آخرین شکار
خاطره ای از امیر خلبان مصطفی روستائی
درود
[External Link Removed for Guests]
همه هواپیماهای یک نوع و یک مدل دقیقا مشابه همدیگه هستن و معمولا اگه به شماره روی دم و بدنه و گاهی هم رنگ استتاری هواپیماها دقت نکنی ، اونها رو از هم تشخیص نمیدی! داخل کابین که تفاوت رنگ و شماره هم وجود نداره و توی کابین که نشستی ، دیگه نمیتونی بگی که با کدام یک از "تامکت " ها ، داری پرواز میکنی !
اما گاهی یه تفاوتهایی رو خلبان فقط "حس" میکنه ! نمیدونی چرا ، اما بعضی هواپیماها " یه جور دیگه " هستن و این ، دیدنی نیست ، دریافتنی است . برای من چندتا از تامکت ها ، این حس رو داشتن ، ۷۹ ، ۶۵ ، ۰۶ ، ۴۳ ، . ولی تامکت شماره ( ۶۰۳۶-۳ ) ، برای من یه جور دیگه بود ! خیلی نرم تر ، حساس تر ، شاید گوش بفرمان تر ، اصلا خیلی رفیق تر ! .
با ۳۶، خیلی راحت و قبراق بودم . شاید هم این یه موضوع روانی بود و تنها در وهم و خیال من ، اما هر وقت ۳۶ گیر من می اومد یه جورایی حس میکردم که ما دوتا ، من و تامکت ۶۰۳۶ ، همدیگه رو خیلی خوب می فهمیم ! .
----------------
اونروز ، 13/07/1360 ، همراه با دوستی جسور و دل دار ، " احمد رضا فریدونی " که در کابین عقب نشسته بود ، چهارمین پرواز صبح بودیم .
اولین تامکت صبح خیلی زود پریده و الان برگشته و روی زمین بود . ما ، بایستی شماره دو را تعویض کرده و بهمراه شماره سه ، زیر کنترل رادار " ماهشهر " ، در منطقه ۱۰ جنگی ، از قسمتهای شمالی " خلیج فارس " و جنوب غربی کشور و جبهه هامحافظت میکردیم .
سر ساعت ۱۰ صبح ، من بهمراه کابین عقب خوب و بسیار صمیمی ام ، " احمدرضا فریدونی " در تامکت دلخواهم ، ۶۰۳۶-۳ با اسم پروازی " اژدهای - ۴ " از اصفهان پرواز کردیم . هواپیما ، مسلح به دو موشک راداری " AIM-54 ، فینیکس " و دو موشک حرارتی " AIM-9سایدوایندر " بود . سر راه ، پس از سوختگیری هوایی از هواپیمای تانکر سوخترسان ، در رادیو با " اژدهای -۲ " که در حال برگشتن به اصفهان بود ، حال و احوالی کردیم و سپس با رادار " ماهشهر " تماس گرفتیم .
پیش از رسیدن به منطقه شروع به کم کردن ارتفاع کردم و در حوالی شهر " هندیجان " وارد محدوده منطقه ۱۰ شدم .همزمان در رادیو صدای خلبان " اژدهای-۳ " رو شنیدم که مشغول سوختگیری از هواپیمای سوخترسان بود ، حدودا در صد مایلی ما . منطقه ۱۰ بسیار وسیع بود . مرزهای غربی آن که حدی نداشت و تا هرجا که بُرد رادار ما می رسید ، در داخل خاک عراق امتداد داشت ، تا خودِ " بغداد "! .
مرز جنوبی منطقه ۱۰ ، تا مقداری از شمال خلیج فارس رو شامل می شد و محافظت مناطق پایینتر و مسیر کشتی های ورودی و خروجی به بنادر ایران رو بچه های "فانتوم " پایگاه شکاری بوشهر بعهده داشتن ، اونزمان هنوز اف- ۱۴ ها منتقل به بوشهر نشده بودن . حد شمالی منطقه هم تا نزدیکی های دزفول میرسد .
چند دور شرقی/غربی در منطقه زدیم و با هماهنگی رادار ماهشهر رفتیم برای سوختگیری . در دور دوم هم منطقه آرام و بی فعالیت بود و ما فقط چرخ چرخ زدیم .از سوختگیری سوم برگشتیم و منطقه رو تحویل گرفتیم .
دقایقی بعد " احمد فریدونی " چند هدف رو در داخل خاک عراق روی رادار هواپیما گرفت که خیلی در غرب "آبادان " بودن و ظاهرا در پی کار خودشون . حتی یه نگاه هم به سمت شرق نمیکردن ! .
در انتهای منطقه گشت مون ، در غرب " اهواز " ، به سمت شرق برگشتیم و هنوز گردش مون تموم نشده بود که رادار ماهشهر اولین اخطار رو داد :
" اژدهای -۴ ، هدف های شما چرخیدن بطرف شرق ، ولی هنوز فاصله شون با شما زیاده ! " . گردش رو ادامه دادم .
چند دور شرقی/غربی در منطقه زدیم و با هماهنگی رادار ماهشهر رفتیم برای سوختگیری . در دور دوم هم منطقه آرام و بی فعالیت بود و ما فقط چرخ چرخ زدیم .از سوختگیری سوم برگشتیم و منطقه رو تحویل گرفتیم .
دقایقی بعد " احمد فریدونی " چند هدف رو در داخل خاک عراق روی رادار هواپیما گرفت که خیلی در غرب "آبادان " بودن و ظاهرا در پی کار خودشون . حتی یه نگاه هم به سمت شرق نمیکردن ! .
در انتهای منطقه گشت مون ، در غرب " اهواز " ، به سمت شرق برگشتیم و هنوز گردش مون تموم نشده بود که رادار ماهشهر اولین اخطار رو داد :
" اژدهای -۴ ، هدف های شما چرخیدن بطرف شرق ، ولی هنوز فاصله شون با شما زیاده ! " . گردش رو ادامه دادم .
[External Link Removed for Guests]
به ابتدای منطقه که رسیدم ، تازه شروع به گردش کرده بودم که در وسطهای گردش ، " احمد" سه تا هدف دیگه رو در غرب "آبادان " گرفت و به رادار ماهشهر گزارش کرد . رادار یه تغییر سمت کوچکی به ما داد تا در صورت انجام حرکتی از طرف اونها ، ما موقعیت بهتری داشته باشیم .
چند دقیقه بعد ، اطلاعات جدیدتری از رادار ماهشهر دریافت کردیم :
" اژدهای-۴ ، سه تا هدف دارم درست روی آبادان که مقداری به سمت راست شما هستن ، ارتفاعشون متوسط و احتمالا هر سه تا بمب افکن ، الان سمت ۱۲۰ درجه رو گرفتن " . احمد ، که هر سه تا هدف رو روی رادار خودمون هم داشت ، اطلاعات کاملتری بمن داد .
سپس رادار ماهشهر ادامه داد :
" سه هدف رو تایید میکنم ، سمتشون الان ۱۰۰ درجه ، ارتفاع ۸ تا ده هزار پا ، دارن سریع ارتفاعشون رو کم میکنن ، احتمالا میگ های ۲۳ بمب افکن ، بالا و پایین اونها ، چیزی همراهشون نمی بینم .
" سه هدف رو تایید میکنم ، سمتشون الان ۱۰۰ درجه ، ارتفاع ۸ تا ده هزار پا ، دارن سریع ارتفاعشون رو کم میکنن ، احتمالا میگ های ۲۳ بمب افکن ، بالا و پایین اونها ، چیزی همراهشون نمی بینم .
به سرعت سویچ هارو تنظیم و سویچ اصلی جنگ افزار ها ، مستر آرم ( master arm ) رو هم مسلح کردم .
کمتر از یک دقیقه بعد احمد با خنده گفت : " مجید ، مث اینکه ازمون ترسیدن ، دارن برمیگردن عقب ،" خندیدم و با تایید رادار ، منم به عقب برگشتم .
هنوز به وسط های منطقه نرسیده بودم که رادار ماهشهر با نگرانی و عجله ، از ما خواست که فورا به سمت ۲۷۰ درجه بگردیم ، و چند لحظه بعد خیلی دستپاچه ادامه داد :
" سه فروند دیگه ، با فاصله کمی از همدیگه ، در ۱۵ مایلی "ماهشهر " دارم ، بنظر میاد اینها یه دسته پروازی دیگه هستن که زیر پوشش اون گروه قبلی ، اومدن جلو ، شما سمتتون رو ادامه بدین به ۲۵۰ درجه " .
چند ثانیه بعد هم از ما خواست که به سمت ۲۳۰ درجه بگردیم .
احمد بلافاصله اونها رو روی رادار خودمون گرفت که با فاصله های کمتر از یه مایل از همدیگه ، مستقیما بطرف "بندر ماهشهر " می اومدن .
" سه فروند دیگه ، با فاصله کمی از همدیگه ، در ۱۵ مایلی "ماهشهر " دارم ، بنظر میاد اینها یه دسته پروازی دیگه هستن که زیر پوشش اون گروه قبلی ، اومدن جلو ، شما سمتتون رو ادامه بدین به ۲۵۰ درجه " .
چند ثانیه بعد هم از ما خواست که به سمت ۲۳۰ درجه بگردیم .
احمد بلافاصله اونها رو روی رادار خودمون گرفت که با فاصله های کمتر از یه مایل از همدیگه ، مستقیما بطرف "بندر ماهشهر " می اومدن .
به " ماهشهر " گفتم :
" اون قبلی ها کجان ؟ ما اونا رو نداریم ، ممکنه بین دو گروه ما رو " ساندویچ " کنن ! " .
" ماهشهر " جواب داد :
" نه ، الان اون قبلی ها رو دارم که در حال برگشتن هستن و خیلی از شما دور شدن ، گردشتون رو ادامه بدین به ۲۰۰ درجه ، و آماده درگیری باشین " .
" نه ، الان اون قبلی ها رو دارم که در حال برگشتن هستن و خیلی از شما دور شدن ، گردشتون رو ادامه بدین به ۲۰۰ درجه ، و آماده درگیری باشین " .
تقریبا مطمئن بودم که ایندفعه دیگه حتما درگیر میشیم ، بلافاصله شروع به کم کردن ارتفاع کردم ، ۲۰۰ درجه رو گرفتم و بازم رفتم پایینتر .
یه نگاه دیگه به سویچ ها و نشان دهنده های کابین انداختم و به " احمد " گفتم :" خودشه ، به رادار بگو فعلا دیگه اطلاعاتی لازم نداریم " .
تامکت ۶۰۳۶ ، بسیار عالی جواب میداد ، مث همیشه درست همان حرکاتی که میخواستم و در ذهن ام طراحی میکردم . نه بیشتر و نه کمتر ! .
اینبار ، نوبت احمد بود که هیجان زده و با عجله فریاد بزنه که : " رادار ، ما در حال درگیری با دشمن هستیم ، یه بار دیگه دستور آتش رو تایید کن ! " .
" ماهشهر " ، بلافاصله دستور آتش رو تایید کرد و همزمان " آدرنالین " با فشار بی نهایت ، در رگ های هردوتامون فواره زد ! .
" احمد " یه تغییر سمت خیلی کوچک بمن داد و سرحال و شنگول داد زد : " مجید ، زودباش معطلش نکن ، بزن اون بی معرفت رو ! ".
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
موشک " فینیکس " ، ( شماره سریال 60261 ) ، بسیار سنگین و باوقار ، از زیر بال چپ تامکت به جلو یورش برد و در یک چشم بهمزدن ، صدها پا از ما جلو افتاد و لحظه ای بعد ، غیب شد ! .
هنوز پنج شش مایلی تا خود " بندر ماهشهر " فاصله داشتم . از این بالا ، شهر چقدر آروم و ساکت بنظر می رسید . اول یه شعله نسبتا کوچک درخشید و یهو انفجار عظیمی رو حدوا در یکی دو مایلی غرب ماهشهر دیدیم .
تقریبا بلافاصله ، در روی زمین و قبل از اسکله ها ، چشمم به دو سه تا " قارچ " انفجار بمب افتاد .
با خودم فکر کردم : " حتما اون بینوا ، بمب هاش رو یه لحظه ای پیش از مردنش ، رها کرده بوده ! " .
در چشم بهمزدنی ، آتش پدافند ضد هوایی ، با هر کالیبر ممکن ، از تمام مناطق اطرافمون بلند شد . مث این بود که همه باهم از خواب بیدار شدن !
حتی در دوردستها ، از سمت " آغاجاری " و " امیدیه" هم کپه های دود انفجار گلوله ها دیده می شدن .
بخاطر اینکه از روی " بندر " رد نشم ، و از مسیر گلوله ها هم دور بمونم ، خیلی سریع و دیوانه وار به راست سپس به چپ و دوباره به راست چرخیدم .
از لابلای گلوله هایی که می دیدم و نمی دیدم ، به چپ و راست می گشتم و " احمد " و " ۶۰۳۶ " رو هم با خودم به اینطرف و اونطرف می کشوندم .
تمام آسمون رو با چشم می پاییدم . پدافند بد جوری ما رو نشونه گرفته بود ! . انگار ما بهشون حمله کرده بودیم ! ! .
رادار ماهشهر ، با خوشحالی و فریاد های الله اکبر "محو " شدن هدف از روی صفحه رادارش رو تایید کرد و وقتی از نامهربونی های ! پدافند براش نالیدم ، سمت جدیدی بمن داد که تا اندازه ای از ترافیک گلوله های ضدهوایی اطرافمون ، کم کرد .
اطرافمون که کمی آرومتر شد ، به رادار گفتم که علاوه بر انفجار و سقوط شکاری دشمن ، انفجار چند بمب رو هم در بیابون های اطراف اسکله ها دیدم .
رادار در جواب گفت که :
" پس با این حساب شما ، شماره دو دسته پروازی رو پیش از اینکه بمب هاش رو رها کنه زدین . اون انفجار ها که دیدین ، بمب های لیدر دسته بودن .
شماره سه اصلا نزدیک بندر نرسید و دور زد و برگشت .
بعد هم فورا اضافه کرد که " الان فقط دو هدف رو در نزدیک " اهواز " دارم که از هم جدا هستن و با سرعت خیلی زیاد بطرف غرب میرن . در " اهواز" هم دوباره "وضعیت قرمز " اعلام کردیم " .
حرفش منطقی بنظرم رسید .
کمی از " بندر ماهشهر " دور شدم و خارج از محدوده آتش پدافند ، شروع به گردش کردم .
" احمد " ضمن اعلام مختصات تقریبی محل سقوط هواپیمای عراقی به رادار ، گفت که ما هیچ اثر انفجار یا برخورد بمب های شماره سه دسته پروازی در جایی ندیدیم .
ظاهرا ، یک دسته سه فروندی میگ های ۲۳ ، جهت بمباران اسکله ها و تاسیسات " بندر ماهشهر " ، با آرایش بمباران تک فروندی و چند صد پا فاصله از همدیگه ، اومده بودن .
موشک ما ، شماره دو اونها رو هدف گرفته و پس از بمباران لیدر دسته ، قبل از اینکه شماره دو به نقطه رها کردن بمب هاش برسه ، اون رو " شکار " کرده .
شماره سه هم با دیدن جهنم در جلو چشمهاش ، بمب هاش رو تو بیابونهای اطراف ماهشهر ریخته و پا به فرار گذاشته .
شماره سه هم با دیدن جهنم در جلو چشمهاش ، بمب هاش رو تو بیابونهای اطراف ماهشهر ریخته و پا به فرار گذاشته .
یک تصمیم بجا و حرکتی کاملا منطقی ! .
توضیحات :
سلام عرض خدمت استاد مهربان و عزیز خودم جناب روستایی عزیز و بزرگوار ، استاد قلم شما بی نظیر هست ، و خیلی خوب خواننده را می شناسید ، شما قدرت این را دارید که خواننده را با قلمتان تا پایان متن سر جایش بنشانید و کاری کنید که هیچ کاری جز خواندن متن نکند ، به ماننده همیشه در ابتدا غیر منتظره ، بی اندازه پرهیجان و بنده همیشه این را عرض می کنم که شما می توانید با قلم خودتان ما را هم در یک نبرد هوایی با خود شریک کنید و واقعا اون حس استرس ، آدرنالین ، خوشحالی ، ناراحتی و ... را کمی درک کنیم.
شاید برخی از عزیزان استاد بی تکرار جناب احمدرضا فریدونی را ندیده باشند.تصویر زیر مربوط به قهرمانان گمنام هواپیمای اف-۱۴ تامکت هستند ، کسانی که همیشه در درگیری های هوایی بودند ، اهداف را پیک آپ کردند و هواپیما را به واسطه گذارش به موقعی که از شلیک موشک و یا هواپیمای دشمن بوده نجات دادند ، گاهی با شوخی هایشان در کابین عقب ، گاهی با ریختن یک لیوان چای برای کابین جلو و ...
اما کمتر اسمشان آمده است و یادی از آنها شده و مگر گاهی همرزمان خودشان ، مثل شما استاد به این شکل زیبا یاد می کنید این عزیزان را. تصویر زیر مربوط به قهرمانان گمنام کابین عقب ( RIO ) هواپیمای اف-۱۴ تامکت در سال های جنگ است :
[External Link Removed for Guests]
ایستاده از راست : محمد رستم پور ، پرویز مرادی ، محمد سال افزون ، ابراهیم انصارین
نشسته از راست : شهید بزرگوار و با اخلاق غلامرضا خورشیدی ، رضا باقری ، و جناب احمد رضا فریدونی.
نشسته از راست : شهید بزرگوار و با اخلاق غلامرضا خورشیدی ، رضا باقری ، و جناب احمد رضا فریدونی.