پشت پرده کودتای هندوراس

در اين بخش مي‌توانيد در مورد اخبار نظامي منتشر شده به بحث بپردازيد

مدیران انجمن: abdolmahdi, Java, Shahbaz, شوراي نظارت, مديران هوافضا

Commander
Commander
نمایه کاربر
پست: 2875
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۸ اسفند ۱۳۸۷, ۳:۲۳ ب.ظ
محل اقامت: DE - CZE
سپاس‌های ارسالی: 39753 بار
سپاس‌های دریافتی: 34089 بار
تماس:

Re: اثبات نقش روشن واشنگتن در كودتاي نظامي هندوراس

پست توسط CAPTAIN PILOT »

 كودتا در هندوراس، نگاه‌ها به سوي واشنگتن 

 تصویر 

خبرگزاري فارس: گرچه دولت‌ آمريكا دخالت در كودتاي 7 تيرماه ارتش هندوراس عليه حكومت رئيس‌جمهور مانوئل سلايا را انكار كرد، ولي تاريخ روابط دو كشور گسترده‌تر و گوياتر از آن است كه بتوان اين ادعاي آمريكا را پذيرفت.

ارتش هندوراس كه در تاريخ 28 ژوئن 2009 (7 تيرماه 1388) حكومت رئيس‌جمهور "مانوئل سلايا " را سرنگون كرد، بلافاصله در نگاه‌ها را به سوي واشنگتن متوجه كرد. اما آمريكا دخالت در اين كودتا را انكار كرد. براي روشن شدن واقعيت، لازم است تاريخ روابط اين دو كشور را مرور كنيم. بدين منظور سعي خواهيم كرد، با بررسي كتاب "حيات خلوت آمريكا " (America's Backyard)، نوشته "گريس ليوينگستون " (Zed Book، لندن و نيويورك، سال 2009)، روابط دو كشور را مورد مطالعه قرار دهيم و با جستجو براي يافتن علت كودتا، ادعاي آمريكا را در بوته تاريخ روابط همه جانبه دو كشور مورد ارزيابي قرار دهيم.

........... ***** ...........

منطقه آمريكاي مركزي كه كشور هندوراس در ميانه آن واقع شده است، از يك باريكه خشكي تشكيل شده كه قاره آمريكاي شمالي را به قاره آفريقاي جنوبي متصل مي‌كند. اين باريكه شامل 8 كشور مكزيك، گواتمالا، بليز، هندوراس، السالوادور، نيكاراگوئه، كاستاريكا و پاناما است. اين هشت كشور به اضافه كشور-جزيره‌هاي واقع در درياي كارائيب و -گاهي اوقات بنا به موضوع مورد بحث- كشورهاي ساحلي درياي كارائيب در آمريكاي جنوبي مانند ونزوئلا و كلمبيا را جزء آمريكاي مركزي به شمار مي‌آورند.

اين كشورها عموما اقتصادي كشاورزي دارند و عمدتا صادر‌كننده يك يا دو نوع از محصولات موز، شكر و قهوه و ديگر محصولاتي از اين دست هستند و ساير نيازهاي خود وارد مي‌كنند. ساختار اجتماعي و روابط استعماري، رشد اين كشورها را متوقف نموده است. كشورهاي مذكور پس از كسب استقلال در اواخر قرن نوزدهم، به سادگي تحت سلطه شركت‌هاي چندمليتي و آمريكايي قرار گرفتند.

در اواخر قرن نوزدهم، با پيروزي آمريكا بر انگلستان در رقابت بر سر سلطه بر درياي كارائيب در سال 1880، شركت‌هاي آمريكائي فعاليت تجاري و توليدي خود را در درياي كارائيب و آمريكاي مركزي آغاز كردند. در عرض فقط 20 سال شركت "يونايتد فروت " (United Fruit Company) انحصار توليد و تجارت در كشورهاي آمريكاي مركزي را به دست گرفت.

يونايتد فروت، به ندريج كنترل انحصاري راه‌آهن و بنادر اين كشورها را به دست آورد و بالاخره تا سال 1930، 3/5 ميليون جريب آمريكائي (معادل 4047 متر مربع) از اراضي آمريكاي مركزي و حوزه كارائيب را به تملك خود در آورد. شبكه عظيم مزارع آن، لقب "اختاپوس " را براي اين شركت به ارمغان آورد. دامنه املاك و كشاورزي اين شركت به اكواورو كلمبيا نيز رسيد. در گواتمالا، اين شركت بزرگترين مالك زمين، بزرگترين كارفرما، بزرگ‌ترين صادراتچي و صاحب تقريبا كل راه‌آهن اين كشور است. اين شركت در انتخابات رئيس‌جمهوري و سياست‌سازي در اين كشورها، عملا حق وتو دارد و بي‌‌جهت نيست كه كشورهاي كوچك اين منطقه را "جمهوري موز " مي‌نامند.

هندوراس فقير‌ترين كشور آمريكاي مركزي است. جمعيت آن حدودا 4 ميليون نفر است و 60% جمعيت آن در روستاها زندگي مي‌كنند. وسعت اين كشور 112 هزار كيلومتر مربع است و از شمال به گواتمالا، از غرب به السالوادور، از جنوب به به نيكاراگوئه و از شرق به درياي كارائيب محدود است. اكثريت روستائيان هندوراس، با زراعت در تكه زمين‌هاي كوچك و كم‌حاصل خود، به سختي روزگار مي‌گذرانند. در اين كشور اين جمله زبان‌زد خاص و عام است: "در هندوراس حتي ثروتمندان هم فقيرند. "

هندوراس از يك قرن پيش در واقع چيزي جز تكه‌اي از املاك وسيع شركت "يونايتد فروت " نبوده است. در اراضي مرطوب شمال، تا چشم كار مي‌كند درخت موز كاشته‌اند. يگانه خط آهن آن، مزارع موز را به بندر كورتس (Puerto Cortes) وصل مي‌كند. هندوراس به راستي يك جمهوري موز است: بيش از 50% صادرات كشور را موز تشكيل مي‌دهد كه در اختيار يوناتيد فروت است. در اطراف شركت‌هاي توليدي و تجاري آمريكائي، شركت‌هاي كوچكي وجود دارند كه به ارائه خدمات تجاري و امور توليد محدود مشغول هستند. صاحبان اين شركت‌‌ها، در واقع، بخشي از ثروتمندان هندوراس را تشكيل مي‌دهند.

........... ***** ...........

دخالت نظامي ايالات متحده در آمريكاي مركزي چندان غريب به ذهن نيست. آمريكا، از سال 1898 تا سال 1934، يعني در عرض 35 سال، بيش از 30 بار در آمريكاي مركزي دخالت نظامي كرد.

به جدول زير توجه بفرماييد.

دخالت نظامي ايالات متحده در آمريكاي مركزي و كارائيب از سال 1898 تا 1934
-------------------------------------------------------------------------------------
كاستاريكا .................................................... 1921
كوبا ............................................................ 22-1917 و 1912 و 09- 1906 و 02-1898
جمهوري دومينيكن ........................................ 24-1916 و 1914 و 1904 و 1903
گواتمالا ....................................................... 1920
هائيتي ....................................................... 34-1915
هندوراس .................................................... 1925 و 1924 و 1919 و 1903 و 1907 و 1911 و 1912
مكزيك ........................................................ 19- 1918 و 17- 1916 و 1914 و 1913
نيكاراگوئه ................................................... 33- 1926 و 25-1912 و 10- 1909 و 1899 و 1898
پاناما ......................................................... 1925-1924 و 14- 1903
-------------------------------------------------------------------------------------
منبع: America's Backyard. By Grace Livingstone. Zed Books. London, NewYork, 2009

آمريكا با اين دخالت‌ها، بايد به همسايگان خود مي‌فهماند كه بايد دولت‌هايي فرمانبردار داشته باشند. به قول تئودور روزولت، "بايد به اين سياه‌سوخته‌ها بفهمانيم كه بايد احترام ما را داشته باشند. "

از آغاز قرن بيستم تا قبل از جنگ دوم جهاني، در تاريخ آمريكائي‌ها دوران "ديپلماسي دلار " ناميده مي‌شود. آمريكا با ارائه وام به اين كشورها، گمرك و يا درآمدهاي ديگر اين كشورها را به گروگان مي‌گرفت و در صورت عقب افتادن قسط‌ها و يا كوچكترين حركت اين كشورها در جهت استقلال خود، به آنها لشكر مي‌كشيد.

روزولت در سال 1906 به كوبا نيرو فرستاد چون از نتيجه انتخابات آن راضي نبود. نتيجه انقلاب مكزيك در سال 1911 مورد رضايت آمريكا نبود و لذا با "ويكتوريانو هورتا "، دشمن "مادرو " (Madero) رهبر انقلاب مكزيك، توطئه كرد و مادرو را ترور كردند. ارتش آمريكا از سال 1913 تا 1919، چهار‌ بار به مكزيك اعزام شد.

جمهوري دومينيكن، در سال 1907 درآمد گمركات خود را در مقابل دريافت وام نزد آمريكا گرو گذارد. در سال 1916، دولت جديد از امضاء قراردادي در مورد اعمال كنترل آمريكا بر گمركات، خزانه و نيروهاي مسلح جمهوري دومينيكن خودداري كرد. در نتيجه كاپيتان "اچ.اس. ناپ " (H.S. Knapp) در راس واحدي از تفنگداران دريائي آمريكا آن كشور را اشغال كرد و خود را "قانون‌گذار عاليه " ناميد. اين كشور تا سال 1924 در اشغال نيروهاي آمريكايي بود.

نيكاراگوئه، به علت اعتراض به سرنگوني دولت ملي‌گراي "خوزه سانتوس سلايا " در سال 1910 و مخالف با امضاء قراردادهاي مشابه استعماري، در سال 1912 مورد تجاوز نيروهاي آمريكائي قرار گرفت و تا سال 1925 در اشغال اين كشور بود. در سال 1926، آمريكا با دخالت در انتخابات نيكاراگوئه باعث بروز جنگ داخلي در اين كشور شد. رهبر شورشيان، "آگوستو سزار ساندنيو " (Augusto César Sandino)، با پيشنهاد "ميانجي‌گري " آمريكا مخالفت كرد و خواستار خروج تفنگداران دريايي آمريكا از خاك نيكاراگوئه شد. ساندنيو خواهان استقلال ملي، تقسيم مجدد اراضي و اجراي عدالت به نفع فقرا بود. تفنگداران دريايي آمريكا، با ابراز ناتواني از شكست ساندنيو، نيكاراگوئه را در سال 1933 ترك كردند. ولي سال بعد، ساندنيو در راه حضور در جشن استقلال ترور شد. قاتل او، "آناستازيو سوموزا " (Anastasio Somoza)، بعدها اعتراف كرد كه حكم اعدام را "آرتور بليس‌لين " (Arthur Bliss Lane)، سفير آمريكا در ماناگوآ صادر كرده بود. سوموزا كه يكي از مسوولان نظامي آن كشور بود، بعدها به قدرت رسيد و ربع قرن حكومت كرد. پس از او، پسرانش جاي او را گرفتند. بالاخره انقلاب نيكاراگوئه در سال 1979، حكومت "سوموزا "ها را سرنگون كرد.

جوهره رويكرد آمريكا نسبت به آمريكاي مركزي توسط "روبرت اولدز " (Roert Olds)، معاون وزارت خارجه آمريكا در سال 1927، بيان شد:
"سرنوشت آمريكاي مركزي در دست ماست و علت آن بسيار ساده است. منافع ملي ما اتخاذ چنين سياستي را مطلقا به ما ديكته مي‌كند... اكنون آمريكاي مركزي براي هميشه فهميده است كه دولت‌هايي كه ما به رسميت بشناسيم و از آن حمايت كنيم سر كار باقي مي‌مانند و دولت‌هايي كه ما به رسميت نشناسيم و از آنان حمايت نكنيم با شكست مواجه مي‌شوند. "

اتخاذ "سياست همسايه خوب " توسط رئيس‌جمهور "فرانكلين روزولت "، در واقع به رسميت شناختن اين اصل بود كه دخالت نظامي ديگر موثرترين راه براي حفظ توفيق و استيلا نيست. لذا، با آموزش دادن به نيروهاي پليس و نظامي اين كشورها و ايجاد رابطه خاص با افسران اين نيروها، از كودتا و حكومت آنان حمايت كردند. از 1933 به بعد، حكومت‌هاي آمريكاي مركزي و درياي كارانيب به اين سرنوشت دچار شدند. افسران دست پرورده آمريكا، يك به يك حكومت اين كشورها را در دست گرفتند و از منافع آمريكا دفاع كردند. از طرف ديگر، با اتحاد با اقليت ممتاز اين كشور‌ها، سلطه خود را بر آنان تحكيم كردند.

........... ***** ...........

سوال مهمي كه در اينجا مطرح مي‌شود اينست كه با اينكه هر دو قاره‌ آمريكاي شمالي و جنوبي در يك زمان فتح شدند و جمعيت هر دو را مهاجرنشينان سفيد پوست تشكيل مي‌دادند، چرا آمريكاي لاتين (آمريكاي مركزي بعلاوه آمريكاي جنوبي) به اين روز افتاد، ولي ايالات متحده واقع در آمريكاي شمالي به يك ابرقدرت تبديل شد؟

لازم است كمي به عقب برگرديم. كشف "كرسيتف كلمب " در سال 1492 ميلادي، براي بوميان هر دو قاره فاجعه‌بار بود. هزاران هزار از بوميان، مظلومانه قتل‌عام شدند و ميليون‌ها نفر در زير فشار كار طاقت فرسا و بيرحمانه بردگي، جان دادند و ميليون‌ها نفر ديگر در اثر ابتلا به بيماري‌هاي كه ره‌آورد سفيد‌پوستان از قاره كهن بود و بدن آنها توان مقاومت در مقابل آن بيماري‌ها را نداشت، به سادگي تلف شدند. به عنوان نمونه، معتبرترين مطالعه نشان مي‌دهد كه فقط در مكزيك، جمعيت بوميان از 25 ميليون نفر در سال 1519 به يك ميليون نفر در سال 1615 تقليل يافت.

مهاجرين سفيد در آمريكاي شمالي كه عمدتا از كشورهاي انگلوساكسون بودند، پس از "پاك‌سازي " اراضي از سرخپوستان، به كشت تجاري روي آوردند و محصولات خود را در بازارهاي محلي عرضه كردند. در نتيجه، بذر يك نظام سرمايه‌داري ديناميك را بر خاك آن پاشيدند. اين بذر به زودي به بار نشست و يك نظام سرمايه‌داري جوان و ديناميك از خاك ثروتمند آمريكاي شمالي سر بر آورد.

در آمريكاي لاتين (شامل آمريكاي مركزي و جنوبي)، استيلاگران اسپانيايي و پرتغالي نظام فتودالي حاكم در كشور خود را رواج دادند. اشراف و نجبا در املاك وسيعي زندگي مي‌كردند كه يا توسط بوميانِ به بردگي كشيده شده و يا بردگان وارداتي از آفريقا، زراعت مي‌شد. بنابراين آمريكاي لاتين از يك اقليت بسيار كوچك سفيد پوست و يا سفيد‌تبار (كريول) ملاك تشكيل شد و يك اكثريت عظيم از جمعيت فقير بومي و يا دورگه (مستيزو) كه با هم هيچ وجه اشتراكي نداشتند.

جنگ‌هاي استقلال آمريكاي لاتين، در اوايل قرن نوزدهم، به رهبري نخبگان كريول (سفيد‌پوستان اسپانيايي‌تبار) انجام شد و سربازان اين جنگ‌ها را بوميان و نژاد مستيزو (دورگه سرخ و سفيد) تشكيل مي‌دادند. الهام‌بخش ميدان جنگ‌هاي استقلال، انقلابات دوران روشنگري در اروپا بود. آنها اما به زودي دريافتند كه در كشوري كه طبقه متوسط ندارد و از يك اقليت بسيار قليل ملاك و اكثريت عظيم توده‌هاي بي‌چيز و بي‌سواد تشكيل شده، امكان ايجاد يك جمهوري واقعي وجود ندارد. بنابراين دولت‌هايي كه پس از استقلال روي كار آمدند حكومت‌هايي شكننده و ناتوان بودند و ما بين حكومت دموكراتيك و استبدادي در تغيير بودند. تمام اين كشورها، از نظر ساختاري، اقتصادي تزلزل و ضعيف داشتند. همه آنها به طور مزمن، با كسري بودجه مواجه بودند. چرا كه اهالي فقير قادر به پرداخت ماليات نبودند و اقليت ملاك ممتازه نيز حاضر به پرداخت ماليات نبود. بنابراين خزانه دولت در كليه اين كشور‌ها هميشه خالي بود. در نتيجه، اين كشورها شكار آساني براي نسل جديدي از استعمارگران شدند. قدرت‌هاي اروپايي هم، در مقابل، در پي بازار، مواد اوليه، فرصت براي سرمايه‌گذاري، زمين آماده كشت و راه‌هاي تجاري بودند.

ايالات متحده هم كه از 14 مهاجرنشين يا ايالت در شرق آمريكاي شمالي تشكيل شد، در سال 1776 به كسب استقلال از انگلستان نائل آمد. در اوايل قرن نوزدهم، رهبران ايالات متحده به غرب كشور روي ‌آوردند و با قلع و قمع سرخپوستان، سلطه خود را تا سواحل غربي آمريكاي شمالي گسترش دادند. سپس به پاك‌سازي كشور از وجود استعمارگران اروپايي پرداختند. در سال 1803 ايالت "لوئيزيانا " را از فرانسه و در سال 1819 ايالات "فلوريدا " را از اسپانيا خريدند و در سال 1846 انگلستان را از ايالات "اورگان " در غرب آمريكا بيرون راندند. سپس رو به جنوب نهادند و در همان سال نيمي از كشور مكزيك -ايالت‌هاي وسيع و ثروتمند كنوني تگزاس، نيومكزيكو و كاليفرنيا- را به خاك كشور خود ملحق كردند. بدين ترتيب، ايالات متحده آمريكا فقط در عرض 50 سال، 3/2 ميليون مايل مربع به وسعت خود افزود و بدين وسيله مساحت خود را 10 برابر كرد.

در سال 1823، جيمز مونروئه (James Monroe)، رئيس‌جمهور ايالات متحده آمريكا، طي بيانيه‌اي به قدرت‌هاي اروپائي هشدار داد كه هر گونه تجاوز به نيمكره غربي تهديدي براي صلح و امنيت آمريكا به شمار خواهد رفت. در آن موقع قدرت‌هاي اروپائي و در راس آنها انگلستان، در پي دستيابي به منابع آمريكاي لاتين بودند. اين بيانيه، گرچه لحني دفاعي داشت، ولي بعدها همين بيانيه مبنايي براي دخالت ايالات متحده در آمريكاي لاتين قرار گرفت.

رقابت آمريكا با انگلستان بر سر كنترل درياي كارائيب و آمريكاي مركزي چندان به درازا نكشيد. گرچه انگلستان در آن موقع بزرگ‌ترين قدرت دريايي جهان به شمار مي‌آمد، ولي تا اوايل نيمه دوم قرن نوزدهم، آمريكا به اندازه كافي قدرت داشت كه براي كنترل دريايي كارائيب و آمريكاي مركزي و حتي دستيابي به اقيانوس آرام به فكر ساختن كانالي براي اتصال دو اقيانوس كبير و اطلس بيافتد. نشانه قدرت بلامنازع آمريكا، اين گفته يك سناتور آمريكايي است: "اگر ما خواهان آمريكاي مركزي هستيم، ارزان‌ترين، آسان‌ترين و سريع‌ترين راه تسخير آن اينست كه برويم و آنجا را بگيريم و اگر فرانسه و انگلستان قصد دخالت داشتند بيانيه مونروئه را براي آنها بخوانيم. "

واقعيت اينست كه با پايان يافتن قرن نوزدهم و آغاز قرن بيستم، ايالات متحده يك ابر قدرت صنعتي بود. بيش از نيمي از جمعيت آن ساكن شهرها بودند و درآمد ملي آن سه برابر درآمد ملي انگلستان بود. بيش از هر كشور اروپايي چدن، فولاد و ذغال سنگ توليد مي‌كرد. اين موتور اقتصادي نيرومند، اشتهاي سيري‌ناپذيري براي مواد اوليه و بازارهاي جديد داشت. دولت آمريكا و صاحبان صنايع اين كشور، كم‌كم متوجه مناطق جنوبي‌تر، يعني آمريكاي جنوبي شدند. تنها چيزي كه جلوي آنها را براي الحاق سرزمين‌هاي آمريكاي لاتين به خاك ايالات متحده گرفت، نژاد‌پرستي بود. سياستمداران، دانشگاهيان و روزنامه‌نگاران، همه يك‌صدا به اين نتيجه رسيدند كه "سرخپوستان لاتين " تن‌آسا، كم‌هوش و خلاصه از نژاد ‌پستي هستند كه ملحق شدن آنها به خاك ايالات متحده باعث آلوده شدن خون خالص انگلوساكسون خواهد شد و شور و سر زندگي و نيروي اين ملت جديد را تحليل خواهد برد. از سوي ديگر، استعمار اين كشورها بر اساس مدل اروپايي آن، پرخرج خواهد بود. لذا بهترين راه براي تسلط بر "حوزه نفوذ " خود از طريق استفاده از وزنه اقتصادي، اتحاد با اقليت ممتاز و رهبران نظامي اين كشورها، و در صورت نياز، استفاده از نيروي نظامي خواهد بود.

انقلاب كوبا كه در ژانويه سال 1959 به پيروزي رسيد، كاملا براي رهبران ايالات متحده غيرمنتظره بود. ابتدا سعي كردند رهبري انقلاب را بخرند. ولي وقتي متوجه شوند كه اين رهبري از جنس ديگري است، به شدت به مقابله با آن پرداختند. ايالات متحده ابتدا به مجازات‌هاي اقتصادي روي آورد. رهبري كاسترو با مصادره شركت‌هاي آمريكايي پاسخ گفت و با هر گام انقلاب را عميق‌تر كرد. در مقابله با تهديد نظامي آمريكا، رهبري كاسترو مردم كشور را بسيج كرد و بالاخره حمله مزدوران آمريكا با حمايت نيروي هوايي و دريايي ايالات متحده را در سواحل "خيرون "، در تاريخ 17 آوريل 1961 در عرض 72 ساعت در هم شكست. رهبري كاسترو هر ضربه‌ آمريكا را با ضربه متقابل پاسخ گفت و در نهايت با كمك اتحاد شوروي از حمله مستقيم آمريكا جلوگيري كرد و بدينوسيله فرصت يافت تا با پيشبرد انقلاب، بسيج مردم و انسجام آن، هستي انقلاب را تضمين كند.

انقلاب كوبا الهام‌بخش جنبش‌هاي مردمي و آغاز جنبش‌هاي مسلحانه در سراسر آمريكاي لاتين گرديد. لذا دولت‌ "جان.اف كندي "، رئيس‌جمهور آمريكا، براي مقابله با اين جنبش‌ها، برنامه "اتحاد براي پيشرفت " را در اوايل سال 1961 اعلام كرد. اين برنامه دو هدف را دنبال مي‌كرد. نخست اصلاحات اقتصادي از بالا؛ ‌دولت‌هاي آمريكاي لاتين تشويق شدند كه برنامه توسعه اقتصادي كشور خود را تنظيم كنند. برنامه "اتحاد براي پيشرفت " 20 ميليارد دلار اعتبار جهت سرمايه‌گذاري در برنامه‌هاي توسعه آمريكاي لاتين در عرض دهه 1960 در نظر گرفته بود. صندوق بين‌المللي پول و بانك جهاني كمك به تنظيم برنامه توسعه و تدوين سياست‌هاي لازم در اين مورد را آغاز كردند.

قلب برنامه "اتحاد براي پيشرفت "، اجراي برنامه اصلاحات ارضي بود. مبتكران اين برنامه اعلام كردند كه "ساختار ناعادلانه نظام ارضي " موجود در كشورهاي آمريكاي لاتين را بايد با "يك نظام عادلانه مالكيت " ارضي عوض كرد. ولي برنامه اصلاحات ارضي، از هر لحاظ با يك شكست كامل مواجه شد. در سراسر قاره آمريكاي لاتين كمتر از يك ميليون خانوار زمين دريافت كردند، در حاليكه 10 الي 14 ميليون خانوار زميني دريافت نكردند. برنامه‌ريزان ايالات متحده روي اين واقعيت ابداً حساب نكرده بودند كه اليگارشي‌هاي آمريكاي لاتين (طبقات ممتازه حاكم در كشورهاي آمريكاي لاتين) به هيچ وجه حاضر به تسليم كردن اراضي خود نيستند- حتي اگر آمريكا پشتيبان برنامه ارضي باشد. لذا آنچه كه در نهايت اجرا شد، ايجاد شركت‌هاي كشت و صنعت و بكارگيري تكنولوژي و اعتبارات ارزان اعطائي توسط ملاكين بزرگ بود. در نتيجه، در برخي از اين كشورها حتي موقعيت شغلي كارگران كشاورزي به خطر افتاد.

هدف دوم اين برنامه، كاهش حمايت مرم از جنبش‌هاي چپ از طريق توسعه اقتصادي و در عين حال سركوب جنبش‌هاي چپ و چريكي با استفاده از نيروي نظامي بود. با شكست خوردن برنامه اصلاحات ارضي، برنامه توسعه اقتصادي به سرعت با بن بست مواجه شد، ولي بخش نظامي برنامه "اتحاد " ادامه يافت. بودجه برنامه‌هاي آموزشي و كمك نظامي به اين كشورها در سال‌هاي دهه 1960 تا 2 برابر بودجه دهه 1950 افزايش يافت. تنها ما بين سال‌هاي 1964 تا 1968، تعداد 22059 مقام نظامي در "مدرسه آمريكا‌يي‌ها " (School of Americas)، واقع در منطقه ويژه كانال پاناما و ساير مدارس نظامي آمريكا آموزش‌هاي خاص مبارزه با جنبش‌ها و سازمان‌هاي چريكي را دريافت كردند. هزاران نظامي ديگر، در خود كشورهاي آمريكاي لاتين توسط نيروهاي نظامي آمريكا آموزش ديدند.

دروسي كه در اين "مدرسه " و آموزش‌ها تدريس مي‌شد، به طور خاص براي مبارزه و مقابله با جنگ‌هاي چريكي طراحي شده بود. اين مواد درسي عبارتند از: جنگ رواني، عمليات زيرزميني، اسپري مواد شيميايي و سمي، بكارگرفتن خبرچين، بازپرسي از زندانيان، كنترل و هدايت تظاهرات و جلسات توده‌اي، عكاسي اطلاعاتي واستفاده از دروغ سنج.

وزارت دفاع آمريكا در سال 1996 هفت جزوه آموزشي را كه در "مدرسه آمريكا‌يي‌ها " تدريس مي‌شد، از طبقه‌بندي خارج كرد. در اين جزوه‌ها بر بكارگيري از اين تدابير تاكيد شده است: استفاده از "ترس، ‌پرداخت جايزه براي تحويل جسد دشمن، كتك زدن، وانمود به زنداني كردن، ‌وانمود كردن به اعدام و استفاده از سرم راست‌گويي ". اين جزوه‌ها همچنين شامل آموزش فنون بازپرسي و اصطلاح "خنثي نمودن " است كه وزارت دفاع آمريكا اقرار كرده كه منظور از آن اعدم غيرقانوني است.

دكترين ضد شورش بر آن است كه جنگ با نيروهاي غيرمنظم، مستلزم بكارگيري تاكتيك‌هاي نامعمول است. مشئوم‌ترينِ اين تاكتيك‌ها، تمركز روي غيرنظاميان است. چون فرض بر اين است كه چريك‌ها براي زنده ماندن به حمايت مردم محلي نياز دارند. بنابراين، دكترين ضد شورش مي‌گويد كه اهالي غيرنظامي بايد از حمايت از شورشيان بازداشته شوند، آن هم يا با اجراي برنامه‌هاي مدني براي جلب "قلب و روح " مردم يا با بكارگيري خشونت.

در بسياري از جزوه‌هاي آموزشي آمريكا هيچ تمايزي مابين مبارز چريك‌ و حاميان غيرنظامي آنان گذارده نمي‌شود و هر دو "خرابكار " به شمار مي‌آيند. اين دكترين، توجيه كافي در اختيار حكومت‌هاي نظامي آمريكاي لاتين قرار داد تا با تشكيل و حمايت از جوخه‌هاي دست‌راستي مرگ، حتي وكلاي مدافع حقوق بشر را هدف قرار دهند.

"مدرسه آمريكا‌يي‌ها " كه به نام "مدرسه ديكتاتورها " معروف است، ابتدا به نام "مدرسه ارتش در كارائيب " در سال 1949 در منطقه كانال پاناما براي آموزش سربازان آمريكاي لاتين تاسيس شد. اين "مدرسه "، در سال 1963 با تغيير مواد آموزشي آن به موادي نظير عمليات ضد شورش، جاسوسي و اطلاعات نظامي و جنگ‌هاي رواني، به "مدرسه آمريكا‌يي‌ها " تغيير نام داد. اين "مدرسه " در سال 1984 به پادگان "بنينگ " (Fort Bening) در ايالت جورجيا نقل مكان يافت و در سال 2001 در تلاش براي اصلاح وجهه آن، بار ديگر تغيير نام داد و "موسسه نيمكره غربي براي همكاري امنيتي " (Western Hemisphere Institute of Security Cooperation) ناميده شد.

برخي از فارغ‌التحصيلان اين "مدرسه " به مقام ديكتاتوري در كشورهاي خود نيز رسيده‌اند. به موارد زير توجه بفرماييد:

-------------------------------------------------------------------------------------
آرژانتين: ژنرال روبرتو ويولا (1981)، (Roberto Eduardo Viola) و ژنرال لئوپولدو گالتيري (2-1981)، (Leopoldo Galtieri)

بوليوي: ژنرال هوگو بانزر سوارز (8-1971)، (Hugo Banzer Suarez) و ژنرال گوئيدو ويلدوسو كالدرون (1982)، (Guido Vildoso Caldron)

اكوادور: ژنرال گويلرمو رودريگز (6-1972)، (Guillermo Rodriguez)

گواتمالا: ژنرال اِخرين ريوس مونت (3-1982)، (Ejerin Rios Montt)

هندوراس: ژنرال خوان ملگار كاسترو (8-1975)، (Juan Melgar Castro) و ژنرال پوليكارپو پاز گارسيا (2-1980)، (Policaro Paz Garcia)

پرو: ژنرال خوان ولاسكو آلواردو (75-1968)، (Juan Velasco Alvardo)

پاناما: ژنرال عمر تورخوس (86-1968)، (Omar Torrijos) و ژنرال مانوئل نوريگا (89-1981)، (Manuel Noriega)
-------------------------------------------------------------------------------------

به گزارش خبرگزاري‌ها، رهبران كودتاي اخير در هندوراس، ژنرال "رومئو واسكز "، فرمانده نيروهاي نظامي اين كشور و ژنرال "لوئيس سوارو "، فرمانده نيروي هوايي، هر دو مدتي در "مدرسه ديكتاتورها " آموزش ديده‌اند.

هنوز دو سال كامل از آغاز اجراي برنامه "اتحاد براي پيشرفت " نگذشته بود كه معلوم شد دو تا از مهمترين اهداف اين برنامه، يعني اصلاحات اقتصادي و ارضي و نيز استقرار دموكراسي در كشورهاي آمريكاي لاتين به شكست انجاميده است. فقط بخش سوم اين برنامه، يعني تقويت و آموزش نيروهاي نظامي اين كشورها كاملا و دقيقا انجام شده بود. لذا، به فاصله2 سال از آغاز برنامه، 6 كودتاي نظامي در منطقه به وقوع پيوست:
آرژانتين (مارس 1962)، پرو (ژوئيه 1962)، گواتمالا (مارس 1963)، اكوادور (ژوئيه 1963)، جمهوري دومينيكن (سپتامبر 1963)، هندوراس (اكتبر 1963)؛

تا اواخر دهه 1960، هر گونه تظاهر به حمايت از دموكراسي از سوي رهبران ايالات متحده كنار گذاشته شد و رسما از كودتاها و ديكتاتورهاي نظامي حمايت به عمل آمد. دهه 1970 به نيمه نرسيده بود كه اكثر كشورهاي آمريكاي لاتين تحت حكومت كودتا و ديكتاتوري‌هاي نظامي به سر مي‌بردند و رهبران نظامي اين كشورها، هر آنچه در "مدرسه ديكتاتورها " آموخته بودند در سركوب و خفقان مردم به كار گرفتند. معروف‌ترين آنها، كودتاي ژنرال "آگوستو پينوشه " عليه حكومت مردمي "سالوادور آلنده " و نيز ديكتاتوري نظاميان در آرژانتين است كه به كشتار بي‌حد و مرز مردم پرداختند. اين دوران سياه در تاريخ آرژانتين به نام دوران "جنگ كثيف " معروف است.

........... ***** ...........

انقلاب نيكاراگوئه تقريبا هم زمان با انقلاب ايران به پيروزي رسيد. هندوراس به خاطر هم‌مرزي با نيكاراگوئه، نقش اساسي در كمك‌رساني به ضد انقلاب نيكاراگوئه (كُنتراها) ايفا كرد.

رهبري انقلاب ائتلافي بود عمدتا از سوسياليست‌هاي طرفدار "فيدل كاسترو " و جنبش الهيات آزادي‌بخش كه انشعابي بزرگ است از كليساي كاتوليك به نفع فقرا، و در سراسر آمريكاي لاتين گسترده است. از رهبران اين جنبش پدر "ميگل دسكوتو "، وزير امور خارجه و پدر "ارنستو كاردنال "، وزير فرهنگ دولت ساندينيست‌ها هستند. پدر كاردنال حتي مسافرتي به ايران داشت و با امام خميني(ره) نيز ملاقات كرد.

دولت آمريكا، از همان زمان پيروزي انقلاب، دست به تهديد نظامي و محاصره اقتصادي انقلاب زد، و بالاخره اقدام به تجاوز نظامي بي‌سابقه عليه اين كشور كوچك و جمعيت سه ميليوني و فقير آن كرد. جنگ "كُنترا "ها (ضد انقلابيون نيكاراگوئه) عليه انقلاب ساندينيست‌ها، بيش از30 هزار كشته و 20 هزار زخمي بر جاي گذارد. دولت ساندينيست، نزد دادگاه بين‌المللي لاهه از دولت آمريكا شكايت برد و در دادخواستي كه به دادگاه عرضه كرد، خسارت ناشي از جنگ تجاوزكارانه آمريكا و محاصره اقتصادي نيكاراگوئه را 8/17 ميليارد دلار برآورد كرد. دادگاه بين‌المللي راي به نفع نيكاراگوئه داد و آمريكا را به جرم نقض قانون بين‌المللي و زير پا گذاشتن استقلال نيكاراگوئه مجرم شناخت و به آمريكا دستور داد "آموزش و تسليح " شورشيان كُنترا را متوقف كند. دولت آمريكا اين حكم را ناديده گرفت.

كنگره آمريكا، كمك نظامي به شبه‌نظاميان كُنترا را ممنوع كرد. لذا، دولت آمريكا بر خلاف كنگره، دستور داد كه به ايران اسلحه فروخته شود و سود حاصله براي تهيه تجهيزات نظامي در اختيار كُنتراها گذارده شود. اين اقدامات در سال 1986 فاش شد و به نام "ايران كنترا " معروف گرديد. برخي از مقامات بلند پايه آمريكا به خاطر سرپيچي از قانون ‌محكوم شدند كه بعدا مورد عفو رئيس‌جمهوري بوش پدر، قرار گرفتند.

در تمام اين دوران كه ارسال تجهيزات نظامي به ضد انقلابيون نيكاراگوئه ممنوع بود، دولت نظامي هندوراس، به درخواست دولت آمريكا، نيازهاي نظامي ضد انقلابيون را رفع مي‌كرد. دولت آمريكا، هندوراس را متحدي ايده‌آل براي جلوگيري از سرازير شدن انقلاب نيكاراگوئه به ساير كشورهاي قاره آمريكا به شمار مي‌آورد. لذا، اقدام به تقويت نيروهاي نظامي هندوراس به عنوان اولين خاكريز در مقابل مبارزين كشورهاي همسايه نمود، و در عين حال، به اليگارشي هندوراس فشار مي‌آورد كه براي حفظ ظاهر، رژيمي غيرنظامي سر كار بياورند.

بالاخره در سال 1981 انتخابات رياست جمهوري در هندوراس انجام شد، ولي همين دولت جديد نيز عملا به دولتي نظامي بدل شد. حمله به حقوق شهروندي عملا تشديد شد، چرا كه در اثر كمك‌هاي نظامي بي‌سابقه آمريكا، نيروهاي نظامي كشور به اقتدار بي‌سابقه‌اي در دولت دست يافتند. درست به خاطر هم‌مرزي هندوراس با نيكاراگوئه و السالوادور، ضد انقلابيون مي‌توانستند حملات خود به مبارزين انقلابي اين دو كشور را از خاك هندوراس سازمان دهند. ناگفته نماند كه جنبش انقلابي السالوادور نيز تحت رهبري "جبهه آزادي‌بخش فارابوندو مارتي "، همزمان با انقلاب نيكاراگوئه بالا گرفت و عملا به جنگ داخلي بدل شد. لذا اردوگاه‌هاي آموزشي متعدد براي آموزش كُنتراها در سراسر مرز هندوراس با نيكاراگوئه برپا گرديد. همچنين علاوه بر پايگاه‌هاي سابق نظامي آمريكا، پايگاه‌هاي هوايي جديد و انبارهاي مهمات در سراسر خط مرزي ساخته شدند. بيش از هزار نيروي نظامي آمريكايي در آنجا مستقر شدند و به انجام تمرينات مشترك با نيروهاي نظامي هندوراس پرداختند. كمك نظامي آمريكا به هندوراس از سال 1980 تا 1984، حدوداً 20 برابر شد و از 4 ميليون دلار به 4/78 ميليون دلار افزايش يافت. در عين حال كمك‌هاي اقتصادي 3 برابر شد و به رقم 168 ميليون رسيد.

بعدها "كميسيون حقيقت‌ياب " به اين نتيجه رسيد كه در فاصله‌هاي 1980 الي 1992، 841 نفراز مردم غيرنظامي توسط نيروهاي نظامي "ناپديد " شدند. تا كنون در 6 ايالت هندوراس قبرهايي بي‌نشان يافت شده‌اند. تحقيق‌كنندگان دولتي موفق به يافتن بقاياي اجسادي در اراضي متعلق به پايگاه نظامي سابق "اِل‌آگواكاته "(El Aguacato)، يعني محل آموزش نيروهاي كُنترا توسط نظاميان آمريكا شده‌اند. اين پايگاه براي زنداني كردن و شكنجه مبارزين انقلابي مورد استفاده قرار گرفته‌ بود.

بالاخره، مردم نيكاراگوئه كه نيروي‌شان به علت تحريم اقتصادي و جنگ نابرابر به شدت تحليل رفته بود، در انتخاباتي كه در سال 1990 انجام شد، ساندينيست‌هارا كنار گذاردند و ساندنيستها كه به نظر "دونالد ريگان "، رئيس‌جمهور وقت آمريكا، "باندي بي‌رحم از كمونيست‌ها بودند كه خود را متعهد به جنگ با خدا و بشر مي‌دانستند "، نتيجه انتخابات را پذيرفتند و از قدرت كناره‌گيري كردند. بدين ترتيب اولين انتقال قدرت، به موجب يك انتخابات مردمي در تاريخ نيكاراگوئه انجام شد. ولي ساندينيست‌ها به عنوان يك حزب مردمي و سازمان‌يافته باقي ماندند تا پس از گذشت يك دهه و با بالا گرفتن موج انقلاب بوليواري، مجددا از سوي مردم انتخاب شوند.

........... ***** ...........

گرچه دولت‌ آمريكا دخالت در كودتاي 28 ژوئن 2009 (7 تير ماه 1388) ارتش هندوراس عليه حكومت رئيس‌جمهور "مانوئل سلايا " را انكار كرد، ولي تاريخ روابط دو كشور گسترده‌تر و گوياتر از آن است كه بتوان اين ادعاي آمريكا را پذيرفت.

ايالات متحده، هم‌اكنون، داراي يك نيروي نظامي 500 نفره در پايگاه "سوتو كانو " (Soto Cano) در هندوراس است كه بزرگترين نيروي نظامي آمريكا در آمريكاي مركزي مي‌باشد. رهبران كودتا در "مدرسه ديكتاتورها " دوره ديده‌اند. آمريكا سالي 300 نظامي اين كشور را آموزش مخصوص مي‌دهد. اين كشور ساليانه 500 هزار دلار به ارتش هندوراس كمك مي‌كند و 4/1 ميليون دلار هزينه آموزش‌هاي نظامي اين ارتش را هم پرداخت مي‌كند. ارتش هندوراس در واقع بخشي از نيروي دفاعي ايالت متحده از نيمكره غربي به شمار مي‌رود.

با توجه به ساختار دولت در هندوراس و همچنين ماهيت روابط همه‌جانبه و بسيار ديرپاي ايالت متحده با اين كشور و آمريكاي مركزي، به علاوه حمايت ايالات متحده از طبقات ممتازه اين كشور و ارتباط خاص ارتش آمريكا با نظاميان هندوراس، ادعاي عدم دخالت آمريكا در اين كودتا ابدا پذيرفتني نيست. چرا كه دولت آمريكا بارها علنا اعلام كرده است كه اگر دولتي را در آمريكاي مركزي به رسميت نشناسد آن دولت پايدار نخواهد ماند.

اما علت انجام كودتا را بايد در رابطه رئيس‌جمهور سلايا با جنبش بوليواري در منطقه جستجو كرد. اهداف اين جنبش شامل كسب استقلال، تقسيم مجدد ثروت و درآمد به نفع طبقات بي‌چيز كشور و استفاده از منابع آن به نفع عموم مردم است. تمايل دولت سلايا به اين جنبش براي عدم رضايت آمريكا و اليگارشي اين كشور كفايت مي‌كند. از طرف ديگر، اين كودتا هشداري است به رهبران جنبش‌هاي بوليواري، كه براي مقابله با آمريكا و اليگارشي بومي، تنها حمايت مردم كافي نيست. بايد مردم را سازمان داد و تا وقتي كه قدرت را در كشور تسخير نكرده‌اند، به سادگي ممكن است كنار گذاشته شوند.


ادامه دارد ......
  When once you have tasted Flight, you will forever walk the earth with your eyes turned skyward, for there you have been and there you will always long to return
 

[External Link Removed for Guests]
ارسال پست

بازگشت به “اخبار نظامي”