حمله به ایران، بدترین سناریوی ممکن است آقای کروینگ!

در اين بخش مي‌توانيد در مورد اخبار نظامي منتشر شده به بحث بپردازيد

مدیران انجمن: abdolmahdi, Java, Shahbaz, شوراي نظارت, مديران هوافضا

ارسال پست
Rookie Poster
Rookie Poster
پست: 39
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۶ دی ۱۳۸۵, ۱۱:۴۲ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 35 بار
سپاس‌های دریافتی: 314 بار

حمله به ایران، بدترین سناریوی ممکن است آقای کروینگ!

پست توسط jafar2007 »

  «تابناک»: پاسخ استاد ایرانی به مقاله مجله «فارین‌افرز»   [External Link Removed for Guests]  



انتشار مقاله‌ای با نام «زمان حمله به ایران فرا رسیده است» که قرار است، نسخه کامل آن در شماره آتی مجله «فارین افرز» چاپ شود، فضای روشنفکری و سیاستگذاری آمریکا را در آخرین روزهای سال 2011 تحت تأثیر قرار داده است. در این نوشتار، نویسنده خطر برنامه هسته‌ای ایران را فوری در نظر گرفته و دولت آمریکا را تشویق به حمله «محدود» نظامی به تأسیسات هسته‌ای ایران می‌کند؛ مقاله‌ای که با پاسخ استاد ایرانی روابط بین‌الملل روبه‌رو شده است


کد خبر:
۲۱۵۲۳۸


تاریخ انتشار:
۱۰ دي ۱۳۹۰ - ۱۴:۲۸
سرویس سیاست خارجی ـ [COLOR=#000080]انتشار مقاله‌ای با نام «زمان حمله به ایران فرا رسیده است» که قرار است، نسخه کامل آن در شماره آتی مجله «فارین افرز» چاپ شود، فضای روشنفکری و سیاستگذاری آمریکا را در آخرین روزهای سال 2011 تحت تأثیر قرار داده است.

در این مقاله، نویسنده خطر برنامه هسته‌ای ایران را فوری در نظر گرفته و دولت آمریکا را تشویق به حمله «محدود» نظامی به تأسیسات هسته‌ای ایران می‌کند.
«ماتیو کروینگ»، نویسنده این نوشتار و استاد جوان دانشگاه جرج تاون آمریکاست که سابقه کار در دفتر دونالد رامسفلد، وزیر دفاع سابق آمریکا را در دوران گذراندن Ph.D. خود در سال‌های 2006 ـ 2005 دارد.

انتشار این مقاله در زمان کنونی و در مجله پر نفوذ و تأثیرگذار «فارین افرز» که مربوط به «شورای روابط خارجی» آمریکاست، می‌تواند مورد استقبال هر دو جریان اصلی آمریکایی، دمکرات‌ها و جمهوری خواهان قرار گیرد، به ویژه که انتخابات ریاست جمهوری نزدیک است و گویا، مسأله برنامه هسته‌ای ایران به عنوان محور سیاست خارجی آمریکا مورد توجه کاندیداها قرار گیرد.

نظر به اهمیت این مسأله، دکتر کیهان برزگر، رئیس پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه و رئیس گروه روابط بین‌الملل و علوم سیاسی دانشکده حقوق و علوم سیاسی واحد علوم تحقیقات، مقاله مورد نظر را نقد کرده و پاسخ ادعاهای وی را داده که به شرح زیر می‌آید: 

نویسنده مقاله با طرح چهار مبحث، می‌کوشد تا راهکار نظامی علیه ایران را توجیه کند: نخست، فوری بودن خطر برنامه هسته‌ای ایران؛ دوم، کارآمدی حمله نظامی به ایران؛ سوم، توان آمریکا در مدیریت چالش‌های پس از یک حمله نظامی و چهارم، منافع ناشی از حمله به ایران.

نخست، فوری بودن خطر

نویسنده بحث می‌کند که سال‌ها فشارهای بین‌المللی و انجام عملیات جاسوسی همچون ویروس استاکس نت و ... برای متوقف کردن برنامه هسته‌ای ایران موفق نبوده، به گونه‌ای که به تازگی IAEA گزارش داده که ایران بر فعالیت‌های تسلیحاتی اتمی خود افزوده و تنها شش ماه با ساخت سلاح هسته‌ای فاصله دارد. حتی ایران برنامه‌ریزی می‌کند که فعالیت‌های تسلیحاتی خود را به مکان‌های امنتری انتقال دهد که این می‌تواند کارآمدی حمله در آینده را کمتر کند. اگر ایران بازرسان آژانس را بیرون کند و غنی‌سازی را به 90 درصد افزایش دهد و سانتریفیوژهای پیشرفته را به قم (فردو) منتقل کند، دیگر دیر می‌شود؛ پس آمریکا باید پیش‌دستی کند و مانع از تحقق این امر شود.

نویسنده ادامه می‌دهد، در چنین شرایطی، بسیاری از کشورهای منطقه درباره کارآمدی سیاست آمریکا در برخورد با برنامه هسته‌ای ایران تردید دارند و راه خود را برای مقابله با این برنامه در پیش گرفته‌اند. نتیجه این امر، آغاز یک رقابت تسلیحاتی اتمی در منطقه، افزایش قدرت منطقه‌ای ایران، انتقال تسلیحات هسته‌ای از سوی ایران به گروه‌های طرفدار خود در منطقه و مهمتر از همه، درگیری احتمالی هسته‌ای ایران و اسراییل در آینده خواهد بود که با توجه به محدودیت این دو کشور در کنترل و هدایت جنگ هسته‌ای، یک فاجعه بزرگ برای امنیت ملی آمریکا به شمار می‌آید. نتیجه همه این مسائل این خواهد بود که ایران خواسته‌های خود را بر عملکرد و سیاست‌های آمریکا در منطقه خاورمیانه تحمیل خواهد کرد.

از نظر نویسنده، تهدیدات ایران به ناچار واشنگتن را مجبور به در پیش گرفتن راه‌هایی برای بازدارندگی ایران می‌کند. اگر آمریکا بخواهد به بازدارندگی متعارف روی آورد، باید نیروهای شناخته شده دریایی و زمینی خود را مدت طولانی در منطقه نگه دارد و پایگاه‌های همیشگی خود را تقویت و میلیاردها دلار کمک مالی به متحدین خود بکند تا توانایی دفاع از خود در برابر ایران را داشته باشد. حتی شاید واشنگتن مجبور به حمایت از متحدین خود با چتر اتمی شود.
در این شرایط، مهار ایران برای آمریکا با هزینه‌های سیاسی، امنیتی و نظامی فراوانی در منطقه روبه‌رو خواهد بود و این درست هنگامی است که آمریکا در رکود اقتصادی قرار دارد؛ افزون بر اینکه این نوع مهار متعارف، ممکن است دهه‌ها طول بکشد و با توجه به پیچیدگی مسائل منطقه خاورمیانه، شاید سرانجام هم منجر به موفقیت نشود.

در اینجا نوع نگاه نویسنده به بزرگ و «فوری جلوه دادن» خطر برنامه هسته‌ای ایران به نوعی یادآور اندیشه‌های نئومحافطه‌کاری در آمریکا و پیروی از دیدگاه اسراییلی در برخورد با برنامه هسته‌ای ایران است:

نخست: نویسنده برنامه هسته‌ای ایران را به نوعی مفهوم سنتی نئومحافظه‌کاران یعنی تعریف ایران به عنوان تهدید اصلی منطقه یا «ایران هراسی» وصل و اینکه منافع آمریکا در رفع این تهدید را به مسئولیت‌پذیری آمریکا در حفظ امنیت متحدان منطقه ای مرتبط می‌کند.

دوم: نویسنده از ضعف سنتی نگاه نئومحافظه‌کاران نسبت به برنامه هسته‌ای ایران رنج می‌برد؛ یعنی نمی‌تواند بین دو تم تسلیحاتی و بازدارندگی و تم صلح آمیز برنامه هسته‌ای ایران جدایی دانسته و تعادل برقرار کند. او از این واقعیت غافل می‌شود که گزارش اخیر آژانس بیشتر جنبه سیاسی داشته و در راستای رضایت قدرت‌های بزرگ به ویژه آمریکا صادر شده و اینکه هدف اصلی آن به اذعان محافل غربی «تشدید فشارها» بر ایران بوده است.

سوم: نویسنده هدف اصلی از تشدید فعالیت‌های هسته‌ای ایران را ارتباط آن با تسلیحاتی شدن در نظر می‌گیرد و از درک این مسأله غافل می‌شود که فعالیت‌های اخیر ایران، انتقال سانتریفیوژها به سایت فردو، اعلام سایت جدید و ... بیشتر با هدف ایجاد «برابری سیاسی» در روند مذاکرات و در پاسخ به سیاست‌های تحریم‌های سخت غرب است تا تشدید جنبه تسلیحاتی برنامه هسته‌ای ایران.

چهارم: درباره آغاز یک رقابت تسلیحاتی در منطقه، باید گفت که حتی تسلیحاتی شدن برنامه هسته ای ایران الزاما به معنای اشاعه تسلیحات اتمی در منطقه نیست؛ برای نمونه، برنامه تسلیحاتی اسرائیل، به رغم وجود تخاصم شدید با اعراب در دهه‌های 1960 و 1970 منجر به حرکت عربستان یا مصر برای دستیابی به سلاح‌های هسته‌ای نشد.

پنجم: درباره انتقال تسلیحات اتمی به گروه‌هایی همچون حزب الله و حماس، نویسنده از سابقه عملکرد و رفتار ایران غافل می‌شود؛ برای نمونه، ایران به رغم دارا بودن تسلیحات شیمیایی و بیولوژیک متعهد به عدم انتقال آنها به گروه‌های نامبرده بوده و حتی یکی از فعال‌ترین کشورها در نابودی تسلیحات فوق در میدان جهانی بوده است؛ افزون بر اینکه یکی از کشورهای فعال در زمینه حرکت به سوی خاورمیانه عاری از سلاح‌های هسته ای است.

سرانجام این که: نویسنده توجیه جنگ پیش‌دستانه و حمله احتمالی اسرائیل برای جلوگیری از یک خطر فوری را در شرایطی مطرح می‌کند که گزارش آژانس، صراحتی در تأکید بر انحراف در برنامه هسته‌ای ایران ندارد.
در اینجا، دیدگاه ارتدوکس، نویسنده به نوعی با اندیشه نئومحافظه‌کاری آمریکایی و دیدگاه اسراییلی درباره فوری بودن خطر و توجیه حمله همگام می‌شود؛ به عبارت دیگر، توجیه حمله صرفا بر مبنای فعالیت صلح‌آمیز غنی سازی ایران مطرح می‌شود که بنا بر قوانین NPT حق ایران است. بر کسی پنهان نیست که هدف این دیدگاه، نگه‌ داشتن انحصار هسته ای رژیم اسراییل در خاورمیانه است.

دوم؛ کارآمدی حمله نظامی به ایران

نویسنده با طرح دیدگاه منتقدین حمله نظامی، همه تلاش خود را به کار می‌گیرد تا نشان دهد چرا یک حمله محدود نظامی در اوضاع کنونی، می‌تواند کارساز باشد. نخست این که منتقدین حمله می‌‌گویند، چون آمریکا از مکان‌های کلیدی هسته‌ای ایران آگاهی ندارد و اینکه ممکن است مکان‌هایی باشند که به آژانس گزارش نشده‌اند، حمله نظامی به ایران کاملاً موفق نخواهد بود، چون منجر به نابودی کامل برنامه هسته‌ای ایران نمی‌شود.

پاسخ «کرونیگ» این است که احتمال وجود سایت‌های هسته‌ای گزارش نشده، بسیار کم است، چون نیروهای اطلاعاتی آمریکا و بازرسان آژانس و همچنین نیروهای مخالف حکومت در گذشته بموقع درباره این سایت‌ها گزارش داده‌اند و چون معمولاً ساخت سایت‌ها زمان زیادی طول می‌کشد، واشنگتن زمان کافی برای کشف آن‌ها خواهد داشت؛ بنابراین، احتمال آن کم است که ایران بتواند پنهان‌کاری کند.

استدلال دوم منتقدین حمله این است که نیروگاه‌های اتمی ایران در سطح کشور پراکنده و در زیرزمین هستند؛ بنابراین، حمله به آنها دشوار است و اینکه ایران نیروگاه‌های خود را در نزدیکی مراکز پرجمعیت شهری ساخته، برای این است که در صورت حمله، منجر به تلفات گسترده غیر نظامی خواهد شد.

پاسخ کرونیگ به این نقد، به‌کارگیری حمله «محدود» نظامی است. این حمله صرفاً برای از بین بردن نیروگاه‌های غنی‌سازی در اصفهان، اراک و فردو ـ که در بالای سطح زمین و آسیب‌گریز هستند ـ کارآمد است و در مورد نطنز هم می‌توان از بمب‌های Bunker-busting ـ که قدرت ورود به زیر زمین را دارند ـ بهره گرفت.

درباره تلفات غیر نظامی هم می‌توان حمله را در شب انجام داد، اهداف غیر مهم را از لیست حمله بیرون ساخت و اهداف را دقیقاً برگزید که به منطقه آسیب کمتری برسد. به هر حال، تلفات اصلی بیشتر پرسنل نظامی، مهندسین، دانشمندان و تکنسین‌ها خواهند بود.

در اینجا باید گفت، در درجه نخست، در سطح تحلیل نویسنده تعادل وجود ندارد. نویسنده از یک سو، توانایی متعارف آمریکا در از بین بردن تأسیسات هسته‌ای ایران را بیش از اندازه در نظر می‌گیرد. از سوی دیگر، توانایی ایران در دفاع از خود و هدایت یک جنگ نامتقارن در منطقه را دست‌کم می‌گیرد.

دوم: اینکه نویسنده خود اذعان می‌کند که ایران توان پنهان‌کاری اندک برای ساخت سایت‌های جدید دارد، همچنان بر فوری بودن خطر تأکید می‌کند و این در حالی است که آژانس انرژی اتمی بر درست بودن فعالیت‌های هسته‌ای صلح آمیز ایران صحه گذاشته و بازرسان آژانس هم همواره از ایران بازدید می‌کنند.

سوم: در همین ارتباط، نویسنده بار دیگر به نوعی در تعارض سنتی و ساده‌انگارانه نئومحافظه‌کاران در نگاه به قدرت نامحدود آمریکا در پیشبرد اهداف نظامی خود با ابزار جنگ گرفتار شده است؛ تصوری که منجر به طولانی شدن جنگ عراق و افغانستان شده که در اولی نزدیک به 4500 نیروی آمریکایی و یک تریلیون دلار و شاید بیشتر هزینه شد. نویسنده با نگاهی سیاه و سفید این گونه می‌پندارد که آمریکا دست به حمله می‌زند و به راحتی از آن خارج می‌شود، بدون اینکه پیامدی برای آن داشته باشد.

چهارم: تناقض نویسنده در برقراری ارتباط با افکار عمومی آمریکا و جهان با ژست‌های حقوق بشری برای پایین آوردن تلفات حمله است که خود به نوعی چالش اصلی نئومحافظه‌کاران است؛ به عبارت دیگر، حل معمای ورود به جنگ برای اقناع افکار عمومی در شرایطی که تمایلات جنگ‌طلبانه در آمریکا در حداقل ممکن است.

سوم، کنترل چالش‌های احتمالی یک حمله نظامی در سطح منطقه

در اینجا کرونیگ تلاش دارد، نشان دهد که آمریکا می تواند پیامدهای یک جنگ محدود را از لحاظ مدیریت بحران در سطح منطقه کنترل کند. او چالش‌های حمله را به خطر افتادن امنیت آمریکا و نظام بین‌المللی، افزایش رکود اقتصاد جهانی و از زاویه تأثیر بر سیاست داخلی ایران مورد بررسی قرار می‌دهد.

او نخست دیدگاه منتقدین حمله را این گونه دسته‌بندی می‌کند:

1 ـ در صورت حمله، ایران ممکن است به نیروهای آمریکایی و متحدان آن در منطقه و مناطق مسکونی خلیج فارس و حتی اروپا حمله موشکی کند.

ایران می‌تواند نیروهای متحد خود در منطقه را علیه غرب به عنوان یک نیروی بازدارنده بسیج کند، مسائل قومی در عراق را دامن بزند و تحولات اخیر جهان عرب را تحت تأثیر قرار دهد که این مسأله می‌تواند، اسراییل و کشورهای عربی متحد آمریکا در منطقه را وارد جنگ با ایران کند.

3- متحدان قدرتمند ایران یعنی چین و روسیه ممکن است به این سیاست آمریکا واکنش نشان دهند.

4- ایران تهدید خود درباره بستن تنگه هرمز را عملی می‌کند و این منجر به افزایش قیمت جهانی نفت در شرایط رکود اقتصادی جهان می‌شود.

اما کرونیگ استدلال می‌کند که این مسائل، قطعی نیستند و آمریکا توان این را دارد که پیامدهای مسائل فوق را کاهش دهد؛ افزون بر اینکه آمریکا نیازی ندارد، حکومت در ایران را تغییر دهد و از این لحاظ می‌تواند به حکومت اطمینان دهد که تنها قصد نابود کردن برنامه هسته‌ای ایران را دارد.

ولی به هر حال، ایران به راه‌های گوناگون اقدام متقابل از طریق نیروهای متعارف خود خواهد کرد. در این صورت، آمریکا باید پرسنل نظامی غیر ضروری خود را از منطقه بیرون کند، نیروهای خود را در زیر زمین نگه دارد که در هنگام حمله، کمتر آسیب‌پذیر باشند و راهکار‌هایی از این قبیل.
در اینجا واشنگتن باید خطوط قرمز خود را برای ایران مشخص کند که اگر از آن‌ها بگذرد با حمله همه جانبه روبه‌رو خواهد شد. پس از حمله هم آمریکا باید به سرعت از پیامدهای حمله و شیوع احتمالی جنگ در منطقه بکاهد. در اینجا واشنگتن می‌تواند تل آویو را همانند جنگ اول خلیج فارس (1990) قانع کند که پاسخ متقابل به ایران در صورت حمله ایران ندهد (اشاره نویسنده به پرتاب موشک‌های صدام حسین به اسرائیل است).

سرانجام اینکه آمریکا می‌تواند با باز کردن ذخایر استراتژیک نفتی خود از پیامدهای منفی افزایش قیمت نفت بکاهد و متحدان عربی خود در منطقه خلیج فارس را قانع کند که بر افزایش تولید نفت اقدام کنند. در اینجا مطمئناً کشورهایی مثل عربستان با آمریکا همراه می‌شوند. چون خود خواهان حمله به ایران هستند و اینکه آمریکا با ایجاد ائتلاف و اجماع بین‌المللی می‌تواند از پیامدهای احتمالی شیوع بحران در منطقه و جهان بکاهد.

اما نویسنده واقعیت‌های بسیاری را در این بخش نادیده می‌گیرد:

نخست: برای ایران حمله «محدود» آمریکا با حمله «همه جانبه»، تقریباً یکی است و این اعلام جنگ در سطح منطقه خواهد بود؛ یعنی جایی که نقطه امتیاز ایران است. استراتژی دفاعی ایران بر «امنیت به هم پیوسته» است؛ یعنی ناامنی برای ایران، ناامنی برای منطقه؛ بنابراین، ساده‌انگارانه است که گمان شود حکومت در ایران به دلیل حفظ پایه‌های خود، حمله محدود آمریکا را بی پاسخ خواهد گذاشت، به ویژه که حمله به تأسیسات اتمی ایران باشد که از مشروعیت ملی و ژئواستراتژیک برای ایران برخوردار است و دفاع از آن، خود به نوعی به مشروعیت حکومت وابسته است.

دوم: نویسنده تلاش دارد برنامه هسته‌ای ایران را صرفاً یک برنامه حکومتی جلوه دهد، در حالی که آخرین آمارها که توسط مؤسسات غربی انجام شده، نشان می دهد که بیشتر مردم ایران از برنامه هسته ای صلح آمیز ایران حمایت می‌کنند.

سوم: نویسنده کاملاًمسأله بسیج عمومی و واکنش مردم نسبت به حمله آمریکا را نادیده می‌گیرد و از درک آن نکته غافل می‌شود که برای حکومت در ایران، هیچ راهی برای ایجاد انسجام داخلی بهتر از مقابله با دشمن خارجی نیست.

چهارم: نویسنده اساساً جنبه ژئوپلیتیک و سیاسی برنامه هسته ای ایران را نادیده می‌گیرد و بر جنبه نظامی آن تأکید می‌کند؛ غافل از اینکه «منطقه‌ای کردن» برنامه هسته ای ایران، دقیقاً در راستای تأثیرگذاری آن بر سیاست منطقه‌ای با هدف بازدارندگی سیاسی بوده است؛ بنابراین، بر خلاف تحلیل نویسنده، حمله نظامی آثار شدید منطقه‌ای و جهانی خواهد داشت و احتمالاً آمریکا قادر به کنترل آن نخواهد بود.

پنجم: نویسنده اتحاد و ائتلاف اعراب منطقه با آمریکا در شرایط حمله را بسیار غیر واقع بینانه در نظر گرفته است. درست است که اعراب از برنامه هسته‌ای ایران نگرانند، ولی مطمئناً موافق جنگ در منطقه نخواهند بود، چون منجر به بی‌ثباتی و فرار سرمایه‌ها از منطقه می‌شود. در اینجا تحریم‌های سخت، شاید بیشتر مورد توجه آنها باشد، چرا که از لحاظ اقتصادی هم به سودشان است. رژیم‌های عربی و به ویژه عربستان، خود نگران تأثیر ناآرامی‌های ناشی از تحولات جهان عرب بر سیاست داخلی خود هستند و برای همین، احتمال آن کم است که با ماجراجویی جدید نظامی آمریکا همراه شوند که خود منجر به بی ثباتی بیشتر در منطقه خواهد شد. این مسأله، ناشی از عدم درک نویسنده از واکنش اعراب در شرایط بی‌ثباتی و تنش است. مثلا اعراب شاید در آغاز از لشکرکشی آمریکا در عراق در 2003 استقبال کردند، ولی هنگامی که مشروعیت آن ها از طریق فشار افکار عمومی به چالش کشیده شد، خواهان خروج آمریکا از منطقه شدند.

ششم: یک حمله نظامی بر خلاف دیدگاه نویسنده، منافع و امنیت ملی آمریکا را تأمین نخواهد کرد، چون خود منجر به بی ثباتی در منطقه در شرایطی می‌شود که آمریکا نیروهای خود را از عراق بیرون کرده و می‌خواهد از افغانستان تا سال 2014 برود. مگر اینکه نویسنده اعتقاد داشته باشد، بی ثباتی در منطقه به سود منافع ملی آمریکاست.

هفتم: نویسنده بحث می‌کند که می‌توان اسراییل را قانع کرد که به ایران حمله نکند؛ اما از واقعیت‌های سیاسی منطقه‌ای غافل می‌شود و اینکه ایران عراق نیست و اسراییل هم برنامه هسته‌ای ایران را همانند موضوع عراق در نظر نمی گیرد. حمله به اسراییل، دقیقاً امتیاز ایران برای تحت تأثیر قرار دادن مسائل منطقه ای خواهد بود و مقامات ایرانی هم همواره بر آن تأکید کرده‌اند.

هشتم: نویسنده ایجاد ائتلاف و اجماع در سطح جهانی را بسیار ساده فرض کرده است و تعمداً نگفته که اگر قرار بود، اجماعی صورت گیرد تاکنون انجام می‌شد؛ بنابراین، این مسأله، ناشی از درک نداشتن نویسنده از محدودیت‌های قدرت آمریکا در سطح جهان است و اینکه علت مخالفت جامعه جهانی با آمریکا در استفاده از زور برای جلوگیری از «یکجانبه گرایی» این کشور است که خود، دقیقاً تهدیدی برای امنیت جهانی است. در واقع، کرونیگ یکجانبه‌گرایی آمریکایی را در شرایط تمایل به چندجانبه گرایی در جهان ترویج می‌کند.

چهارم، زمان حمله که نویسنده زمان کنونی را برای حمله مناسب می‌داند

در اینجا نویسنده، بحث اصلی مخالفان حمله را مطرح می‌کند که می‌گویند، چنین حمله‌ای برنامه هسته‌ای ایران را کامل نابود نمی‌کند و اینکه آمریکا توان سیاسی و نظامی لازم برای حمله دوباره را ندارد و این تنها باعث دیرکرد در یک امر اجتناب‌ناپذیر می‌شود. نتیجه اینکه پیامدهای حمله پیش‌‌بینی ناشدنی و اینکه یک راهکار نظامی، می‌تواند ایران را به سمت تسلیحاتی کردن برنامه هسته‌ای خود سوق دهد.

در اینجا نویسنده می‌گوید، به هر حال ایران بنا به گزارش آژانس انرژی اتمی، گام‌های مهمی به سوی تسلیحاتی شدن برداشته و تنها هنگامی متوقف می‌شود که آمریکا وارد عمل شود و برنامه هسته‌ای ایران را کاملاً نابود کند.

در اینجا نویسنده آورده است که «زمان» برای آمریکا بسیار ارزشمند است، چون یک حمله نظامی، می‌تواند فعالیت‌های هسته‌ای ایران را دست‌کم چند سال به عقب بیندازد یا حتی همانند مورد عراق 1981 و سوریه 2007 منجر به توقف کامل آن شود.

بحث دیگر نویسنده، تأثیر حمله بر سیاست داخلی ایران است. او می‌گوید، استدلال منتقدین این است که حمله منجر به تثبیت قدرت اصولگرایان خواهد شد، ولی از نظر نویسنده، این مسأله دیگر دیر شده و آنها هم‌اکنون نیز در رأس قدرت هستند و اینکه یک حمله نظامی حتی می‌تواند به نیروهای مخالف حکومت فضای لازم برای فشار به حکومت را بدهد. اما به هر حال، آمریکا نباید اولویت منافع آمریکا را فدای مسائل سیاست داخلی ایران و در جلوگیری از دسترسی ایران به تسلیحات اتمی کند.

اما نویسنده در این بخش نیز دچار تناقضات آشکار است:

نخست: واکنش افکار عمومی منطقه‌ای و بین‌المللی را نادیده می‌گیرد و اینکه می‌توان به راحتی حمله کرد و از بحران به درآمد. نویسنده این امر را کلا نادیده می‌گیرد که برنامه هسته‌ای صلح آمیز ایران در نزد افکار عمومی منطقه و جهان به هر حال از درجه‌ای از مشروعیت برخوردار است.

دوم: نویسنده بیش از اندازه بر تم تسلیحاتی برنامه هسته‌ای ایران تأکید می‌کند؛ اینکه بگوید حمله منجر به خروج ایران از NPT و حرکت به سوی بازدارندگی می‌شود با سیاست‌های ایران ـ که خواهان ادامه فعالیت‌های هسته‌ایش در چهارچوب مقررات آژانس انرژی اتمی و NPT است ـ هماهنگ نیست. این دیدگاه اساساً یک دیدگاه ارتدوکسی آمریکایی است؛ افزون بر اینکه نویسنده در اینجا بر جنبه منفی گزارش‌های آژانس انرژی اتمی بیش از اندازه تأکید می‌کند.

سوم: نویسنده درباره به تأخیر انداختن یا توقف کامل برنامه هسته‌ای ایران با آوردن مثال‌های عراق و سوریه، بر اهمیت و گستردگی برنامه هسته‌ای ایران توجه نمی‌کند، چرا که از لحاظ پیشرفت تکنولوژیکی، بومی بودن، نیروهای آموزش دیده و غیره قابل مقایسه با آن کشورها نیست. نویسنده خود در جایی می‌گوید: برنامه هسته‌ای ایران به نقطه بدون بازگشت رسیده است؛ یعنی ایران توانایی‌های لازم را دارد.

چهارم: نویسنده در حالی زمان کنونی را برای حمله مناسب می‌داند که آمریکا در بدترین زمان ممکن برای حمله است؛ یعنی در شرایطی که نیروهای خود را از منطقه بیرون می کند و اقتصاد جهانی در رکود گسترده‌ای است.

پنجم: اما مهمترین انتقاد به نویسنده در این بخش، مربوط به عدم درک او از واکنش داخلی در ایران است. تجربه نشان داده که گروه‌های منتقد به دلیل ماهیت ملی بودن و استراتژیک برنامه هسته ای ایران از هیچ گونه راهکار نظامی استقبال نخواهند کرد. هر آگاه سیاسی مسائل داخلی ایران درمی‌یابد که ورود مخالفین به این مسأله به معنای «خودکشی سیاسی» برای آنها خواهد بود. افرادی چون کرونیگ از اهمیت تقدس مبارزه با نیروهای خارجی در فرهنگ ملی ایران کاملاً بی‌خبر هستند. این امر، خود را در قضیه اتهام ترور علیه ایران به خوبی نشان داد؛ افزون بر اینکه تناقض دیگر نویسنده این است که از یک سو می‌گوید آمریکا باید از نیرو‌های داخلی مخالف استفاده کند و از سوی دیگر، تأکید می‌کند که آمریکا با اولویت دادن منافع ملی‌اش، نباید خود را فدای آنها کند.

نویسنده با آوردن این مباحث، نتیجه می‌گیرد که حمله در اوضاع کنونی، بهتر از تحمل درد هسته‌ای بودن ایران در آینده است و اینکه اگر حمله موفقیت آمیز باشد:

1 ـ منجر به متوقف شدن تلاش ملت‌های دیگر منطقه برای هسته‌ای شدن و به دنبال آن، مانع از اشاعه هسته‌ای می شود.
2 ـ مانع از برخورد احتمالی ایران و اسراییل می‌شود، چرا که از لحاظ عدم توانایی آنها در کنترل بحران خطرات بسیاری خواهد داشت.
3 ـ حمله حساب شده آمریکا، مانع از چشم‌انداز یک ایران دارای تسلیحات اتمی می‌شود، چرا که با امنیت ملی آمریکا در تضاد است.

سرانجام اینکه آمریکا باید بین یک جنگ متعارف و یک جنگ اتمی احتمالی با ایران، یکی را برگزیند و این در حالی است که راهکار نویسنده، حمله جراحی گونه (محدود) نظامی، جلوگیری از اقدامات متقابل انتقامی، کاهش سریع شیوع بحران است.

در قسمت نتیجه گیری مقاله هم نویسنده بار دیگر بر تحلیل ساده انگارانه و مطلق خود تاکید می کند. چون همچنان مشخص نیست که آمریکا چگونه می خواهد حمله کند، همزمان از عواقب اقدامات تلافی جویانه ایران بکاهد و سریعا جلوی بحران را بگیرد. همچنین نویسنده با نگاهی سیاه و سفید جنگ را یک امر اجتناب ناپذیر می پندارد و از اهمیت ابزار دیپلماسی و تعامل برای حل مسئله کاملا غافل می شود. این در حالی است که جامعه بین المللی شامل اتحادیه اروپا، روسیه، چین و قدرتهایی همچون ترکیه، برزیل، هند، و حتی دولت فعلی آمریکا، البته با روش خاص خود، خواهان گفتگو و مذاکره با ایران بوده و بارها بر بی فایده و غیر ضروری بودن جنگ تاکید کرده اند.

[External Link Removed for Guests]
ارسال پست

بازگشت به “اخبار نظامي”