در شماره پيش تصميم دولت ايران را براى فرستادن محمدحسن ميرزا وليعهد به آذربايجان نوشتيم و درباره پيشكار او كه درحقيقت فرمانرواى كل آذربايجان بود و نظام الملك نام داشت اطلاعاتى دراختيار خوانندگان گرامى گذاشتيم و اين نكته را هم تذكر داديم كه پيشكار جديد آذربايجان كه از رجال سالخورده و با تجربه اين آب و خاك بود به قدرى تحت تأثير تبليغات آلمانى ها قرار گرفته بود كه يقين حاصل كرده بود «ويلهلم» مسلمان شده و نام مسلمانى بر خود گذاشته است. حالا برگرديم به اردوى وليعهد كه درحال حركت به تبريز است. همان طور كه در شماره هاى پيشين نوشتيم نوشته هاى ما دراين گزارش برگرفته از روزنامه خاطرات يكى از افراد همين اردوست. سردار محترم (عزيزالسلطان) صندوقدار وليعهد و شوهرخاله او بود. اينك دنباله خاطرات:
دنباله خاطرات سردار محترم
يكشنبه ۱۵ ربيع الاول ۱۳۳۳
صبح رفتم منزل «مجدالملك»، بعضى پيغامات به والاحضرت داده بودند كه من به مجدالملك بگويم و او را روانه بكنم برود پيش نظام الملك. چون ماهى ۲۵۰۰ تومان حقوق از براى «نظام الملك» پيشكار مملكت آذربايجان معين كرده اند، ۱۲ هزار تومان از بابت مواجبش (حقوقش) پيش مى دهند ولى او مى گويد حكماً بايد ۱۷ هزار تومان بدهند. دولت هم كه وضع بى پوليش معلوم است. من پيغام بردم كه مجدالملك برود «نظام الملك» را ملاقات بكند و بگويد بيش از اين مبلغ پول كه به شما قرار شده است دولت بدهد، راه نمى افتد (فراهم نمى شود)، اگر حركت مى كنى بكن والا از براى پيشكار آذربايجان فكر ديگر بشود. (در زمان قاجار پيشكار به معنى فرمانروا بود در سال هاى بعد بويژه در دوران بعد از كودتا به رؤساى دارايى هر شهر يا ايالت پيشكار دارايى مى گفتند. كسانى هم كه در خدمت خان ها و اشراف بودند و امور اجرايى آنها را برعهده داشتند پيشكار ناميده مى شدند). سوار شدم آمدم منزل صرف ناهار كرده، قدرى روزنامه نوشتم. بعد والاحضرت محمدحسن ميرزا با تلفن بعضى فرمايشات فرمودند، معلوم شد وزرا امروز در آنجا جمع خواهند آمد، عصر هم بعضى از علما و سفيركبير عثمانى حضور والاحضرت وليعهد خواهند آمد.
بلاتكليفى وليعهد
محمدحسن ميرزا، وليعهد ۱۵ ساله ايران مدت يك ماه در باغ «موثق الدوله» بيرون دروازه جنوب غربى پايتخت به انتظار اين بود كه دولت پولى بدهد و آن جماعت بى خاصيت كه وجودشان هيچ گرهى از كار مملكت نمى گشود راهى آذربايجان شوند، سرانجام در روز ۲۴ ربيع الاول، محمدحسن ميرزا به هيأت دولت تلفن كرد و به قول سردار محترم «فرمايشات تهديدآميز» نمود و در آن گيرودار، بحران كابينه و رفت و آمد وكلا به دربار نشان دهنده غيرعادى بودن اوضاع بود. از سوى ديگر وزير سالخورده كابينه (علاءالسلطنه) در تهران با سفيركبير عثمانى ديدارهاى پياپى داشت تا شايد راه حلى براى خروج نيروهاى عثمانى از آذربايجان پيدا شود. در يكى از جلسات هم علاءالسلطنه از شدت خستگى درحال مذاكره خوابش برد.
«علاءالسلطنه هم كه چندى قبل در عمارت وزارت امور خارجه با سفيركبير عثمانى خلوت داشته است در موقعى كه سفير صحبت مى كرد خوابش برده بود و چرت مى زده است، سفير برخاسته و رفته بود. وزيرخارجه بيدار شده بود ديده بود در اتاق كسى نيست. امروز روزنامه «تنبيه» صورتشان (كاريكاتورشان) را در روزنامه كشيده بود.»
سرانجام روز حركت فرارسيد و دولت هم بعد از چانه زدن هاى فراوان پول لازم را دراختيار اردوى وليعهد كه عازم آذربايجان بود گذاشت.
سردار محترم مى نويسد:
«امروز ۲۹ شهر ربيع الاول ۱۳۳۳ - اردوى نظامى كه بايد با وليعهد بيايند به آذربايجان امروز آمده اند بيرون شهر اردو زده اند، اردو عبارت است از: يكصد نفر سرباز گرسنه دماوند، پنجاه نفر توپچى، دو عراده توپ»
فرداى آن روز شاه به باغ «موثق الدوله» واقع در بيرون دروازه باغشاه رفت تا با برادرش وداع كند و آن اردوى كذايى كه به قول سردار محترم از ۱۰۰ سرباز گرسنه دماوند تشكيل شده بود به آذربايجان برود و ارتش روسيه و عثمانى را از آن ايالت بيرون كند!!
دنباله خاطرات را مى خوانيم: «امروز دوشنبه سلخ شهر ربيع الاول سال ۱۳۳۳ - امروز شاه از صبح در باغ «موثق الدوله» ميهمان والا حضرت وليعهد هستند. رفتم شرفياب شدم، صحبت مى كردند، شطرنج بازى مى كردند، يك چوب سر طلاى ساعت دار خوب داشتم كه در سفر فرنگستان «پرنس منچيكف» سردار روس به من داد. در سفر اول ناصرالدين شاه او ميهماندار رسمى بوده است. خيلى آدم خوب و معتبرى بود. امروز آن چوب را به شاه تقديم كردم - امروز شاه نشان درجه ۲ تاج را به دست خودشان مرحمت كردند به وليعهد - امروز چهارشنبه ۲ شهر ربيع الثانى ۱۳۳۳ امروز والاحضرت وليعهد مى روند مهرآباد، دو شب يا سه شب را در مهرآباد خواهند بود بعد مى روند آذربايجان. در واقع امروز قدرى رسميت دارد رئيس الوزرا - وزير جنگ - سپهدار - فرمانفرما - و هر كس را كه مى خواهيد آنجا بود. اردوى نظامى هم حركت كرد، سه تير توپ انداختند «مؤتمن الملك» رئيس مجلس، تمام وزرا، شاهزادگان، سردارها و اجزاى نظام جمع بودند و تا دم كالسكه مشايعت كردند. يكصد نفر قزاق و دويست نفر سوار ژاندارم هم كه ملتزم ركاب خواهند بود عقب و جلوى كالسكه در حركت بودند. يك دستخط هم شاه از براى والا حضرت وليعهد مرحمت فرموده بودند، حضرت وليعهد خيلى اظهار دلتنگى كرده بودند. بدين ترتيب اردوى وليعهد در تاريخ ۹ ربيع الثانى ۱۳۳۳ به نزديكى هاى قزوين رسيد.»
«نيم فرسخ به شهر قزوين مانده چادر بزرگى زده بودند. تمام رؤساى حكومتى و تجار قزوين كه دم چادر ايستاده بودند به حضرت وليعهد معرفى شدند والاحضرت نطق مفصلى فرمودند بعد سوار شده حركت كردند به طرف قزوين. قدرى آمدند در خط زنجير قشون روس، پنجاه نفر قزاق روس، دويست نفر سرباز روس صف بسته، تاق نصرتى هم زده بودند. رئيس قشون روس، كنسول روس با اجزاى قنسولگرى و اغلب اتباع خارجه جمع بودند. بعد از آنها گذشتيم و رسيديم به اداره ژاندارمرى قزوين. صاحب منصب سوئدى كه رئيسشان بود ايستاده بود، پياده و سوار به قدر سيصد نفر بودند، موزيك هم داشتند و احترامات نظامى را به جا آوردند.
تا رسيديم دم دروازه، دروازه ها را آئين بسته بودند و بيرق ها زده بودند. آجان ها (پاسبان ها) پالتوهاى زرد و چوب هاى كوتاه كه علامت نظم است ودر كمرشان است همه جا ايستاده بودند. جمعيت غريبى بود، تمام دكان ها را آئين بسته بودند، سه شب هم چراغانى خواهند كرد براى ورود نقاره خانه مى زدند و آتش بازى خوبى كردند.»
ر.ك به خاطرات عزيز السلطان جلد ۴ ص ۲۸۴۲ محسن ميرزايى - نشر زرياب
وليعهد در قزوين به سلام نشست ولى چه سلامى اردويى بى نظم كه افرادش هم با يكديگر خرده حساب و دشمنى دارند و آدم هايى كه به فكر جيب خودشان هستند و از كيسه دولت خرج مى كنند. در مراسم سلام وليعهد ۱۵ ساله با وجود آن كه نمى خواست خشونت كند ولى از كوره در رفت زيرا دو تن از رجال اردو، بى آنكه نشانى داشته باشند نشان زده بودند كه اوقات وليعهد را تلخ كرد. ۳ روز بعد اردوى كذايى، از قزوين حركت كرد، نزديكى هاى خمسه (زنجان) داخل خاك « خمسه » ، جهانشاه خان اميرافشار پسرش را براى خير مقدم فرستاد خان مقتدرى بود كه در آن ناحيه نفوذ زيادى داشت. اين خان در زمان ناصرالدين شاه هم سركشى مى كرد تا آنجا كه شاهزاده اى را كه حاكم ايالت خمسه بود به طويله انداخت و كتك زد و بعد متوارى شد. سال هاى بعد به كمك صدراعظم امين السلطان در طويله شاهى بست نشست و بخشوده شد. اين جهانشاه خان بعدها در جريان جنگ جهانى اول دردسر بزرگى براى روس و انگليس شد كه داستان آن را در شماره هاى آتى خواهيم نوشت. بارى اين خان كه خود بسيار پير شده بود و قادر به سوارى نبود پسرش را با يكصد سوار به استقبال وليعهد فرستاد - جريان ديدار جهانشاه خان با سپهبد «دانسترويل» فرمانده نيروهاى انگليسى در ايران در گزارش هاى آينده از نظر خوانندگان گرامى خواهد گذشت.

در زنجان هم از اردوى وليعهد استقبال شد و وليعهد در مراسم رسمى از واحدهاى نظامى «خمسه» سان ديد و اردو عازم ميانه شد. اردو پس از استراحت در ميانه عازم ناحيه «تركمنچاى» شد، يعنى همان جايى كه قرارداد تركمنچاى ميان ايران و روسيه امضا شد. در اينجا حادثه اى پيش آمد كه ممكن بود عواقب وخيمى پيدا كند، ماجرا از اين قرار بود كه در تركمنچاى يكى از خان هاى شرور به نام «صارم السلطان» با يكصد سوار به استقبال وليعهد آمد. محمدحسن ميرزا طبق برنامه تشريفات، سواره مشغول «سان» ديدن شد. وليعهد همين كه به مقابل سواران «صارم السلطان» رسيد شروع كرد به فحش دادن و تغير كردن و دستور داد صارم السلطان و افرادش را دستگير كنند. اگر افراد «صارم السلطان» دست به اسلحه مى بردند معلوم نبود چه بر سر وليعهد بيايد ولى به خير گذشت و اين نخستين چشم زهرى بود كه وليعهد ۱۵ ساله از خان هاى آذربايجان گرفت. اما اينها همه ظاهر قضيه بود.
وليعهد به آذربايجان مى رفت تا سپاهيان روس و عثمانى را از آن ايالت بيرون كند در حالى كه در اين اردو آدم حسابى و كارآمد انگشت شمار بود. سران اردو هم نه تنها يكدل و يك جهت نبودند بلكه به خون هم تشنه بودند. مثلاً «نظام الملك» و «سردار محترم» پيش از آنكه از تهران حركت كنند از سال ها پيش با هم كشمكش داشتند و همزمان با صدور حكم «پيشكارى نظام الملك»، «سردار محترم» حكم جلب او را به خاطر اختلافى كه برسر املاك داشتند از دادگاه گرفته بود يعنى به جاى اين كه فرمانرواى آذربايجان (نظام الملك) رئيس تشريفات و صندوقدار وليعهد (سردار محترم) تمامى توان خود را براى موفقيت اين مأموريت به كار گيرند، سردار محترم مى خواست نظام الملك را به زندان بفرستد، چرا براى اين كه «سردار محترم» داماد پدربزرگ احمدشاه و شوهرخاله او بود و دربار را پشت سر خود داشت. بارى آذربايجان دستخوش حملات خونبار روس و عثمانى بود و سياست آلمان و اتريش آن خطه را به آتش كشيده بود. ايران نه پول داشت و نه ارتش، پادشاهش۱۸ ساله، وليعهدش ۱۵ ساله و رئيس الوزرايش پيرمردى محترم ولى كم اراده و رجالش دشمن خونى يكديگر بودند و از اين اردو جز چاپيدن آذربايجان انتظارى نمى رفت.
استعفاى مستوفى الممالك
در پايان ماه ربيع الثانى ۱۳۳۳ (۱۹۱۵) ميلادى مستوفى الممالك مستعفى شد در حالى كه وليعهد هنوز به تبريز نرسيده و نزديك آبادى «باسمنج» بود بارى ميرزا حسن خان مشير الدوله جاى مستوفى را گرفت زيرا شرايط و اوضاع و احوال مقتضى چنين تغييرى بود. روس و انگليس مستوفى را «آلما نوفيل» مى دانستند و ناگفته نماند كه در آن روزها اكثر رجال مشروطيت و مجاهدين معروف و علماى به نام و مبارز طرفدار آلمان و دشمن روس و انگليس بودند و بايد كسى سركار مى آمد كه بتواند با روس و انگليس مدارا و تعامل كند.
«ميرزا حسن خان مشيرالدوله» برخلاف مستوفى الممالك كه تحصيلات عميقى نداشت مردى درس خوانده و دانشمند بود. او تحصيلات مقدماتى خود را در مدرسه نظامى مسكو به پايان برد و سپس وارد دانشكده حقوق مسكو شد.به زبان هاى فرانسه و روسى مسلط بود. مأموريت هاى سياسى مختلفى را با موفقيت انجام داده در زمان مظفرالدين شاه وزير مختار ايران در پطرز بورغ پايتخت روسيه تزارى بود. چندى وزير امور خارجه شد، مدت ها وزير عدليه (دادگسترى و وزير معارف، فرهنگ و آموزش) و مدتى نيز وكيل مجلس بود از سوى ديگر از جمله كسانى بود كه براى مشروطيت زحمات بسيار كشيده بود و در قانونگذارى براى حكومت مشروطه نقش برجسته اى داشت. در شرايط عادى وجود چنين شخصى مى توانست منشأ خدمات ارزنده باشد ولى در گيرو دار آن جنگ خونين و جهانگير تغيير كابينه و رفتن مستوفى و آمدن او دردى را دوا نمى كرد.
ورود وليعهد به تبريز
در همان روزهايى كه مشيرالدوله سرگرم انتخاب اعضاى كابينه و معرفى آنها به مجلس بود، اردوى «محمد حسن ميرزا» هم به تبريز رسيد. دنباله خاطرات سردار محترم را كه صندوقدار و پيشخدمت مخصوص وليعهد بود، مرور مى كنيم.
جمعه ۲ شهر جمادى الاول ۱۳۳۳
«امروز انشاءالله به سلامتى بايست رسماً وارد تبريز بشويم. وليعهد تشريف فرماى حمام شدند، ناهار را هم در حمام ميل فرمودند! مقابل عمارت «خلعت پوشان» چادر زيادى زده بودند، قنسول ها و اجزاى ادارات آمده بودند. تبريز را روسها خوب «شوسه» كرده اند. تمامش سنگ فرش است. از «باسمنج» تا خود شهر تبريز دو فرسخ و نيم است (هر ۶ كيلومتر تقريباً يك فرسخ است). رسيديم به چادرهايى كه از براى قنسول ها و ساير مستقبلين زده بودند.جلو چادر ها هم چوب بست كرده بودند و بيرق زيادى زده بودند. ميان چوب بست ها هم سيم كشى كرده بودند و بيرق زده بودند.بعد وليعهد رفتند در چادر بزرگى كه برايشان زده بودند.
بعد قنسول ها آمدند: قنسول فرانسه، قنسول روس، قنسول انگليس، قنسول ينگه دنيا (آمريكا)، دو نفر هم بلژيكى با كلاه ايرانى بودند. بعد افراد ژاندارمرى، توپخانه، قزاق تبريز (تبريز قزاقخانه مستقل داشت كه افرادش ايرانى و فرمانده هانشان روسى بودند) و قزاق هايى كه از تهران آمده بودند.
تماماً جلو افتادند و سوارهاى آذربايجانى از عقب كالسكه راه افتادند. وليعهد به كالسكه روبازى سوار شدند.
يك طرف كالسكه من بودم و سردار رشيد، طرف ديگر سردار همايون و رئيس بريگاد قزاق تبريز كه روس است. يواش يواش آمديم تا رسيديم به اول قشون روس. از نيم فرسخى تبريز شروع به انداختن توپ كردند تا ورود وليعهد به محل اقامت، تقريباً يكصد و پنجاه توپ شليك كردند.
بارى «ژنرال چرنوزوبوف» كه ده سال پيش در تهران رئيس بريگاد سواره قزاق همايونى بود، سرهنگ بود و حالا ژنرال شده.
فرمانده يك قسمت از قشون روس در آذربايجان است. (چرنوزوبوف)
در آخرين سال هاى سلطنت مظفرالدين شاه، فرمانده بريگاد سوار قزاق همايونى بود، در آغاز مشروطيت در قزاقخانه شورشى عليه او برپا شد و از سوى افسران ايرانى بريگاد قزاق متهم به سوءاستفاده شد، تا آنجا كه افسران ايرانى مدتى او را بازداشت كردند.(«كلنل چرنوزوبوف» به طور مخفيانه از تهران خارج شد و همزمان كلنل لياخوف جايگزين او شد). در واقع چهل هزار نفر قشون تحت رياست ايشان هستند و قشون روس در آذربايجان تحت فرمان اوست. تا من را ديد، شناخت، تعارف كرد و سلام داد.
به اول قشون روس كه رسيديم ژنرال «چرنوزوبوف» جلو آمد. راپرت (گزارش) قشونش را به وليعهد داد، ۲۱۵۰ نفر از پياده و سواره قزاق و دو باطرى توپخانه موزيك قشون روس سلام ايران را زدند، وليعهد از همه احوالپرسى مى فرمودند، همه هورا مى كشيدند، دسته به دسته قشون را خود ژنرال از طرف والاحضرت وليعهد احوالپرسى مى فرمودند و آنها هورا مى كشيدند. همين طور مى آمديم تا آخر صف. وليعهد از ژنرال اظهار رضايت فرمودند و دست دادند و ژنرال مرخص شد.رفتيم تا رسيديم به جمعيت، اهل شهر از كوچك و بزرگ آمده بودند استقبال و به تركى زنده باد مى گفتند تا رسيديم اول شهر تبريز به قدرى جمعيت بود كه مافوقش متصور نبود. تمام در خانه ها را آئين بسته بودند.مردم اطراف كالسكه والاحضرت مى دويدند، زنده باد مى گفتند، تا رسيديم به اول فوج، چهار فوج با پانصد توپچى با لباس خوب سر راه صف كشيده بودند.پليس هاى خوب به قدر سيصد نفر همه جا مواظب بودند. روى بام ها زن هاى زيادى بودند. ارامنه و يهودى ها هم آمده بودند استقبال و اهل هر محل گوسفندى آورده بودند براى قربانى. صلوات و زنده باد مى گفتند. قزاق ايرانى هم به قدر ۵۰۰ نفر ايستاده بودند.
سردار رشيد با صداى بلند از طرف وليعهد از مردم احوالپرسى مى كرد و مردم دنبال كالسكه مى دويدند. بازارها را تماماً آئين بسته، چراغانى كرده بودند. متصل هم شليك توپ مى شد. آمديم تا وارد «عالى قاپوسى» شديم.در اين عمارت روس ها منزل كرده بودند و به كلى خراب كرده بودند، «سردار رشيد» الحق خيلى خدمت كرده و روس ها را بيرون كرده، زحمت ها كشيده تا تعميرات اين عمارت را كرد.

مراسم سلام در تبريز
شنبه ۴ شهر جمادى الاول ۱۳۳۳ - والاحضرت بيدار شدند، لباس پوشيدند. بعد از ناهار لباس رسمى پوشيده، قنسول ها آمدند شرفياب شدند. قنسول روس، قنسول انگليس، قنسول فرانسه، قنسول ايتاليا، قنسول بلژيك. بعد ژنرال «چرنوزوبوف» با صاحب منصب هاى روس كه به قدر ۵۰ نفر بودند آمدند شرفياب شدند. بعد سلام منعقد شد بعد از سلام دفيله مفصل طولانى دادند.
تحويل سال نو در تبريز
«امروز والاحضرت رفته بودند بازار تماشاى چراغانى، در اين موقع تحويل مى شد، به همه عيدى دادند.»بدين ترتيب وليعهد همزمان با فرا رسيدن سال جديد ۱۳۳۳ هـ.ق (مطابق با نوروز ۱۲۹۴شمسى) در تبريز مستقر شد. شهرى كه پس از يك رشته جنگ هاى خونين در دست روس ها بود. در گزارش هاى آينده خواهيد خواند كه تعداد اندكى از همراهان وليعهد درد وطن داشتند و بقيه از وليعهد گرفته تا اطرافيانش جز وقت گذرانى و اخلال در امر حكومت و آلت دست روس ها شدن، كار ديگرى نداشتند.