بايد با مردي از بعلبك ملاقات مي كردم

در اين بخش مي‌توانيد در مورد اخبار نظامي منتشر شده به بحث بپردازيد

مدیران انجمن: abdolmahdi, Java, Shahbaz, شوراي نظارت, مديران هوافضا

ارسال پست
Old Moderator
Old Moderator
نمایه کاربر
پست: 1236
تاریخ عضویت: جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۸۵, ۳:۱۲ ب.ظ
محل اقامت: جايي درست وسط غربت شهر...انطرف تر از اب...در کنار خورشيد...
سپاس‌های دریافتی: 65 بار
تماس:

بايد با مردي از بعلبك ملاقات مي كردم

پست توسط ghalamman »

بايد با مردي از بعلبك ملاقات مي كردم
خبرگزاري فارس: سيا با همه دولتها و منابع غير دولتي مرتبط ارتباط برقرار نمود، ولي به هيچ نتيجه اي دست پيدا نكرد . اما من مطمئن بودم كه در بعلبك مي توان به شواهد خوبي دست يافت.
علي مرا به دفترش برد و استكاني چاي مملو از شكر را مقابل من گذاشت. او مي خواست كه در مورد ايالات متحده صحبت كند .چندين نفر از پسر عموهاي او در ميشيگان و نيوجرسي زندگي مي كردند و علي هم علاقه داشت كه در صورت امكان به آنجا برود. البته وي معتقد بود كه توانايي دريافت ويزاي آمريكا را ندارد .من اجازه دادم كه علي هر آنچه را كه مي خواهد بگويد .سر انجام وقت خداحافظي رسيد و به او قول دادم كه بار ديگر نيز كه به اينجا آمدم با او ديدار خواهم كرد .
پس از بازگشت، من مقدمات دريافت ويزاي آمريكا را براي علي فراهم كردم. چند بروشور توريستي نيز تهيه نمودم. البته من به او قولي در مورد دريافت ويزا نداده بودم ،اما بار ديگر كه او را ديدم ، بيش از يك ساعت با هم گفتگو كرده و در مورد ايالات متحده و خاورميانه به صحبت پرداختيم. من و علي هيچ چيزي در مورد بعلبك و ايران نگفتيم. در هنگام خروج، علي كاغذي به من داد كه بر روي آن، نام و نام خانوادگي و شماره تلفن خانه اش به چشم مي خورد .در آنجا بود كه من فهميدم علي با «حسين موسوي» در ارتباط است كه به عنوان عامل پاسداران ايراني، اردوگاه شيخ عبدالله را تصرف نموده است . *(1)
از آن زمان به بعد، ما هر چند هفته يكبار همديگر را مي ديديم. او دوست داشت كه هم صحبتي آمريكايي داشته باشد و بصورت جدي ، علاقمند به سفر به ايالات متحده براي ديدار با پسر عموهايش بود . او به دنبال راهي بود كه از كمكهاي من بهره ببرد . من هم آنچه را كه مي توانستم براي او انجام دادم .
و سرانجام در ژانويه، گفتگوهاي ما به نتايج قابل توجهي رسيد. علي در آن روز يك استكان چاي در برابر من گذاشت و من به او گفتم كه براي بازديد از ويرانه هاي معروف دوره روم قصد بازديد از بلعبك را دارم، جايي كه به مقبره خورشيد معروف است . البته من در واقع مي خواستم ضمن صحبت با وي در خارج از دفترش، قصد واقعي ام را به او بگويم . از او پرسيدم كه آيا چنين كاري ، ايمن است و يا خير ؟
علي مرا به اتاق ديگري برد و چنين گفت: مستر باب ، شما نمي توانيد به آنجا برويد .
_ چرا نه ؟
_ اين روزها ، خرابه هاي روم را فراموش كنيد .
_ چرا علي ؟
مشخص بود كه او به راحتي نمي توانست منظورش را ادا كند .
_ آنها مي خواهند آمريكايي هاي لبنان بويژه يك مقام دولتي را،به گروگان بگيرند . مشخص بود كه ديگر نمي توان پافشاري بيشتري بر روي اين موضوع نمود و زبان بدن او هم همه چيز را به من مي گفت .

*****************

جان گفت : همه اين حرفها ، مزخرف است .
- جان، او يك عضو خاندان موسوي است. او از بعلبك است. او ممكن است اطلاعاتي براي ما بياورد. مانبايد اين اطلاعات را از دست بدهيم. ما بايد اين موضوع را در يك گزارش اطلاعاتي بنويسيم .
- نگاه كن. او يك فرد عضو سازمان نيست. تو حتي تاريخ تولد او را نمي داني. تو نمي تواني از من انتظار داشته باشي كه اين فرد را به عنوان يك منبع اطلاعاتي به بالا معرفي كنم . برگرد و زندگينامه او را بگير و گزارش خود را كه از نوشتن آن نفرت داري ، براي من بياور .
ديگر چيزي نمي توانستم بگويم. علي مايل نبود كه به عنوان يك عامل شناخته گردد. ممكن بود كه او هر از چند گاهي اطلاعاتي به من بدهد، اما او كاملاً به موسوي ها وفادار بود. البته اين امر به معناي اشتباه بودن اطلاعات علي نبود. من هشدارهاي علي را به دوستي در سفارت دادم تا به مقامات وزارت خارجه آمريكا بدهد. و بدين ترتيب اولين گامها در جهت ليست بلند بالاي همكاران سيا پديدار شد .

**************
در ساعت 38/10 صبح 16 مارس 1984 ميلادي من در خانه در حال نوشيدن سومين فنجان و خواندن روزنامه هرالدتريبون يك هفته پيش بودم. بي سيم دو طرفه ام ، بوق زد . جان بود : هر چه سريعتر به دفتر بيا . او همواره بانگراني صبحت مي كرد . اما اين بار انگار شرايط متفاوت بود .
وقتي به دفتر رسيدم ، او صورتي بيمار گونه و مريض داشت . او چنين گفت : «باكلي »، دزديده شده است . آن روز صبح «بيل باكلي» ، رئيس دفتر سيا در بيروت ،در راه رفتن به دفترش ، در بيرون از آپارتمان مسكوني خود ربوده و پس از انتقال به يك خودرو ، به جايي نامعلوم برده شده بود .
هيچكس نتوانسته بود پلاك خودروي گروگانگيران و يا قيافه آنان را شناسايي كند. سازمان جهاد اسلامي IJO يكي از گروههايي كه مسئوليت انفجار سفارت مارا بر عهده گرفته بود ، طي بيانيه اي اعلام كرد كه باكلي در دستان ماست، اما ما همچنان هيچ چيزي در مورد هويت آنان نمي دانستيم. .
البته «با كلي» اولين آمريكاي اي نبود كه به دنبال اشغال لبنان توسط اسرائيل در سال 1982 ميلادي به گروگان گرفته شده بود . علاوه بر ديويد داگ، فرانك رگيير يك استاد آمريكايي رشته مهندسي برق در دانشگاه آمريكايي بيروت نيز در فوريه 1984 ميلادي ربوده شده بودند. رئيس دفتر شبكه سي ان ان، جري لوين نيز يك ماه بعد ربوده گرديد. همه اين افراد ، غير نظامي بودند، اما در اين مورد ، ما فردي را با كوهي از اسرار از دست داده بوديم .
-جان ، من به بقاع بر مي گردم و با علي ديدار مي كنم. ما نمي توانيم همين طور دست روي دست بگذاريم . من با چشمانم ديده ام كه سوريه چگونه اوضاع بقاع را كنترل مي كند.
-آنان اجازه نمي دهند كه در آن منطقه، يك خارجي كاري انجام دهد . باكلي و ساير افراد در بيروت ربوده شدند كه سوريه هيچ نيرويي در آنجا ندارد.
-جان به من اجازه بده ............ .
جان كه فكر مي كرد من عقلم را از دست داده ام گفت : فراموش كن ، اگر واشنگتن اين موضوع را بفهمد و يا اگر من چنين تقاضايي كنم ، مرا دست و پا بسته به خانه مي فرستند .
من روي برگرداندم و به بيرون رفتم . هيچ دليلي نداشت كه جان را در جريان هشدارهاي علي بگذارم و در عين حال جان درست مي گفت. رهبران سيا ، هرگز اجازه چنين كاري را نمي دادند. اينكار به معناي پايان دادن به همه عملياتهاي ما در لبنان بود .
در هفت ماه بعد ، هيچ نشانه اي از باكلي بدست نخواهد آمد. ما علاوه بر اينكه نمي دانستيم چه كساني او را به گروگان گرفته اند ، نمي دانستيم كه حتي او درلبنان است و ياخير. سيا با همه دولتها و منابع غير دولتي مرتبط ارتباط برقرار نمود، ولي به هيچ نتيجه اي دست پيدا نكرد . اما من مطمئن بودم كه در بعلبك مي توان به شواهد خوبي دست يافت و در عين حال اطمينان داشتم كه توانايي آنرا دارم كه بدون هيچ گونه آسيبي در آنجا رفت و آمد كنم .
اولين كار من برقراري ارتباط با [... ] مشاور[... ] و [... ] بود.چراكه بخشي از اقوام وي در بقاع و در كنار شيعيان زندگي مي كردند. من مطمئن بودم كه در سايه حمايت[... ] حتي پاسداران نيز قادر به دستگيري من نخواهند بود. هنگاميكه من برنامه ام را براي او گفتم [... ] با يكي از اقوامش كه جزء فرماندهان ارتش لبنان بود تماس گرفت و قرار شد كه ما با وي در شطوراه ديدار كنيم و با خودروي وي به بعلبك برويم .من بايد ياد آوري كنم كه وي اطلاع دقيقي از هويت و دليل ديدارم از بعلبك نداشت .

*بخش هاي داخل كروشه در متن اصلي كتاب حذف شده اند.

*(1):ادعاهاي مطرح شده از سوي نويسنده اين كتاب درباره فعاليت هاي ايران در لبنان بارها رسما از سوي مراجع ايراني تكذيب شده است و اساسا تاكنون هيچ مدرك مستدلي پيرامون اين ادعاها ارائه نشده و به همين دليل فاقد هرگونه ارزش تاريخي بوده و از آن ها تنها براي فضاسازي عليه ايران استفاده مي شود.



منبع:فارس
پاسگاه مرزي گدار... سراوان
جاده زابل به زاهدان ...تاسوکي
تقاطع بلوار بزرگمهر و معلم... زاهدان
بلوار ثارلله مجتمع نسترن ...زاهدان
پاسگاه مرزي ناجا... سراوان
تاريخ هيچ کدام را از ياد نخواهد برد...
ارسال پست

بازگشت به “اخبار نظامي”