
متفرقه از نیروی هوائی خودمان
مدیران انجمن: abdolmahdi, Java, Shahbaz, شوراي نظارت, مديران هوافضا
- پست: 1432
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲۹ آذر ۱۳۸۶, ۳:۱۸ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 595 بار
- سپاسهای دریافتی: 10288 بار
متفرقه از نیروی هوائی خودمان
سلام علیکم و رحمه ا...
انشاالله در این تایپیک قصد دارم تا به دور از هرگونه تعصب و یک جانبه نگری نسبت به شخص یا گروهی و صرفا بدلیل علاقه شخصی خودم ، به بیان مسائل متفرقه از نیروی هوائی خودمان بپردازم . مسائلی که نیروی هوائی قبل و بعد از انقلاب را شامل شده و نیز خلبانان یا افراد مرتبط با این نیرو را در این دوره ها دربر می گیرد. لازم به گفتن نیست که این مطالب از شبکه های اجتماعی استخراج شده که در آن خلبانان سابق نیروی هوائی که بعضا در دوران 8 سال دفاع مقدس هم حضور داشته اند در صفحات شخصی خود به بیان خاطرات خود از وقایع (و یا اظهار نظر در مورد اشخاص پرداخته اند) که بسیار جالب است و بازگو کننده برخی از ناگفته ها در لایه های درونی نیروی هوائی است . این عزیزان بعضا نسبت به برخی مسائل دلگیری و یا انتقاد داشته اند که در حد معقول آنها را برایتان آورده ایم اما در مواردی هم برخورد نامناسب ( و واقعا غیر منصفانه ) در مورد عده ای از خلبانان و یا افسران چه در قید حیات و چه فوت یا شهید شده ( مثل شهید با .... و شهید ار... ) داشته اند که از ارائه آن صرفنظر کرده ایم . طبق معمول برای هرچه پربارتر شدن این تایپیک آماده پذیرش و استفاده از نظریات دوستان و اساتید هستم . موفق باشید .

اگر ديدار با مرگ حق است ، چه بهتر كه اين ديدار در ميدان جنگ باشد.
- پست: 1432
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲۹ آذر ۱۳۸۶, ۳:۱۸ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 595 بار
- سپاسهای دریافتی: 10288 بار
Re: متفرقه از نیروی هوائی خودمان
سلام علیکم و رحمه ا...
پرویز ملکی نوشته
شایسته فرمانده نیروشدن راداشت واز کسی که کار نمی کرد نمی گذشت .مدتی یکی از آقایون خلبان چهارشنبه ها Abort میکرد از من خواست بررسی کنم بار چهارم بود هواپیما را Impound کردیم وتا ظهر پنجشنبه عیبی پیدا نشد .روز دوشنبه کمسیون داشتیم نتیجه بررسی چهار هفته را ارائه دادم چیزی نگفت فردای آنروز خلبان مربوطه را منتقل کرده بود ترابری . یکبار هم بازدید سالیانه از گردان نگهداری داشتیم پشت رادیاتور شوفاژ پر ته سیگار بود ولی من در این مورد چیزی ارائه ندادم یک امریکایی بود بنام اسکینر در بازرسی با هم کار میکردیم این مورد را به تیمسار گفتند تیمسار از من توضیح خواست من هم گفتم ایشان در آن لحظه خودشان سیگار دستشان بود با لحن تندی به انگلیسی از او خواست دیگر در آشیانه سیگار نکشد .از قضای روزگار من رفتم آریزونا ایشان سرپرست خط پرواز بودند ،غروب دیدم با همسرشان آمده اند دنبال من که باید برویم خانه ما تا آخر دوره من نرفتم بلاخره راضی شدم شب برویم رستوران قبل از من جناب خلیلی لیدر آکروجت آنجا تشریف داشتند .از تیمسار خاطره زیاد دارم یادش بخیر .انقلاب شدتشریف بردند امریکا .
جعفر قنبری گفته
آخرین اطلاع..
امریکا.. ویرجینیا.. کار بیمه انجام میدادند
اسماعیل راحلی گفته
درود بر شما , یه دوستی داشتم راننده تاکسی بود تعریف میکرد زمانیکه تیمسار خامنه فرماندهی پایگاه تبریز را بعهده داشت در جاده اطراف تبریز در حال تردد بودم که دیدم یک خودرو واژگون شده بود من جلو رفتم و دو نفر سرنشین خودرو را بیرون کشیدم و سوار تاکسی خود کردم یکی از سرنشینان خودرو حالش وخیم بود ولی دیگری خوب بود و بمن گفت ما خلبانان نیروی هوایی هستیم و سریع ما را به پایگاه برسان ,
میگفت من باسرعت زیاد از درب جبهه پایگاه عبور کرده و آنها را به بهداری رساندم ,
ابتدا چون فکر کردند من با آنها تصادف کرده ام قصد داشتند مرا دستگیر کنند ولی اون خلبانیکه حالش مساعد بود گفت ولش کنید ایشان بما کمک کردند و ما را به اینجا رسوندند ,
سپس دیدم که یکنفر وارد شد و همه بهش احترام گذاشتند و میگفتند ایشان تیمسار خامنه فرمانده پایگاه هستند ,
میگفت تیمسار منو صدا کرد و از من تشکر کرد و مبلغی هم بعنوان پاداش بمن دادند و منو مرخص کردند ,
میگفت بعداً شنیدم که یکی از خلبانها که حالش وخیم بود فوت کرده بود ,
دوست من تا مدتها از من سراغ اون خلبان را میگرفت تا ببیند مشکلی برای اون پیش نیامد ؟
[External Link Removed for Guests]
تیمسار ( حبیب الله ) خامنه...
کسی که همیشه میشد چیزی از ایشان یاد گرفت...
پایگاه یکم سالهای ۱۹۶۸ - ۶۹.. ایشان با درجه سرگردی رییس عملیات بودند..
افسر بسیار خوب. بسیار مدیر و بسیار جدی بود..
یک هنر برجسته ایشان.. مهارت نامه نگاری و انشاء خوب و نوشتن طرح ها بود. که بسیار هم ماهر بودند.
حتی خوش خط..
ساعتهای متمادی کار میکردند...
تا زمانی که کار روی میزش بود وقت اداری برایش معنی نداشت..
بسیار فعال. وطن پرست. و در ساختن نیروی هوایی سهم دارند..
خاطره ای دارم..
یک روز بعد از بریفینگ صبح به من گفت..
جناب سروان.. بیا بریم دفتر من با هم چای بخوریم.. و رفتیم دفتر ایشان در ساختمان عملیات..
ضمن صحبت و چای.. از من پرسید...
. جناب سروان.. میدونی بچه نسبت به پدرش چی فکر میکنه..؟
منظورشان پسر بچه بود...
گفتم.. : نه جناب سرگرد..
گفت.. .. : بهت میگم..
بچه (پسرک..) تا کوچک است فکر میکنه پدرش بزرگترین و قدرتمند ترین شخص روی کره زمین است.. چون هر وقت میاد خونه مادر و بقیه بهش سلام و عزت و احترام میکنند.. و ایشان دستور میدهند..
و همه اجرا میکنند..
بعد مدتی. می بینه. مملکت شاه داره. و مدیر مدرسه هست.. و هروقت باباش میاد مدرسه به مدیر مدرسه احترام میگذاره.
و میبینه. نه.. بالا تر و قوی تر از باباش خیلی های دیگر هستند..
و پدرش بالاترین قدرت نیست..
بعد مدتی دوچرخه و موتور سیکلت میخواد و باباش نمیخره.. میگه این بابای من آدم بدی است.
بزرگتر که شد پول میخواد بره دختر بازی. باباهه پول نمیده.. میگه این بابای من قدیمی و کهنه و عقب افتاده است.. من را نمیفهمه..
و هر چی پدره میگه و نصیحت میکنه گوش نمیکنه..
و خوشش هم نمیاد...
تا خودش زن میگیره و بچه دار میشه. میافته به گرفتاری و درد سر.. میگه. درسته که بابای من بد آدمی بود. کهنه و عقب افتاده بود. اما بعضی چیزها که میگفت و بعضی کارها که میکرد.. درست بود..
و وقتی خوب به درد سر خونه و زن و بچه و زندگیافتاد.. میگه..
خدا بیامرزه بابام را.. همه آنچه که او میکرد ومیگفت..
درست بود..
من خر بودم و نمی فهمیدم..
( وقتی باباهه شد خدا بیامرز.. حالا میفهمه.. )
این گفته آن روز ایشان را هیچوقت فراموش نمیکنم..
واقعا" که مدیر خوبی بود..
مردی که همیشه میشد یک چیزی از ایشان یاد گرفت..
و در زندگی انسان اتفاقاتی رخ میده که آدم تا آخر عمر فراموش نمیکنه.. این یکی از آن اتفاقات و خاطره با این مرد بزرگوار برای من بود و هست.. که فراموش نکرده و نمیکنم..
خدا عمر و سلامت به ایشان بده..
سلام و ارادت بنده به ایشان..
کسی که همیشه میشد چیزی از ایشان یاد گرفت...
پایگاه یکم سالهای ۱۹۶۸ - ۶۹.. ایشان با درجه سرگردی رییس عملیات بودند..
افسر بسیار خوب. بسیار مدیر و بسیار جدی بود..
یک هنر برجسته ایشان.. مهارت نامه نگاری و انشاء خوب و نوشتن طرح ها بود. که بسیار هم ماهر بودند.
حتی خوش خط..
ساعتهای متمادی کار میکردند...
تا زمانی که کار روی میزش بود وقت اداری برایش معنی نداشت..
بسیار فعال. وطن پرست. و در ساختن نیروی هوایی سهم دارند..
خاطره ای دارم..
یک روز بعد از بریفینگ صبح به من گفت..
جناب سروان.. بیا بریم دفتر من با هم چای بخوریم.. و رفتیم دفتر ایشان در ساختمان عملیات..
ضمن صحبت و چای.. از من پرسید...
. جناب سروان.. میدونی بچه نسبت به پدرش چی فکر میکنه..؟
منظورشان پسر بچه بود...
گفتم.. : نه جناب سرگرد..
گفت.. .. : بهت میگم..
بچه (پسرک..) تا کوچک است فکر میکنه پدرش بزرگترین و قدرتمند ترین شخص روی کره زمین است.. چون هر وقت میاد خونه مادر و بقیه بهش سلام و عزت و احترام میکنند.. و ایشان دستور میدهند..
و همه اجرا میکنند..
بعد مدتی. می بینه. مملکت شاه داره. و مدیر مدرسه هست.. و هروقت باباش میاد مدرسه به مدیر مدرسه احترام میگذاره.
و میبینه. نه.. بالا تر و قوی تر از باباش خیلی های دیگر هستند..
و پدرش بالاترین قدرت نیست..
بعد مدتی دوچرخه و موتور سیکلت میخواد و باباش نمیخره.. میگه این بابای من آدم بدی است.
بزرگتر که شد پول میخواد بره دختر بازی. باباهه پول نمیده.. میگه این بابای من قدیمی و کهنه و عقب افتاده است.. من را نمیفهمه..
و هر چی پدره میگه و نصیحت میکنه گوش نمیکنه..
و خوشش هم نمیاد...
تا خودش زن میگیره و بچه دار میشه. میافته به گرفتاری و درد سر.. میگه. درسته که بابای من بد آدمی بود. کهنه و عقب افتاده بود. اما بعضی چیزها که میگفت و بعضی کارها که میکرد.. درست بود..
و وقتی خوب به درد سر خونه و زن و بچه و زندگیافتاد.. میگه..
خدا بیامرزه بابام را.. همه آنچه که او میکرد ومیگفت..
درست بود..
من خر بودم و نمی فهمیدم..
( وقتی باباهه شد خدا بیامرز.. حالا میفهمه.. )
این گفته آن روز ایشان را هیچوقت فراموش نمیکنم..
واقعا" که مدیر خوبی بود..
مردی که همیشه میشد یک چیزی از ایشان یاد گرفت..
و در زندگی انسان اتفاقاتی رخ میده که آدم تا آخر عمر فراموش نمیکنه.. این یکی از آن اتفاقات و خاطره با این مرد بزرگوار برای من بود و هست.. که فراموش نکرده و نمیکنم..
خدا عمر و سلامت به ایشان بده..
سلام و ارادت بنده به ایشان..
داریوش خیرخواه نوشته
در پایگاه یکم افسر نگهبان شبانه پست فرماندهی بودم،ایشان افسر عملیات پایگاه بود،پست فرماندهی در ساختمان عملیات جا داشت،شامگاه که فرا میرسید و در عملیات مسئولی نبود،تلفن افسر عملیات سوئیچ میشد به پست فرماندهی، تلفنی دریافت کردم،بانویی جویای ایشان یود، بنظرم رسید همسرشان باشد،با ادب و احترام پاسخ دادم ،خانم نیم ساعت پیش ایشان محل کار را ترک کردند،و راهی منزل شدند، تا اینجای کار مشکلی نبود،ساعتی بعد باز تلفنی شد ،که بانویی خواهان گفتگو با جناب خامنه ای بود،من بیخیال اینکه این خانم ،همان خانم تلفن کرده پیشین است،گفتم خانم من که به شما عرض کردم،که جناب سرهنگ ساعتی پیش راهی خانه شدند،گفت کی ؟ من که زنگی به دفتر نزده بودم کدام خانم زنگ زده بود، دوزاریم افتاد که بند را آب داده ام،ساعتی بعد خامنه ای را در پست فرماندهی دیدم ،که با لحجه کرمانشاهی،با خشم بمن گفت ،کره تو صدای دو زن مختلف را تشخیص نمی دهی و بدنبال ماست مالی کردن پیش آمد با کار در عملیات بود،من که نفهمیدم چی شد،ولی منتظر تنبیه بیشتری بودم که بخیر گدشت،یاد دست کش های سفیدی که همیشه در مهمانی ها می پوشد، افسری با کلاس،آداب دان،شیک پوش، و دوست داشتنی،امیدوارم با آوردن این خاطره ،رنجش و گزندی را ببار نیاورده باشم ،هر کجا هستند سلامت و پایدار باشند.
جعفر قنبری گفته
داریوش خان..
پست فرماندهی در ساختمان عملیاتو وصلشدن تلفن بعد از وقت اداری کاملا" یادم هست و کاملا" درست است..
تازه ما کیف میکردیم..
چون این تلفن خط خارج هم داشت..
ماهم تلفن به دوستان.. تا دلت بخواد..
من هم بارها همانجا افسر نگهبان شدم..
اینکه خانمهای مختلف برای ایشان و برای چند تای دیگر زنگ بزنند... . هیچ تعجب نمیکنم
منهم دیدمو تایید میکنم..
بعضی از ما بزرگتر ها هم در هنل اینترکانتیننتال اطاق دائم داشتند.. و کانسییرج هتل بهمن نامی بود که دوست من بود و بمن میگفت..
واقعا" که یاد آن روزها بخیر..
غم دنیا نداشتیم..
میگن دنیا را آب میبرد و ما راخواب..
خاطره ای هم از همان کمند پست یکشب با جناب سرگرد رضا سلحشور دارم.. که نمیتونم بگم.. آنهم جالب است..
وقتخوش..
موفق باشید..
در پایگاه یکم افسر نگهبان شبانه پست فرماندهی بودم،ایشان افسر عملیات پایگاه بود،پست فرماندهی در ساختمان عملیات جا داشت،شامگاه که فرا میرسید و در عملیات مسئولی نبود،تلفن افسر عملیات سوئیچ میشد به پست فرماندهی، تلفنی دریافت کردم،بانویی جویای ایشان یود، بنظرم رسید همسرشان باشد،با ادب و احترام پاسخ دادم ،خانم نیم ساعت پیش ایشان محل کار را ترک کردند،و راهی منزل شدند، تا اینجای کار مشکلی نبود،ساعتی بعد باز تلفنی شد ،که بانویی خواهان گفتگو با جناب خامنه ای بود،من بیخیال اینکه این خانم ،همان خانم تلفن کرده پیشین است،گفتم خانم من که به شما عرض کردم،که جناب سرهنگ ساعتی پیش راهی خانه شدند،گفت کی ؟ من که زنگی به دفتر نزده بودم کدام خانم زنگ زده بود، دوزاریم افتاد که بند را آب داده ام،ساعتی بعد خامنه ای را در پست فرماندهی دیدم ،که با لحجه کرمانشاهی،با خشم بمن گفت ،کره تو صدای دو زن مختلف را تشخیص نمی دهی و بدنبال ماست مالی کردن پیش آمد با کار در عملیات بود،من که نفهمیدم چی شد،ولی منتظر تنبیه بیشتری بودم که بخیر گدشت،یاد دست کش های سفیدی که همیشه در مهمانی ها می پوشد، افسری با کلاس،آداب دان،شیک پوش، و دوست داشتنی،امیدوارم با آوردن این خاطره ،رنجش و گزندی را ببار نیاورده باشم ،هر کجا هستند سلامت و پایدار باشند.
جعفر قنبری گفته
داریوش خان..
پست فرماندهی در ساختمان عملیاتو وصلشدن تلفن بعد از وقت اداری کاملا" یادم هست و کاملا" درست است..
تازه ما کیف میکردیم..
چون این تلفن خط خارج هم داشت..
ماهم تلفن به دوستان.. تا دلت بخواد..
من هم بارها همانجا افسر نگهبان شدم..
اینکه خانمهای مختلف برای ایشان و برای چند تای دیگر زنگ بزنند... . هیچ تعجب نمیکنم
منهم دیدمو تایید میکنم..
بعضی از ما بزرگتر ها هم در هنل اینترکانتیننتال اطاق دائم داشتند.. و کانسییرج هتل بهمن نامی بود که دوست من بود و بمن میگفت..
واقعا" که یاد آن روزها بخیر..
غم دنیا نداشتیم..
میگن دنیا را آب میبرد و ما راخواب..
خاطره ای هم از همان کمند پست یکشب با جناب سرگرد رضا سلحشور دارم.. که نمیتونم بگم.. آنهم جالب است..
وقتخوش..
موفق باشید..
پرویز ملکی نوشته
شایسته فرمانده نیروشدن راداشت واز کسی که کار نمی کرد نمی گذشت .مدتی یکی از آقایون خلبان چهارشنبه ها Abort میکرد از من خواست بررسی کنم بار چهارم بود هواپیما را Impound کردیم وتا ظهر پنجشنبه عیبی پیدا نشد .روز دوشنبه کمسیون داشتیم نتیجه بررسی چهار هفته را ارائه دادم چیزی نگفت فردای آنروز خلبان مربوطه را منتقل کرده بود ترابری . یکبار هم بازدید سالیانه از گردان نگهداری داشتیم پشت رادیاتور شوفاژ پر ته سیگار بود ولی من در این مورد چیزی ارائه ندادم یک امریکایی بود بنام اسکینر در بازرسی با هم کار میکردیم این مورد را به تیمسار گفتند تیمسار از من توضیح خواست من هم گفتم ایشان در آن لحظه خودشان سیگار دستشان بود با لحن تندی به انگلیسی از او خواست دیگر در آشیانه سیگار نکشد .از قضای روزگار من رفتم آریزونا ایشان سرپرست خط پرواز بودند ،غروب دیدم با همسرشان آمده اند دنبال من که باید برویم خانه ما تا آخر دوره من نرفتم بلاخره راضی شدم شب برویم رستوران قبل از من جناب خلیلی لیدر آکروجت آنجا تشریف داشتند .از تیمسار خاطره زیاد دارم یادش بخیر .انقلاب شدتشریف بردند امریکا .
جعفر قنبری گفته
آخرین اطلاع..
امریکا.. ویرجینیا.. کار بیمه انجام میدادند
اسماعیل راحلی گفته
درود بر شما , یه دوستی داشتم راننده تاکسی بود تعریف میکرد زمانیکه تیمسار خامنه فرماندهی پایگاه تبریز را بعهده داشت در جاده اطراف تبریز در حال تردد بودم که دیدم یک خودرو واژگون شده بود من جلو رفتم و دو نفر سرنشین خودرو را بیرون کشیدم و سوار تاکسی خود کردم یکی از سرنشینان خودرو حالش وخیم بود ولی دیگری خوب بود و بمن گفت ما خلبانان نیروی هوایی هستیم و سریع ما را به پایگاه برسان ,
میگفت من باسرعت زیاد از درب جبهه پایگاه عبور کرده و آنها را به بهداری رساندم ,
ابتدا چون فکر کردند من با آنها تصادف کرده ام قصد داشتند مرا دستگیر کنند ولی اون خلبانیکه حالش مساعد بود گفت ولش کنید ایشان بما کمک کردند و ما را به اینجا رسوندند ,
سپس دیدم که یکنفر وارد شد و همه بهش احترام گذاشتند و میگفتند ایشان تیمسار خامنه فرمانده پایگاه هستند ,
میگفت تیمسار منو صدا کرد و از من تشکر کرد و مبلغی هم بعنوان پاداش بمن دادند و منو مرخص کردند ,
میگفت بعداً شنیدم که یکی از خلبانها که حالش وخیم بود فوت کرده بود ,
دوست من تا مدتها از من سراغ اون خلبان را میگرفت تا ببیند مشکلی برای اون پیش نیامد ؟
[External Link Removed for Guests]
بازدید از جنگنده فایتینگ فالکن توسط تیمسار حبیبالله خامنه ( نفر اول از چپ ) فرمانده ستاد تاکتیکی شیراز و مسئول خرید هواپیماهای F-16 به همراه جمعی از فرماندهان نظامی ارتش در آمریکا . ( نفر دوم از چپ احتملا تیمسار ازهاری است )
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
اگر ديدار با مرگ حق است ، چه بهتر كه اين ديدار در ميدان جنگ باشد.
- پست: 1432
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲۹ آذر ۱۳۸۶, ۳:۱۸ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 595 بار
- سپاسهای دریافتی: 10288 بار
Re: متفرقه از نیروی هوائی خودمان
سلام علیکم و رحمه ا...
پرواز برون مرزي يا به اصطلاح ((SM))، اصولاٌ خالي از رويداد نيست و وقتي هم كه حسن طالبمهر در دسته پروازي حضور داشت، تقريباً ميشد مطمئن بود كه درصورت بازگشتِ سلامت از مأموريت، حتماً حامل يك خاطره جنگي شيرين يا تلخ خواهيد بود.
شايد اين شائبه پيش بيايد يا شما در ذهن خودتان تصور كنيد كه اين خلبان، دوست داشت خودي نشان بدهد و به اصطلاح، جلب توجه نمايد! اما من به عنوان كسي كه سالها در كنار حسن طالبمهر جنگيدم و زندگي كردم، شهادت ميدهم، اين سرباز، مطلقاً اهل اين حرفها نبود و اصلاً مگر ميدان جنگ و يا عمق خاك دشمن، اصلاً جاي خودنمائي است؟!
خلباني شكاري و صندلي هواپيماي جنگنده، جايگاهي است كه به هيچوجه، اصطلاحاً ((بچهبازي)) برنميدارد! به اين معني كه شما به عنوان خلبان شكاري، ميتوانيد يك ((اشتباه)) يا ((بيتجربگي)) را شروع كنيد اما نمي توانيد آن را ادامه دهيد! چون در خاك دشمن با سرعت بالا، ارتفاع پايين ، آتش زمين به هوا و دهها عامل ديگر، هرگز چنین فرصتی نخواهید یافت.
براي آنكه متوجه شويد تفاوت نحوه عمل جناب طالبمهر با ((نمايش)) چه بود، بايد بگويم اين خلبان ))دقيقا ميدانست (( دارد چكار ميكند!
روز 10 شهريورماه 1360، مأموريت بمباران ((انبار نفت فاو)) به ما ابلاغ شد. تأسيسات نفتي ((البكر)) و ((الاميه)) كه در يك غلط مصطلح، آنها را به اسم ((سكوي نفتي)) ميشناسند، در حقيقت دو ((پايانه نفتي)) هستند كه نفتكشها با پهلوگيري دركنار آنها، نفت صادراتي عراق را به خارج از خليج فارس حمل ميكنند. نفت اين دو پايانه، از ميادين نفتي بزرگ جنوب عراق مثل ميدانهاي نفتي ((رميله))، ((زبير)) و ((القرنه))، بوسيله خط لوله، به جنوبيترين نقطه تماس عراق با خلج فارس، يعني ((شبه جزيره فاو)) منتقل شده و در آنجا با پركردن انبارها و مخازن عظيم ذخيره نفت، دوباره از طريق خط لوله زیر آب، به پايانههاي البكر و الاميه ارسال ميگردد.
در راستاي تحت فشار قراردادن و قطع صادرات نفت دشمن، انبار نفت فاو همواره يكي از اهداف اصلي و البته فوقالعاده خطرناك پايگاه ششم شکاری بوشهر به شمار ميرفت.
ساعت 7 صبح، تعداد 6 خلبان كابين جلو و عقب در جريان عمليات قرارگرفته و مقررگرديد 3 فروند F-4E مسلح به بمبهاي تأخيري 750 پاوندي، به لیدري قهرمان بزرگ پروازهاي برون مرزي، تيمسار ((رضا سعيدي)) مأموريت را به انجام برسانند. هر 5 خلبان، توسط لیدر، به اتاق جنگ پايگاه فراخوانده شده و همزمان دستور بارگيري سه فروند فانتوم، با مهمات موردنظر، به گردان نگهداري ابلاغ گرديد.
لیدر دسته، جناب ((رضا سعيدي)) + كابين عقب ((بهمن سلیمانی((
شماره دو كابين جلو جناب ((حمدالله كيان ساجدي)) + كابين عقب ((كيومرث حيدريان))
شماره سه كابين جلو جناب ((حسن طالبمهر)) + كابين عقب ((عبدالله كاشانيفرد))
همه نفرات، براساس طرحريزي انجام شده، توسط لیدر، روي نقشه مورد توجيه كامل عملياتي قرارگرفته، سوالها پاسخ داده و حالات اضطراري، مرور گرديد.
مسير رفت به اين شكل بود كه پس از ورود به آبهاي بينالمللي، به مرز آبي عراق و كويت رسيده و ضمن رعايت فاصله از سكوهاي موشكي ((هاوك)) جزيره ((بوبيان))، با گرفتن سمت 290 درجه و زمان 15 ثانيه در سرعت 480 نات، به هدف ميرسيديم.
هر 6 نفر، تجهيزات شخصي را از اتاق ((چتر و كلاه)) دريافت كرده و با تحويل گرفتن شكاريها از عزيزان متخصص فني، رأس ساعت 9:30 دقيقه، پايگاه هوائي بوشهر را به قصد انبار نفت فاو ترك كرديم.
هوا آفتابي، ديد رو به رو، كامل و لايه نازكي از يك مه رقيق، سطح آبهاي خليج فارس را پوشانده بود. هر دو فروند وینگ من، با رعايت سكوت راديوئي، به شكاري لیدر ((ملحق)) شده و با گرفتن و حفظ ارتفاع 50 پا، سمت هدف را در پيش گرفتيم. پرواز در اين ارتفاع، ما را از چشم ايستگاههاي رادار پرقدرت دشمن دور نگه داشته و در مسير رفت، نخستين جائي كه متوجه حضور ما ميشدند، ديدهبانهاي مستقر بر روي پايانههاي البكر و الاميه بودند و تا آنها بخواستند به پايگاه هوائي ((شعيبه)) اطلاع دهند و شكاريهاي ((اسكرمبل)) براي مقابله با ما بلند شوند، ما هدف را بمباران كرده و در مسير بازگشت بوديم.
لیدر در جلو، ما در سمت چپ و شماره 3 در سمت راست دسته، بال در بال هم، با آخرين سرعت، سمت هدف را در پيش گرفته بوديم که دكلهاي بزرگ تأسيسات نفتي در هر دو شبه جزيره و آبراه عريض بين آن دو، از فاصله دور در جلوي چشمانمان پديدار شد. هنوز نزديك به 1 دقيقه زمان، تا رسيدن به نقطه ((آغاز حمله)) باقيمانده بود كه روي راديو يك صداي ((كليك)) شنيدم!
لیدر دستههاي پروازي همواره در جلسات توجيه پروازهاي برون مرزي، تكيه بر اين نكته داشتند كه سكوت راديوئي، تقريباً به هر قيمت ممكن حفظ شود. اين موضوع يعني اينكه فقط در صورت نیاز صدرصد و يا بروز يك اجبار، هر كدام از خلبانان، با اعلام هشدار به ديگر خلبانان (كه سلامت دسته پروازي در گرو اين اعلام وضعيت روي راديو بود)، اجازه شكستن سكوت راديوئي را داشت! در غير اين صورت، همگي ملزم بودند در مسير رفت به سمت هدف، به هيچ وجه از راديو استفاده نكنند. حالت ديگري هم بود كه لیدرها از تذكر درباره آن خودداري ميكردند و آن، انجام ((كليك)) روي راديو بود. كليك در ارتباط راديوئي، به معناي يكبار فشار دادن و رها كردن ((دكمه فشاري مكالمه)) براي صحبت خلبان، روي فركانس تعيين شده در طرح پرواز، با ديگر خلبانان دسته است كه به علت ايجاد يك صداي ((تق تق))، در اصطلاح به آن، كليك كردن روي راديو مي گويند. عدم تذكر براي عدم انجام كليك، به اين خاطر بود كه اصولاً خلبانان اين كار را انجام نميدادند چون هيچ خاصيت هشداري نداشت و حاوي هيچ پيامي نبود. در نتيجه، در مواقع واقعاً اضطراري، خلبانان براي رساندن منظور و پيام خود، به اجبار، سكوت راديوئي را مي شكستند و لذا ديگر فرصتي براي كليك در چنين لحظاتي نبود!
كمتر از يك دقيق با نقطه جهتگيري نهائي، فاصله داشتيم و از اين به بعد، خطر به تدريج، چهره واقعي خود را نشان مي داد.
به وضوح مشخص بود كه جناب ((كيان ساجدي)) اين كليك راديوئي را انجام نداده بود چون نه خودمان وضعيت اضطراري داشتيم و نه چيز خاصي مشاهده كرده بوديم. همين كه صداي كليك را در راديو شنيدم، سرم را چرخاندم تا ببينم لیدر دسته يا شماره 3، كداميك كليك كردهاند و منظورشان چيست كه ديدم فانتوم شماره 3، با يك ((غلت)) حدوداً 10 درجه به چپ، ضمن پايين انداختن مختصر دماغه، روي سطح آب، خود را از زير دسته پروازي عبور داد و در سمت چپ ما موقعيت گرفت. حالا در آخر خواهم گفت: علت اين كليك چه بود! حدود 3 ثانيه به همين حالت ادامه داد و در اين لحظه، هر دو پيشرانه را به حالت پس سوز برد! جنگنده شتاب گرفت و كمتر از 100 متر از ما جلو نيفتاده بود كه جناب طالبمهر، پرنده مسلح و سنگيناش را، كف آب، در يك ((غلت)) 75 درجه، با يك گردش به چپ شديد، به سمت 210 درجه چرخاند! فانتوم شماره 3، دقيقاً و مستقيم درحال حركت به طرف جنوب جزيره ((بوييان)) و خاك كويت بود.
ارتش كويت با آغاز جنگ بين ايران و عراق، پدافند هوائي اين جزيره را كه دست كم شامل دو سكوي موشكي ((هاوك)) بود، تقويت كرده و به همه نيروهاي پدافند، دستور آماده باش صدرصد ابلاغ نموده بود. جنگنده عزيزانمان ((ابوالفضل مهديار)) و ((محمود شادمان بخت)) به گواه خلباناني كه در آن دسته پروازي حضور داشتند، به احتمال زياد توسط همين سايتهاي موشكي ((هاوك)) بوبيان، مورد اصابت قرار گرفته بود. ميدانيد كه سامانه هاوك در اوائل دهه 60 خورشيدي، پيشروترين سلاح موشكي زمين به هوای دنيا بود. به همين علت، در تيررس آن قرار گرفتن، بدون در اختيار داشتن غلافهاي اخلال الكترونيك مؤثر، خودكشي محض بود!
من مدتي قبل، در يك مأموريت چند روزه، براي انجام يك عمليات اطلاعات شناسائي، به همراه يك تيم، به منظور كسب اطلاع از فعاليت نيروي دريائي ارتش عراق در كويت، به اين كشور رفته بودم و نقشه نقاط مهم آن را از حفظ بودم. با اين سمتي كه حسن طالبمهر در پيش گرفته بود، از حاشيه جنوب شرقي بوبيان و دقيقاً روي شهر كويت سردر مي آورد! همزمان، ذهنم به سمت قضيه بازگرداندن F-4E از ((ظهران)) عربستان رفت. ميدانيد كه آقايان طالبمهر و كاشاني فرد، با داستان مفصلي، فانتوم پناهنده شده (توسط خائن محمدحسن منصوري + قهرمان جنگ بهمن لطفي) را با همراهي دو فروند 15-F، به بوشهر پرواز داده بودند. تصورم اين بود كه با توجه به محاصره بودن F-4 توسط F-15 در اين پرواز، جناب طالبمهر ميخواست در فرصت مناسبتري، يك ضرب شصت به حاميان صدام نشان دهد!
به هر حال، هرآنچه در ذهنش بود، به علت وجود سايتهاي موشكي هاوك در مسير پروازياش، عواقب خطرناكي در پيش داشت. در دلم گفتم: ((يا ابوالفضل! حسن دوباره چه دسته گلي ميخواد به آب بده؟!))
اين جمله از ذهنم كامل عبور نكرده بود كه حسن طالبمهر، هواپيمايش را با زاويه اوجگيري نزديك به 80 درجه كشيد بالا و مثل موشك به آسمان رفت! با اين افزايش ارتفاع، جناب طالبمهر به راحتي اسير چنگ موشك هاوك گرديده و سرنگون ميشد اما همه ما ميدانيم و شما هم ميدانيد، اين خلبان آنقدر هوشمند و كاركشته بود كه به اين راحتيها دم به تله دشمن ندهد.
به محض اينكه فانتوم شماره 3، اقدام به افزايش ارتفاع كرد، من متوجه شدم، حمله به يك هدف زميني در كار نيست. بلافاصله ذهنم به دقيقاً دو هفته قبل جرقه زد!
آن روز، شيفت ((اسكرمبل)) با من و شهید والامقام جناب ((جهانبخش طاهري)) بود. رأس ساعت 18 كه زمان تحويل شيفت از خلبانان شيفت قبل آقايان ((حسن طالبمهر)) و ((كيكاووس گزوف)) بود، به اتاق آلرت رفتيم. وارد كه شديم، جناب گزوف كتاب را كنار گذاشت، از روي مبل بلند شد و به طرف ما آمد، جواب سلاممان را داد، اما جناب طالبمهر اصلاً ما را نگاه هم نكرد چه برسد به جواب سلام!
جناب طاهري، دوست و هم دورهاي جناب طالب مهر بود و به اصطلاح، خيلي هم با هم شوخي داشتند. جهانبخش طاهري هم در مهرماه 1364، با آرام گرفتن در عمق آبهاي خليج فارس، به حسن طالبمهر ملحق شد. جناب طاهري به من گفتند: ((كيومرث! تو بهتر از ما اخلاق حسن رو ميداني! برو ببين اين عتيقه چش شده دوباره!)) و خودش به همراه جناب گزوف به طرف مبلها رفتند. اطاعت كردم و رفتم كنار جناب طالبمهر، روبهروي تلويزيون نشستم. آنقدر غرق تلويزيون بود كه باز هم متوجه حضور من نشد. حسن طالبمهر اخلاق خاصي داشت. زماني كه عصباني و كلافه مي شد، با وجود اينكه چهرهاش آرام بود، مرتباً انگشتانش را به حالت شانه به درون موهاي پرپشتاش مي برد. ديدم دقيقاً در همين وضعيت است. تلويزيون صحنههائي از جنگ را نشان مي داد. نمي دانستم علت عصبانيتاش چيست و براي آنكه حال و هوايش را عوض كنم، گفتم: ((سلام عرض ميكرديم حسن آقا(( !
سرش را به طرف من برگرداند و چهار، پنج ثانيهاي به صورتم نگاه كرد و باز هم بدون اينكه جواب سلامم را بدهد، دوباره خيره شد به تلويزيون! هرچه بود، زير سر همين برنامه تلويزيوني بود! دقت كردم ببينم برنامه به كدام مسئله از جنگ تحميلي ميپردازد كه متوجه شدم درباره كمكهاي مالي و نظامي كويت به عراق در جنگ با ايران است. گفتم: ((حسن آقا چيزي شده ؟((
اين بار ديگر حتي مرا نگاه هم نكرد و همچنان سكوت و همچنان خيره به تلويزيون! جواب مرا حدود يك دقيقه بعد، درحالي كه چشم از تلويزيون بر نمي داشت، داد و گفت: ((كيومرث!)) گفتم : ((بله قربان!)) گفت: ((به خدا هرجا ببينمشون، ميزنمشون!((
حالا ديگر من سكوت كردم و جوابي نداشتم بگويم و راستش اصلاً متوجه نشدم در مخيلهاش چه ميگذرد؟! اين قضيه گذشت تا به مأموريت بمباران انبار نفت فاو، جدا شدن جناب طالبمهر از دسته پروازي و لحظه صعود فانتوم شماره 3 رسيديم. عرض كردم كه به محض اوجگيري و افزايش ارتفاع توسط جناب طالبمهر، فهميدم هدف ايشان چيست و شك نكردم كه يك هواپيماي شكاري كويتي را ديده است! دقيقاً مطابق اين ((فلاشبك))ها كه با سرعت صدم ثانيه از ذهم عبور كردند، به همان سرعت در جهت و سمت اوجگيري جناب طالبمهر، سرم را بالا گرفتم تا ببينم اين پرنده كويتي كه ما آن را تا آن لحظه نديده بوديم، كجاست؟!
سرم را كه بالا بردم، ديدم يك دسته چهار فروندي ميراژ F.1 در ارتفاع حدود 8 هزارپا، مستقيماً درحال حركت به طرف دسته پروازي ماست و با توجه به سمت پروازي ما، دسته 4 فروندي كويتي طي ثانيههاي آينده احتمالاً ما را به دردسر ميانداختند. شايد برخي بگويند ما كه با كويت مشكلي نداشتيم كه شكاريهاي آنها بخواهند براي ما مزاحمت ايجاد كنند اما حقيقت اين بود كه يك ((جنگ پنهان))، بين ايران و كويت درجريان بود. آنها به صورت علني از عراق حمايت مالي و نظامي مي كردند و حتي در چند مورد، سكوي موشكي هاوك جزيره بوبيان، اقداماتي ضد هواپيماهاي نظامي ايران انجام داده بود.
به نظرم، خلبانان كويتي متوجه جدا شدن فانتوم شماره 3 از دسته پروازي ما نشدند و يا اگر هم متوجه شده بودند، اهميتي نداده و حمله به دسته 2 فروندي را به درگير شدن با آن يك فروند ترجيح دادند. چون لحظهاي كه چشمم به ميراژها افتاد، هر چهار فروند با آرايش ((پلهاي)) در بال لیدر دستهشان، همچنان آرايش خود را حفظ كرده و ثانيههاي ديگر، آماده شيرجه به طرف دسته دو فروندي ما بودند.
خب! ميدانيد كه درگيري هوائي يك علم است و بايد بگويم ميراژهاي كويتي، به هدايت لیدرشان، با سمت، سرعت و زاويه بسيار خوبي به ما نزديك شده و در ادامه با يك گردش و شيرجه ساده، پشت سر ما قرار ميگرفتند. هر چهار فروند چسبيده به بال لیدر، جلو ميآمدند كه حسن طالب مهر كشيد بالا!
به محض اينكه فانتوم شماره 3 اقدام به افزايش ارتفاع كرد، انگار كه يك بمب در وسط دسته پروازي ميراژهاي كويتي منفجر شده باشد! هر 4 فروند، آرايش پروازي را رها كرده و اقدام به فرار نمودند!
ما در امريكا همكلاسيهاي كويتي هم داشتيم و آنها به مراتب از دانشجويان سعودي درس خوانتر و مودبتر بودند. لیدر دسته ميراژهاي كويتي كه به نظر خلبان باسوادي مي آمد و تا آن لحظه احتمالاً با غرور و افتخار، پرندههاي در بالاش را به طرف ما هدايت كرده بود، به اصطلاح فهميده بود كه ((اين تو بميري از اون تو بميريها نيست!))، به مجرد مشاهده F-4 جناب حسن طالبمهر، با خفت و سرافكندگي، فرمان ترك دسته پروازي را صادر كرد و به همه نفرات دستور فرار داد! غير از يك فروند، هيچ كدام جرأت نكردند براي دستيابي به سرعت بيشتر به منظور فرار، از شيرجه استفاده كنند و در همان ارتفاع، با گردشي شديد، از صحنه دور شدند!
لیدر به سمت ((بوييان)) رفت، يك فروند به طرف خاك اصلي كويت گردش كرد، فروند سوم با يك گردش به چپ سنگين، سمت عربستان را گرفت و خلبان شماره چهار كه در انتهاي دسته، پرواز ميكرد، بنده خدا به حدي از دستور ناگهاني لیدر شوكه شد كه بلافاصله شيرجه زد و با همان زاويه به طرف آبادان رفت!
احتمالاً لیدر دسته كويتي ها فكر ميكرد كه فانتوم مهاجم، پشتيبان دسته بوده و مسلح به موشكهاي هوا به هواست! غافل از اينكه هواپيماي جناب طالبمهر، با توجه به فاصله نه چندان زياد فاو تا بوشهر، مثل دو فروند ديگر، به آرايش سنگين 4 بمب 750 پاوندي مسلح بود و به غير از فشنگ، هيچ سلاح هوا به هوائي همراه خود نداشت. فانتوم بدون هيچگونه بمب و موشك و غلاف و مخازن سوخت خارجي، در برابر ميراژ F.1 كوچك و فرز، در مقوله مانورپذيري، هيچ حرفي براي گفتن ندارد و حال آن كه با آخرين ظرفيت، به بمب مسلح شده بوديم، بماند!
حالا حساب كنيد جناب حسن طالبمهر با اين وضعيت، افتاد دنبال میراژ لیدر دسته كويتي و به طرف بوبيان رفت! سايتهاي موشكي هاوك اين جزيره هم از ترس مورد اصابت قرار دادن شكاريهاي خود، كاملاً ساكت و آرام، فقط نظارهگر اين صحنه بودند. در هر حال، هدف صرفاً زهر چشم گرفتن از حريف بود كه به دست تواناي حسن طالبمهر اتفاق افتاد. آنها آمده بودند كه به اصطلاح، خودي نشان دهند و بگويند از همتايان ميراژ F.1 خود در نيروي هوائي ارتش عراق، چيزي كم ندارند اما با خفت مجبور به فرار شدند!
اصلاً چنين قدرت نمائي و اظهار وجودي، در توان خلبانان نيروي هوائي كويت نبود و مطلقاً در اين حد و اندازهها نبودند. اگر هر دو، دشمن ما محسوب شده و ما در نهان و آشكار با هر دو در حال جنگ بوديم اما خلبانان نيروي هوائي ارتش عراق، انصافاً افسران قدر و جنگندهاي بودند. البته، اين ويژگي شامل حال اغلب خلبانان عراقي نبود و تعداد بسيار اندكي از آنها در اين جايگاه قرار ميگرفتند اما همين تعداد كم، كساني بودند كه به جرأت، هيچ كدام از نيروهاي هوائي كشورهاي عربي، خلباناني نظير آنها را در اختيار نداشتند.
به اين ترتيب و با اين حركت جناب طالب مهر، نيروي هوائي ارتش كويت ترجيح داد براي جلوگيري از رسوائي و احتمالا از دست دادن خلبان، اين خوش رقصيها براي صدام را كنار بگذرد و تا پايان جنگ، مزاحمت ديگري براي خلبانان نيروي هوائي ايران ايجاد نكند! بماند كه صدام در طول شش ماهه دوم سال 69، حسابي از خجالت كويتيها در آمد و علاوه بر دستگير كردن و انتقال تعداد قابل توجهاي از خلبانان شكاري اين كشور به اردوگاه ((اسرا)) در داخل خاك عراق، تعدادي از هواپيماهاي نظامي و غيرنظامي اين كشور را نيز از پايگاهها و فرودگاههاي كويت به غنيمت برد.
در نهايت، جناب طالبمهر پس از حدود يك دقيقه تعقيب و گريز، با پرسيدن موقعيت ما، به دسته پروازي ملحق شد و در بمباران هدف شركت كرد. حالا منظور ايشان از كليك كردن روي راديو را هم بگويم.
جناب طالبمهر اگر چه خلبان فوقالعاده شجاع و ماجراجوئي بود اما هيچوقت بدون اجازه لیدر دسته، از چارچوب توجيه پرواز خارج نمي شد و همواره ادب و احترام، سرلوحه كارش بود. عرض كردم كه ايشان نسبت به خلبانان تازه وارد و درجه پايينتر، برخوردي كاملاً محترمانه داشتند، چه رسد به برخورد با لیدر دسته و كابين جلوهاي قديمي تر!
هدف جناب طالبمهر از كليك روي راديو اين بود كه ضمن حفظ سكوت راديوئي، به لیدر دسته احترام گذاشته و علاوه بر مطلع كردن هر دو فروند از هدف خود، اقدامي در جهت رفع خطر از سردسته پروازي صورت دهد.
این رزمنده جانبرکف و دلاور، در یک مأموریت برون مرزی در چنین روزی (تاریخ ۱۳۶۱/۰۲/۱۶) پس از حمله میراژهای عراقی به دسته پروازی آنها، بهمراه کابین عقب شان جناب علی امجدیان ایجکت نموده که توسط دشمن به گلوله بسته شدند و به شهادت رسیدند.
روحش شاد و يادش گرامي
از زبان همرزم اش سرتیپ خلبان جانباز کیومرث حیدریان
…آقای نوشته
روانش شاد باد ،،،اما ،،
طالب مهر ،خوش و خندان قبل از انقلاب ،،
بعد از مغز شویی و تزریق عشق شهادت ،،توسط ،،،چنان غمگین و متفکر شده بود ،،که باور کسی نمی شد ،،،
طالب مهر ،،تر وتمیز ،،به یک ریشوی ورد خوان ،تبدیل شده بود ،،
ازما بی ریش ها پرهیز میکرد ،،من و شادروان بوریایی ،،تا می دیدیم ایشان را لبخندی میزدیم و ایشان که پیرو بابایی شده بود ،،،سلام و احوالپرسی با امثال مرا مکروه میدانست،،،و چند بار شکایت از من و بوریایی را به سعیدی و دیگران کرده بود،،،
و اما در جواب جناب حیدریان عرض کنم ،،
حرکت احمقانه ایشان در آن ماموریت میتوانست به قیمت از دست دادن سه فانتوم و شش خلبان منجر شود ،،،با لود،،سنگین بمباران ،،،درگیری با میراژ و حتی میگ ۱۹ هم حماقت است ،،، واگر چنین حرکتی انجام شده باشد ،،،ایشان ،،کاره ای نبودند ،،و لیدر دسته تصمیم میگیرد ،،بعد از رها کردن بمب ها ،،بی هدف،،،
حالت دفاع و حمله را به گروه ابلاغ کند ،،،
هر حرکتی آنهم با یک کلیک هیچ توجیح خاصی ندارد،،،
خوب خدا را شکر ایشان به آرزویش. ،،شهادت ،،رسید
و حیف از عزیز مان چراغعلی امجدیان که کابین عقب ایشان بود و ،،،شهید شد ،،،
درست نیست با قهرمان سازی بی دلیل ،،،زحمات و فداکاری ایشان را زیر سوال ببریم ،،
من فکر میکنم داستان الکی باشد
آقای دیگری … نوشته
روانشان شاد و نامشان جاودان در تاریخ ایران زمین . علیرغم اینکه این موضوع را شنیده بودم اما همیشه بابت نحوه شهادت این افسر شجاع و جان برکف و میهن پرست غم سنگینی وجودم رو میگیره . ..البته از این بابت خاطره خوبی ندارم .... یه زمانی در فاو دیدم که یکی از توپچی ها مون با توپ 23 یکی از خلبانای عراقی رو در هوا به گلوله بست و تکه های بدن اون خلبان که بنظر من حقش هم بود (البته عرض میکنم چرا) چطور در هوا پخش میشد . اون روز بیاد شهادت جناب طالب مهر افتادم.... اما در خصوص خلبان عراقی . این خلبان نامرد اون روز در ارتفاع خیلی پایین در یک دسته دوفروندی پرواز میکردن و با مسلسلشون خیلی از خودروهای سبک و بچه های پیاده رو پشت خط که حدود ده پانزده کیلومتر با خط اصلی فاصله داشتیم به گلوله بستن و دیدم که چه جوونهایی تکه تکه میشدن . روز بعدش هم که اون هواپیماها پیداشون شد همین برنامه بود که با هوشیاری توپجی ها بعد از 5 دقیفه هر دو هواپیما ساقط شدن و سرنوشت خلباناشون هم شد همون که عرض کردم . عراقیها از پشت خط خودشون خوب دیدن چی شد و تا پاسی از شب رو سرمون گلوله توپ و .... ریختند .
يادي از خلبان بيباك و جان بركف فانتوم پايگاه ششم شكاري بوشهر
شهيد والامقام حسن طالبمهر
شهيد والامقام حسن طالبمهر
[External Link Removed for Guests]
پرواز برون مرزي يا به اصطلاح ((SM))، اصولاٌ خالي از رويداد نيست و وقتي هم كه حسن طالبمهر در دسته پروازي حضور داشت، تقريباً ميشد مطمئن بود كه درصورت بازگشتِ سلامت از مأموريت، حتماً حامل يك خاطره جنگي شيرين يا تلخ خواهيد بود.
شايد اين شائبه پيش بيايد يا شما در ذهن خودتان تصور كنيد كه اين خلبان، دوست داشت خودي نشان بدهد و به اصطلاح، جلب توجه نمايد! اما من به عنوان كسي كه سالها در كنار حسن طالبمهر جنگيدم و زندگي كردم، شهادت ميدهم، اين سرباز، مطلقاً اهل اين حرفها نبود و اصلاً مگر ميدان جنگ و يا عمق خاك دشمن، اصلاً جاي خودنمائي است؟!
خلباني شكاري و صندلي هواپيماي جنگنده، جايگاهي است كه به هيچوجه، اصطلاحاً ((بچهبازي)) برنميدارد! به اين معني كه شما به عنوان خلبان شكاري، ميتوانيد يك ((اشتباه)) يا ((بيتجربگي)) را شروع كنيد اما نمي توانيد آن را ادامه دهيد! چون در خاك دشمن با سرعت بالا، ارتفاع پايين ، آتش زمين به هوا و دهها عامل ديگر، هرگز چنین فرصتی نخواهید یافت.
براي آنكه متوجه شويد تفاوت نحوه عمل جناب طالبمهر با ((نمايش)) چه بود، بايد بگويم اين خلبان ))دقيقا ميدانست (( دارد چكار ميكند!
روز 10 شهريورماه 1360، مأموريت بمباران ((انبار نفت فاو)) به ما ابلاغ شد. تأسيسات نفتي ((البكر)) و ((الاميه)) كه در يك غلط مصطلح، آنها را به اسم ((سكوي نفتي)) ميشناسند، در حقيقت دو ((پايانه نفتي)) هستند كه نفتكشها با پهلوگيري دركنار آنها، نفت صادراتي عراق را به خارج از خليج فارس حمل ميكنند. نفت اين دو پايانه، از ميادين نفتي بزرگ جنوب عراق مثل ميدانهاي نفتي ((رميله))، ((زبير)) و ((القرنه))، بوسيله خط لوله، به جنوبيترين نقطه تماس عراق با خلج فارس، يعني ((شبه جزيره فاو)) منتقل شده و در آنجا با پركردن انبارها و مخازن عظيم ذخيره نفت، دوباره از طريق خط لوله زیر آب، به پايانههاي البكر و الاميه ارسال ميگردد.
در راستاي تحت فشار قراردادن و قطع صادرات نفت دشمن، انبار نفت فاو همواره يكي از اهداف اصلي و البته فوقالعاده خطرناك پايگاه ششم شکاری بوشهر به شمار ميرفت.
ساعت 7 صبح، تعداد 6 خلبان كابين جلو و عقب در جريان عمليات قرارگرفته و مقررگرديد 3 فروند F-4E مسلح به بمبهاي تأخيري 750 پاوندي، به لیدري قهرمان بزرگ پروازهاي برون مرزي، تيمسار ((رضا سعيدي)) مأموريت را به انجام برسانند. هر 5 خلبان، توسط لیدر، به اتاق جنگ پايگاه فراخوانده شده و همزمان دستور بارگيري سه فروند فانتوم، با مهمات موردنظر، به گردان نگهداري ابلاغ گرديد.
لیدر دسته، جناب ((رضا سعيدي)) + كابين عقب ((بهمن سلیمانی((
شماره دو كابين جلو جناب ((حمدالله كيان ساجدي)) + كابين عقب ((كيومرث حيدريان))
شماره سه كابين جلو جناب ((حسن طالبمهر)) + كابين عقب ((عبدالله كاشانيفرد))
همه نفرات، براساس طرحريزي انجام شده، توسط لیدر، روي نقشه مورد توجيه كامل عملياتي قرارگرفته، سوالها پاسخ داده و حالات اضطراري، مرور گرديد.
مسير رفت به اين شكل بود كه پس از ورود به آبهاي بينالمللي، به مرز آبي عراق و كويت رسيده و ضمن رعايت فاصله از سكوهاي موشكي ((هاوك)) جزيره ((بوبيان))، با گرفتن سمت 290 درجه و زمان 15 ثانيه در سرعت 480 نات، به هدف ميرسيديم.
هر 6 نفر، تجهيزات شخصي را از اتاق ((چتر و كلاه)) دريافت كرده و با تحويل گرفتن شكاريها از عزيزان متخصص فني، رأس ساعت 9:30 دقيقه، پايگاه هوائي بوشهر را به قصد انبار نفت فاو ترك كرديم.
هوا آفتابي، ديد رو به رو، كامل و لايه نازكي از يك مه رقيق، سطح آبهاي خليج فارس را پوشانده بود. هر دو فروند وینگ من، با رعايت سكوت راديوئي، به شكاري لیدر ((ملحق)) شده و با گرفتن و حفظ ارتفاع 50 پا، سمت هدف را در پيش گرفتيم. پرواز در اين ارتفاع، ما را از چشم ايستگاههاي رادار پرقدرت دشمن دور نگه داشته و در مسير رفت، نخستين جائي كه متوجه حضور ما ميشدند، ديدهبانهاي مستقر بر روي پايانههاي البكر و الاميه بودند و تا آنها بخواستند به پايگاه هوائي ((شعيبه)) اطلاع دهند و شكاريهاي ((اسكرمبل)) براي مقابله با ما بلند شوند، ما هدف را بمباران كرده و در مسير بازگشت بوديم.
لیدر در جلو، ما در سمت چپ و شماره 3 در سمت راست دسته، بال در بال هم، با آخرين سرعت، سمت هدف را در پيش گرفته بوديم که دكلهاي بزرگ تأسيسات نفتي در هر دو شبه جزيره و آبراه عريض بين آن دو، از فاصله دور در جلوي چشمانمان پديدار شد. هنوز نزديك به 1 دقيقه زمان، تا رسيدن به نقطه ((آغاز حمله)) باقيمانده بود كه روي راديو يك صداي ((كليك)) شنيدم!
لیدر دستههاي پروازي همواره در جلسات توجيه پروازهاي برون مرزي، تكيه بر اين نكته داشتند كه سكوت راديوئي، تقريباً به هر قيمت ممكن حفظ شود. اين موضوع يعني اينكه فقط در صورت نیاز صدرصد و يا بروز يك اجبار، هر كدام از خلبانان، با اعلام هشدار به ديگر خلبانان (كه سلامت دسته پروازي در گرو اين اعلام وضعيت روي راديو بود)، اجازه شكستن سكوت راديوئي را داشت! در غير اين صورت، همگي ملزم بودند در مسير رفت به سمت هدف، به هيچ وجه از راديو استفاده نكنند. حالت ديگري هم بود كه لیدرها از تذكر درباره آن خودداري ميكردند و آن، انجام ((كليك)) روي راديو بود. كليك در ارتباط راديوئي، به معناي يكبار فشار دادن و رها كردن ((دكمه فشاري مكالمه)) براي صحبت خلبان، روي فركانس تعيين شده در طرح پرواز، با ديگر خلبانان دسته است كه به علت ايجاد يك صداي ((تق تق))، در اصطلاح به آن، كليك كردن روي راديو مي گويند. عدم تذكر براي عدم انجام كليك، به اين خاطر بود كه اصولاً خلبانان اين كار را انجام نميدادند چون هيچ خاصيت هشداري نداشت و حاوي هيچ پيامي نبود. در نتيجه، در مواقع واقعاً اضطراري، خلبانان براي رساندن منظور و پيام خود، به اجبار، سكوت راديوئي را مي شكستند و لذا ديگر فرصتي براي كليك در چنين لحظاتي نبود!
كمتر از يك دقيق با نقطه جهتگيري نهائي، فاصله داشتيم و از اين به بعد، خطر به تدريج، چهره واقعي خود را نشان مي داد.
به وضوح مشخص بود كه جناب ((كيان ساجدي)) اين كليك راديوئي را انجام نداده بود چون نه خودمان وضعيت اضطراري داشتيم و نه چيز خاصي مشاهده كرده بوديم. همين كه صداي كليك را در راديو شنيدم، سرم را چرخاندم تا ببينم لیدر دسته يا شماره 3، كداميك كليك كردهاند و منظورشان چيست كه ديدم فانتوم شماره 3، با يك ((غلت)) حدوداً 10 درجه به چپ، ضمن پايين انداختن مختصر دماغه، روي سطح آب، خود را از زير دسته پروازي عبور داد و در سمت چپ ما موقعيت گرفت. حالا در آخر خواهم گفت: علت اين كليك چه بود! حدود 3 ثانيه به همين حالت ادامه داد و در اين لحظه، هر دو پيشرانه را به حالت پس سوز برد! جنگنده شتاب گرفت و كمتر از 100 متر از ما جلو نيفتاده بود كه جناب طالبمهر، پرنده مسلح و سنگيناش را، كف آب، در يك ((غلت)) 75 درجه، با يك گردش به چپ شديد، به سمت 210 درجه چرخاند! فانتوم شماره 3، دقيقاً و مستقيم درحال حركت به طرف جنوب جزيره ((بوييان)) و خاك كويت بود.
ارتش كويت با آغاز جنگ بين ايران و عراق، پدافند هوائي اين جزيره را كه دست كم شامل دو سكوي موشكي ((هاوك)) بود، تقويت كرده و به همه نيروهاي پدافند، دستور آماده باش صدرصد ابلاغ نموده بود. جنگنده عزيزانمان ((ابوالفضل مهديار)) و ((محمود شادمان بخت)) به گواه خلباناني كه در آن دسته پروازي حضور داشتند، به احتمال زياد توسط همين سايتهاي موشكي ((هاوك)) بوبيان، مورد اصابت قرار گرفته بود. ميدانيد كه سامانه هاوك در اوائل دهه 60 خورشيدي، پيشروترين سلاح موشكي زمين به هوای دنيا بود. به همين علت، در تيررس آن قرار گرفتن، بدون در اختيار داشتن غلافهاي اخلال الكترونيك مؤثر، خودكشي محض بود!
من مدتي قبل، در يك مأموريت چند روزه، براي انجام يك عمليات اطلاعات شناسائي، به همراه يك تيم، به منظور كسب اطلاع از فعاليت نيروي دريائي ارتش عراق در كويت، به اين كشور رفته بودم و نقشه نقاط مهم آن را از حفظ بودم. با اين سمتي كه حسن طالبمهر در پيش گرفته بود، از حاشيه جنوب شرقي بوبيان و دقيقاً روي شهر كويت سردر مي آورد! همزمان، ذهنم به سمت قضيه بازگرداندن F-4E از ((ظهران)) عربستان رفت. ميدانيد كه آقايان طالبمهر و كاشاني فرد، با داستان مفصلي، فانتوم پناهنده شده (توسط خائن محمدحسن منصوري + قهرمان جنگ بهمن لطفي) را با همراهي دو فروند 15-F، به بوشهر پرواز داده بودند. تصورم اين بود كه با توجه به محاصره بودن F-4 توسط F-15 در اين پرواز، جناب طالبمهر ميخواست در فرصت مناسبتري، يك ضرب شصت به حاميان صدام نشان دهد!
به هر حال، هرآنچه در ذهنش بود، به علت وجود سايتهاي موشكي هاوك در مسير پروازياش، عواقب خطرناكي در پيش داشت. در دلم گفتم: ((يا ابوالفضل! حسن دوباره چه دسته گلي ميخواد به آب بده؟!))
اين جمله از ذهنم كامل عبور نكرده بود كه حسن طالبمهر، هواپيمايش را با زاويه اوجگيري نزديك به 80 درجه كشيد بالا و مثل موشك به آسمان رفت! با اين افزايش ارتفاع، جناب طالبمهر به راحتي اسير چنگ موشك هاوك گرديده و سرنگون ميشد اما همه ما ميدانيم و شما هم ميدانيد، اين خلبان آنقدر هوشمند و كاركشته بود كه به اين راحتيها دم به تله دشمن ندهد.
به محض اينكه فانتوم شماره 3، اقدام به افزايش ارتفاع كرد، من متوجه شدم، حمله به يك هدف زميني در كار نيست. بلافاصله ذهنم به دقيقاً دو هفته قبل جرقه زد!
آن روز، شيفت ((اسكرمبل)) با من و شهید والامقام جناب ((جهانبخش طاهري)) بود. رأس ساعت 18 كه زمان تحويل شيفت از خلبانان شيفت قبل آقايان ((حسن طالبمهر)) و ((كيكاووس گزوف)) بود، به اتاق آلرت رفتيم. وارد كه شديم، جناب گزوف كتاب را كنار گذاشت، از روي مبل بلند شد و به طرف ما آمد، جواب سلاممان را داد، اما جناب طالبمهر اصلاً ما را نگاه هم نكرد چه برسد به جواب سلام!
جناب طاهري، دوست و هم دورهاي جناب طالب مهر بود و به اصطلاح، خيلي هم با هم شوخي داشتند. جهانبخش طاهري هم در مهرماه 1364، با آرام گرفتن در عمق آبهاي خليج فارس، به حسن طالبمهر ملحق شد. جناب طاهري به من گفتند: ((كيومرث! تو بهتر از ما اخلاق حسن رو ميداني! برو ببين اين عتيقه چش شده دوباره!)) و خودش به همراه جناب گزوف به طرف مبلها رفتند. اطاعت كردم و رفتم كنار جناب طالبمهر، روبهروي تلويزيون نشستم. آنقدر غرق تلويزيون بود كه باز هم متوجه حضور من نشد. حسن طالبمهر اخلاق خاصي داشت. زماني كه عصباني و كلافه مي شد، با وجود اينكه چهرهاش آرام بود، مرتباً انگشتانش را به حالت شانه به درون موهاي پرپشتاش مي برد. ديدم دقيقاً در همين وضعيت است. تلويزيون صحنههائي از جنگ را نشان مي داد. نمي دانستم علت عصبانيتاش چيست و براي آنكه حال و هوايش را عوض كنم، گفتم: ((سلام عرض ميكرديم حسن آقا(( !
سرش را به طرف من برگرداند و چهار، پنج ثانيهاي به صورتم نگاه كرد و باز هم بدون اينكه جواب سلامم را بدهد، دوباره خيره شد به تلويزيون! هرچه بود، زير سر همين برنامه تلويزيوني بود! دقت كردم ببينم برنامه به كدام مسئله از جنگ تحميلي ميپردازد كه متوجه شدم درباره كمكهاي مالي و نظامي كويت به عراق در جنگ با ايران است. گفتم: ((حسن آقا چيزي شده ؟((
اين بار ديگر حتي مرا نگاه هم نكرد و همچنان سكوت و همچنان خيره به تلويزيون! جواب مرا حدود يك دقيقه بعد، درحالي كه چشم از تلويزيون بر نمي داشت، داد و گفت: ((كيومرث!)) گفتم : ((بله قربان!)) گفت: ((به خدا هرجا ببينمشون، ميزنمشون!((
حالا ديگر من سكوت كردم و جوابي نداشتم بگويم و راستش اصلاً متوجه نشدم در مخيلهاش چه ميگذرد؟! اين قضيه گذشت تا به مأموريت بمباران انبار نفت فاو، جدا شدن جناب طالبمهر از دسته پروازي و لحظه صعود فانتوم شماره 3 رسيديم. عرض كردم كه به محض اوجگيري و افزايش ارتفاع توسط جناب طالبمهر، فهميدم هدف ايشان چيست و شك نكردم كه يك هواپيماي شكاري كويتي را ديده است! دقيقاً مطابق اين ((فلاشبك))ها كه با سرعت صدم ثانيه از ذهم عبور كردند، به همان سرعت در جهت و سمت اوجگيري جناب طالبمهر، سرم را بالا گرفتم تا ببينم اين پرنده كويتي كه ما آن را تا آن لحظه نديده بوديم، كجاست؟!
سرم را كه بالا بردم، ديدم يك دسته چهار فروندي ميراژ F.1 در ارتفاع حدود 8 هزارپا، مستقيماً درحال حركت به طرف دسته پروازي ماست و با توجه به سمت پروازي ما، دسته 4 فروندي كويتي طي ثانيههاي آينده احتمالاً ما را به دردسر ميانداختند. شايد برخي بگويند ما كه با كويت مشكلي نداشتيم كه شكاريهاي آنها بخواهند براي ما مزاحمت ايجاد كنند اما حقيقت اين بود كه يك ((جنگ پنهان))، بين ايران و كويت درجريان بود. آنها به صورت علني از عراق حمايت مالي و نظامي مي كردند و حتي در چند مورد، سكوي موشكي هاوك جزيره بوبيان، اقداماتي ضد هواپيماهاي نظامي ايران انجام داده بود.
به نظرم، خلبانان كويتي متوجه جدا شدن فانتوم شماره 3 از دسته پروازي ما نشدند و يا اگر هم متوجه شده بودند، اهميتي نداده و حمله به دسته 2 فروندي را به درگير شدن با آن يك فروند ترجيح دادند. چون لحظهاي كه چشمم به ميراژها افتاد، هر چهار فروند با آرايش ((پلهاي)) در بال لیدر دستهشان، همچنان آرايش خود را حفظ كرده و ثانيههاي ديگر، آماده شيرجه به طرف دسته دو فروندي ما بودند.
خب! ميدانيد كه درگيري هوائي يك علم است و بايد بگويم ميراژهاي كويتي، به هدايت لیدرشان، با سمت، سرعت و زاويه بسيار خوبي به ما نزديك شده و در ادامه با يك گردش و شيرجه ساده، پشت سر ما قرار ميگرفتند. هر چهار فروند چسبيده به بال لیدر، جلو ميآمدند كه حسن طالب مهر كشيد بالا!
به محض اينكه فانتوم شماره 3 اقدام به افزايش ارتفاع كرد، انگار كه يك بمب در وسط دسته پروازي ميراژهاي كويتي منفجر شده باشد! هر 4 فروند، آرايش پروازي را رها كرده و اقدام به فرار نمودند!
ما در امريكا همكلاسيهاي كويتي هم داشتيم و آنها به مراتب از دانشجويان سعودي درس خوانتر و مودبتر بودند. لیدر دسته ميراژهاي كويتي كه به نظر خلبان باسوادي مي آمد و تا آن لحظه احتمالاً با غرور و افتخار، پرندههاي در بالاش را به طرف ما هدايت كرده بود، به اصطلاح فهميده بود كه ((اين تو بميري از اون تو بميريها نيست!))، به مجرد مشاهده F-4 جناب حسن طالبمهر، با خفت و سرافكندگي، فرمان ترك دسته پروازي را صادر كرد و به همه نفرات دستور فرار داد! غير از يك فروند، هيچ كدام جرأت نكردند براي دستيابي به سرعت بيشتر به منظور فرار، از شيرجه استفاده كنند و در همان ارتفاع، با گردشي شديد، از صحنه دور شدند!
لیدر به سمت ((بوييان)) رفت، يك فروند به طرف خاك اصلي كويت گردش كرد، فروند سوم با يك گردش به چپ سنگين، سمت عربستان را گرفت و خلبان شماره چهار كه در انتهاي دسته، پرواز ميكرد، بنده خدا به حدي از دستور ناگهاني لیدر شوكه شد كه بلافاصله شيرجه زد و با همان زاويه به طرف آبادان رفت!
احتمالاً لیدر دسته كويتي ها فكر ميكرد كه فانتوم مهاجم، پشتيبان دسته بوده و مسلح به موشكهاي هوا به هواست! غافل از اينكه هواپيماي جناب طالبمهر، با توجه به فاصله نه چندان زياد فاو تا بوشهر، مثل دو فروند ديگر، به آرايش سنگين 4 بمب 750 پاوندي مسلح بود و به غير از فشنگ، هيچ سلاح هوا به هوائي همراه خود نداشت. فانتوم بدون هيچگونه بمب و موشك و غلاف و مخازن سوخت خارجي، در برابر ميراژ F.1 كوچك و فرز، در مقوله مانورپذيري، هيچ حرفي براي گفتن ندارد و حال آن كه با آخرين ظرفيت، به بمب مسلح شده بوديم، بماند!
حالا حساب كنيد جناب حسن طالبمهر با اين وضعيت، افتاد دنبال میراژ لیدر دسته كويتي و به طرف بوبيان رفت! سايتهاي موشكي هاوك اين جزيره هم از ترس مورد اصابت قرار دادن شكاريهاي خود، كاملاً ساكت و آرام، فقط نظارهگر اين صحنه بودند. در هر حال، هدف صرفاً زهر چشم گرفتن از حريف بود كه به دست تواناي حسن طالبمهر اتفاق افتاد. آنها آمده بودند كه به اصطلاح، خودي نشان دهند و بگويند از همتايان ميراژ F.1 خود در نيروي هوائي ارتش عراق، چيزي كم ندارند اما با خفت مجبور به فرار شدند!
اصلاً چنين قدرت نمائي و اظهار وجودي، در توان خلبانان نيروي هوائي كويت نبود و مطلقاً در اين حد و اندازهها نبودند. اگر هر دو، دشمن ما محسوب شده و ما در نهان و آشكار با هر دو در حال جنگ بوديم اما خلبانان نيروي هوائي ارتش عراق، انصافاً افسران قدر و جنگندهاي بودند. البته، اين ويژگي شامل حال اغلب خلبانان عراقي نبود و تعداد بسيار اندكي از آنها در اين جايگاه قرار ميگرفتند اما همين تعداد كم، كساني بودند كه به جرأت، هيچ كدام از نيروهاي هوائي كشورهاي عربي، خلباناني نظير آنها را در اختيار نداشتند.
به اين ترتيب و با اين حركت جناب طالب مهر، نيروي هوائي ارتش كويت ترجيح داد براي جلوگيري از رسوائي و احتمالا از دست دادن خلبان، اين خوش رقصيها براي صدام را كنار بگذرد و تا پايان جنگ، مزاحمت ديگري براي خلبانان نيروي هوائي ايران ايجاد نكند! بماند كه صدام در طول شش ماهه دوم سال 69، حسابي از خجالت كويتيها در آمد و علاوه بر دستگير كردن و انتقال تعداد قابل توجهاي از خلبانان شكاري اين كشور به اردوگاه ((اسرا)) در داخل خاك عراق، تعدادي از هواپيماهاي نظامي و غيرنظامي اين كشور را نيز از پايگاهها و فرودگاههاي كويت به غنيمت برد.
در نهايت، جناب طالبمهر پس از حدود يك دقيقه تعقيب و گريز، با پرسيدن موقعيت ما، به دسته پروازي ملحق شد و در بمباران هدف شركت كرد. حالا منظور ايشان از كليك كردن روي راديو را هم بگويم.
جناب طالبمهر اگر چه خلبان فوقالعاده شجاع و ماجراجوئي بود اما هيچوقت بدون اجازه لیدر دسته، از چارچوب توجيه پرواز خارج نمي شد و همواره ادب و احترام، سرلوحه كارش بود. عرض كردم كه ايشان نسبت به خلبانان تازه وارد و درجه پايينتر، برخوردي كاملاً محترمانه داشتند، چه رسد به برخورد با لیدر دسته و كابين جلوهاي قديمي تر!
هدف جناب طالبمهر از كليك روي راديو اين بود كه ضمن حفظ سكوت راديوئي، به لیدر دسته احترام گذاشته و علاوه بر مطلع كردن هر دو فروند از هدف خود، اقدامي در جهت رفع خطر از سردسته پروازي صورت دهد.
این رزمنده جانبرکف و دلاور، در یک مأموریت برون مرزی در چنین روزی (تاریخ ۱۳۶۱/۰۲/۱۶) پس از حمله میراژهای عراقی به دسته پروازی آنها، بهمراه کابین عقب شان جناب علی امجدیان ایجکت نموده که توسط دشمن به گلوله بسته شدند و به شهادت رسیدند.
روحش شاد و يادش گرامي
از زبان همرزم اش سرتیپ خلبان جانباز کیومرث حیدریان
…آقای نوشته
روانش شاد باد ،،،اما ،،
طالب مهر ،خوش و خندان قبل از انقلاب ،،
بعد از مغز شویی و تزریق عشق شهادت ،،توسط ،،،چنان غمگین و متفکر شده بود ،،که باور کسی نمی شد ،،،
طالب مهر ،،تر وتمیز ،،به یک ریشوی ورد خوان ،تبدیل شده بود ،،
ازما بی ریش ها پرهیز میکرد ،،من و شادروان بوریایی ،،تا می دیدیم ایشان را لبخندی میزدیم و ایشان که پیرو بابایی شده بود ،،،سلام و احوالپرسی با امثال مرا مکروه میدانست،،،و چند بار شکایت از من و بوریایی را به سعیدی و دیگران کرده بود،،،
و اما در جواب جناب حیدریان عرض کنم ،،
حرکت احمقانه ایشان در آن ماموریت میتوانست به قیمت از دست دادن سه فانتوم و شش خلبان منجر شود ،،،با لود،،سنگین بمباران ،،،درگیری با میراژ و حتی میگ ۱۹ هم حماقت است ،،، واگر چنین حرکتی انجام شده باشد ،،،ایشان ،،کاره ای نبودند ،،و لیدر دسته تصمیم میگیرد ،،بعد از رها کردن بمب ها ،،بی هدف،،،
حالت دفاع و حمله را به گروه ابلاغ کند ،،،
هر حرکتی آنهم با یک کلیک هیچ توجیح خاصی ندارد،،،
خوب خدا را شکر ایشان به آرزویش. ،،شهادت ،،رسید
و حیف از عزیز مان چراغعلی امجدیان که کابین عقب ایشان بود و ،،،شهید شد ،،،
درست نیست با قهرمان سازی بی دلیل ،،،زحمات و فداکاری ایشان را زیر سوال ببریم ،،
من فکر میکنم داستان الکی باشد
آقای دیگری … نوشته
روانشان شاد و نامشان جاودان در تاریخ ایران زمین . علیرغم اینکه این موضوع را شنیده بودم اما همیشه بابت نحوه شهادت این افسر شجاع و جان برکف و میهن پرست غم سنگینی وجودم رو میگیره . ..البته از این بابت خاطره خوبی ندارم .... یه زمانی در فاو دیدم که یکی از توپچی ها مون با توپ 23 یکی از خلبانای عراقی رو در هوا به گلوله بست و تکه های بدن اون خلبان که بنظر من حقش هم بود (البته عرض میکنم چرا) چطور در هوا پخش میشد . اون روز بیاد شهادت جناب طالب مهر افتادم.... اما در خصوص خلبان عراقی . این خلبان نامرد اون روز در ارتفاع خیلی پایین در یک دسته دوفروندی پرواز میکردن و با مسلسلشون خیلی از خودروهای سبک و بچه های پیاده رو پشت خط که حدود ده پانزده کیلومتر با خط اصلی فاصله داشتیم به گلوله بستن و دیدم که چه جوونهایی تکه تکه میشدن . روز بعدش هم که اون هواپیماها پیداشون شد همین برنامه بود که با هوشیاری توپجی ها بعد از 5 دقیفه هر دو هواپیما ساقط شدن و سرنوشت خلباناشون هم شد همون که عرض کردم . عراقیها از پشت خط خودشون خوب دیدن چی شد و تا پاسی از شب رو سرمون گلوله توپ و .... ریختند .
نحوه شهادت خلبانان حسن طالب مهر و چراغعلی امجدیان
اولین خلبانان شهید نیروی هوایی در عملیات بیت المقدس، ستوانیکم خلبان علی امجدیان (خلبان کابین عقب) به همراه خلبان شجاع سروان حسن طالب مهر(کابین جلو) در گروه 8 فروندی، به خلبانی 16 تن از برجسته ترین خلبانان با هدف سرنگونی مراکز تجمع نیروهای دشمن، ساعت 6 بامداد پایگاه هوایی بوشهر را به لیدری سرهنگ دوم خلبان فرج الله براتپور ترک کردند.
فانتوم ها با قدرت، آسمان را شکافته و مسیر پروازی طرح شده را برابر توجیه نقشه پروازی طی نموده و برابر هماهنگی های اولیه درنزدیکی فرودگاه اهواز هواپیمای اف 14 جهت اسکورت به دسته پروازی ملحق گردید. هواپیماها در دو دسته چهار فروندی مسیر را به طرف هدف ادامه دادند. پس از رسیدن به حوالی پایگاه چهارم به سمت منطقه فکه تغییر سمت داده و پس از گرفتن آرایش رزمی پروازی لازم در حدود 5 مایلی؛ در یک رویاروی هوایی در آسمان چنانه ناگهان مرکب آهنین شماره 3 دسته دوم مورد اصابت موشک هوا به هوای جنگنده میراژ دشمن قرار گرفت. بطوری که زبانه های آتش از ناحیه دم پرنده شعله ور شد؛ شهید امجدیان و طالب مهر برای اینکه حتی لاشه هواپیمایشان به دست دشمن نیافتد سمت داخل کشور را در پیش گرفتند.
[External Link Removed for Guests]
شهید سرتیپ خلبان علی امجدیان و شهید سرتیپ خلبان حسن طالب مهر
شهید سرتیپ خلبان علی امجدیان و شهید سرتیپ خلبان حسن طالب مهر
آتش لحظه به لحظه زبانه های بلندتری به خود میگرفت. هر دو خلبان با توجه به از بین رفتن مقدار زیادی از سطوح کنترل دم و همچنین نداشتن فشار هیدرولیک، با تمام قدرت سعی داشتند جنگنده را در حالت پروازی نگه دارند. با تلاش و همت ستودنی هر دو خلبان، جنگنده فانتوم به نخستین نقطه نشانه زمینی سرزمین های تحت کنترل نیرو های خودی که همان چنانه بود می رسند. گرمای سوزان شعله ها اینک کابین عقب را کاملاً آماج ضربات خود قرار داده بود و ماندن در هواپیما دیگر به صلاح نبود. در لحظه ای هر دو خلبان تصمیم به خروج اضطراری از جنگنده گرفتند. سرانجام سروان خلبان شهید حسن طالب مهر و ستوان یکم خلبان شهید علی امجدیان هواپیمای خود را ترک کردند و هر دو با گلوله های پدافند زمین به هوای دشمن به شهادت رسیدند.
اگر ديدار با مرگ حق است ، چه بهتر كه اين ديدار در ميدان جنگ باشد.
- پست: 60
- تاریخ عضویت: شنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۵, ۱:۴۹ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 207 بار
- سپاسهای دریافتی: 199 بار
Re: متفرقه از نیروی هوائی خودمان
با سلام
كاش مي نوشتيد كه نويسنده كامنت دوم چه كسي بود. بنده به شخصه از مطالب انتقادي از قهرمانان جنگ استقبال مي كنم چون شخصيت آنان را برايم واقعي مي سازد. درست برعكس رسمي كه اين سالها مد شده كه شهدا را افرادي بدون عيب و معصوم تصوير مي كند كه با افراد خاكي دور و برمان تفاوت هاي بسيار دارند. گويي موشكها گزيده كار بودند و تنها انسانهاي شايسته را بر مي گزيدند.
چندي پيش مطلبي در مورد شهيد دوران خواندم كه در آن (برخلاف نوشته هاي رايج) ايشان بسيار حقيقي مجسم شده بودند از جمله اينكه فهميدم اين بزرگوار در زندگي عادي فردي عجول بودند به عنوان مثال اگر وينگ من ايشان كمي تاخير مي كرد تنها از باند بلند مي شدند و در رانندگي هم به همين دليل يكبار تصادف سختي مي نمايند كه ممكن بود براي هميشه ايشان را از پرواز دور كند. باور كنيد خواندن اين مطلب باعث شد شخصيت ايشان نزد من رفيع تر گردد.
با تشكر
كاش مي نوشتيد كه نويسنده كامنت دوم چه كسي بود. بنده به شخصه از مطالب انتقادي از قهرمانان جنگ استقبال مي كنم چون شخصيت آنان را برايم واقعي مي سازد. درست برعكس رسمي كه اين سالها مد شده كه شهدا را افرادي بدون عيب و معصوم تصوير مي كند كه با افراد خاكي دور و برمان تفاوت هاي بسيار دارند. گويي موشكها گزيده كار بودند و تنها انسانهاي شايسته را بر مي گزيدند.
چندي پيش مطلبي در مورد شهيد دوران خواندم كه در آن (برخلاف نوشته هاي رايج) ايشان بسيار حقيقي مجسم شده بودند از جمله اينكه فهميدم اين بزرگوار در زندگي عادي فردي عجول بودند به عنوان مثال اگر وينگ من ايشان كمي تاخير مي كرد تنها از باند بلند مي شدند و در رانندگي هم به همين دليل يكبار تصادف سختي مي نمايند كه ممكن بود براي هميشه ايشان را از پرواز دور كند. باور كنيد خواندن اين مطلب باعث شد شخصيت ايشان نزد من رفيع تر گردد.
با تشكر
مرگ بر روی پاها بهتر از زندگی بر روی زانوان است
- پست: 1432
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲۹ آذر ۱۳۸۶, ۳:۱۸ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 595 بار
- سپاسهای دریافتی: 10288 بار
Re: متفرقه از نیروی هوائی خودمان
h.irani نوشته شده: سهشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۷, ۲:۵۴ ب.ظبا سلام
كاش مي نوشتيد كه نويسنده كامنت دوم چه كسي بود. بنده به شخصه از مطالب انتقادي از قهرمانان جنگ استقبال مي كنم چون شخصيت آنان را برايم واقعي مي سازد. درست برعكس رسمي كه اين سالها مد شده كه شهدا را افرادي بدون عيب و معصوم تصوير مي كند كه با افراد خاكي دور و برمان تفاوت هاي بسيار دارند. گويي موشكها گزيده كار بودند و تنها انسانهاي شايسته را بر مي گزيدند.
چندي پيش مطلبي در مورد شهيد دوران خواندم كه در آن (برخلاف نوشته هاي رايج) ايشان بسيار حقيقي مجسم شده بودند از جمله اينكه فهميدم اين بزرگوار در زندگي عادي فردي عجول بودند به عنوان مثال اگر وينگ من ايشان كمي تاخير مي كرد تنها از باند بلند مي شدند و در رانندگي هم به همين دليل يكبار تصادف سختي مي نمايند كه ممكن بود براي هميشه ايشان را از پرواز دور كند. باور كنيد خواندن اين مطلب باعث شد شخصيت ايشان نزد من رفيع تر گردد.
با تشكر
سلام علیکم و رحمه ا..
چون نمی دانستم آن شخص راضی است یا نه اسمش را ننوشتم . هر چند خیلی خیلی بعیداست اما حتی با کمترین احتمال نمی خواهم برایش حاشیه درست شود در حالیکه بنده خدا اصلا روحش هم خبر دار نیست . متاسفانه در اولین پست مربوط به تیمسار خامنه این موضوع را رعایت نکردم .

اگر ديدار با مرگ حق است ، چه بهتر كه اين ديدار در ميدان جنگ باشد.
- پست: 1454
- تاریخ عضویت: چهارشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۸, ۱۱:۱۷ ق.ظ
- سپاسهای ارسالی: 8701 بار
- سپاسهای دریافتی: 13240 بار
Re: متفرقه از نیروی هوائی خودمان
تاپیک بسیار خواندنی است. دست شما درد نکند. ای کاش جناب kayvan6079 عزیز هم در این خصوص اظهار نظر مینمودند؟؟؟؟ (من هم مطلبی مشابه دارم که در همین تاپیک قرار خواهم داد)
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
تا در طلب گوهر کانی کانی تا در هوس لقمهٔ نانی نانی
این نکتهٔ رمز اگر بدانی دانی هر چیزی که در جستن آنی آنی
https://www.instagram.com/javad.molaiee/
این نکتهٔ رمز اگر بدانی دانی هر چیزی که در جستن آنی آنی
https://www.instagram.com/javad.molaiee/
- پست: 1432
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲۹ آذر ۱۳۸۶, ۳:۱۸ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 595 بار
- سپاسهای دریافتی: 10288 بار
Re: متفرقه از نیروی هوائی خودمان
سلام علیکم و رحمه ا...
خلبانان ایرانی که در طول جنگ هشت ساله با عراق با هواپیماهای شکاری پناهنده شدند
2- در 12 تیر 1362 سروان ایرج فاضلی با یک فروند جنگنده اف-5 از پایگاه دوم شکاری تبریز به فرودگاه شهر وان ترکیه پناهنده شد سروان فاضلی به علت مخالفت با جمهوری اسلامی پناهنده شد هواپیما یک هفته بعد به ایران بازگردانده شد سروان فاضلی در سال 1368 در آمریکا ناپدید شدند
3- در اواخر سال 1362 سروان مصطفی وجدانی طباطبایی با یک فروند جنگنده اف-5 از پایگاه پنجم شکاری امیدیه به فرودگاه شهر طائف عربستان پناهنده شد سروان وجدانی به علت مخالفت با جنگ پناهنده شد هواپیما یک هفته بعد به ایران بازگردانده شد سروان وجدانی طباطبایی چند سال بعد درخواست بازگشت به کشور را کرد که با درخواست ایشان موافقت شد ولی هنگامی که هواپیما در حال نشستن در خاک ایران بود سروان طباطبایی اقدام به خودکشی کرد که خوشبختانه زنده ماند و چند سال زندانی شد و سپس آزاد شد و الان در ایران زندگی میکند
خلبانان ایرانی که در طول جنگ هشت ساله با عراق با هواپیماهای شکاری پناهنده شدند
1- در 13 اسفند 1360 سروان خلبان محمد حسن منصوری با یک فروند جنگنده اف-4 از پایگاه ششم شکاری بوشهر به پایگاه ظهران عربستان پناهنده شد منصوری جزو گره مجاهدین خلق بود کابین عقب (ستوان بهمن لطفی) و هواپیما یک هفته بعد به ایران بازگردانده شدند سروان منصوری در جریان بمب گزاری در اجلاس مجاهدین در ترکیه کشته شد (متاسفانه از محمد حسن منصوری عکسی پیدا نکردم دوستان لطفا اگر عکسی از منصوری دارند ارسال کنند)
[External Link Removed for Guests]
ایرج فاضلی
ایرج فاضلی
2- در 12 تیر 1362 سروان ایرج فاضلی با یک فروند جنگنده اف-5 از پایگاه دوم شکاری تبریز به فرودگاه شهر وان ترکیه پناهنده شد سروان فاضلی به علت مخالفت با جمهوری اسلامی پناهنده شد هواپیما یک هفته بعد به ایران بازگردانده شد سروان فاضلی در سال 1368 در آمریکا ناپدید شدند
[External Link Removed for Guests]
مصطفی وجدانی طباطبائی
مصطفی وجدانی طباطبائی
3- در اواخر سال 1362 سروان مصطفی وجدانی طباطبایی با یک فروند جنگنده اف-5 از پایگاه پنجم شکاری امیدیه به فرودگاه شهر طائف عربستان پناهنده شد سروان وجدانی به علت مخالفت با جنگ پناهنده شد هواپیما یک هفته بعد به ایران بازگردانده شد سروان وجدانی طباطبایی چند سال بعد درخواست بازگشت به کشور را کرد که با درخواست ایشان موافقت شد ولی هنگامی که هواپیما در حال نشستن در خاک ایران بود سروان طباطبایی اقدام به خودکشی کرد که خوشبختانه زنده ماند و چند سال زندانی شد و سپس آزاد شد و الان در ایران زندگی میکند
[External Link Removed for Guests]
رحمان قناعت پیشه
رحمان قناعت پیشه
4- در 8 شهریور 1363 سروان خلبان رحمان قناعت پیشه با یک فروند جنگنده اف-4 از پایگاه ششم شکاری بوشهر به پایگاه بغداد عراق پناهنده شد سروان قناعت پیشه به علت اعدام برادرش حمید قناعت پیشه که از سرکردگان گروه مجاهدین خلق در شیراز بود پناهنده شد کابین عقب (ستوان داود صحتی دهخوارقانی) حاضر به همکاری با عراق نشد و در سال 1369 با سایر آزادگان به ایران بازگشت هواپیما در جریان حملات آمریکا به عراق نابود شد از سرنوشت سروان قناعت پیشه اطلاعات دقیقی در دست نیست اما احتمالا سروان رحمان قناعت پیشه چند سال قبل در انگلستان ترور شد
[External Link Removed for Guests]
احمد مرادی طالبی
احمد مرادی طالبی
5- در 9 شهریور 1365 سرگرد احمد مرادی طالبی با یک فروند جنگنده اف-14 از پایگاه هشتم شکاری اصفهان به یک پایگاه مرزی در عراق پناهنده شد سرگرد مرادی به علت مخالفت با جمهوری اسلامی (کتک خوردن از ماموران کمیته) پناهنده شد کابین عقب (سروان حسن نجفی) حاظر به همکاری با عراق نشد و در سال 1369 با سایر آزادگان به ایران بازگشت هواپیما توسط آمریکایی ها از عراق خارج شد سرگرد مرادی در سال 1366 در ژنو سویس ترور شد .
اگر ديدار با مرگ حق است ، چه بهتر كه اين ديدار در ميدان جنگ باشد.
- پست: 60
- تاریخ عضویت: شنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۵, ۱:۴۹ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 207 بار
- سپاسهای دریافتی: 199 بار
Re: متفرقه از نیروی هوائی خودمان
abdolmahdi نوشته شده: دوشنبه ۳ دی ۱۳۹۷, ۳:۰۸ ب.ظسلام علیکم و رحمه ا...
خلبانان ایرانی که در طول جنگ هشت ساله با عراق با هواپیماهای شکاری پناهنده
1- در 13 اسفند 1360 سروان خلبان محمد حسن منصوری با یک فروند جنگنده اف-4 از پایگاه ششم شکاری بوشهر به پایگاه ظهران عربستان پناهنده شد منصوری جزو گره مجاهدین خلق بود کابین عقب (ستوان بهمن لطفی) و هواپیما یک هفته بعد به ایران بازگردانده شدند سروان منصوری در جریان بمب گزاری در اجلاس مجاهدین در ترکیه کشته شد (متاسفانه از محمد حسن منصوری عکسی پیدا نکردم دوستان لطفا اگر عکسی از منصوری دارند ارسال کنند)
ایرج
2- در 12 تیر 1362 سروان ایرج فاضلی با یک فروند جنگنده اف-5 از پایگاه دوم شکاری تبریز به فرودگاه شهر وان ترکیه پناهنده شد سروان فاضلی به علت مخالفت با جمهوری اسلامی پناهنده شد هواپیما یک هفته بعد به ایران بازگردانده شد سروان فاضلی در سال 1368 در آمریکا ناپدید
مصطفی وجدانی طباطبائی
3- در اواخر سال 1362 سروان مصطفی وجدانی طباطبایی با یک فروند جنگنده اف-5 از پایگاه پنجم شکاری امیدیه به فرودگاه شهر طائف عربستان پناهنده شد سروان وجدانی به علت مخالفت با جنگ پناهنده شد هواپیما یک هفته بعد به ایران بازگردانده شد سروان وجدانی طباطبایی چند سال بعد درخواست بازگشت به کشور را کرد که با درخواست ایشان موافقت شد ولی هنگامی که هواپیما در حال نشستن در خاک ایران بود سروان طباطبایی اقدام به خودکشی کرد که خوشبختانه زنده ماند و چند سال زندانی شد و سپس آزاد شد و الان در ایران زندگی
رحمان قناعت
[font=Arial,sans-serif] [font=Tahoma,Geneva,sans-serif]4- در 8 شهریور 1363 سروان خلبان رحمان قناعت پیشه با یک فروند جنگنده اف-4 از پایگاه ششم شکاری بوشهر به پایگاه بغداد عراق پناهنده شد سروان قناعت پیشه به علت اعدام برادرش حمید قناعت پیشه که از سرکردگان گروه مجاهدین خلق در شیراز بود پناهنده شد کابین عقب (ستوان داود صحتی دهخوارقانی) حاضر به همکاری با عراق نشد و در سال 1369 با سایر آزادگان به ایران بازگشت هواپیما در جریان حملات آمریکا به عراق نابود شد از سرنوشت سروان قناعت پیشه اطلاعات دقیقی در دست نیست اما احتمالا سروان رحمان قناعت پیشه چند سال قبل در انگلستان ترور
[font=Arial,sans-serif]
[font=Tahoma,Geneva,sans-serif]احمد مرادی
[font=Arial,sans-serif][font=Tahoma,Geneva,sans-serif][font=Arial,sans-serif][font=Tahoma,Geneva,sans-serif] [font=Tahoma,Geneva,sans-serif]5- در 9 شهریور 1365 سرگرد احمد مرادی طالبی با یک فروند جنگنده اف-14 از پایگاه هشتم شکاری اصفهان به یک پایگاه مرزی در عراق پناهنده شد سرگرد مرادی به علت مخالفت با جمهوری اسلامی (کتک خوردن از ماموران کمیته) پناهنده شد کابین عقب (سروان حسن نجفی) حاظر به همکاری با عراق نشد و در سال 1369 با سایر آزادگان به ایران بازگشت هواپیما توسط آمریکایی ها از عراق خارج شد سرگرد مرادی در سال 1366 در ژنو سویس ترور شد .
با سلام
بسيار پست جالب و در عين حال غم انگيزي بود. منتظر ادامه مقاله در خصوص هواپيماهاي غير جنگنده فراري از كشور مانند جت فالكون علي اكبر محمدي يا هركولس جواد حسيني و از همه عجيب تر فرار بهزاد معزي هستيم.
موفق باشيد
مرگ بر روی پاها بهتر از زندگی بر روی زانوان است
- پست: 1432
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲۹ آذر ۱۳۸۶, ۳:۱۸ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 595 بار
- سپاسهای دریافتی: 10288 بار
Re: متفرقه از نیروی هوائی خودمان
سلام علیکم و رحمه ا...
هرمز ق نوشته
پدرم در ردیف دوم نفر دوم از سمت چپ ایستاده.
هرمز ق ... انی نوشته :

تیمسار خاتمی فرمانده نیروی هوائی
بهداد نوشته :

هواپیمای P-47

تصویر تاریخی از سازندگان قدرتمندترین نیروی هوایی خاورمیانه در کنار هواپیمای پی-47 ابتدای دهه 30
شادروان ارتشبد محمد خاتمی
شادروان سپهبد نادر جهانبانی
شادروان سپهبد امیرحسین ربیعی
شادروان سپهبد شاپور آذربرزین
شادروان سرلشکر علی قمقانی
سرلشکر محمد حسین مهرمند
و ؟؟؟
شادروان ارتشبد محمد خاتمی
شادروان سپهبد نادر جهانبانی
شادروان سپهبد امیرحسین ربیعی
شادروان سپهبد شاپور آذربرزین
شادروان سرلشکر علی قمقانی
سرلشکر محمد حسین مهرمند
و ؟؟؟
جعفر ق نوشته :
عکس جالبی است.. بقیه را در عکس نمیشه تشخیص داد..یا من نمیشناسم.
اما از خلبانان همدوره و اکتیو آن زمان اسما" چند تایی را یادم هست.. یا دیده بودم... مثلا".. تردید ندارم که.. جناب سپهبد.. امیر کامیابی پور...حتما" حتما" بودند و باید در این عکس باشند.. ( به ایشان ارادت دارم.. و در پایگاه های مختلف از وحدتی تا مهرآباد فرمانده این حقیر بودند.. مرد بزرگ و شریف و مدیر.. افسر وطن پرست.)
حاج سید جوادی.. اولین فرمانده ترابری شیراز.. در اثر مریضی احتمال" سرطان خون.. بیمارستان نیروی هوایی در تهران فوت کردند.. دکتر باقری خیلی زحمت کشید و سعی کرد.. نتوانست ....
زند وکیلی.. خلبان اف ۸۶.. وحدتی دیدمشان..یک ماشین پلیمیوت قرمز رنگ قشنگ داشت.. همیشه در پایگاه نمایش و جولان میداد.. چون هیچ کس دیگر آنموقع آنجا ماشین شخصی نداشت..
اما از خلبانان همدوره و اکتیو آن زمان اسما" چند تایی را یادم هست.. یا دیده بودم... مثلا".. تردید ندارم که.. جناب سپهبد.. امیر کامیابی پور...حتما" حتما" بودند و باید در این عکس باشند.. ( به ایشان ارادت دارم.. و در پایگاه های مختلف از وحدتی تا مهرآباد فرمانده این حقیر بودند.. مرد بزرگ و شریف و مدیر.. افسر وطن پرست.)
حاج سید جوادی.. اولین فرمانده ترابری شیراز.. در اثر مریضی احتمال" سرطان خون.. بیمارستان نیروی هوایی در تهران فوت کردند.. دکتر باقری خیلی زحمت کشید و سعی کرد.. نتوانست ....
زند وکیلی.. خلبان اف ۸۶.. وحدتی دیدمشان..یک ماشین پلیمیوت قرمز رنگ قشنگ داشت.. همیشه در پایگاه نمایش و جولان میداد.. چون هیچ کس دیگر آنموقع آنجا ماشین شخصی نداشت..
جهان بینی.. که همه میدانید .. مهر آباد روی باند سانحه داد..
شاهرخی.. که همه میشناسید..
ایمانیان.. ( اصغر.. ) که همه میشناسد.. آخرین بار در کانادا...
یوسفی.. ایشان هم حدود ۱۹۶۰-۶۱.. وحدتی اف ۸۶ پرواز میکردند. اوخر ستاد نیرو بود.. و در امریکا...
رضازاده.. شروع وحدتی آنجا.. اف ۸۶ پرواز میکرد. دیدمشان.. ولی بعدا" نمیدانم چه شد.. گمانم باز نشسته شد..
قانونا" اینها هم باید در این عکس باشند...
ایمانیان.. ( اصغر.. ) که همه میشناسد.. آخرین بار در کانادا...
یوسفی.. ایشان هم حدود ۱۹۶۰-۶۱.. وحدتی اف ۸۶ پرواز میکردند. اوخر ستاد نیرو بود.. و در امریکا...
رضازاده.. شروع وحدتی آنجا.. اف ۸۶ پرواز میکرد. دیدمشان.. ولی بعدا" نمیدانم چه شد.. گمانم باز نشسته شد..
قانونا" اینها هم باید در این عکس باشند...
هرمز ق نوشته
پدرم در ردیف دوم نفر دوم از سمت چپ ایستاده.
ممنون از لطفت جناب اقای جعفر ق
من بچه بودم یادم میاد پدر ساعت پنج صبح به اداره میرفت و ساعت شش و یا هفت بر می کشت. پدر به همراه سرگرد شاکری و تیمسار ساوجی از بنیان گذاران امنیت پرواز و سوانح عملیاتی نیروی هوایی بودند. از لطف شما مجددا ممنون هستم.
من بچه بودم یادم میاد پدر ساعت پنج صبح به اداره میرفت و ساعت شش و یا هفت بر می کشت. پدر به همراه سرگرد شاکری و تیمسار ساوجی از بنیان گذاران امنیت پرواز و سوانح عملیاتی نیروی هوایی بودند. از لطف شما مجددا ممنون هستم.
جعفر ق نوشته
جناب هرمز خان..
پسر جناب ق ... انی پدر خوب شما یک موقعی رییس بنده. و رییس امنیت پرواز نیروی هوایی در ستاد نیرو.. بودند.. بعد از جهانبانی..
فقط میخواستم سلامی عرض کنم.. و یادی از آن مرد مدیر و بزرگ.. و بگویم... روحش شاد..
چه خاطراتی از کمیسیونهای ماهیانه امنیت پرواز در دفتر ایشان که ماها از امنیت پرواز پایگاه ها میآمدیم.. و مناز پایگاه یکم.. و کمیسیون همیشه در ستاد نیرو.. خیلی وقت ها هم سرگرد شاکری معاون ایشان جلسه را مدیریت میکردند..
روح رفتگان شاد..
و عمر مانده ها.. داراز و بسلامت..
زندگی مشتی خاطره است..
پسر جناب ق ... انی پدر خوب شما یک موقعی رییس بنده. و رییس امنیت پرواز نیروی هوایی در ستاد نیرو.. بودند.. بعد از جهانبانی..
فقط میخواستم سلامی عرض کنم.. و یادی از آن مرد مدیر و بزرگ.. و بگویم... روحش شاد..
چه خاطراتی از کمیسیونهای ماهیانه امنیت پرواز در دفتر ایشان که ماها از امنیت پرواز پایگاه ها میآمدیم.. و مناز پایگاه یکم.. و کمیسیون همیشه در ستاد نیرو.. خیلی وقت ها هم سرگرد شاکری معاون ایشان جلسه را مدیریت میکردند..
روح رفتگان شاد..
و عمر مانده ها.. داراز و بسلامت..
زندگی مشتی خاطره است..
جناب هرمز خان..
من توسط جناب ساوجی به امنیت پرواز پایگاه یکم برده شدم.. مدتی همامنیت پرواز پایگاه یکم..جناب ساوجی بودند..و حسن کامراننوش.. و من..
من توسط جناب ساوجی به امنیت پرواز پایگاه یکم برده شدم.. مدتی همامنیت پرواز پایگاه یکم..جناب ساوجی بودند..و حسن کامراننوش.. و من..
جناب ساوجی آنمرد شریف و بزرگ رییس امنیت پرواز پایگاه یکم بودند. باضافه حسن کامراننوش که قلعه مرغی با رضا رضوی و اصغر نعمتی با سسنا دوموتوره سانحه دادند. و من.... که هر سه هم.. اف ۵ پرواز میکردیم. البته در واقع اولین رییس امنیت پرواز نیروی هوایی تا آنجایی که یادم هست.. جناب جهانبانی بودند.. گمانم برنجیان حتی مدتی قبل از جناب جهانبانی مدتی رییس امنیت پرواز نیروی هوایی بود که از آنجا رفت به ریاست ضد اطلاعات.. بابا..خدا بیامرز.. از جهانبانی تحویل گرفت.. کاملا" یادمهست.. بله جدید تر ها نباید زحمات و خدمات قدیمی تر ها را که با دست خالی.. آن نیروی هوایی را ساختند.. فراموش یا دست کم بگیرند...
جعفر ق ادامه می دهد :
ضمنا"..
مرحوم پدر.. دست به قلم خوبی داشتند.. همه و هر کسی توانایی نوشتن طرح. و انشاء خوب.. نداشت..
ولی تیمسار ق ...انی معروف و ماهر به انشاء و طرح نویسی بود. مثلا".. یادم هست.. ربیعی در نوشتن نامه خیلی زبده نبود... در پایگاه یکم.. بارها من از طرف یا برای ایشان نامه نوشتم.. روح همشان شاد.. یادشان گرامی.. زحماتشان بر دیده منت..
ولی تیمسار ق ...انی معروف و ماهر به انشاء و طرح نویسی بود. مثلا".. یادم هست.. ربیعی در نوشتن نامه خیلی زبده نبود... در پایگاه یکم.. بارها من از طرف یا برای ایشان نامه نوشتم.. روح همشان شاد.. یادشان گرامی.. زحماتشان بر دیده منت..
هرمز ق ... انی نوشته :
یادم آوردی درسته پدرم تمام نامه های شرف عرضی های تیمسار خاتم رو می نوشت و بعد از ان هم تیمسار ربیعی ... بیادم میاد من و پدرم روزی در گلایدر بودیم و هوا بسیار طوفانی و تاریک بود و تیمسار ربیعی با F5 در هوا بود نمی تونست خودشو به فرودگاه مهرباد برسونه با پدر از هواپیما تماس گرفت و تصمیم گرفت در باند دوشان تپه که فقط برای هواپیماهای ترابری بود هواپیماشو بشونه. و با مهارت کامل F5 رو اخر باند نشاند. خیلی وضع عجیبی بود
جعفر ق نوشته :
ربیعی از نظر پرواز.. خوب بود.. دست به قلم... نه. درسته پدر شما.. خیلی از طرح شما و شرف عرض را می نوشت.. درسته.. ولی از نظر پرواز.. . وقتی که سروان ناهید با ستوان ۲ ریاحی در مشهد.. که برای یک مانور رفته بودیم... بعلت دید بد ناگهانی و ابر روی باند.. مجبور شدند روی چاده مشهد به قوچان اف ۵ ها را بنشانند.. من با دژبان اول کسانی بودیم که خودمان را به محل رساندیم.. جاده را بستیم. و از گردان نگهداری آمدند اف ه ها را به کنار جاده کشیدند.. و نگهبان گذاشتیم تا روز بعد....
روز بعد.. سرهنگ ۲ ربیعی وسرگرد مهرمند آن دو فروند اف ۵ آ.. را از روی جاده پرواز دادند و به فرودگاه مشهد آوردند.. من کنار جاده ایستاده بودم.. و شاهد آن take off بودم. الحق.. پرواز ربیعی.. خوب بود..
دست بقلم.. اصلا"..
روز بعد.. سرهنگ ۲ ربیعی وسرگرد مهرمند آن دو فروند اف ۵ آ.. را از روی جاده پرواز دادند و به فرودگاه مشهد آوردند.. من کنار جاده ایستاده بودم.. و شاهد آن take off بودم. الحق.. پرواز ربیعی.. خوب بود..
دست بقلم.. اصلا"..

تیمسار خاتمی فرمانده نیروی هوائی
بهداد نوشته :
زندهیاد آرتشبد خاتمی در این عکس، ستوان ۱ هستند و واکسیلشان را بر شانه راست بستهاند. خیلی جالبه. اینقدر جوان، ندیده بودمشان!
جعفر ق نوشته :
درسته.. خوب دقت کردید.. مشخصه که.. دو خط روی شانه ایشانهست.. و باید ستوان یکم باشند.. پس همه بقیه.. باید.. ستوان ۲ باشند..

؛؛ عکس جدید؛؛
جعفر ق نوشته :
در این عکس.. آنهایی که مشخص هستند.. ربیعی. مهرمند. و خرمی.. را شناختم.. سمت چپ ربیعی دو نفر ایرانی را نشناختم..
در این عکس.. آنهایی که مشخص هستند.. ربیعی. مهرمند. و خرمی.. را شناختم.. سمت چپ ربیعی دو نفر ایرانی را نشناختم..
هرمز ق نوشته :
نفر سمت چپی ربیعی اسمشون بخاطر نمی اورم ولی نفر بعدی تیمسار سید جوادی هستش
نفر سمت چپی ربیعی اسمشون بخاطر نمی اورم ولی نفر بعدی تیمسار سید جوادی هستش
جعفر ق نوشته :
مرسی.. . سید جوادی هم روحش شاد.. از نظر درجه.. سید جوادی از ربیعی یکی. دو سال ارشد تر بود.. حدود کامیابی پور بود.. این عکس خیلی قدیمی است.. شاید فقط.. جناب مهرمند بقیه را بشناسند.
مرسی.. . سید جوادی هم روحش شاد.. از نظر درجه.. سید جوادی از ربیعی یکی. دو سال ارشد تر بود.. حدود کامیابی پور بود.. این عکس خیلی قدیمی است.. شاید فقط.. جناب مهرمند بقیه را بشناسند.

هواپیمای P-47
هرمز ق نوشته :
یادم میاد پدرم میکفت اکر موتورش وا میزد مثل قلوه سنگ میافتاد پایین
فری ح نوشته :
فری ح نوشته :
درست است ... هواپیمای P-47 با موتور R-1830 پرات اند ویتنی دماغه هواپیمای تاندربولت را بسیار سنگین کرده بود . این موتور 14 سیلندر داشت در دو ردیف ( خطی )

هرمز ق نوشته :
پدرم در موقع تست پرواز F4 قبل خریداری ایران
اگر ديدار با مرگ حق است ، چه بهتر كه اين ديدار در ميدان جنگ باشد.
- پست: 60
- تاریخ عضویت: شنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۵, ۱:۴۹ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 207 بار
- سپاسهای دریافتی: 199 بار
Re: متفرقه از نیروی هوائی خودمان
با سلام
متاسفانه در زمان خواندن همين مقاله به من خبر رسيد تيمسار خلبان احمد دانشمندي دعوت حق را لبيك گفتند.
از شدت ناراحتي امكان تايپ ندارم.
متاسفانه در زمان خواندن همين مقاله به من خبر رسيد تيمسار خلبان احمد دانشمندي دعوت حق را لبيك گفتند.
از شدت ناراحتي امكان تايپ ندارم.
مرگ بر روی پاها بهتر از زندگی بر روی زانوان است
- پست: 1432
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲۹ آذر ۱۳۸۶, ۳:۱۸ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 595 بار
- سپاسهای دریافتی: 10288 بار
Re: متفرقه از نیروی هوائی خودمان
h.irani نوشته شده: شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۷, ۳:۱۸ ب.ظبا سلام
متاسفانه در زمان خواندن همين مقاله به من خبر رسيد تيمسار خلبان احمد دانشمندي دعوت حق را لبيك گفتند.
از شدت ناراحتي امكان تايپ ندارم.
انالله و انا الیه راجعون ...
دوست عزیز جناب آقای ایرانی درگذشت مرحوم تیمسار خلبان دانشمندی را به جنابعالی و خانواده محترم و نیز عزیزان نیروی هوائی تسلیت عرض می نمایم .

اگر ديدار با مرگ حق است ، چه بهتر كه اين ديدار در ميدان جنگ باشد.
- پست: 1432
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲۹ آذر ۱۳۸۶, ۳:۱۸ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 595 بار
- سپاسهای دریافتی: 10288 بار
Re: متفرقه از نیروی هوائی خودمان
سلام علیکم و رحمه ا...
1- این داستان ابدا پایان خوشی ندارد ، اما از اول هم قرار نبوده که زندگی تنها یک ردیف رویداد های خوش و پشت سر هم باشد
در اوایل دهه پنجاه ، چندین سانحه ناگوار که اولین آنها برخورد RF-4 درهوای بد به کوه در شمال تهران بود روی داد و سپس در چند هفته و پشت سر موجی از سانحه های تلخ تمام پایگاه ها را در نوردید .مسئولین وقت بشدت آشفته شده و در پی چاره جویی افتادند .
فریاد افسر کاروان که از آنجا بیرون دویده بود ، از بالای نرده ها همه را از بهت و حیرت خارج کرد : همه ماشینها و نفرات فورا بطرف در پایگاه . برید سمت پادگان . هواپیما خورد زمین .... . خودش هم از وسط پله ها و از روی نرده پرید پایین و سوار جیپ کاروان شد .همه ، آتش نشانی ها ، آمبولانس ، ماشینهای مخصوص سانحه (Crash recovery) و حتی جرثقیل سنگین هفتاد تنی ، راه افتادند . دیوانه وار .
داستان یک سانحه
راوی : امیر خلبان مصطفی روستایی
راوی : امیر خلبان مصطفی روستایی
با درود و سلام
1- این داستان ابدا پایان خوشی ندارد ، اما از اول هم قرار نبوده که زندگی تنها یک ردیف رویداد های خوش و پشت سر هم باشد
.
2- برای ادای احترام به عزیزانی که جان خود را در راه بالا بردن توان دفاعی وطن تقدیم کردند ، ( و رویداد های آینده دورتر بخوبی درست بودن راه شان را نشان داد ) ، سعی کردم نام و تاریخی را ننویسم . از بزرگوارانی که این نوشته را می خوانند هم ، خواهش میکنم اگر بهر دلیل (ارتباط کاری و یا اجتماعی ) آشنایی دارند ، از بردن هر اسمی ، و بهمان دلیل ، خودداری کنند . لطفا .
2- برای ادای احترام به عزیزانی که جان خود را در راه بالا بردن توان دفاعی وطن تقدیم کردند ، ( و رویداد های آینده دورتر بخوبی درست بودن راه شان را نشان داد ) ، سعی کردم نام و تاریخی را ننویسم . از بزرگوارانی که این نوشته را می خوانند هم ، خواهش میکنم اگر بهر دلیل (ارتباط کاری و یا اجتماعی ) آشنایی دارند ، از بردن هر اسمی ، و بهمان دلیل ، خودداری کنند . لطفا .
3- نکته ای بسیار مهم ، خودم همراه تعدادی از همکاران عزیزم از چند صد متری ، شاهد سانحه بودیم و همچنین شرح آنرا بعد ها در گزارش رسمی سانحه خواندم . اما نه من و نه همکارانم ونه اعضای تیم بررسی سانحه ، هیچکدام در چند ثانیه آخر در آن هواپیما " نبودیم" ، بنابر این با تمام شواهدی که بنظر ما رسیده ، و نیز نوار صدای ضبط شده در آن لحظات در برج مراقبت ، باز هم احتمال دارد برداشت همه آدمها از آن سانحه اشتباه بوده و واقعیت اصلی ، بکلی چیز دیگری باشد . بهمین دلیل در صورت اشتباه دریافتم از آن سانحه ، از روان پاک دو عزیز گرامی پوزش خواهی کرده و امید به بخشایش آنان دارم . سپاس .
در اوایل دهه پنجاه ، چندین سانحه ناگوار که اولین آنها برخورد RF-4 درهوای بد به کوه در شمال تهران بود روی داد و سپس در چند هفته و پشت سر موجی از سانحه های تلخ تمام پایگاه ها را در نوردید .مسئولین وقت بشدت آشفته شده و در پی چاره جویی افتادند .
حدود هفت هشت ماه بود که در حال گذراندن دوره کابین جلو F-4 در گردان 11 شکاری مهراباد بودیم . دوره ما تمام شده و همگی منتظر مراسم فارغ التحصیلی و برگشتن به پایگاهای خود ، تقریبا روزها را فقط میگذراندیم . کلاس بعدی شروع شده و دوستان ما حسابی سرگرم درس خواندن و پرواز بودند . استادان بسیار خوبمان ، که مدتی از بابت کلاس ما خیالشان راحت شده بود ، دو مرتبه با تمام توان و اکثرا دو یا سه مرتبه در روز پرواز میکردند .
بچه های کلاس ما ، که دیگر کار وباری نداشتیم ، روز ها دور هم جمع شده و سر به سر همدیگر میگذاشتیم . البته گاهی هم شانسی ، پروازی بهمان میخورد و در پرواز های ناوبری گردان 12 ، زمانیکه خلبان کم می آوردن ! یکی دو ساعتی داخل کابین را می دیدیم .
یکی از سرگرمی های ما در آن روزها ، این بود که در زمان برگشت هواپیماهای کلاس جدید از منطقه پروازی ، به کنار کاروان ( Mobile ) ، سر باند که زیاد هم از گردان دور نبود رفته و نشستن و بلند شدن ( Touch & goes) بچه های جدید را نگاه کنیم و به آنها نمره بدهیم ! . خب یه خلبان جوان و عاشق پرواز که نمیره خیابون گردی ! . یا توی کابین به داد و فریاد استاد گوش میده ویا بیرون هواپیما از داد فریاد استاد سر یه شاگرد دیگه احساس آرامش میکنه ! .
آنروز ، بعداز خوردن صبحانه ، و یه کمی گپ زدن در باشگاه گردان ، ( از کلمه باشگاه ! تعجب نکنید ، یه اطاق هفت در هشت متری ، دور تادورش مبل نشستن ، یه گوشه میز چای و بغلش میز تلفن ، یه طرف هم یه تلویزیون ، اسمش باشگاه بود ! ) در دسته های دو سه تایی از گردان خارج شده و گپ زنان از بغل ساختمان عملیات و گردان هلیکوپتر آنزمان ، بطرف سر باند و کاروان رفتیم . از مجموع چهارده پانزده پرواز صبح ، تازه یکی دو تا برگشته و در حال تمرین نشستن و بلند شدن بودند . از همان وسط راه هم کارشناسی های ما هم شروع شد ! . این یکی بالا است ! حتما مجبور میشه دوباره بره ( Go around ) " زمانیکه خلبانی تشخیص میده نشستن خطرناکه و موتور میده و دومرتبه پرواز میکنه " . نگاه کن اون یکی چطور بال بال میزنه ! خلاصه نظریات مختلف و گاهی متضاد ! مرتبا صادر می شد. رسیدیم کاروان و چشمها همه به بالا و سمت فاینال " ضلع آخر نشستن " .
ساعت نزدیک ده صبح بود . سه هواپیمای F-4 در داخل دوره نشستن بودند که با توجه به ترافیک سنگین مهراباد ، با زحمت و نیز مهارت برج مراقبت ، خود را لابلای هواپیماهای مسافربری جا داده و فرصتی برای یک نشستن و بلند شدن پیدا می کردند .
اولی ، در حال نشستن بود و بر خلاف میل و تصور ما ، تا نشست چتر دمش باز شد و رفت ته باند . دومی در اواسط گردش آخر ( Final turn ) بود .)گردشی که در آن هواپیما ، با چرخ و فلاپ باز ، مرتبا ارتفاع کم کرده تا بالاخره در امتداد باند و با سرعت و ارتفاع مناسب قرار گیرد . لطفا شماتیک دستی را ببینید ( .
گردشش مقداری بنظر عجیب میآمد . البته غیر عادی نبود . بنظر می آمد مقداری داخل گردش عادی باشد . از وسط های گردش ، مشخص بود که یا استاد هواپیما را گرفته و یا شاگرد را متوجه اشتباهش کرده ، بطوریکه برای لحظاتی هواپیما از گردش کاملا خارج شد و دومرتبه چرخید . زمانیکه تقریبا به اوایل باند رسید ، هنوز با باند مقداری زاویه داشت و بهمین خاطر خیلی دیر نشست ( Long landing ) . سپس موتور داد و بلند شد . نشستن خوبی نبود و نمره ای هم نگرفت !
دو مرتبه سرها به سمت فاینال و هواپیمای بعدی چرخید . گردشش مناسب و فاینال خوب و تقریبا جلوی ما دود لاستیکها بلند شد و بلافاصله صدای موتور ها آمد . نمره خوبی داشت !
هواپیمای اول ، روبروی باند در ضلع موافق باد (Down wind ) چرخها را زده و لحظاتی بعد گردشش را شروع کرد . اینبار بنظر می آمد با زاویه گردش کمتری پایین میاد . در اواخر گردش زاویه خود را بیشتر کرد و با مقدار کمی رد کردن امتداد باند (Over shoot ) شروع به تصحیح خود نمود . بالاخره در جای مناسبی قرار گرفت و تقریبا جلوی ما وشاید صد پایی جلوتر نشست و بلافاصله موتور داد . چند نفری با دست زدن تشویقش کردند !
هواپیمای دوم هم خوب نشست و تشویقی هم گرفت .
اولی باز با چرخ پایین آماده شروع گردش بود .از فاصله دوری در امتداد باند ، یک دسته سه فروندی را دیدیم که به فرودگاه نزدیک می شدند . احتمالا بچه های گردان 12 که از یک پرواز جمع یا گانری برمی گشتند . اگر آنها هم به دوره ترافیک اضافه میشدند ، دوره خیلی شلوغ می شد ! اما این مشکل برج مراقبت بود که فاصله ها را تنظیم کند . ما به کارشناسی بی تجربه ها ! ادامه دادیم ! .
از همان ابتدای گردش ، هواپیما حالتی غیر عادی و عصبی داشت . مرتبا زاویه چرخش را کم و زیاد گی کرد . در اواسط گردش ، مشخص بود که بجای باند مهراباد ، وسط شهر تهران خواهد نشست! . چندین بار دیگر زاویه گردش از حالت عادی بیشتر ، خیلی بیشتر و دوباره کم شد .اواخر گردش معلوم بود امکان ندارد این هواپیما در باند بنشیند . زیاد شدن دود پشت هواپیما خبر از موتور صد در صد داد .امتداد فاینال را رد کرد . دماغ بالا ، و کمی بعد ، خیلی بالا بود . درست مانند یک فیلم حرکت آهسته ، هواپیما که در گردش به چپ بود ، ناگهان به راست کج شد ، و بلافاصله به چپ برگشت و سپس با دماغ خیلی بالا دو مرتبه و شدید به راست رول( Snap) زد ! رول زدن با چرخیدن خیلی تفاوت دارد . رول چنان ناگهانی است که باور نمی کنی ! بنظرم رسید هواپیما بیش از هفتاد درجه به راست رفت ، کمی برگشت و اینبار کاملا سر خود و بسیار ناگهانی از آسمان به پایین افتاد ! واقعا افتاد . بدون حرکت به جلو .
همه اینها شاید در دو سه ثانیه روی داد و هواپیما پشت درختهای پادگان آنطرف جاده قبل از باند ناپدید شد و در لحظه قارچ دود و آتش بلند شد و بلافاصله "بوم" انفجار رسید . همه خشکمان زده بود . باور کردنی نبود . با آن تجربه ناچیزم ، در مورد سانحه زیاد خوانده و شنیده بودم ، اما اینکه یک فانتوم زیبا و سالم ، با آن صدای رویایی که تمام عمرم عاشقش بودم ، جلو چشمهام زمین بخوره از حد درک مغزی ام خارج بود . نمی توانستم بفهمم چه شده ! . هر بوم انفجاری تکان جدیدی بهم میداد . مخازن سوخت یکی یکی منفجر می شدند .
[External Link Removed for Guests]
فریاد افسر کاروان که از آنجا بیرون دویده بود ، از بالای نرده ها همه را از بهت و حیرت خارج کرد : همه ماشینها و نفرات فورا بطرف در پایگاه . برید سمت پادگان . هواپیما خورد زمین .... . خودش هم از وسط پله ها و از روی نرده پرید پایین و سوار جیپ کاروان شد .همه ، آتش نشانی ها ، آمبولانس ، ماشینهای مخصوص سانحه (Crash recovery) و حتی جرثقیل سنگین هفتاد تنی ، راه افتادند . دیوانه وار .
ازین شلوغی ماهم بخودمان آمدیم .صدای انفجار های پی در پی مرتبا بگوش می رسید .بطرف گردان دویدیم . هر دو سه نفر داخل یه ماشین ریخته و بطرف در پایگاه را افتادیم . آنروز ها خیابانهای تهران کمتر شلوغ بود .رفتیم سمت پادگان .دژبان پادگان ، جلوی ورود همه را میگرفت اما وقتی لباس پروازمان را دید ، زنجیر راه بند را انداخت . جوری نگاهمان کرد که برای لحظه ای احساس بدبختی کردم .
همه جا بهم ریخته بود . آدمها ، نظامی و شخصی ، بهر طرف می دویدند . وقتی نزدیکتر شدیم گروه سانحه بشدت مشغول فعالیت بودند . و آتش نشان ها لابلای تکه های سوخته و درختها گرفتار . ما همه هول " بچه ها " بودیم ! انگار هواپیمایی در میان نبوده ! . چه بر سرشان آمده ؟ سرپرست آتش نشانی با گریه سر تکان داد و با دست به سمتی اشاره کرد.
یک صندلی پران ، بغل دیوار یک آسایشگاه سربازی افتاده و روی دیوار در دو سه متری زمین سوراخ بزرگی دیده می شد . تقریبا بیست متری هواپیما . معلوم بود صندلی با سرعت وحشتناکی به دیوار خورده و همانجا ، پایین دیوار افتاده .
نتوانستم نزدیک شوم . چند نفر هم مثل من . نفهمیدم کدامیک از دوستانی بود که چند ساعت پیش باهم شوخی میکردیم و می گفتیم و می خندیدیم . اصلا دیگر چه فرقی می کرد ؟
نتوانستم نزدیک شوم . چند نفر هم مثل من . نفهمیدم کدامیک از دوستانی بود که چند ساعت پیش باهم شوخی میکردیم و می گفتیم و می خندیدیم . اصلا دیگر چه فرقی می کرد ؟
بر گشتم به ماشین . نشستم و اندازه یه دنیا گریه کردم شاید کمی سبکتر شوم ، اما بیفایده بود .وقتی به گردان برگشتیم ، کسی حوصله حرف زدن نداشت . هر کسی گوشه ای کز کرده و در فکری بود . عده ای هم به بهداری پایگاه رفته بودند . در انتظار ....
جلسه ای از استادان در اطاق فرمانده گردان تشکیل شده بود . افسر کاروان را هم خواسته بودند . معاون عملیات و فرمانده پایگاه هم بودند . تقریبا نزدیکی های ظهر بود .
یکی از استادان از اطاق فرمانده گردان بیرون آمد . ظاهرا طاقتش از همه کمتر بود ! . با بغض و گریه گفت : تموم شد بچه ها . هر کس میخواد میتونه بره خونه. پرواز های بعد از ظهر کنسل شدن ، اما پرواز های فردا سر زمان انجام میشن . کسی دیر نکنه . برید بسلامت .
چند روز بعد ، یکی از استادان ، به نقل قول از افسر کاروان گفت : لحظاتی قبل از سانحه ، استاد پرواز سویچ رادیو رو روی کانال برج ( رادیو کاروان هم روی همون کاناله ) میگیره و میگه : ........ چکار میکنی ؟ Out of control هستیم ، بپر بیرون ...و بلافاصله صدای رادیو قطع میشه و لحظه ای بعد هواپیما میخوره زمین .
به احتمال خیلی زیاد ، شرایط خطرناک F-4 مقداری دیر تشخیص داده شد و تصمیم های مهم دیر گرفته شد . دیر در حد ثانیه ها !
به احتمال خیلی زیاد ، شرایط خطرناک F-4 مقداری دیر تشخیص داده شد و تصمیم های مهم دیر گرفته شد . دیر در حد ثانیه ها !
اما ..... عوامل دیگری هم سهیم بودند ، وشاید هم خیلی سهیم بودند . فراموش نشود که در آن محدوده زمانی ، تعداد زیادی سانحه در نیروی هوایی روی داده بود و همه جا در باره آنها صحبت میشد . صحبت های هم مثبت و هم منفی ! . شاید یکی از عوامل کمک کننده اصلی ، وقوع همان سوانح و " ترس از ایجاد و مسئول یک سانحه دیگر " بوده باشد . و شاید هم عواملی دیگر که هیچکس ، هیچگاه ، نخواهد دانست .
.
روان همه عزیزان برای همیشه پریده ، شاد باد .
.
روان همه عزیزان برای همیشه پریده ، شاد باد .
حسن فتاحی نوشته
جناب روستایی عزیز، خیلی ممنون از اینکه خاطره ی خودتون رو نوشتید. چیزی که بیش از همه به نظرم مهم امدی سختی و هزینه بر بودن آموزش جهت تربیت متخصص است. چه خلبان باشه چه فیزیکدان و مهندس و چقدر اهمیت داره که بتونیم این افراد آموزش دیده رو قدر بدونیم و برنامه و مدیریت داشته باشیم. یک سوالی در ذهنم است که قطعا به خاطر دانش بسیار بسیار اندک من از علم پروازه. مگه صندلی پران که خلبان ایجکت میکنه، با تقریب مناسب در راستای محور z به سمت بالا عمل نمیکنه؟ پس چطوری رفته خورده به دیوار؟ ممنون از وقتی که صرف سوال ساده ی من میکنید.
جناب روستایی عزیز، خیلی ممنون از اینکه خاطره ی خودتون رو نوشتید. چیزی که بیش از همه به نظرم مهم امدی سختی و هزینه بر بودن آموزش جهت تربیت متخصص است. چه خلبان باشه چه فیزیکدان و مهندس و چقدر اهمیت داره که بتونیم این افراد آموزش دیده رو قدر بدونیم و برنامه و مدیریت داشته باشیم. یک سوالی در ذهنم است که قطعا به خاطر دانش بسیار بسیار اندک من از علم پروازه. مگه صندلی پران که خلبان ایجکت میکنه، با تقریب مناسب در راستای محور z به سمت بالا عمل نمیکنه؟ پس چطوری رفته خورده به دیوار؟ ممنون از وقتی که صرف سوال ساده ی من میکنید.
روستایی جواب داده
سلام . صندلی درست عمل کرده اما هواپیما در جای نامناسب ، سرعت سقوط زیاد (sink rate ) بوده و برای عمل کردن کامل صندلی ( در کمتراز 1/3 ثانیه ) بسیار دیر شده بوده . متاسفانه .
سلام . صندلی درست عمل کرده اما هواپیما در جای نامناسب ، سرعت سقوط زیاد (sink rate ) بوده و برای عمل کردن کامل صندلی ( در کمتراز 1/3 ثانیه ) بسیار دیر شده بوده . متاسفانه .
حسن فتاحی نوشته
جناب روستایی میشه به من توضیح بدبن افسر کاروان کارش دقیقا چی هست؟
جناب روستایی میشه به من توضیح بدبن افسر کاروان کارش دقیقا چی هست؟
روستایی گفته
سلام حسن آقا . افسر کاروان که معمولا دونفر هم هستند ( یکنفر سینیور و یک کم تجربه تر و در حقیقت آموزشی ، جونیور ) از خلبانان با تجربه متوسط به بالا هستند که از قبل از شروع اولین پرواز تا خاموش کردن آخرین پرواز بایستی در کاروان باشند و وظیفه آنان / نظارت کامل بر روند پرواز ها و همکاری با برج مراقبت بدون دخالت در کار برج / کنترل کامل فاینال مخصوصا پایین بودن چرخ و فلاپ هواپیماهای نیروی هوایی / فرماندهی و نظارت بر سیستم و خود روهای آتش نشانی crash recovery جرثقیل ، آمبولانس های نیروی هوایی/ نظارت کامل و پر مسئولیت بر خزش هواپیماها و سالم و امن بودن راههای خزش و باند های پروازی / و وظیفه ای بسیار مهم ، کمک به خلبانی که اعلام حالت اضطراری بهر دلیل میکند و خواندن دستورالعملها از روی کتاب و چک لیستها و سایر نشریاتی که حتما در کاروان موجود است و درصورت درخواست خلبان / و سایر کارهایی که در این رده ای که عرض کردم قرار می گیرند . نکته مهم اینکه رییس فرودگاه ، برج مراقبت است که معمولا متعلق به سازمان هواپیمایی کشوری است و نباید در انجام وظایفش هیچگونه تداخلی انجام شود و در عین حال ، وظایف افسر کاروان نیز بسیار سنگین هستند و بایستی بیا این دو با ظرافت زیاد ، تعامل مناسبی وجود داشته باشد . مثلا رادیو کاروان روی کانل برج تنظیم می شود اما معمولا و در حالت عادی او فقط یک شنونده است
سلام حسن آقا . افسر کاروان که معمولا دونفر هم هستند ( یکنفر سینیور و یک کم تجربه تر و در حقیقت آموزشی ، جونیور ) از خلبانان با تجربه متوسط به بالا هستند که از قبل از شروع اولین پرواز تا خاموش کردن آخرین پرواز بایستی در کاروان باشند و وظیفه آنان / نظارت کامل بر روند پرواز ها و همکاری با برج مراقبت بدون دخالت در کار برج / کنترل کامل فاینال مخصوصا پایین بودن چرخ و فلاپ هواپیماهای نیروی هوایی / فرماندهی و نظارت بر سیستم و خود روهای آتش نشانی crash recovery جرثقیل ، آمبولانس های نیروی هوایی/ نظارت کامل و پر مسئولیت بر خزش هواپیماها و سالم و امن بودن راههای خزش و باند های پروازی / و وظیفه ای بسیار مهم ، کمک به خلبانی که اعلام حالت اضطراری بهر دلیل میکند و خواندن دستورالعملها از روی کتاب و چک لیستها و سایر نشریاتی که حتما در کاروان موجود است و درصورت درخواست خلبان / و سایر کارهایی که در این رده ای که عرض کردم قرار می گیرند . نکته مهم اینکه رییس فرودگاه ، برج مراقبت است که معمولا متعلق به سازمان هواپیمایی کشوری است و نباید در انجام وظایفش هیچگونه تداخلی انجام شود و در عین حال ، وظایف افسر کاروان نیز بسیار سنگین هستند و بایستی بیا این دو با ظرافت زیاد ، تعامل مناسبی وجود داشته باشد . مثلا رادیو کاروان روی کانل برج تنظیم می شود اما معمولا و در حالت عادی او فقط یک شنونده است
ابراهیم جعفرخانی نوشته
استاد عزیزم زمان آن سانحه را بیاد دارم چون خودمن مهرآباد بودم اگه بخاطر داشته باشید تابستان 55 ساعت 10صبح یک فروند RF-4 جلوی آتش نشانی درارتفاع پایین اجکت کردن هردو خلبان هم سالم پریدن اسم هردو هم یادم هست ولی نام نمی برم بعد ازرسیدگی معلوم شدهواپیما اشکالی نداشته خلبان مواخذه شد بک سیت ایشون هم شهادت داده بود دوستانه به منم گفت خلبان بعدا روی هواپیمای کشوری پرواز میکرد اگه بخاطر داشته باشید برادرشان هم خلبان
F-4 بودن .باعرض پوزش از همگی
استاد عزیزم زمان آن سانحه را بیاد دارم چون خودمن مهرآباد بودم اگه بخاطر داشته باشید تابستان 55 ساعت 10صبح یک فروند RF-4 جلوی آتش نشانی درارتفاع پایین اجکت کردن هردو خلبان هم سالم پریدن اسم هردو هم یادم هست ولی نام نمی برم بعد ازرسیدگی معلوم شدهواپیما اشکالی نداشته خلبان مواخذه شد بک سیت ایشون هم شهادت داده بود دوستانه به منم گفت خلبان بعدا روی هواپیمای کشوری پرواز میکرد اگه بخاطر داشته باشید برادرشان هم خلبان
F-4 بودن .باعرض پوزش از همگی
بهمن فرقانی نوشته
اين يكي از سوانحي بود كه من مامور بررسي ان شدم متاسفانه معلم خلبان خيلي دير كنترل هواپيما را از شاگرد گرفت درحالي كه هواپيما با زاويه حمله بالا دچار واماندگي شده بود دخالت معلم خلبان دير بود وهردو خلبان هنگامي اجكت كردند كه هواپيما تقريبا به پشت با زاويه هفتاد درجه بود و ارتفاع كافي نداشت اگريك ثانيه زودتر اجكت ميكردند زنده ميماندند جالب اينكه حدود يك سال قبل من با همين معلم خلبان كه هنوز تحت اموزش معلمي بود براي چك پرواز بمباران در شب پرواز كردم در اين پرواز من در كابين عقب بعنوان معلم بودم وايشان بعنوان شاگرد دركابين جلو پرواز ميكرد . اين پرواز در پايگاه شاهرخي انجام ميشد پس از انجام سوختگيري در پرواز شب به رنج شاهرخي امديم دسته چهار فروندي و ما ليدر دسته بودم در اولين عبور بمباران در ضلع اخر پس از رها كردن بمب هواپيما درحال شيرجه ناگهان به پشت رفت من بلافاصله كنترل راگرفتم وهواپيما را برگرداندم و درارتفاع خطرناكي از زمين ازشيرجه دراوردم وبا عصبانيت زياد سرشاگرد فرياد زدم چكار ميكني ميخواستي مارا بكشتن بدهي و شاگرد التماس كنان قسم ميخورد كه إستاد بخدا من كاري نكردم هواپيما خودش به پشت رفت باتوجه به اينكه ما ليدر دسته بوديم احتمال اينكه در جت واش جلويي افتاده باشيم وجود نداشت لذا من به شاگرد گفتم من هواپيما را دارم وبا كمال تعجب دوباره هواپيما در همان حالت قبلي ناگهان به پشت رفت و من مجددا ريكاوري كرده وبا اعلام وضعيت اضطراري برگشتيم براي نشستن مستقيم در حاليكه شاگرد پرواز ميكرد ومن انتخاب كننده اجكشن را روي هردو گذاشته بودم ودستم روي دستگيره اجكشن بود بعد از نشستن و پيگيري هاي گردان نگهداري مشخص شد كه شورتي در سيستم اتوپايلوت بوجود آمده بود كه در سرعت وحالت معيني به فرامين هواپيما آن دستور عجيب را ميداد ومن با خودم فكر ميكردم اگر آن شب ما بازمين برخورد كرده وكشته ميشديم هيچكس قادر نبود علت سانحه را پيدا كند درنتيجه خبط خلبان منطقي ترين جواب ميتوانست باشد بهر حال آن شب قسمت اين شخص نبود كه بميرد سرنوشت تاريخ ديگري را انتخاب كرده بود
اين يكي از سوانحي بود كه من مامور بررسي ان شدم متاسفانه معلم خلبان خيلي دير كنترل هواپيما را از شاگرد گرفت درحالي كه هواپيما با زاويه حمله بالا دچار واماندگي شده بود دخالت معلم خلبان دير بود وهردو خلبان هنگامي اجكت كردند كه هواپيما تقريبا به پشت با زاويه هفتاد درجه بود و ارتفاع كافي نداشت اگريك ثانيه زودتر اجكت ميكردند زنده ميماندند جالب اينكه حدود يك سال قبل من با همين معلم خلبان كه هنوز تحت اموزش معلمي بود براي چك پرواز بمباران در شب پرواز كردم در اين پرواز من در كابين عقب بعنوان معلم بودم وايشان بعنوان شاگرد دركابين جلو پرواز ميكرد . اين پرواز در پايگاه شاهرخي انجام ميشد پس از انجام سوختگيري در پرواز شب به رنج شاهرخي امديم دسته چهار فروندي و ما ليدر دسته بودم در اولين عبور بمباران در ضلع اخر پس از رها كردن بمب هواپيما درحال شيرجه ناگهان به پشت رفت من بلافاصله كنترل راگرفتم وهواپيما را برگرداندم و درارتفاع خطرناكي از زمين ازشيرجه دراوردم وبا عصبانيت زياد سرشاگرد فرياد زدم چكار ميكني ميخواستي مارا بكشتن بدهي و شاگرد التماس كنان قسم ميخورد كه إستاد بخدا من كاري نكردم هواپيما خودش به پشت رفت باتوجه به اينكه ما ليدر دسته بوديم احتمال اينكه در جت واش جلويي افتاده باشيم وجود نداشت لذا من به شاگرد گفتم من هواپيما را دارم وبا كمال تعجب دوباره هواپيما در همان حالت قبلي ناگهان به پشت رفت و من مجددا ريكاوري كرده وبا اعلام وضعيت اضطراري برگشتيم براي نشستن مستقيم در حاليكه شاگرد پرواز ميكرد ومن انتخاب كننده اجكشن را روي هردو گذاشته بودم ودستم روي دستگيره اجكشن بود بعد از نشستن و پيگيري هاي گردان نگهداري مشخص شد كه شورتي در سيستم اتوپايلوت بوجود آمده بود كه در سرعت وحالت معيني به فرامين هواپيما آن دستور عجيب را ميداد ومن با خودم فكر ميكردم اگر آن شب ما بازمين برخورد كرده وكشته ميشديم هيچكس قادر نبود علت سانحه را پيدا كند درنتيجه خبط خلبان منطقي ترين جواب ميتوانست باشد بهر حال آن شب قسمت اين شخص نبود كه بميرد سرنوشت تاريخ ديگري را انتخاب كرده بود
مصطفی روستایی نوشته
با اجازه استادم ... شورتی تقریبا معنی اتصال برق به اون صورت که مثلا میگیم " بعلت اتصالی برق فلان دستگاه سوخته " . ویا قطع و وصل ناگهانی و لحظه ای که روی کارکرد دستگاه اثر منفی بدی بگذاره .
با اجازه استادم ... شورتی تقریبا معنی اتصال برق به اون صورت که مثلا میگیم " بعلت اتصالی برق فلان دستگاه سوخته " . ویا قطع و وصل ناگهانی و لحظه ای که روی کارکرد دستگاه اثر منفی بدی بگذاره .
بهمن فرقانی نوشته
من در آن زمان رییس امنیت پرواز. پایگاه یکم شکاری بودم وماموریت بررسی این سانحه بمن واگذار شد شادروان طرز نگار معلم این پرواز بود . هر دو خلبان با زاویه بیش از هفتاد درجه اجکت کرده بودند و با صندلی بدیوار برخورد کرده بودند
من در آن زمان رییس امنیت پرواز. پایگاه یکم شکاری بودم وماموریت بررسی این سانحه بمن واگذار شد شادروان طرز نگار معلم این پرواز بود . هر دو خلبان با زاویه بیش از هفتاد درجه اجکت کرده بودند و با صندلی بدیوار برخورد کرده بودند
توضیحات اینجانب :
جسارتا عرض می کنم ، خلبانان فانتوم ساقط شده ستوان خسروبیگی در کابین جلو و سروان خلبان امیر طرزنگار در کابین عقب بودند که در سال 1355 در جریان انجام یک پرواز آموزشی در پایگاه یکم مهرآباد دچار سانحه شده و هر دو به شهادت می رسند. روحشان شاد
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
اگر ديدار با مرگ حق است ، چه بهتر كه اين ديدار در ميدان جنگ باشد.