سواحل درياى مازندران و يا درياى سياه ساختند كه آثار بسيارى از اين استحكامات هنوز پابرجاست. و حتى در حال حاضر آثار ديوارهاى سنگى شهر دربند كه به امر انوشيروان شاهنشاه ساسانى (۵۳۱ - ۵۷۹) ساخته شده و در «دربند» ديده مى شود.
اين ديوارها بوسيله اين شاهنشاه و پدرش قباد ابن فيروز (۴۸۸ - ۵۳۱) ساخته شده، نوشته هاى ثبت شده به زبان پهلوى بر اين ديوار ، مبين اين موضوع است و حتى در اوايل قرن چهارم هجرى قمرى نيز ديوار مذكور از مصالح زمان خسرو انوشيروان ساخته و تعمير شد، در مورد نامه قبه نيز محققين معتقدند اين اسم از نام قباد شاهنشاه ساسانى گرفته شده است. قبل از اين نيز در زمان يزدگرد دوم (۴۳۸ - ۴۵۱) ديوار نخست دربند ساخته شده بود، مينورسكى در كتاب تاريخ دربند و شوران در صفحه ۲۷۹ و ۲۸۰ به نقل از مسعودى در مروج الذهب فصل ۱۷ پس از ذكر كوه قبخ (قفقاز) مى گويد: «كوهى است عظيم كه ناحيه اى وسيع را فرا گرفته» و در مورد شهر دربند مى گويد: «شهر باب الابواب در يكى از شاخه هاى آن قرار دارد، كه كسرى انوشيروان آن را بنا كرده»... سرزمين هاى اسلامى در ناحيه بردعه است، شاهى بود، شروان نام كه كشورش نام از او گرفته و هر شاهى كه بر اين خاك حكومت كند، شروان ناميده مى شود» (۵۴) با توجه به اينكه خسرو انوشيروان به منطقه ماوراى ارس و قفقازيه وكناره هاى شمال غربى درياى مازندران و كناره هاى درياى سياه توجه خاص داشت و علاوه بر آنكه آن منطقه را جزيى از ايران مى دانست و اصولاً قفقازيه را حريم امنيتى آذربايجان به حساب مى آورد عليهذا علاوه بر ساختن قلاع محكم نظامى از حضور بيگانگان، بويژه روميان نيز در اين منطقه نگران بود و اجازه نمى داد نيروى ديگرى در حريم مرزهاى ايران قرار گيرد و به همين خاطر با روميان كه محرك اقوام شمالى (هونها ، هپتاليان و خزرها) در حمله به ايران بودند واز طرفى خود نيز چشم طمع به آذربايجان، اران، ارمنستان و ايبرى (گرجستان) داشتند، در منطقه قفقاز همواره در حال نزاع بوده و چند جنگ مهم با قواى امپراتورى روم در اين منطقه انجام داد كه از جمله اين جنگها، جنگ مهم انوشيروان با ژوستى نين امپراتور روم بود كه بيشتر در ارتباط با سرزمين لازيكا بود.
اين سرزمين در ساحل ردياى سياه و معبر عبور هونها به داخل مرزهاى ايران بود. در آن هنگام يعنى در قرن ششم ميلادى و حدود سال ۵۴۰ ميلادى خسرو انوشيروان لازيكا را جزو متصرفات دولتش اهنشاهى ايران كرد، «اين ولايت ابتدا مستقل بود، ولى بعدآً برحسب رسومى كه معمول شده بود، در موقع فوت سلطان آنجا تاج سلطنت از جانب امپراتور روم افتخاراً به شاه جديد اعطا مى شد. در اثر همين عادت رفته رفته دولت روم قوايى به عنوان ساخلو به لازيكا فرستاد و يكى از افسران رومى، امپراتور را وادار كرد، در ساحل درياى سياه شهر مستحكمى به اسم پترا احداث كند. اين شهر بواسطه موقعيت خود اهميت تجارتى پيدا كرد و خود فرمانده رومى در آنجا اقامت گزيد و فروش آذوقه مردم را در انحصار خود گرفت و به همين جهت «گوباز» پادشاه آنجا به شاهنشاه ايران متوسل شد و براى بيرون راندن روميان از ايران، تقاضاى كمك كرد و گفت شهر پترا ممكن است پس از بيرون كردن ساخلو رومى، تكيه گاه دريايى ايران شود و دولت ايران با تهيه كشتى هاى كافى به درياى سياه مسلط شود و در موقع لزوم از طريق دريا به ممالك روم و حتى بيزانس حمله كند. به علاوه چون لازيكا يگانه سد طبيعى بين جبال قفقاز و خاك روم است، از اين به بعد حاكميت آنجا با ايران بوده و رومى ها براى جلوگيرى از حمله هونها، ناگزير از توسل به دربار ايران هستند.انوشيروان تقاضاى پادشاه لازيكا را پذيرفت و به لازيكا حمله كرد و پترا را از روميان گرفت، فرمانده قواى روم كشته شد و خسرو انوشيروان پس از آنكه دستور داد، استحكامات قلعه را دوباره مرمت كنند، ساخلويى در آنجا گذاشت و به ايران مراجعت كرد (سال ۵۴۱ ميلادى) رومى ها متعاقباً به پترا حمله مى كنند ولى بر اثر مقاومت ايرانيان محاصره (پترا) بى نتيجه پايان مى پذيرد و فرمانده سپاه روم چون خبر رسيدن قواى تازه نفس ايران را به منطقه مى شنود از محاصره مأيوس مى شود و به لازيكا عقب نشينى مى كند، ۹ روز پس از عزيمت رومى ها«مرمروز» فرمانده قواى اعزامى ايران با سى هزار نفر به شهر پترا مى رسد و پس از بازديد ساخلو ايرانى مقيم پترا متوجه مى شود فقط ۵۰۰ ايرانى در قلعه هستند كه ۳۵۰ نفر آنان زخمى و مجروح اند و معلوم مى شود كه فقط ۱۵۰ نفر در مقابل ده ها هزار رومى مشغول مدافعه بوده اند و بازماندگان ساخلو ايرانى، در اين مدت اجساد مقتولين را از قلعه بيرون نمى بردند تا دشمن از ميزان تلفات آنها آگاه نشود، استقامت و رشادتى كه ساخلو كوچك ايران به فرماندهى «مهران» درشهر پترا جلو چندين هزار رومى به خرج داد از وقايع مهم تاريخ است، «مرمروز» سردار دلير ايرانى پس از اين واقعه به تمسخر و استهزا مى گويد:« به حال امپراتورى روم بايد زار گريست كه با يك لشگر تمام خود نتوانست ۱۵۰ نفر ايرانى را بدون داشتن حصار محكمى از پا درآورد»اما جنگ لازيكا به اين زودى خاتمه نيافت بلكه تا سال ۵۵۷ ميلادى ادامه پيدا كرد و طرفين چندبار با يكديگر نبرد كردند.
به هر حال اين مناطق وهمچنين ايالت آذربايجان همواره در معرض حملات و هجوم اقوام وحشى و همچنين مورد تهاجم امپراتورى روم بود و شاهنشاهى ساسانى در نبرد با مهاجمان علاوه بر نيروى انسانى ورزيده و فرماندهان دلير و سلحشور، با درايت كامل نسبت به ساخت قلاع مستحكم و تعيين پادشاهان محلى و تقويت آنها كوشش كرده اند، مسعودى در كتاب خود علاوه بر نام بردن از قباد، خسرو انوشيروان و يزد گرد دوم در جايى ضمن بيان وضعيت شاهان محلى سرير در بيان نسبت آنها به اين مطلب اشاره دارد كه آنها از نسل بهرام پنجم ساسانى (بهرام گور) هستند.
در زمان ساسانيان مراودات مردم آذربايجان با مردم آن سوى ارس به علت توجه شاهان ساسانى به آن مناطق زيادتر شد ومهاجرت فراوان از منطقه گيلان و همچنين ديگر مناطق جنوبى و جنوب غربى درياى مازندران به مناطق شمال غربى اين دريا و اصولاً قفقاز صورت گرفت و حكام محلى اين مناطق همان طور كه گفته شد از ميان همين افراد از طرف شاهنشاهان ساسانى انتخاب مى شدند. «اين خرداذبه» در ميان القابى كه اردشير بابكان به فرمانروايان ماورا ارس اعطا مى كرد به شيران شاه اشاره مى كند كه لقبى افتخارآميز براى شروانشاه بوده، از اين لقب بعدها در بعد از اسلام براى فرمانروايان محلى اين منطقه استفاده مى شد. حاكميت فرمانداران ايرانى تا آخر دوره ساسانى بر اين نواحى ادامه داشت. به طورى كه هنگام هجوم تازيان به ايران در سال ۲۳ هجرى ۶۴۳ ميلادى حاكم باب يا دربند كه از طرف يزدگرد شهريار تعيين شده بود، شهربراز نام داشت.
ولاديمير مينورسكى به نقل از منابع قديمى تاريخى و جغرافيايى در مورد محدوده جغرافيايى شروان و اران نيز گفته است: «خاك اصلى شروان، شامل سرزمين هايى بود كه بين دامنه هاى جنوب شرقى كوههاى قفقاز و رود كُر قرار داشت و همچنين به منطقه اران اشاره مى كند كه سرزمين ميان كُر و ارس در شمال رود ارس بوده است. گفته هاى مينورسكى و همچنين نقل قول هاى او از كتب و منابع و مأخذ فراوانى كه استفاده كرده و ضمن آنها محدوده، جغرافيايى و تاريخى اران، شروان و دربند را بيان مى كند، به طور مستدل و مستند، موقعيت جغرافيايى آذربايجان را كه پلوتارك در جريان جنگهاى ايران و روم در زمان آنتونيوس و فرهاد چهارم و در بيان صحنه هاى جنگ ترسيم كرده، تداعى مى كند و ديگر هيچگونه شبك و شبهه اى را در مورد محدوده تاريخى آذربايجان باقى نمى گذارد، از آن جمله است، مواردى كه از صفحه ۲۸۷ تا ۲۹۱ به نقل از مروج الذهب و از قول مسعودى در بيان حمله روسها به سواحل درياى مازندران نوشته و در آن محدوده جغرافيايى شروان و آذربايجان و ديگر ايالات ساحلى درياى كاسپين را كاملاً ترسيم كرده و در قسمتى از آن در صفحه ۲۸۹ ضمن بيان تعلق داشتن باكو به شروان مى نويسد: «روس ها با گيل و ديلم و يكى از سرداران ابن ابى الساج به جنگ پرداختند و سپس به ساحل نفت خيز مملكت شروان به نام «باكوخ» «باكو» آمدند، روس در بازگشت از ساحل در جزايرى كه در چند ميلى نواحى نفت خيز است. پناهگاه جستند و باز در صفحه ۲۹۰ در بيان اينكه درياى مازندران (درياى كاسپين) به دريايى ديگر راه ندارد، ضمن رد مطالبى كه عده اى در مورد ارتباط درياى مازندران به آزوف دارد، مى گويد: «همه اقوامى كه بر كناره اين دريا هستند، اتفاق قول دارند كه درياى اعاجم (ايرانيان) خليجى براى رسيدن به دريايى ديگر ندارد». در اينجا لازم است به چند نكته مهم كه در واقع نتيجه گيرى كلى از اين مقاله است، توجه كنيم: اول اينكه همانطور كه ملاحظه شد، آذربايجان از ايالات هميشگى ايران از ابتدا حضور ايرانيان در فلات ايران بوده و خط لاينفك و جدانشدنى، جغرافيايى، فرهنگى و تاريخى كشور ايران است.
ارتباط مردم مناطق ماوراى ارس با ايران و استحكامات و قلاع محكمى كه شاهنشاهان ساسانى در اين مناطق ساختند، نشان دهنده اهميتى است كه شاهنشاهان ايران از عهد كيانيان (هخامنشى) بويژه در دوره ساسانى براى منطقه قفقاز به عنوان حريم امنيتى ايران و همچنين براى حفظ ايالات مهم ايران در ماوراى ارس مانند اران (بعداً قراباغ) و شروان و همچنين حفظ آذربايجان قائل بودند. و اما نكته سوم استدلالات منطقى برآمده از مدارك و اسناد حاكى است، آذربايجان راستين و واقعى كه از ابتدا تاريخ، در همين محدوده فعلى و با همين نام شناخته شده و در طول چند هزار سال، درغم و شادى و بزم و رزم، همچون مردم ماوراء ارس از هويت ايرانى خود دفاع كرده است. پس نمى توان اران و شروان را كه آنها نيز از ايالات قديمى ايران بوده اند، به نام آذربايجان بخوانيم. زيرا اگرچه ممكن است اقوام ساكن در بعضى نقاط در غالب يك ملت و يك تاريخ و گذشته چند هزار ساله مشترك، با يكديگر مشتركات فراوان داشته باشند ولى نام يكى را بر ديگرى نمى توان گذاشت، همانطور كه لرستان را نمى شود ايلام ناميد.
و اگر حكومت كمونيستى شوروى سابق به قصد محو نام هاى تاريخى، شروان، اران و گنجه نام استان آذربايجان ايران را بر اين مناطق گذارد تا با يك تير دو نشان را بزند و ضمن حذف نام هاى اصيل و سمبوليك، شروان، اران و گنجه، با نيت هاى توسعه طلبانه چشم طمع به خطه آذربايجان بدوزد؛ امروز بايد همگان اين حقيقت را بپذيرند كه ديگر طبل استالين يا برژنف وجود ندارد كه بر آن بكوبند، امروز يك دنيا تاريخ و ارزش هاى فرهنگى، سرزمين ها را به هم پيوند مى دهد و روزگار حاكميت فرهنگ ها و پيوند دل ها فرارسيده است. در پايان آنچه را مسعودى در مروج الذهب در مورد اهميت كارهاى شاهان ايران در (دربند) (داغستان) بيان داشته به عنوان حُسن ختام مى آوريم. مسعودى مى گويد: «اگر خداوند به حكمت و رحمت خويش، شاهان ايران را يارى نمى داد تا شهر باب و باروى آن را در دريا و بر زمين و كوه بنا كنند و اقوام گوناگون را در آن جاى دهند و شاهان را به مراتب برگزينند، همان كه اميران، خزرها الانها، سرير و تركان بر اين ولايت ها دست يافته بودند: «بردعه، اران، بيلقان، آذربايجان، زنجان، ابهر، قزوين، همدان، دينور، نهاوند و جاهاى ديگر كه در ميان اقامتگاه هاى موقت كوفه و بصره نام برديم تا برسد به در عراق» و باز مسعودى به زمان خود در هنگام ضعف حكومت خلفاى عباسى، بويژه «خليفه متقى بالله» (۳۲۹-۳۳۲)، (۹۴۰-۹۴۳) اشاره مى كند و مى گويد: «اما خداوند به وسائلى كه گفتيم (مقصود كارهاى شاهنشاهى ايران) به روزگار كنونى، ضعف اسلام كه بالاخص در زمان «متقى بالله» اهميت بسيار دارد، راه ايشان را سد كرد، درباره باب اخبار بسيار است كه از آن جمله اند، اخبار بناهاى شگفت انگيزى كه قباد پسر فيروز، پدر انوشيروان، در محلى به نام مسقط بالا برد، كه شامل شهرى است ساخته شده از سنگ. اخبار باروهايى كه در شروان بنا كرد و به ديوارهاى گلى مشهورند، اخبار درباره باروئى سنگى معروف به برمكى، و اخبار باروئى كه به ناحيه بردعه پيوسته است.
منبع:روزنامه ايران
< مطلب «آذربايجان سنگر ايرانيان» به مقاله مطولى بود كه متأسفانه امكان چاپ تمامى مقاله نبود.
تصویر
زنده باد بهار...
هر کس به دنبال معنای این جمله است،این فایل را [External Link Removed for Guests] کند...
به امید ظهور مهدی صاحب الزمان،پایان یافتن زمستان دنیا و شروع بهار انسانیت...
"
ارسال پست

بازگشت به “اخبار نظامي”